eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
776 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_شصت_و_یک تا خودش پایین بیاید و فکری برای ظاهرم کند! نگران دو دستش راروی گونه هایم میگذارد و
کبودی را بپوشانم چشمانم رامی بندم و لبم راگاز میگیرم... امیدوارم مادرم نفهمد! بلند سلام می کنم و وارد پذیرایی میشوم... خبری ازهیچ کس نیست! زمزمه می کنم خداروشکر و به سختی از پله ها بالا می روم. میترا حسابی کلید کرد تا حقیقت را بگویم اما من دروغ دوم را گفتم که یک پسر آمده بود برای زورگیری! اوهم باورش شد و گفت: وای اگر محمدمهدی بود لهش می کرد! و تنها جواب من تبسمی تلخ بادلی شکسته بود! فنجان قهوه را روی میز میگذارم و از پنجره ی سرتاسری کافه به خیابان خیره می شوم. زمین را برف پوشانده، مثل اینکه خیال ندارد کم کم جایش را بابهار عوض کند! نیمه اسفند ماه و پیش به سوی سالی که بادیدگاه جدید من شروع می شود. یک دستم را زیرچانه ام میگذارم و بادست دیگر خیسی مژه های بلندم را می گیرم. اخم ظریفی که بین ابروهایم انداخته ام تداعی همان روز وحشتناک است! محمدمهدی. هنوز باورش سخت است... مردی که متانت و برخورد خاصش با دخترها زبان زد همه بود! ریش و یقه ی بسته و. ظاهر موقرش! فنجان رابالا می آورم و لبه اش را روی لبم می گذارم. زندگی تلخ من روی این قهوه راهم کم می کند! فنجانم را پایین می آورم و کنارپنجره می گذارم. ازجا بلند می شوم پالتوی قرمزم را به تن می کنم و غرق در خیال به خیابان پناه می برم. چادر که هیچ... دیگر از نماز هم بیزارم! دورعاشقی راخط کشیده ام... یک خط پررنگ به عمق زخمی که به دلم مانده! اشتباه من اعتماد به او بود! پس دیگر این اشتباه را نمی کنم... به پشت سر نگاه می کنم رد پایم برف را تیره کرد. کاش میشد گذشته راپاک کرد. امانه! گذشته ی من درس بزرگی بود که تمام وجودم خوب پُر کرد. کلاسهای محمدمهدی جهنم به تمام معنا بود. گاها از کلاسش بیرون می زدم و تااخر زنگ در حیاط می ماندم. اوهم خیلی سخت نمی گرفت. رفت و آمدهایم به موقع شده بود و این خانواده ام را خوشحال می کرد! دیگر دلم برای کسی تنگ نمیشد. کمرم رامحکم به درس بسته بودم. حرفهای میترا حسابی رویم اثر گذاشته بود. من باید کنکور راخوب پشت سر میگذاشتم و برای ادامه تحصیل به دانشگاه تهران راه پیدا می کردم. شبها تادیروقت صرف تست زنی میشد. حتی برای خرید عید همراه بامادرم برای گشت زنی به بازار ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada