eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.5هزار دنبال‌کننده
767 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مامان براش مهم نیست و شاید حواسش اینجا نباشه اما خودشون که حواسشون هست صداش خیلی ضعیف به گوشم می‌رسید بنابراین برگشتم و تو درگاه در ایستادم و نگاهش کردم _از سر احترامه که میان سلام می‌کنند و حالی می‌پرسن و حتی موقع رفتن اجازه می‌گیرن و خداحافظی می‌کنند... شاید الان که مامان حواسش نیست چیزی عایدش نشه اما می‌دونی چقدر انرژی مثبت به خودشون برمی‌گرده؟ کلی ثواب احترام به والدین... کلی ثواب عیادت و احوالپرسی از مریض با این کارشون می‌دونی چقدر به من انرژی مثبت میدن؟ احترام به مامان یعنی احترام به همه‌ی ما... بعد هم به حالت مسخره‌ای سرش رو تکون داد _هرچند تو که این چیزا رو نمی‌فهمی... اون زمان که دختر این خونواده بودی زمین تا آسمون با ما فرق داشتی الان که دیگه ادعا می‌کنی نیستی ناراحت قدمی به جلو اومدم _سواستفاده نکنا... اونموقع شرایطم فرق می‌کرد الان من دیگه مطمئنم مامان، مامان واقعی خودمه... برای بابا هم واقعا متاسف شدم ظاهرم رو نبین از درون داغونم... به بغضی که به گلوم نشسته بود اجازه‌ی ترکیدن دادم... اشکام مثل سیلی خروشان پهنای صورتم رو خیس می‌کرد... _نسرین من خیلی تنهام... دلم برای بابا تنگ شده اگه تو الان هفت ماهه که ندیدیش من که بیشتر از دوساله ندیدمش... اونم با اون افتضاحاتی که به بار آوردم و از پیشش رفتم... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) گمونم آه مامان و بابا دامنم رو گرفته بدبختی افتاد به زندگیم... تو که خبر نداری چی توی دلمه... نیما رو گرفتن و هیچ خبری ازش ندارم... چند شب پیش دوتا مرد قُلچُماق ریختند تو خونه‌ی بی‌بی نزدیک بود بکشنم... فکر می‌کردند منم همدست فیروزم... نسرین من یه غلطی کردم که حالا توش گیر کردم... همه‌ی امیدم به تو بود.... فکر می‌کردم مثل گذشته باز هم پناهم می‌شی... همیشه دوست داشتی کمکم کنی و من پست می‌زدم حالا که دنبال یه تکیه‌گاه می‌گردم شونه خالی می‌کنی؟ آره تو راست می‌گی من مال این خونه نیستم از اولم نبودم چون اگه بودم یکم شبیه شماها می شدم یکم قدرشناس می‌شدم نباید اونطوری میرفتم من یه عقده‌ای بدبختم که حالا بدبخت‌تر از قبلم شدم جلوتر اومد و دستام رو گرفت و به سمت خودش کشید و بغلم کرد _چی می‌گی دختر... نه به اون نهال دوسال پیش نه به حالات... از کی تو اینقدر ضعیف شدی؟ حالا که پناهم شده بود می‌تونستم خودم رو خالی کنم _کاش از اول ضعیف بودم که اگه این طور بود بی‌رضایت بابا ازدواج نمی‌کردم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یا وقتی بهم گفتند شما خونواده واقعیم نیستین دنبال یه پناه دیگه نمی‌رفتم... یکی نبود بزنه تو گوشم و بهم بگه آخه احمق چطور میتونی حرفاشونو باور کنی؟ آدمایی رو که هفده هجده سال باهاشون زندگی کردی واقعا اونطور آدما بودند ؟ آروم به پشتم زد دم گوشم پچ زد _بس کن دیوونه... کی می‌تونست بزنه تو گوش تو... به حالات نگاه نکن اون موقع تکیه به کوه داشتی... آخه آقا نیما رو داشتی کمی خودش رو عقب کشید و تو صورتم نگاه کردن _راستی واقعا افتاده زندان؟ چشماش تنگ کرد و با لحنی مهربون و کشدار ادامه داد _ یا الکی گفتی که مثلا ترحم من رو به خودت جلب کنی؟ پشیمونم از اینکه راستش رو بهش گفتم ولی همون بهتر که بدونه تا کی باید براشون فیلم بازی کنم؟ از آغوشش بیرون اومدم _نه به خدا راست گفتم... تروخدا نسرین دعا کن به خیر بگذره و بی گناهیش ثابت بشه تا هرچه زودتر آزادش کنن خدارو شکر نسرین بخاطر قلب مهربونش خیلی زود تونست من رو ببخشه. اما نیلوفر دوماه طول کشید و هربار که من رو می‌دید با اخم از کنارم رد می‌شد... ولی بالاخره با وساطت عمه باهام آشتی کرد... در طول این مدت داداش خیلی کمکم کرد تا پیگیر پرونده‌ی نیما باشم... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) هرروز مقابل مامان می‌نشستم و نگاهش می‌کردم دلم برای اون وقتا که حرصیش می‌کردم و اونم دعوام می‌کرد تنگ شده... حتی برای نصیحتاش هم تنگ شده... اشکی که روی گونه‌م چکید رو با انگشت پاک کردم... و بیشتر از همه دلتنگ نیما هستم دیروز برای اولین بار تونستم برم زندان و ملاقاتش کنم... خیلی لاغر شده بود پای چشماش گود افتاده و کبود شده بود... نمی‌دونم چرا از دستم عصبی بود... با اینکه من باید ازش ناراحت می.