من تک دختری در خانواده متوسط بودم. اما صورتی زیبا و چشمان سبز رنگی داشتم و این باعث غرور دوچندان من شده بود.سطح مالی ما متوسط بود. بیست و یک ساله بود و ترم ششم ادبیات فارسی. یک ماهی بود همسایه جدیدی منزل دیوار به دیوار مارو خریداری کرده بود. از دانشگاه برمیگشتم که دیدم خانومی تپل و بامزه از همون خونه خارج شد، من درحال کلید انداختن به در بودم که دیدم شروع کرد به صحبت کردن سلام ما همسایه جدیدیم گفتم سلام خیلی خوش اومدین. بعد یکم تعارفات پرسید مجردی و دانشگاه میری و منم جواب دادم. به طور ناباورانه دیدم که فرداش اومد دم خونمون و شروع کرد با مادرم صحبت کردن.
وقتی رفت مادرم گفت چه خانم بانمک و خونگرمی بود. حالا چی میگفت؟! گفت اجازه گرفت آخر هفته بیان خواستگاری ...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_327 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_328
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_تو برو من لباس عوض کنم میام میگم
الهه رفت در اتاق رو هم بست، لباسم رو عوض کردم اومدم توی هال نشستم روی مبل رو به روی محبوبه خانم و الهه، هر چی که دیشب اتفاق افتاده بود رو با بغض و گریه تعریف کردم، الهه بلند شد اومد نشست کنارم ، دستم رو گرفت
_واای مریم چه بد بیاری آوردی
محبوبه خانم گفت
_چقدر این زن داداشت از خدا بی خبره، حضرت علی علیه السلام دیده رو ندیده کرد اونوقت این خودش دیده که کفتر توی دست پسره بوده، بعدم حتما خودشم با صدای پریدن این پسره اومده بیرون، باز حرف مفت زده، از داداشت تعجبم چطور ندیده و تحقیق نکرده قضاوت کرده
با گریه گفتم
_بهم گفته دیگه حق ندارم در آموزشگاه رو باز کنم
_بیخود گفته من باهاش صحبت میکنم الانم پاشو حاضر شو بریم دکتر، میتونی پشت ماشینت بشینی؟
نه، هم اعصابم خیلی بهم ریخته هم خیلی دل و کمرم درد میکنه، زنگ بزنید اژانس
رو کرد به الهه
زنگ بزن آژانس، ماشین بیاد بریم
الهه گوشیش رو در آورد شماره بگیره، منم اومدم اتاق خواب از توی کمد مانتوم رو در آوردم تنم کردم روسری و چادر سرم کردم اومدم توی هال
الهه رو کرد به من و مامانش
بیاید بریم بیرون، الان ماشین میاد
اومدیم توی حیاط مینا هم از توی خونه اومد بیرون رو به ما گفت
_ به سلامتی کجا میرید؟
محبوبه خانم گفت
_مریم از ترس و استرس افتاده روی خونریزی داریم میبریمش دکتر
مینا ابرو داد بالا
_از ترسش افتاده روی خونریزی یا بچش داره سقط میشه
محبوبه خانم توپید بهش
_از خدا بترس این چه حرفیه میزنی.
مینا نیشخندی زد رفت تو خونه
محبوبه خانم عصبانی با حرص گفت
دلم میخواد برم یکی بزنم توی دهن این مینای حرف مفت زن و بیام
واا رفته از این همه بی شرمی مینا گفتم
ولش کن محبوبه خانم بیا بریم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفیق_شهید
#علیرضا_شهبازی
#تفحص
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#ادینه_تون__بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
هیچ وقت تو گذشته همدیگه سرک نکشید ک دودش تو چشم خودتون میره ،
من اوایل عقدم همش از شوهرم میپرسیدم که کی رو دوست داشتی اونم ب اجبار همه چی رو ب من میگفت و این شد ک من شدم یه ادم شکاک و بدبین که 7سال از زندگیم فقط دعوا بود و کتک کاری با وجود سه تا بچه ،هر جا میرفت بهش گیر میدادم بهش زخم زبون میزدم با اینکه اصلا اهل این حرفا نبود ، یواشکی سر گوشیش میرفتم با اینکه یا رمز نداشت یا رمزشو همیشه بهم میگفت, یه روز ب خودم اومدم دیدم از اونی ک میترسیدم سرم اومده........
http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_329
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
باشه مریم جان هر چی تو بگی ولی اگر جلوی مینا رو نگیری بدتر میکنهها
میدونم که بدتر میکنه، اما اینم میدونم کسی جز خدا حریف فتنههای مینا نیست، این تونسته نظر داداشم رو جلب کنه دیگه هیچی براش مهم نیست، سوار آژانس شدیم اومدیم شهر ، محبوبه خانم یه دکتر متخصص مامایی سراغ داشت، رفتیم پیش دکتر آشنای محبوبه خانم.
