eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
781 عکس
405 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی ۲۶۲.mp3
12.43M
من یه دونه یا دو تا ضعف اخلاقی ندارم که! • تا میخوام روی عصبانیتم کار کنم، یه اتفاق میفته حسادتم میاد بالا! • تا حسادتم رو کنترل میکنم، یکی میاد حالمو میگیره، نمی‌تونم ببخشمش! ✘ اینجوری من تا آخر عمر درگیری دارم که! چکار کنم همه مشکلاتم یهو باهم حل بشه؟ 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣شعار مردمی توسط جانباز جنگ که به روی سن همایش آمد و... همایش ۵۰۰۰نفری عفاف و حجاب ◀️تمام اخبار همایش ۵۰۰۰ نفری مطالبه عفاف و حجاب را اینجا ببینید👇 https://eitaa.com/farhangsaze_haya/9446
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت۳۸ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت۳۹ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 با تعجب نگاهی بهش انداختم _سهیلا سه تاشونم میشناختی؟؟ عصبی داد زد میشناختی چیه الی، قیافه هاشون یادم مونده نرگس پرید وسط حرفم _من نمیفهمم چرا باید اینجوری می شد هر روزم داره بدتر میشه کلافه شدم صورتم رو مشمئز کردم _من که فردا میرم تهران، طاقت این همه استرس رو‌ ندارم نرگس رو‌کرد به من هی میرم میرم راه ننداز، دیگه بیخودی بیرون نمیریم، هر وقت هم کار واجبی پیش اومد، مجبور شدیم بریم بیرون با هم میریم با همم میایم نگاهم رو دادم به نرگس نه حرفت رو قبول ندارم باید بریم، تو میتونی یک هفته بری کاشان خونتون بمونی؟، ما هم بریم، اینا ببینن نیستیم برن دنبال کارشون سهیلا‌ آهی از ته دلش کشید _اونوقت به خانواده‌هامون بگیم چرا نمیریم دانشگاه؟ نرگس گفت غذاتونو بخورید که هیچکدومتون شرایط‌تون بدتر از من نیست، من شب یلدا عروسی‌مه، یک‌ماه مونده به عروسی‌م بعد ببین کجا گیر کردم، بدبخت شدم سهیلا با نگاهی پرحرف کنایه آمیز لب زد ببخشید که گیر کردی رو به هر دوشون گفتم بچه‌ها بسه غذاتونو بخورید قاشق‌ غذا رو میزارم توی دهنم، فقط صدای همهمه میشنوم، هیچ طعمی از غذا احساس نمیکنم ... صدای قاشق‌ها که میخوره به ظرف‌های فلزی و همهمه سلف رو اعصابمه قاشق‌مو پرت کردم رو میز کیف و کلاسورمو برداشتم اومدم بیرون.‌ صدای دوست‌هام رو میشنوم الهام، الهام ولی توجهی نمیکنم، و از در سلف اومدم بیرون و رفتم تو لابی دانشگاه نشستم چشمام رو بستم ... دلم یه آرامش میخواد، یه سر بدون اینهمه فکر، بدون استرس، بدون تشویش. کلاس بعدی‌م تاریخ ادبیات انگلستانِ، پیامک دادم مرتضی من حوصله کلاس ندارم بیا منو ببر ... جواب داد میدون جهادم، پنج دقیقه دیگه دم دانشگاه‌م اومدم پایین جلو درو نگاه افتاد به زانتیا اونموقع کسی زانتیا نداشت نهایت شاید پژوی داشتن سال ۸۶ بود، مرتضی بچه پولدار بود ولی هیچوقت نشد ازش بپرسم چیکاره‌ای اومدم ااین دست خیابون سوار ماشینش شدم.‌ سلام و احوالپرسی کردیم دیدم نمیره سمت خوابگاه، گفتم کجا میری؟، گفت بریم مجتمع البیک، هم بازی کنیم هم نهار بخوریم روحیه‌ت عوض شه، گفتم البیک و دوست ندارم، یدفعه گفتم مرتضی به نظرت نریم کلانتری؟، امروز مارو رسوندی یه پراید پشت سرمون بود سه تاشونم سهیلا دیده بود سرش رو سمت من چرخوند من موظفم مراقب تو باشم و تمام، اونا نامزد دارن، شوهر دارن بخودشون مربوطه، کسی ام جرات نداره طرف تو بیاد چون منو میشناسن حرفش که تموم شد. صدای آهنگ‌شو زیاد کرد و بلند گفت چی میخوای برات بخرم؟ تو دلم گفتم زهرمار میخوام دوباره پرسید جواب دادم هیچی عزیزم _مطمینی؟ ولی من فکر میکنم نزدیک زمستونیم بریم یه پالتو و پوتین بخریم _باشه برای یه دفعه دیگه الان حوصله ندارم رسیدیم مارال پیاده شدیم، اینجا اکثرا توریست هستن گوشیم رو در آوردم زنگ زدم خوابگاه زینب گوشی رو برداشت سلام زینب جان، به نرگس و سهیلا و ستایش بگو من دیر میام نگران نشنن، جایی‌ام _سلام، باشه میگم با مرتضی وارد فروشگاه مارال شدیم، عجب فروشگاه قشنگیه، قیمتهاشم خیلی بالاست، مرتضی کلی برام خرید کرد اصلا نظر نمیدادم همه چیو به سلیقه خودش میخرید، من حوصله نداشتم، از اونجا اومدیم رستوران و قلیون و بعدم رفتیم کلی بازی کردیم، ولی فکرم عین کلاف سردرگم بهم پیچیده است، گوشیم زنگ خورد، قلبم وایساد. مرتضی رو‌کرد به من کیه؟، ببینم شماره‌شو _خوابگاهه، خجالت بکش مگه به من شک داری آویزون میشی رو‌ گوشیم دکمه تماس رو زدم بفرمایید «کجایی سهیلا با مرتضی‌آم شما خوبید؟ من و ستایش اومدیم خوابگاه ولی نرگس هنوز دانشگاه‌ست نیومده... _________________________ شوهرم دو زن رو صیغه کرده بودو با یه زن شوهر دار هم رابطه عاطفی برقرار کرده بود، شوهر او زن هم از نادر شوهر من شکایت میکنه و دادگاه حکم شلاق رو بر نادر صادر کرد و شوهرم رو شلاق زدن، وقتی پسرهام باباشون رو با کمر زخمی اوردن خونه، با نفرت رفتم جلوش... https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803 کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
❤️ عزیزان دو سال پیش با کمک خیرین حسینه‌ای ساخته شد. ما با کمک شما تونستیم یه سری وسایل مثل سمامور و کولر و ... تهیه کنیم. نزدیک محرم هست و قراره صبح ها خانم‌ها و شب ها نوجوانان پسرمون، توی این حسینه مراسم شهادت اباعبدلله الحسین رو برگزار کنیم.هوا گرمه و کولر بالای پشت بوم. فشار آب خیلی کمه و به کولر نمیرسه. ان شالله مدد بدید بتونیم یه پمپ بخریم و مشکلات ... رو کم کنیم که مراسم عزارداری رو بهتر برگزار کنیم. اجرتون با مادر سادات شماره حساب 👇👇 ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ بانک پارسیان لواسانی ارسال فیش پرداختی به این ایدی👇👇 @Mahdis1234
﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
پایان غربت معصومین!.mp3
14.62M
●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ ✘ مدیران جاسوس، نفوذی، خائن در جمهوری اسلامی؛ که نتیجه عملکرد غلطشان، امروز بار سنگین است روی شانه‌های مردم. ✘ آیا این بود انقلابی که نقطه‌ی شروع انقلاب جهانی علیه‌السلام است؟ 🎙استاد شجاعی ☜ کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان ویژه رحلت (ره) 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍃🌹🍃 💢 پانزده خرداد هویت و شناسنامه انقلاب است. 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 «غیرت» و «حیا» پدیده‌هایی فطری هستند که غربی‌ها با توجه به سبک زندگی لیبرالی خود، کم‌کم آن را از کودکان می‌گیرند ... 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
انسان شناسی ۲۶۵.mp3
10.43M
●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ من زیاد غصه می‌خورم! • از بی توجهی عزیزانم / • از قدرناشناسی اطرافیان / • از بدخلقی‌های دیگران / • از مشکلات و فراز و نشیب‌های زندگی/ • از بلاها و مصائب ریز و درشت • و ..... ماهها درگیرِ غصه برای یک اتفاق میشم! : اهل غصه، اهل آتش ✘. 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 //پیامبر (ص) و یازده امام معصوم نتونستند حکومت واحد الهی تشکیل بدن، امام زمان عجل الله تعالی فرجه ، بعد از هزار و اندی سال چطور میتونند حکومت جهانی الهی ایجاد کنند؟ علیه‌السلام ره 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۵۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) منکه عادت به چادر ندارم و با اون نمیتونم پذیرایی کنم. پس سریع برش داشتم و سرکردم، از مقابل مهمونها رد شده و به اتاق رفتم... مانتو و شالم رو پوشیدم... آره اینطوری بهتر میتونم پذیرایی کنم... به آشپزخونه برگشتم بعد از پذیرایی از مهمونها کنار مامان نشستم. بعد از گذشت یک ربع هر کدوم از مهمونها دعای خیری برای سلامتی داداشم و بابام می‌کردند ایستادم و برای سومین بار به بابا سر زدم هنوز خواب خواب بود بیرون رفتم رو به آقای اکبری که منتظر نگاهم میکرد گفتم _شرمنده گفتم که فعلا بیدار نمیشه _دشمنت شرمنده دخترم... بعدم رو به مامان ادامه داد _ان‌شاالله که بزودی آقا نریمان صحیح و سالم برمیگرده خونه، آقا یوسف هم خیالش راحت میشه و سلامتیش رو بدست میاره. بعدم با یه یاالله سرپا ایستاد بقیه ی مهمونها هم به تبعیت از او ایستادند و دوباره تعارفات معمول و آرزوی سلامتی برای بابا و داداش... تا دم راهرو بدرقه شون کردم که مامان کنار گوشم گفت سریع خونه رو جمع کن شاید دوباره مهمون بیاد و خودش پشت سر مهمونها به حیاط رفت _مشغول جمع کردن ظرفهای میوه و استکانها شدم که با شنیدن صدای زنگ گوشیم به اتاق رفتم . اسم نیما روی گوشی من رو یاد اخمهای دیروز انداخت تماس رو برقرار کردم _الو... _سلام بر بانو نهال، خوبی؟ خنده به لبهام نشست دوباره مهربون شده _سلام نیما ممنون تو خوبی؟ _مگه میشه صدات رو بشنوم و خوب نباشم؟ چه خبر از داداشت؟ فعلا هیچ خبر ... همسایه ها اینجا بودند .تازه رفتند... خواهرام و عمه اینا رفتند تهران ولی هنوز زنگ نزدند . _الان تو و مامانت تو خونه تنها هستید؟ _آره میای اینجا؟ _فعلا نه یکم کار دارم ولی نهار میام اونجا لبم رو از حرص به دندون گرفتم _ببین نیما من هنوز نهار نذاشتم تازه مهمونا رفتند و باید خونه رو مرتب کنم مامان گفت شاید مهمون جدید بیاد بنابراین نمیتونم نهار خوبی بذارم _عیب نداره چند پرس غذا میگیرم _نه ممنون بابا باید غذای خونگی بخوره غذاهای بیرون زیاد عطر و بود داره میپیچه تو خونه بابام گناه داره نمیتونه ازش بخوره _عه پس یعنی نیام اونجا؟ _نه...من کی همچین حرفی زدم؟ فقط اینو گفتم که بدونی وقتی اومدی منتظر غذای خوب نباشی. مجبورم برا بابا سوپ بذارم و برا خودمون یه چیز ساده ... بلند خندید... تو دلم گفتم قربون خنده‌ت بشم اشکال نداره دست پخت تو هرچی باشه خوردن داره _باشه من منتظرتم...نیما من خیلی کار دارم ... _باشه فعلا خدافظ _خدافظ تماس که قطع شد به فکر رفتم یاد یه ماه پیش افتادم، یه بار نیما من رو خونه رسوند مامان تعارفش کرد نهار بمونه. ماکارونی پخته بود با اینکه گوشت چرخ کرده ش زیاد بود و فقط یه ذره سویا داشت با این حال نیما لب به غذا نزد و خیلی راحت گفت مزه و بوی سویا رو دوست ندارم و زنگ زد و به تعدادمون پیتزا سفارش داد... اونروز چقدر بابا ناراحت شد هنوزم نمیدونم از اینکه نیما اون روز ماکارونی نخورد کارش غلط بود یا پیتزایی که خرید؟ خوب بیچاره تابه‌حال تو عمرش سویا نخورده ولی بابا درکش نکرد. بعد از مرتب کردن آشپزخونه رفتم تو فکر که غذا چی بپزم؟ آهان لازانیا خوبه گوشت چرخ کرده و هرچیزی که لازم بود از فریزر بیرون اوردم و داخل بشقاب کنار گاز گذاشتم مامان که وارد خونه شد با ترس و تعجب پرسید _کجا بسلامتی؟ _میرم سوپر مارکت چیزی بخرم _لابد نیما داره میاد اینجا آره؟ مرغ که تو فریزر هست برای نهار همونو اماده می‌کردی _نه یه چیز دیگه میخوام درست کنم و سریع از خونه بیرون زدم یکی نیست بگه آخه مادر من چند بار باید بگم نیما عادت به گوشت و مرغ یخ‌زده نداره اونا همیشه تازه به تازه می‌خرن نه مثل ما منجمد و یخ زده وسایل مورد نیاز و چند تا تنقلات خریدم وقتی به خونه برگشتم مامان توی آشپزخونه مشغول بود _دختر عوض اینکه اول به‌فکر غذای بابای مریضت باشی بفکر کلاس گذاشتن برا نامزدتی؟ اول سوپ برای بابات بار میذاشتی بعد می‌رفتی خرید _ببخشید یادم رفت کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۵۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مانتو و شالم رو در آوردم و مشغول پخت لازانیا شدم سالاد رو هم آماده کردم امیدوارم اینبار نیما بدقلقی نکنه و بخوره مامان با بشقاب سوپی که برای بابا برده بود به اشپزخونه برگشت. _دوقاشق بیشتر نخورد ظرف لازانیا رو نشونش دادم _اینطرفش نرم شده ببرم براش؟ شاید بخوره با بغض گفت: نه عزیزم براش خوب نیست... یه بار که رفتیم خونه ی داداشت یادته؟ زینب کنار قرمه سبزی لازانیا هم درست کرده بود بابات یکم ازش خورد خوشش نیومد و گفت ماکارونی خوشمزه‌تره. اما داداشت با لذت ازش می‌خورد و می‌گفت من و دخترام عاشق لازانیا هستیم. الان بابات این غذا رو ببینه یاد اون روز و داداشت میفته و غصه می‌خوره. _الهی بمیرم براش آره راست میگی داداشم لازانیا خیلی دوست داره نمی‌دونم کارم درسته یا نه حتی تو این شرایط فقط به فکر خودم هستم که چطور نیما رو راضی نگه دارم کاش نیما هم یکم شرایط مارو درک میکرد. یاد دیروز افتادم ظهر همه از ساندویچ های بوفه ی بیمارستان خوردند البته از بس اعصاب همگی خراب بود نصفه نیمه خوردند اما نیما که معتقد بود اون ساندویچا قابل خوردن نیستند دوساعت با ماشین خیابونهای اطراف رو گشت تا یه رستوران باکلاس پیدا کنه. اخرشم از غذای اونجا هم نتونستم چیزی بخورم های کلاس بودن چیز خوبیه اما تو شرایط دیروز ما اصلا کار درستی نبود. باید حال بد من رو درک می‌کرد صدای زنگ آیفون بلند شد _بله؟ _منم نهال باز کن پختم از گرما به راهرو رفتم نیما با لبخند وارد شد مثل همیشه دستم رو فشرد و من رو گرم در اغوش گرفت و بوسه ی محکمی روی گونه‌م کاشت. نیما هم مثل خونواده ی خودم محبتش رو کاملا ابراز میکنه فقط با این تفاوت که پدر و برادرم محبتی که نسبت به همسر دارند رو جلوی چشم بقیه به اشکال مختلف نشون میدند و بغل و بوسه رو حذف میکنن. خداروشکر مادرم زن فهمیده ای هست و معمولا بدو ورود نیما و وقت خداحافظی مزاحم دونفره هامون نمیشه برخلاف پدرومادر نیما که هیچوقت نفهمیدند حریم خصوصی چه مفهومی داره البته زیاد شاهد عاشقانه‌های فیروزخان و فرشته به هم بودم اما بارها هم به چشم خودم دیدم که تا سرحد مرگ همدیگه رو خار و بی ارزش کردند اون هم سر یه موضوع خیلی خیلی کم اهمیت. در خونواده ی ما حفظ ارزش و احترام همسر بصورت دو طرفه خصوصا بین جمع رعایت بیشتری میشه. اوایل دلم میخواست من و نیما در اینده شبیه پدرو مادر اون جلوی چشم دیگران عاشقانه داشته باشیم اما الان بیشتر دلم میخواد مثل پدرومادر خودم به حفظ حرمت بینمون اهمیت بیشتری بدیم تو همین فکرا بودم که اصلا نفهمیدم کی شربت خوشرنگ البالوی همیشگی رو روبروش گرفتم . یکی برداشت و چشمک زد کنارش بشینم. وقتی نشستم باز هم مثل همیشه من رو تنگ در اغوش گرفت. نیما هیچوقت توجه به این نمیکنه که کسی متوجه عاشقانه هامون نشه و باز هم به لطف فهم و شعور مامان باشخصیتم که این طور مواقع مارو تنها میذاره دیگه لازم نیست خجالت بکشم یا به این همسر عاشق پیشه م یاداوری کنم پیش مامان کمی رعایت کنه. کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال وی آی پی ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