بودم که با وجودیکه می‌دونسته باباش خلافکاره باهاش همکاری می‌کرده با این حال ازم دلخور بود که چرا این مدت از مادرش هیچ خبری نگرفتم... وقتی این حرف رو بهم زد دلم‌ می‌خواست اونقدر بزنمش تا خون بالا بیاره... یکی نیست بگه آخه مرتیکه‌ی بی‌غیرت با اون حال و احوال زنت رو خونه‌ی مادربزرگ پیرت گذاشتی و رفتی اگه برادرم سراغم نیومده بود یا اگه خاله صغری و حاج علی و محمد آقا و همسراشون هوام رو نداشتند تا حالا منم سینه‌ی قبرستون خوابیده بودم... اصلا اگه راست میگه چرا از مادرش شاکی نشده که چرا حالی از عروس بیچاره‌ش نگرفته؟ البته همه‌ی اینا رو در لفافه بهش گفتم و اونم قبول کرد که اشتباه کرده و توقع بیجا داشته اما هنوزم که هنوزه یاد حرفش که میفتم حسابی حرصی می شم... با یاد اون لحظه‌ای که بهش گفتم باردارم و واکنشش لبخند روی لبم نشست... خیلی خوشحال شد بهم گفت اگه تو این وضعیت نبودم حتما برات یه جشن مفصل و یه کادوی حسابی می‌خریدم... همون لحظه یاد اولین بارداریم افتادم وقتی فهمید باردارم چه جشنی برام گرفت اما حیف که نتونستم بچه‌م رو حفظ کنم... یاد پیکر بی‌جون مهری افتادم دعوایی که بین اون و سینا رخ داد و بعد هم اون اتفاق... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) هنوز هم مطمئن نیستم مهری نمرده باشه... با چیزایی که در مورد پرونده‌ی سنگین فیروز شنیدم فکر میکنم سینا به کمک پدرش جنازه‌ی مهری رو سر به نیست کرده باشه... کاش لااقل همون ایام می‌تونستم به خبری ازش کسب کنم... شاید زنده‌ست و من اشتباه می‌کنم اگه این طور باشه این رعشه‌ای که هربار با یاداوری اون روز به جونم میفته برطرف شه. دست روی شکمم گذاشتم و به آرومی زمزمه کردم _پسر قشنگم یوقت تو نترسیا‌... من الکی دارم می‌ترسم... چشمم به نسرین افتاد که با یه لیوان شیر سمت مامان میومد بلند شدم و با لبخند لیوان رو ازش گرفتم _بده من بهش بدم ... جدیدا از دست منم چیزی می‌خوره _آره دیدم... باشه تو بهش بده من یه ذره بشینم... نمی‌دونم چرا دوروزه خیلی سرگیجه دارم... _عه چرا؟ لابد از ضعفه..کمی استراحت کنی بهتر می‌شی به محتویات لیوان که حالا به نیمه رسیده بود نگاه کردم... _مامان جونم بقیه‌ش رو هم بخور دیگه با نگاهش فهموند که نمی‌خوره... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) چشماش رو که بست فهمیدم حوصله م رو نداره به نسرین نگاه کردم روی زمین و بدون بالش دراز کشیده بود بالشی رو کنار سرش گذاشتم _بیا سرت رو، روی این بذار گردنت درد می‌گیره و خودمم دراز کشیدم سوالی که بارها ازش پرسیده بودم و بی جواب مونده بود رو دوباره به زبون آوردم _نسرین بهم بگو چی شد که مامان اینجوری شد؟ چرا از خونه‌ی خودتون اومدین این خونه؟ داداش چرا اومده اینجا پس خونه‌ی خودش چی؟ کلافه آرنجش رو از روی صورتش برداشت باشه می‌گم ولی تروخدا باز دیوونه بازی در نیاریا... چون من نمی‌تونم جواب داداش رو بدم... بهمون سپرده چیزی بهت نگیم _یعنی چی من باید بدونم چی شده یا نه؟ _خیلی خب میگم... ولی نمی‌دونم از کجا باید شروع کنم _از یه جا شروع کن دیگه... فقط بگو _باشه... اون وقتا که داداش تازه داشت خوب می‌شد هرروز آقا کاوه و عمه یا آقا جواد و نیلوفر بهمراه زینب می‌بردنش فیزیوتراپی و گفتار درمانی تا هم بتونه دست و پاش رو تکون بده و هم زبونش رو خوب تکون بده و بتونه حرف بزنه... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) داداش اوایل برای رفتن تمایلی نشون نمی‌داد که بعدا فهمیدیم به فکر هزینه‌های دکتره... آقا جواد خیالش رو راحت کرد و گفت همه رو بیمه تقبل می‌کنه... اما اواخرش فهمید این خبرا نبوده و جواد برای راحتی خیال اون این حرفو زده... تازه یکم می‌تونست حرف بزنه که کلی به جون نیلوفر غر مجبورش کرد بگه هزینه‌های درمان اون و مامان و مخارج یکساله‌ی خونه رو کی تامین کرده اونم مجبور شد راستش رو بگه و گفت که عمه و آقا کاوه یه تیکه زمین داشتن که اونو فروختن و هزینه‌هارو پرداخت کردند بعد هم از عمه شنید که یه عالمه از هزینه هارو هم آقا جواد پرداخت می‌کرده... تا چند روز داداش تو خودش بود حسابی عصبی و ناراحت... یکم که سر پا شد رفت سر کار...