زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_پنجاه_و_نه نیشخند بدی میزند و به صندلی فشارم میدهد. کوله ام را مثل سپر مقابلم می گیرم توداری
#قسمت_شصت
فقط یادت نره اونیکه درباغ سبز نشون داد تو بودی! بازمیگم که من بهت لطف
کردم!
تمام کینه ام رابه زبان می آورم
-برو به مادرت لطف کن!
چشمانش دوکاسه ی خون می شود و بدون مکث محکم باپشت دست دردهانم
میکوبد...
یکباردیگه زر زیادی بزنی دندوناتو میریزم توحلقت!
زیرلب باحرص می گویم: وحشی!
دستم راروی دهانم می گذارم و انگشتانم گرم می شوند. لخته های خون دستم
راپر می کنند. دیگر طاقت ندارم. در را باز می کنم که عربده می کشد و
فرمان راکج می کند. سرعتش کم می شود و دسته ی کوله ام را محکم میگیرد.
منتظر نمی مانم تاکامل بایستد، چشمانم رامی بندم و خودم رابیرون میندازم.
دادمیزند: روانی!
کنارخیابان چندبار غلت می زنم و به لاخره ساکن می شوم. نفسم درنمی آید و
صدای خس خس را به خوبی می شنوم. خون بینی و دهانم بند نمی آید. باآرنج به
زمین تکیه می دهم وبه زور روی زانوهای لرزانم می ایستم... هیچ کس مرانمی
بیند! کسی نیست کمکم کند...پیاده می شود و درحالیکه کوله ام را در دستش
تاب می دهد می خندد. گریه امانم را بریده نمی توانم خوب ببینمش...کوله
پشتی ام راجلوی پایم میندازد و با تهدید میگوید: دهنتو میدوزم اگر چرت و
پرت پشتم بگی! بدون هیشکی باور نمیکنه! اونی که خراب میشه خودتی! یه کاری
نکنی واسه همیشه لالت کنم!
آخرین توانم خرج تف کردن در صورتش میشود. باحرص نگاهم می کند و به عقب
هلم میدهد. محکم زمین می خورم و لبه ی جوب می افتم.
صدایش رامی شنوم: بی لیاقت احمق!
و بعد به طرف ماشینش میرود و صدای جیغ لاستیکهایش گوشم را کر می کند.
رنگش می پرد و به تته پته می افتد: مح...محیا...تو...تو...
به تلخی لبخند می زنم و تایید می کنم: آره...می دونم...داغونم!
مانتو و سر زانوهایم پاره شده، نمی توانستم به خانه بروم تنها راهی که
داشتم خانه ی میترا بود. الان هم بدون آنکه داخل بروم در پارکینگشان ماندم