زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_36 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله لب لوچه من آویزون شده بود زیر لب شروع کردم به غ
#پارت_37
#پارت_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ما لباسهامونو خودمون تولید میکنیم اگر بخواهید از سر همین برای شماهم می دوزیم .
تند تند لباسما پوشیدم اومدم بیرون چشمم به صورت خندان مانانم افتاد .خدا رو شکر جَو خرید مانانمو گرفته بود از اون حالت گرفتگی و اخم بیرون اومده بود بابام که مامانو خندان می دید خوشحال تکیه کرده بود به در مغازه و مامانمو نگاه میکرد .
خانم فروشنده لباس من گذاشت تو جعبه بابت لباس مامانمم بیانه گرفت .
گفت دو روز دیگه آماده میشه بیاید ببرید .
از مغازه اومدیم بیرون رفتیم سراغ کفش من یه کفش صورتی انتخاب کردم ولی مامانم گفت .
نرگس جان سفید بگیری بیشتر به لباست میاد اگر همه چیت صورتی باشه یخ میشی ولی ترکیبی باشه بیشتر تو چشمی منم قبول کردم و هردومون کفش سفید خریدیم .
وای خدا چه روز خوبی بود چه حس قشنگی داشتم حس دختر شاه پریون بهم دست داده بود ای کاش مامانمم ازته دل راضی میشد اینطوری به من بیشتر خوش میگذشت .
خریدمون تموم شد و راهی خونمومون شدیم .
توی راه مامان و بابام باهم حرف می ردن گاهی دعواشون میشد و گاهی هم سکوت می کردن ولی من تو حال خودم بودم همش خودمو تو اون لباس خوشگل میدیم که دارم جلوی دوستامو خالمو و مادر بزرگم میچرخم .
دوشت داشتم زودتر برسیم لباسمو به همه نشون بدم
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_36 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_37
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
منم مانتوم رو تنم کردم دکمه هاش رو نبستم، روسری و چادرم رو دستم گرفتم، شناسنامه و عکسم رو انداختم توی کیفم، کیفم رو برداشتم، هم زمان که من خواستم برم بیرون، زن داداشم وارد خونه شد، دستش رو.گرفت سمت من
_کجا؟
زل زدم بهش ساکت نگاهش کردم، صدای حاج خانم از توی حیاط اومد
_یا الله، ببخشید مینا خانم اجازه هست، بیام تو
زن داداشم علی رغم میلش گفت
_خواهش میکنم، بفرمایید
_با اجازتون اومدم از مریم جون سوال کنم که دوست داره با ما بیاد یا نه
زن داداشم با نگاه و اشاره دستش، تهدید وار میگه بگو نه نمیام
منم گفتم
ممنون حاج خانم میام
زن داداشم اینقدر عصبانی شد که، کارد میزدی بهش خونش در نمیومد، این کارم برام عواقب سختی داشت، ولی به خودم گفتم بیخیال ارزشش رو داره، رفتم توی حیاط دکمه های مانتوم رو بستم، رو سری و چادرم رو سرم کردم، تازه یادم اومد به حاج خانم سلام نکردم، با شرمندگی گفتم
سلام
_سلام دخترم حالت خوبه
_ممنون
_شناسنامه و عکس برداشتی؟
_بله برداشتم
از حیاط رفتیم بیرون، خواستم بشینم عقب ماشین که حاج گفت
بشین جلو
از خوشحالی انگار بال درآوردم، درماشین رو باز کردم، نشستم روی صندلی روکردم به احمد رضا
_سلام
لبخند زد
_سلام حالت خوبه
_ممنون
از توی آینه به مامانش نگاه کرد
_مینا خانم نمیاد؟
_نه مادر بریم نمیاد
_حالا خوبه گذاشت مریم بیاد
_آره دیگه گذاشت
_مامان چرا این مینا خانم اینطوریه؟
_غیبت نکن مادر، اصل کار مریم هست که داریم میریم دیگه
رسیدیم به دفتر خونه، حاج خانم گفت
من توی ماشین میشینم، شما برید معرفی نامه بگیرید بیاید.
از ماشین پیاده شدیم، احمد رضا دستش رو سمت من دراز کرد که دست هم رو بگیریم، از خجالت دارم آب میشم، نه روم میشه دستش رو بگیرم، نه میتونم دستش رو رد کنم، آروم دستم رو بردم سمت دستش، دستم رو گرفت، از شدت استرس انگار راه نفسم بسته شد، قلبم به شدت میزد، چند قدم که دست تو دست هم رفتیم، حالم بهتر شد، گرمای دستش حس خوبی بهم داد، انگار همه دنیا توی دست منه
معرفی نامه رو فوری بهمون داد، اومدیم توی ماشین احمد رضا رو کرد به من
صبحانه خوردی؟
_نه آخه فکر کردم میخوایم آزمایش بدیم منم صبحانه نخوردم
_کله پاچه دوست داری
_بله
_مامان بریم کله پاچه بخوریم؟
_بریم مادر
صبحانه دلچسبی خوردیم، حرکت کردیم سمت خونه، دل شوره افتاد به جونم که الان برم خونه زن داداشم حسابی داداشم رو علیه من شورونده، توی دلهره و دلواپسی بودم که رسیدیم در خونمون
خواستم از ماشین پیاده شم، حاج خانم گفت
مریم جان دلت شور نزنه شما که رفتید محضر معرفی نامه بگیرید، من زنگ زدم به داداشت گفتم، که تورو با خودمون آوردیم، گفت اشکالی نداره
از حرفش خیلی خوشحال شدم، زنگ زدم، زن داداشم از پشت آیفون گفت
کیه؟
منم مریم باز کن
در باز شد، هنوز داداشم نیومده، زن داداشم در هال رو باز کرد، با چشم غره خیره شد به من، از ترس خشکم زد
_ای خاک تو اون سر بی شخصیتت کنن، برای چی رفتی؟
با ترس و لرز گفتم
حاج خانم زنگ زد به داداش، اونم گفت اشکال نداره
یه دم پایی پرت کرد سمت من، جا خالی دادم بهم نخورد، فریاد زد
یتیم بد بخت همه درد سرهات برای منه، اجازت رو باید داداشت بده، من رو با دوتا بچه دست تنها گذاشتی با اون پسره رفتی ددر دودور...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