البته نه اون شرکت قبلی... یه جای دیگه رفت همه‌ی فکرش این بود که چطور کمک آقا کاوه و جواد رو جبران کنه . میگ‌گفت هر طور شده باید پولشون رو پس بدم... اون بیچاره‌هام می‌گفتند ما وظیفه‌مون رو انجام دادیم و نیاز به برگردوند اون پول نیست اما داداش از صرافت نیفتاد... ماشینش هم که تو اون تصادف کانلا از بین رفته بود و چون بیمه بدنه نبود بیمه بهش تعلق نگرفت با چشمای گرد شده نگاهش کردم _یعنی چی؟ مگه میشه؟ داداش خودش وکیله اونوقت در مورد مساله به این مهمی سهل انگاری کرده؟ سری تکون داد _چی بگم؟ انگارتو همین دوسال همه‌ی عالم و کائنات دست به دست هم دادن ارامش رو ازمون بگیرن 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بیچاره داداش یکی دوبار مجبور شد ماشین دوستش رو قرض بگیره اونم گفت فعلا لازمش ندارم کلا دستت باشه باورت میشه الان نه ماهه ماشینش دست داداشه؟ یه وقتا پنجشنبه جمعه ماشینو می‌بره به زور در خونه‌ش می‌ذاره اونم شنبه اول وقت قبل از اینکه داداش بره سرکار میاد تحویل می‌ده _عجب ... واقعا باورم نمی‌شه آخه مگه می‌شه؟ یعنی خودش لازم نداره ماشینشو؟ _چرا لازم نداره؟ معلومه که بخاطر مناعت طبع بالاییه که داره... میگه من فعلا مجردم با موتور هم می‌تونم سر کنم... خدا خیرش بده آدم خیلی خوبیه _خونه‌ چی؟ جریان خونه چیه که اومدین اینجا؟ _اونم قضیه داره... ولی بی‌خیالش شو... _بجون مامان اگه نگی ازت دلخور می‌شم _چند روز قبل از فوت بابا، یه روز که دوقلوها حسابی سرما خورده بودند و داداش تلفنش رو جواب نمی‌داد مامان به زینب گفت خودت بچه‌هارو بردار با نیلوفر ببرین دکتر... اونام حاضر شدند برن که داداش سر رسید و باهم رفتند من و مامان موندیم پیش بابا... با سکوتی که نسرین کرد نگاهش کردم دیدم داره گریه ‌میکنه اشکش رو پاک کرد و ادامه داد توی راه حال یکی از دخترا خیلی بد میشه و حتی برای یه لحظه راه نفسش بند میاد برای همین مستقیم میرن بیمارستان... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 به قلم (ز_ک) مامان هم که فکر می‌کرد اینا رفتند درمونگاه گفت یه زنگ بزنم به داداشت تا حال بچه‌ها رو بپرسم همون لحظه نیلوفر بجای داداش جواب میده، نمی دونم چه اسمی رو داشتن پیج می‌کردند که مامان اسم تو و داداش رو می‌شنوه از اون طرفم گویا کمی سرو صدا بوده نیلوفر صدای مامانو نمیشنوه بهش میگه بعدا بهت زنگ می‌زنم نمی دونم مامان چی پیش خودش فکر میکنه که یهو می‌زنه زیر گریه و بخاطر اینکه بابا بیدار نشه میره تو اشپزخونه... بدو رفتم پیشش دیدم عین ابر بهار داره گریه می‌کنه. با گریه و زاری بهم گفت نمیدونم چی شده که اینا بجای درمونگاه رفتن بیمارستان الانم شنیدم که اسم داداشت و نهال رو صدا می‌زنند... لابد بچم نهال داشته میومده دیدن ما یه اتفاقی براش افتاده و به داداشت زنگ زدند اونم با بچه‌ها بجای درمونگاه رفته بیمارستان... یبار هم می‌گفت داداشت جواب تلفن رو نداد لابد توی راه بیمارستان تصادف کردند و اتفاقی برای اون افتاده گاهی میگفت نکنه برای دوقلوها اتفاقی افتاده و یه وقتام با گریه و استیصال نیلوفرو زینب رو صدا می‌زد ... نگاهم روی صورت نسرین زوم بود که سرش رو روی بالشش جابجا کرد و زل زد بهم _نهال نمی‌دونی مامان چه بال بالی می‌زد تا بتونه بفهمه ماجرا چیه... حالا منم هرچی شماره‌ی نیلوفرو نریمان و زینب رو می‌گرفتم هیچ کدوم جواب نمیدادند، نگو توی بیمارستان یه نقطه‌ای بودند که انتن نبوده یا سروصدا اجازه نمیداده صدای گوشی‌هاشون رو بشنون... که خلاصه همون نیم ساعت مامان هزار تا قصه‌ تو ذهنش پردازش کرد... وقتی به هال برگشتم دیدم بابا رنگ و روش یه جوریه بالاسرش نشستم دیدم نفسش خوب بالا نمیاد... ____________________________ مهناز یکی از همسایه‌هامون که دوستم هم بود اومد جلوی خونمون و گفت باید در مورد یه موضوع مهم باهات حرف بزنم .. نمی تونستم قضیه از چه قراره تا وقتی که به داخل اومد و گفت بهتره یکم بیشتر از پدرتون مراقبت کنید .. متوجه منظورش نمیشدم اولش فکر کردم داره می گه بابات پیر شده و بیشتر نیاز به مراقبت شما داره... اما با حرفی که زد دنیا رو سر من خراب شد ! بهم گفت یه مدته می بینم😱😱😱 https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نسرین به اینجای حرف که رسید بغضش ترکید اما حرفشو قطع نکرد با گریه ادامه داد _ مامانو صدا کردم