منشی دکتر رو کرد به محبوبه خانم
_ چون وقت قبلی نگرفتید باید تا اخر وقت بشینید.
_آخه مریض ما دیشب حالش بد شده، شما هم که اون موقع شب نیستید که ما وقت بگیریم
_آهان پس بگو اورژانسیِ
_بله خانم اوژانسیِ
_صبر کنید بین مریض میفرستمش بره
_باشه عزیزم ممنون
کارتم رو در آوردم گرفتم سمت منشی
بفرمایید
کارت کشید هزینه معاینه رو برداشت کارت رو داد به من، گذاشتم داخل کیفم
نشستیم روی صندلی ، دو نفر رفتن دکتر معاینهشون کرد اومدن بیرون، خانم منشی اسم من رو خوند رفتم داخل
سلام خانم دکتر
سلام عزیزم
اشاره کرد به صندلی کنارش ، بشین
مشکلت چیه؟
از دیشب خونریزی دارم
ماهانهت سر وقت انجام میشه
بله
اولین باره که اینطوری میشی
بله
استرس بهت وارد شده
بله خانم دکتر
دستت رو بیار فشارت رو بگیرم
فشارم رو گرفت
پایینه ، باید سرم بزنی
فشارم چنده
هفتِ
یه سرم برات مینویسم حتما بزن دارو هایی رو که برات مینویسم سر ساعت مصرف کن، اگر قطع شد که هیچی اما اگر نشد بیا بفرستمت سونو گرافی
چشم خانم دکتر، نسخهم رو برداشتم خدا حافظی کردم اومدم بیرون
محبوبه خانم و الهه از روی صندلی بلند شدند، الهه گفت
دکتر چی گفت ؟
گفت از استرس اینطوری شدی، دارو داد با یه سرم، فشارم روی هفت بود
محبوبه خانم رو کرد به من
تو با الهه همین جا بشینید من برم داروها رو بگیرم بیام ، همین جا سرمت رو وصل کن
کارتم رو از توی کیفم در آوردم
بفرمایید، خیلی هم ببخشید من امروز شما رو حسابی تو زحمت انداختم
اینطور میگی از دستت ناراحت میشم، تو برای من مثل الهه میمونی
کارت رو گرفت و رفت...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو ه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
دم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_330
#رمان_آنلاین
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
محبوبه خانم داروهارو گرفت، سرم رو زدم، اومدیم به سمت خونه توی راه محبوبه خانم رو کرد به من
_بزار بیام با داداشت حرف بزنم
_نمی دونم محبوبه خانم، هر طوری صلاح هست همون کار رو بکنید
الان داداشت خونهست
نگاه کردم به ساعت گوشیم
دوازده، اره دیگه الان خونهست
ماشین در خونه نگه داشت، سه تایی اومدیم پایین، محبوبه خانم زنگ در خونه داداشم رو زد، صدای مینا اومد
_کیه؟
باز کن مینا خانم ماییم
_چیکار دارید؟
محبوبه همسایتونم میخوام یه دقیقه بیام خونتون
شما با محمود کار دارید اونم نیست برید یه وقتی بیاید که هست
_دستت درد نکنه مینا من همسایتم در رو روی من باز نمیکنی
دکمه ایفون رو زد، در رو باز کرد، محبوبه خانم رو کرد به من
_عجب زنیه این مینا، دستم بشکنه که خودم معرفیش کردم به مادرت برای محمود، یه روز مادرت به من گفت، دنبال یه دختر خوب و نجیب میگردم برای پسرم منم گفتم دختر عذرا خانم مینا هم بر رو داره هم نجیبه
مادرت رفت خواستگاریش اونا هم قبول کردند عذرا خانم که فهمید معرف من بودم راه و نیمه راه من رو دعا میکرد که چه پسر خوبی دامادشون شد.
