eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
610 عکس
308 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_صد_و_پانزده لبخند کجی میزنم و در را پشت سرم می بندم. روی تخت صاف می نشیند و به فرش خیره میشو
چی شده؟! صدای عصبی و جدی یحیـی مرا از جا می پراند. شالم راروی سرم میکشم. میخوام بیام تو! دو دقیقه صبر می کند و بعد داخل می آید. استینهای پیرهنش را تا زده. موهای خیسش روی پیشانی اش ریخته. عمو و زن عمو به خانه ی حاج حمید رفته اند. یحیی هم تا ده دقیقه پیش درحمام بود. چندقدم جلو می اید و مقابل یلدا زانو می زند. دودستش را میگیرد و تکان میدهد: یلدا؟! چته! چی شده! یلدا سرش رااز روی شانه ام برمیدارد و به چشمان یحیی نگاه می کند. پشیمانی در هق هق اش موج میزند. پشیمانی بابت اینکه به حرفهای یحیی گوش نکرده. یحیی دستهای یلدا را می کشد و او را درآ*غ*و*ش میگیرد. محکم و گرم... سرش را روی شانه اش می گذارد و با دست موهایش رانوازش می کند. عزیزدل داداش چت شد یهو. یلدا پشت هم با صدای خفه میگوید: ببخشید... حر.. حرفتو... گوش... نکردم. بی اراده بغضم میگیرد. طفلک یلدا! یحیی می ایستد و یلدا راهم همراه خود بلند می کند، دو دستش را دور کمرش حلقه می کند و بیش از پیش او را به خودش فشار می دهد. چقدر رابطه شان عجیب است. یلدا صورتش را به س*ی*ن*ه ی یحیی می چسباند و میگوید: چرابهم نگفت... چرا نگفت؟ چانه ی یحیی می لرزد چشمانش را محکم می بندد و جوابی نمی دهد. یلدا باصدای خش دارش می پرسد: تو می دونستی؟ اره؟ چرا بهم نگفتی! اگر... اون موقع می دونستی. یحیی دستش را روی کتف یلدا میکشد عزیزم! مطمئن نبودم. حس می کردم اشتباه می کنم و یه چیزی شنیدم. ببخش... و بعد پیشانی یلدا را می ب*و*س*د. بابغض. بغضی شکسته و مردانه. عمه ی سهیل که زنی پیر و افتاده و وراج است. در یکی از مهمانی ها رو به یلدا از دهانش می پرد که نامزد قبلی سهیل از تو خوشگل تر بود. یلدا توجهی نمی