اونم با یه لیوان آب و قرص قلب و فشار خون بابا اومد اما بابا فقط یه ریز می‌گفت نهال... نریمان... نگو اون لحظه که ما فکر می‌کردیم خوابه بیدار بوده و صدای من و مامان رو از توی آشپزخونه می‌شنیده... حالا هرچی می‌گفتم اونا حالشون خوبه باور نمی‌کرد و فقط اسمتون رو صدا می‌زد دیدم نمی‌تونه آب و قرصا رو قورت بده تا رفتم براش آمپول آماده کنم صدای جیغ مامان دوباره بلند شد تا رسیدم دیدم بابا نفس نمی‌کشه... زنگ زدم اورژانس وقتی رسید بالاسر بابا گفتند چند دقیقه‌ست که از فوتش می‌گذره ... صدای بغض الود و غمبار نسرین مثل ناقوس مرگ رو قلبم سنگینب می‌کرد با حرفایی که می‌شنیدم منم به پهنای صورت اشک می‌ریختم‌ اما تلاش می‌کردم بی صدا باشه چون می‌دونستم صدای گریه یا دیدن اشکهامون حال مامان رو خراب می‌کنه. و دوباره حواسم رو دادم به حرفای خواهر عزیزم _طفلکی مامان که جون دادن بابا رو جلوی چشمش دید... یه چشمش برای بابا گریه می‌کرد و یه چشمش برای تو و داداش چون هنوز فکر می‌کرد اتفاقی برای شما دوتا افتاده... وقتی با آقا جواد و عمه تماس گرفتم اونام داداش اینا رو خبر کردند چند ساعت بعد کل خونه پر شد از مهمون ... مامام یه بار بابا رو صدا می‌زد یه بار تو رو یه بار داداشو... داداش جلوی چشمش بود اما انگار نمیدیدش... و باز هم سراغش رو از بقیه می‌گرفت. شوک بزرگی بهش وارد شده بود و ما همه فقط همه‌ی هوش و حواسمون به حال جسمیش بود که فشار و قندش بالا نره یا ضربان قلب و تنفسش رو چک کنیم... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) خبر نداشتیم مامان از درون داره داغون می‌شه و سلولهای مغزیش دارن کار خودشون رو می‌کنند بعد از مراسم سوم بابا وقتی داشتیم می‌رفتیم سر مزارش یهو دیدیم نشست روی یه قبری که معلوم بود تازه دفن شده... یه برگه اعلامیه روش بود که همون رو برداشت چسبوند به سینه‌ش و های های و بی صدا اشک ریخت هرچی می‌گفتیم اینجا مزار بابا نیست پاشو بریم نه جوابی می‌داد و نه به حرفمون گوش می‌کرد اون اعلامیه رو چسبونده بود به سینه‌ش... ما فکر می‌کردیم اون مزار رو با مزار بابا اشتباه گرفته ولی این ما بودیم که در مورد مامان اشتباه فکر می‌کردیم... وقتی بعد از نیمساعت تونستیم آرومش کنیم و اعلامیه رو ازش بگیریم در کمال تعجب دیدیم عکس یه دختره‌ست که دور از جونت هم سن و سال و خیلی شبیه تویه... نگو ما در مورد مامان اشتباه فکر می‌کردیم اون با دیدن عکس مشابه تو پای اون مزار فکر کرده این چند روز ما بهش دروغ گفتیم و تو مردی... ما طی اون دوروز و حتی چند روز بعد اصلا متوجه حال خراب مامان نبودیم... نمی‌فهمیدیم چرا حضور نریمان و نیلوفر رو هم منکر می‌شده حتی نوه‌هاش که خودت می‌دونی همیشه جونش به جونشون بسته بود... انگار هیچ کس رو نمی‌دید ما فکر می‌کردیم تو شوک فوت باباست ولی بعدا با نظدیه‌ی دکتر روان درمانگری که سراغش رفتیم فهمیدیم مامان عزادار تک تک اعضای خونواده‌ش بوده... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بقدری فشار عصبی روش بوده که مغزش از پردازش افکار توی سرش عاجز می‌شه و یاعث می‌شه با یه واکنش خاص دچار فراموشی بشه... الان تو خیال مامان بابا فوت شده و فقط یه فرزند وجود داره که اون منم... مامان فکر می‌کرده تو و داداش و بقیه بلایی سرتون اومده و مغزش با این واکنش خاطر‌ه‌ی همه‌تون رو تو ذهنش پاک کرده. دیگه نتونستم بقیه‌ی حرفهاش رو گوش بدم بلند شدم و چادر رنگی نسرین که روی چوب لباسی بود رو برداشتم و روی سرم انداخته و از خونه بیرون رفتم... وارد حیاط بزرگ خونه شدم و گوشه‌ای نشستم... با صدای بلند گریه سر دادم... به خاطر فوت بابا، به خاطر مظلومیت مامان... به خاطر حال و روز الان مامان. بخاطر اذیت و آزارهایی که به این خونواده رسوندم... من مستحق بدترین عذاب‌ها بودم. نمی‌دونستم باید چکار کنم... دلم می‌خواست دوباره خودم رو بزنم دلم میخواست فریاد بکشم دلم داشت می‌ترکید از غصه... و تازه میتونستم درک کنم مامانم اون روز چی کشیده؟ اینکه می‌دونسته شوهر مهربون و وفادارش فوت شده خودش غم بزرگ و تحمل ناپذیری بوده حالا فکر به اینکه نهالش مرده نریمان و نیلوفرش مرده یا زبونم لال بلایی سر نوه‌هاش اومده باشه .... فکر کردن به افکار اون روز مامان داشت دیوونه‌م می‌کرد وای به احوال اون بیچاره که اون روز همه‌ی این افکاررو تو خیال خودش زندگی کرد... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) گناه من نابخشودنی بود... حالا می.فهمم چرا نریمان نمی‌خواست دقیقا علت فوت بابا رو علت حال و احوال بد مامان رو بدونم..‌ چون دوباره پای من خاک برسر وسط بود... داد زدم گندت بزنند نیما که از وقتی وارد زندگیم شدی گند زدی به زندگی خونوادم... چه آدم نحسی بودی تو... یه کم دیگه گریه کردم... اما نمی‌دونم چه سری توی این گریه کردنها بود که هر چی بیشتر گریه میکردم دلم بیشتر از قبل سرشار از غم و غصه می‌شد... دلم می‌خواست همون لحظه زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه یا با یه بشکن اونقدر ریز و محو بشم که کسی نتونه من رو ببینه تا کمتر حس شرمندگی رو تحمل کنم بیچاره مامان و بابام بیچاره خواهر و برادرام کاش هیچوقت با نیما آشنا نشده بودم هیچوقت این عشق وامونده رو تجربه نکرده بودم اگه با نیما ازدواج نکرده بودم پای فیروز به زندگیمون باز نمیشد که آخرش اون بلا رو سر داداشم بیاره و اون سکته و تصادف پیش نمیومد... بعد هم حال و روز بابا و حالام که این احوالات مامانم. سر هیچ و پوچ یه نفره زندگی همه اعضای خونوادمو به چالش کشیدم و بدبختی رو به زندگیاشون سرازیر کردم... کی فکرشو می‌کرد پدر شوهرم و نیما همچین آدمایی باشن و حتی وقتی از خونواده‌م دورن باز هم نکبت و نحسی رو برای خونوادم به ارمغان بیارن 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) هیچوقت نمیتونم خودم رو ببخشم... کاش خودکشی امری حرام نبود وگرنه خودم رو از اینهمه شرمندگی خلاص می‌کردم... با صدای نسرین به خودم اومدم _نهال بسه خودت رو کشتی پاشو بیا خونه... احساس می‌کنم مامان نگرانته چشماش داره دودو می‌زنه‌ انگار که دنبالت می‌گرده و چون نیستی نگرانه اشکام رو پاک کردم و بینی‌م رو بالا کشیدم _مگه خوابش نبرده؟ _نه بیداره الانم بیا تو ... وقتی پست سرش وارد خونه می‌شدم بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه گفت _حالا فهمیدی چرا داداش گفته بود بهت چیزی نگیم؟ نگاهی به خونه انداختم... هنوز جواب سوالم رو نداده که چرا به این خونه اومدنو... حرفی برای گفتن نداشتم پس سکوت کردم و به طرف مامان رفتم‌ با دیدنم لبخند پهنی زد _الهی قربون اون خنده‌ت برم نسرین می‌بینی یعنی داره منو یادش میاد؟ داره به من می‌خنده‌ها... _دکتر که می‌گفت داره عادت می‌کنه وگرنه هنوز نمی‌شناسه... _ ولی یکم حواست بیشتر بهش باشه اون طوری که از خونه بیرون رفتی ناراحتت شد سری به تایید حرفش تکون دادم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) کمی با مامان حرف زدم و وقتی احساس کردم دیگه حوصلم رو نداره فهمیدم تشخیص دکتر درست بوده و مامان بر حسب عادت وقتی جلوی چشمم نباشیم دلتنگ و نگرانمون می‌شه و هنوز من رک نمی‌شناسه از همونجا مسرین رو مخاطب قرار دادم _بالاخره چی شد که اومدید اینجا؟ خونه‌ی داداش و خودمون چی شد؟ مردد گفت _ وقتی داداش تصمیم گرفت به سرکار بره هنوز خیلی وضعیت جسمانیش خوب نشده بود زینب هم بخاطر حال و روز اون و بچه‌ها جرات سرکار رفتن نداشت چون همیشه به حضورش توی خونه احتیاج داشتیم‌. یه روز گفت خونه رو گذاشتم برای فروش باید بدهیم به اقا کاوه و اقا جواد رو پس بدم. حالا پدر زینب هم از همون اول خیلی کمکشون بود ولی خب داداش رو که می‌شناسی دوست نداره زحمت زندگیش گردن کسی بیفته خونه‌ش رو فروخت و یه مدت اومد پیش خودمون اما وقتی دید مامان طاقت سروصدا و گریه‌ی ناگهانی بچه‌هارو نداره نتونست خونه‌‌ای با قیمت مناسب پیدا کنه هرجا که می‌خواست بره باید ماهم نزدیکش میبودیم تا حواسش بهمون باشه... من پیشنهاد دادم که خونه‌ی خودمون رو بفروشیم و لااقل برای ما یه خونه مناسب نزدیک خونه‌ای که برای خودش اجاره یا رهن میکنه بخره که فهمیدم چون میفته تو انحصار وراثت و بخاطر عدم حضور تو نشدنیه... این خونه رو بیشتر بخاطر اینکه حیاط بزرگ داشت و یه خونه مستقل و جمع و جور برای ما و یه خونه با پله‌های کوتاه در طبقه دوم برای داداش اینا انتخاب کردیم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) و البته یه موضوع مهم‌تر اینکه پول داداش به یه محله بالاتر یا یه خونه‌ی شیکتر نمی‌رسید... اینجا رو هم پایین قیمت باهامون حساب کردند صاحبخونه‌ی اینجا