حالا این من رو پشت در نگه داشته میگه با محمود کار داری اونم نیست
الهه گفت
_ولش کن مامان تو به خاطر مریم اومدی اینجا بیا بریم تو تا محمود آقا بیاد
من تو خونه مینا نمیام همین جا وامیستم تا محمود بیاد دو تا کلام حرف بهش بزنم برم
داداشم با ماشین پیچید توی کوچه، در خونه ترمز کرد از ماشین پیاده شد، ما رو که دید رو کرد به محبوبه خانم
_سلام حاج خانم چرا دم در ایستادید بفرمایید داخل
_سلام نه مزاحم نمیشم همینجا در حیاط میخوام باهات حرف بزنم
مینا که انگار داشت از پشت آیفون حرفهامون رو. گوش میکرد، مثل جِن از خونه پرید بیرون گفت
چرا درحیاط بفرمایید داخل، بفرمایید
از این طرفم داداشم تعارف پشت تعارف که بفرمایید توی خونه
محبوبه خانم با بی میلی قدم برداشت سمت خونه من و الهه هم به دنبالش رفتیم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
یکی از خواهرام وقتی ازدواج کرد شوهرش دانشجوی پزشکی بود و همین موضوع باعث شد بین همه ی اقوام مورد توجه و احترام بیشتری واقع بشه،برای من که دختر بزرگ خانواده بودم و همسرم فقط یه کارگر ساده بود خیلی سخت بود شاهد اینهمه احترام و توجه نسبت به خواهر کوچکترم باشم،از اون ببعد دیگه اصلا اشتیاقی برای رفتن به جمع خونواده م نداشتم،و هر بار به بهونه ای از رفتن به دورهمی ها سرباز میزدم،همسرم تا حدودی متوجه حال و احوالم و علتش شده بود ولی چیزی نمیگفت،تا اینکه فهمیدم میخواد شغلش رو تعییر بده،در عرض یکسال زندگیمون دگرگون شد، هرروز اوضاع مالی بهتر از دیروز بود ولی...😔
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ۹۰ ثانیه رو از دست ندید
به ویژه مسئولان 😭
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_331
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مینا هم انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش به محبوبه خانم کم محلی کرده بود، زبون میریخت که خیلی خوش امدید صفا آوردید
نگاه کردم تو صورت محبوبه خانم، از شدت حرص گونه هاش قرمز شده، زیر لب گفت
_عجب زن دو روییِ
وارد هال شدیم نشستیم روی مبل، محبوبه خانم رو کرد به داداشم
_محمود آقا مریم خانم با دختر من دوستِ رفت و آمدشونم با هم خیلی زیاده، من مریم رو کاملا میشناسم شما در موردش دارید اشتباه میکنید
_ببینید محبوبه خانم احترام شما بر من واجبه مخصوصا که الان توی خونهم مهمان هستید..
اتفاقا شما، نگذارید دخترتون با خواهر من بگرده
محبوبه خانم زد پشت دستش
_عه وا این چه حرفیه میزنی اینقدر رفت و آمد مریم به خونه ما زیاده که من فکر میکنم سه تا دختر دارم، جز خانمی و وقار چیزی از این دختر ندیدم
_بله منم بهش اعتماد داشتم، مریم از اعتماد من سو استفاده کرد، آبروی چند ساله پدر و مادرم و خودم رو برد.
چند وقته مینا هی به من میگه تو مریم رو خیلی ازاد گذاشتی، میشینه پشت ماشینش معلوم نیست کجا میره، یه وقتایی تا دیر وقت بیرونِ
من میگفتم نه حتما دنبال کاری میره ، خواهر من دختر خوبیه، تا اینکه دیروز مینا بدون حجاب با این پسره دیدش
محبوبه خانم اومد حرف بزنه داداشم دستش رو گرفت بالا
_اجازه بدید من حرفم تموم شه
همون دیشب رفتم در خونه مش رحمت، ببینم این پسر بی همه چیز تو حیاط ما چی
می خواسته
پسره تا من رو دید فرار کرد اگر چیزی نبود، وامیستاد میگفت اومدم کفترم رو ببرم
خب شاید ترسیده شما بزنیش فرار کرده
_نه محبوبه خانم، امروز تعقیبش کردم گرفتمش میگم تو حیاط خونه من چی میخواستی کلی هم زدمش اگر مردم جدامون نمیکردن کشته بودمش یه کلمه نگفت که دنبال کفتر اومده بودم
_حتما از شما ترسیده!