یه پیرزن و پیرمرد خیلب مهربون و نحیف و تنها هستند همه بچه‌هاشون ازدواج کردند و راهشون دوره فقط یه پسر مجرد دارن که اونم دانشجوی شهرستانه... بنابراین به دنبال مستاجرای بی آزار و دلسوز بودند که به وقت نیاز هواشون رو داشته باشه که در طول چندماهی که اینجا بودیم خیلی بهمون لطف داشتند سری تکون دادم و از اینکه می‌کردم وضعیت مالی داداش نسبت به قبل بهتر شده و حالا فهمیدم واقعیت چیز دیگه‌ایه خیلی ناراحت شدم... _طفلکی داداش،از نوجوونی همیشه در حال کار و تلاش بود ولی هیچوقت نتونست پولاش رو برای خودش استفاده کنه و همه‌ش رو برای خونواده هزینه می‌کرد اینم از حالا که ماشینش رو اونطوری توی تصادف از دست داد و خونه‌ی قشنگش هم اینطوری... چقدر دلم براش می‌سوزه با کمی تردید نگاهم می‌کرد معلدم بود میخواد چیزی بگه اما ازم می‌ترسه _چیه چی می‌خوای بگی؟ _ولش کن چیز مهمی نبود _اَه نسرین خودت میدونی ازین اخلاقت بدم میاد چرا کنجکاوم می‌کنی بعد نمی‌گی؟ بگو قول می‌دم ناراحت نشم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _نگران حال داداش و از دست دادن مال دنیا نباش همیشه گفتن مال دنیا و پول عین چرک کف دسته... الحمدلله الان چهار ستون بدنش سلامته کار و تلاش می‌کنه و دوباره همه چی رو بدست میاره ... یه روز از خودش شنیدم که می‌گفت اون روزا که گوشه‌ی خونه افتاده بودم و محتاج دیگرون بودم آرزوم بود یبار دیگه بتونم از جام بلند بشم و همه‌ی اموراتم رو خودم انجام بدم.بابا و مامان رو خوشحال و در آرامش ببینم خواهرام و خانم بچه‌هام رو در رفاه و آرامش ببینم _می‌خواستی بگی آخه بنده‌ی خدا اون زمانم که سرپا بودی آرامش و رفاه همیشه آرزوی دور و دراز این خونواده بود چه برسه به حالا که تو هم افتادی گوشه‌ی خونه _وای نهال از دست تو که هیچ وقت حرف ماها رو نمی‌فهمی منظور داداش این بود همینکه خیال آدم از سلامتی و تامین نیازهای اولیه‌ی خودش و اطرافیانش راحت باشه عین خود خوشبختیه... الان مادرشوهر تو با اون همه مال و مکنت الان مثلا خوشبخته؟ در آورامش و رفاهه؟ آسایش داره؟ ایشی گفتم و به سمت مامان رفتم _پای اونارو توی مثالهات وسط نکش... اونا اونقدر دارن که توپ هم تکونشون نده... تدبیر دارن الانم معلوم نیست به کدوم کشور اروپایی رفتن و برای خودشون دارن شاد و سرمست می‌چرخن یاد روزی افتادم که شنیدم نیما و برادرش قصد خردج از کشور رو داشتند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) قلبم با یاداوریش مچاله شد اما پیش نسرین کم نیاوردم و طوری وانمود کردم که از مادرشوهرم خبر دارم _پول همیشه حلال همه مشکلاته... مادرشوهرم پول داشت صددرصد به صورت قاچاقی هم که شده الان رفته یه کشور اروپایی و داره خوش می‌گذرونه با چشمای گرده شده نگاهم کرد _ تو هنوز هم فکر میکنی پول از همه‌چیِ دنیا مهم‌تره؟ _خب معلومه... اگه اونروزا بابا و داداش پول بیشتر داشتند راحتتر هردوشون رو درمان می‌کردید و اینهمه سختی نمی‌کشیدید... داداش مجبور نمی‌شد خونه‌ش رو بفروشه و آواره بشه برای هزینه‌های درمانش جواد و اقا کاوه مجبور نمیشدند هزینه‌ای به این خونواده پرداخت کنند بلکه از حسابهای جاری همین خونواده برداشت میشد و منت کسی روی سرمون نمی‌موند _واقعا حرف الانتم همیناییه که داری میگی؟ باورم نمی‌شه بعد از دوسال زندگی با آدمایی که فهمیدی دزد و کلاهبردار و حروم خور بودند هنوز هم زندگی پراز ثروت اما حروم رو به زندگی بدون ثروت و حتی فقیرانه اما حلال ترجیح بدی _خب بابا و داداش زرنگ می‌شدند و از راه حلال پولدار می‌شدند کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _چی میگی تو؟ حال آدم همیشه از بحث کردن با تو خراب می شه چقدر تو بی منطقی آخه؟ با حرفی که زد خیلی بهم برخورد _من بی منطقم؟ فیروز و پسراش با پول حروم ثروت جمع کردند ؟ درست... بابا و داداش زرنگ می‌شدند با پول حلال ثروت جمع می‌کردند... مثل آقا کاوه... لااقل مثل عمه اینا هم بودیم خوب می‌شد _واقعا که... خداییش تو هیچ روزی رو یادت میاد که داداش یا بابا کم کار و فعالیت کرده باشند؟ همیشه‌ی خدا برای کسب روزی حلال تلاش کردند یادمه داداش از پونزده سالگی هم کار می‌کرد و هم درس می‌خوند خودت همیشه شاهد بودی که بابا جز روزهای تعطیل همیشه در حال کار کردن بود چقدر دیگه باید از خودشون مایه می‌ذاشتند تا تو راضی باشی؟ _من نمی‌دونم فقط می‌دونم اینا تدبیر اقتصادی نداشتند بلد نبودند نمیدونم یه چیزی بود دیگه...من خیلیارو دیدم کار حروم نمی‌کنند اما تدبیر دارن و بلدند چطور گلیمشون رو از آب بیرون بکشن _عه... اگه با تدبیر اقتصادی و درامد حلال می شد پولدار شد که دیگه لازم نبود امثال فیروز با قمار و رشوه و ربا و زمین خواری و هزار فعل حرام پولدار بشن اخمام دوباره تو هم رفت _من با اونا کاری ندارم... لااقل یه کاری می‌کردند مثل عمه‌اینا می‌شدیم... همیشه از وقتی یادمه اوضاع مالی خوبی داشتند یا همین آقا جواد، حتی پدرش... با اینکه روحانیه اما به مراتب همیشه وضع مالی بهتری نسبت به بابا و داداش داشتند و دارند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _درسته تو راست می‌گی ما هیچ‌وقت مثل اطرافیانمون خیلی اوضاع مالی اون چنانی نداشتیم اما یه سوال ازت می‌پرسم نهال درست جوابمو بده هیچ وقت تو دیدی بابا یا داداش محتاج کسی بمونند؟ هیچ وقت شد لنگ چیزی بمونند؟ برای عروسی داداش برای خرید وسایل مورد نیاز عروسی برای خرید جهیزیه‌ی نیلوفر برای خرید لباس و هزار تا چیز دیگه برای عروسی داداش یا نیلوفر برای هزینه‌های مدرسه و کلاس زبان تو یا دانشگاه من برای لباس و کیف و کفش عید و زمان مدرسه هیچ وقت شد هیچ کدوممون لنگ بمونیم؟ کلافه وسط حرفش پریدم و دستی تکون دادم _خیلی خب بابا... حرفتو بزن..‌.تا فردا میخوای فقط مثال بزنی؟ نفسش رو با صدا بیرون فرستاد _ بابا و داداش همیشه مایحتاج ماها رو فراهم کردند... خودت شاهد بودی _خب آره _پس چرا چشم و دل تو هیچ وقت سیر نمی‌شه؟ به حالت دهن کجی گفتم _چشم و دل من گشنه نبود که بخواد سیر بشه... فقط همیشه دلم می‌خواست مثل بقیه باشم _تا منظورت از بقیه کی باشه کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با حالتی مسخره پرسیدم _کی باشه؟ _ببین خدا آدما رو متفاوت آفریده هر کسی بر حسب تربیت خانوادگی و اعتقادات و حس و حالی که نسبت به زندگی داره خدا بهش قدرت و توان میده کمکش می‌کنه و متقابلا ازش توقعاتی هم داره دنیا محلی برای موندن نیست برای رفتنه... یه چند صباحی تو این دنیاییم و بعدش باید بریم... دنیا محل خوشگذرونی نیست یه رنج‌هایی رو با خودش داره باید اون رنجهارو تحمل و ازش عبور کنی تا یه چیز بهتر گیرت بیاد مثلا تا رنج درس خوندن رو تحمل نکنی چیزی یاد نمیگیری وارد دانشگاهم نمیتونی بشی پس بعدش برای امرار معاش مشاغل سخت‌تری هم گیرت میاد اما اگه رنج درس خوندن رو به جون بخری بعدش یه شغل به مراتب راحتتری گیرت میاد که یا درامد بهتری داره یا شرایط شغلی راحتتر و بهتر... این بین خدا آدما رو امتحان هم می‌کنه هر کسی رو به یه نحو... یکی رو با مال و یکی رو با آبرو... یکی رو با بیماری و حتی معلولیت و یکی رو با فرزند و همسر ... بعد هم توی این دنیا روزی هرکس از قبل تعیین شده هیچ کس نمیتونه روزی یکی دیگه رو برداره... کسی که تلاش بیشتر کنه روزی بیشتری هم گیرش میاد خدا خودش گفته از تو حرکت از من هم برکت... _خدا گفته ولی کو برکت زندگی ما؟ از وقتی یادم میاد حسرت زندگی دیگرون رو خوردم _ناراحت نشیا... چون چشمات بسته بود 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _راحت باش... منظورتو دقیق بگو... چشمام کور بود خنده‌ای کرد _دقیقا زدی تو خال... واقعا تو کور بودی و ندیدی... زندگی ما سراسر برکت بود سلامتی بینمون بود صفا و صمیمیت بود بینمون... سایه‌ی پدر روی سرمون بود سایه ی مادر با سلامتی کامل روی سرمون بود... سایه‌ی برادر روی سرمون بود سه تا خواهر درسته گاهی با هم کَل‌کَل هم می‌کردیم اما پشت هم بودیم بوقت نیاز... دستمون به نیاز هیچ وقت جلوی کسی دراز نشد، شد؟ ببین اینا همه‌ش برکت بود... عافیت بود... که قدر ندونستیم الان نداریمشون آیا حسرت نمیخوری که ای کاش هنوزم داشتمشون؟ سوالی سرش رو تکون داد _نداری؟ _دارم... _ همون زمان زندگیمون می‌تونست بدتر از اونی بود که بود هم باشه... مثلا وقتی بچه‌تر بودیم و نیاز بیشتری به سایه‌ی پدر داشتیم از دستش می‌دادیم... یا مامان حال و روزی که الان داره رو زمانی می‌داشت که ما بچه‌تر بودیم یا فکرشو بکن اون تصادفی که برای داداش اتفاق افتاد در زمان بچگی ما بود اونم اون داداشی که همه‌ی وقتش صرف آسایش و راحتی ما می‌شد حتی وقتی ازدواج کرد... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) فکر کن همه حمایتهاش رو از دست می‌دادیم... همین چیزا نمیتونه تورو راضی کنه به اینکه پس روزای خوش زیادی توی زندگیت داشتی؟ برکت یعنی همین... اون زمان همه‌ی درد و هم و غم زندگیت فقط پول و ثروت و شوهر پولدار بود... الان تو ثروت رو داری شوهر پولدار هم داری اما هیچ کدوم به دردت نمی‌خورن... ثروت شوهرت توی حسابهای بانکیشه و عنقریبه که توسط دولت ضبط بشه... زمین و باغ و ویلا و خونه و ماشینهای میلیاردی شوهرت همگی توسط دولت ضبط شده و فعلا معلوم نیست صاحب هیچ کدوم از اونا می‌مونید یا نه... شوهرت ازت دوره و گوشه‌ی زندانه... پدرت نیست، مادرت مریضیش در حدیه که حتی تو رو نمی‌شناسه‌... برادرت اونقدر درگیر کارو مسائل دیگه‌ست با اینکه فقط دویست متر با خونه‌ش فاصله داری هفته‌ها وقت نداره باهات هم کلام بشه . _خیلی خب تو راست می‌گی من قدر چیزایی که داشتم رو هیچ وقت نفهمیدم ولی هنوزم قانع نشدم... چرا باید بعضیا همیشه در ناز و نعمت باشن و بعضیا هیچی نداشته باشن مثلا همین عمه... اوضاع مالیشون همیشه خوب بوده مشکلی هم که نداشتند پس چرا خدا اونو امتحان نمیکنه؟ چرا اون رنجی توی زندگیش نداره؟ _چرا نداره؟ تو از کجا می‌دونی؟ مگه تو زندگی اون هستی؟ شاید عمه بخاطر نداشتن بچه همون قدر غصه می‌خوره که تو برای نداشتن مال و ثروت میخوردی؟ _ببخشیدا... آدم بخاطر بچه نداشتن رنج نمی‌کشه اما بخاطر نداشتن پول و آرامش و رفاه نداره 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _ببین عزیز من...خدا بر اساس صبر و تحمل آدما و دیدگاهشون نسبت به زندگی امتحانشون می‌کنه... شاید برای تو نداشتن فرزند خیلی سخت نباشه ولی برای عمه که جونش در میره برای یه لحظه در آغوش کشیدن بچه سخت که چه عرض کنم طاقت فرساست... آقا کاوه هم عاشق بچه‌ست... یادت نیست بچه بودیم چقدر بهمون محبت می‌‌کرد؟ من خودم گاهی احساس می‌کردم برادر بزرگترمه... یادم می‌رفت جز نریمان برادر دیگه‌ای ندارم _آره یادش به‌ خیر راست می‌گی... پس عمه و آقا کاوه بخاطر نداشتن بچه خیلی حسرت خوردند... داداش چند سال بعد از اونا ازدواج کرد و دوتا دوقلو داره نیلوفر دوتا بچه داره و سومیش تو راهه... همه‌ی خواهر برادرای آقا کاوه دوتا دوتا بچه‌دارن... _تازه اون دوتا خواهر زاده هاش که چند ماه قبل از تو نامزد کرده بودند الان هر کدومشون بچه دارن ... همه‌ی اطرافیانشون صاحب این نعمت شدند و اونا محروم موندند سری تکون دادم و تو فکر رفتم _آره نسرین راست میگه... من دوبار بچه سقط کردم اگه این بار هم از دستش می‌دادم می‌دونم که ضربه‌ی وحشتناکی برام بهمراه داشت شاید روانی می‌شدم‌... با اینکه خیلی عشق بچه نیستم و فقط دوست دارم روال زندگیم خیلی عادی پیش بره... خوب وجود بچه هم جزو زندگی آدمه دیگه... رو به نسرین با صدای بلندتری گفتم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _ببین عزیز من...خدا بر اساس صبر و تحمل آدما و دیدگاهشون نسبت به زندگی امتحانشون می‌کنه... شاید برای تو نداشتن فرزند خیلی سخت نباشه ولی برای عمه که جونش در میره برای یه لحظه در آغوش کشیدن بچه سخت که چه عرض کنم طاقت فرساست... آقا کاوه هم عاشق بچه‌ست... یادت نیست بچه بودیم چقدر بهمون محبت می‌‌کرد؟ من خودم گاهی احساس می‌کردم برادر بزرگترمه... یادم می‌رفت جز نریمان برادر دیگه‌ای ندارم _آره یادش به‌ خیر راست می‌گی... پس عمه و آقا کاوه بخاطر نداشتن بچه خیلی حسرت خوردند... داداش چند سال بعد از اونا ازدواج کرد و دوتا دوقلو داره نیلوفر دوتا بچه داره و سومیش تو راهه... همه‌ی خواهر برادرای آقا کاوه دوتا دوتا بچه‌دارن... _تازه اون دوتا خواهر زاده هاش که چند ماه قبل از تو نامزد کرده بودند الان هر کدومشون بچه دارن ... همه‌ی اطرافیانشون صاحب این نعمت شدند و اونا محروم موندند سری تکون دادم و تو فکر رفتم _آره نسرین راست میگه... من دوبار بچه سقط کردم اگه این بار هم از دستش می‌دادم می‌دونم که ضربه‌ی وحشتناکی برام بهمراه داشت شاید روانی می‌شدم‌... با اینکه خیلی عشق بچه نیستم و فقط دوست دارم روال زندگیم خیلی عادی پیش بره... خوب وجود بچه هم جزو زندگی آدمه دیگه... رو به نسرین با صدای بلندتری گفتم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