_این حرف چیه شما میزنید، به مریم میگم چرا جلوی این پسره بی حجاب بودی؟
میگه هول شدم، دو بار پسره رو دیدم یه بارش فرار کرده، یه بارش زیر کتک خوردن له شده ولی نمیگه دنبال کفترم بودم، من واقعا موندم با این خواهر بی آبروم چیکار کنم
_نه محمود آقا شما داری اشتباه میکنی، داری به خواهرت تهمت میزنی
نه این شما هستید که دارید اشتباه میکنید سر احمد رضا خدا بیامرزم مریم آبروی من رو برد، همچین که عقد احمد رضا شد، چَپید تو خونه حاج رضا
من با حاج علی شورای روستا رفتم خونه حاج رضا دنبالش، نیومد. بعدم من رو گذاشت زیر پاش، پاشد بدون خداحافظی رفت مشهد عروسی کردن اومدن، بعدم کلا رفت شیراز، نگفت من یه برادری دارم یه احترامی سرش بذارم، یه نظری ازش بخوام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_331 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_332
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا که از دنیا رفت من ختمش رفتم کلی به مریم التماس کردم بیارمش نیومد
اونها پسر مجرد داشتن من دوست نداشتم مریم اونجا بمونه ولی حریفش نشدم، بعد یه مدت خودش پاشد اومد، منم گفتم عیبی نداره، براش خونه ساختم وسایل خونه کم داشت براش خریدم، مثل یه غلام حلقه به گوش هر چی گفت میخوام گفتم چشم، حالا برای من گند بالا آورده
محمود آقا تا به حال نشستی دو دقیقه با خواهرت حرف بزنی ببینی چرا از شما و خانمت فراری بوده؟
خانمت فراریش داده بود
مینا پرید تو حرف محبوبه خانم
این حرف یعنی چی که شما میزنید، مریم برای من مثل مهناز خواهرم بود من از هیچی برای مریم دریغ نداشتم، از ترو خشک کردنش تا خریدش همه جوره براش همه کار کردم.
الانم خیلی ببخشید شوهرم خسته از سر کار اومده یه لقمه غذا بخوره شما گذشته رو پیش کشیدی اعصابش رو بهم ریختی
مینا خانم من چیکار به گذشته دارم، من اومدم بگم دارید اشتباه میکنید مریم از گُل پاکتره
باشه خیلی ممنون که گفتید، خواهش میکنم دیگه در مورد این موضوع حرف نزنید
محبوبه خانم با حرص گفت
اتفاقا تو با تهمتی که به خواهرش زدی اعصابش رو خورد کردی من اومدم بینشون رو صلح و صفا بدم
مینا از جاش بلند شد خودش رو به حالت گریه زد دستش رو گذاشت توی سینهش رو کرد به داداشم
می بینی محمود اینم از دلسوزی که من کردم، خوب بود بهت دیر میگفتم، مریم میشد شهره آبادی
داداشم ناراحت شد رو کرد به محبوبه خانم
زن من دروغ نمیگه شما هم با این حرفها ناراحتش نکن
انگشتش رو گرفت سمت من
اینم از این به بعد حق نداره پاش رو از خونه بیرون بذاره
الان جلوی شما دارم میگم به جون دو تا بچههام اگر از این خونه پا بزاره بیرون حتی بره مسجد میزنم جفت پاهاش رو میشکنم بیفته گوشه خونه که یاد بگیره پا هرزی نکنه بسه دیگه هر چقدر من رو سر زبونها انداخت
محمود آقا میخوای زندانیش کنی
من اسمش رو نمیگذارم زندانی بهش میگم جمع کردن آبرو از میون مردم
_لا اقل بزار آموزشگاهش رو باز کنه
اونجا رو هم بهش گفتم گِل میگیرم
_تو رو به روح پدر و مادرت اینقدر این دختر رو آزار نده، یه درصد احتمال بده داری اشتباه میکنی، اونوقت چه جوابی پیش خدا داری بگی؟
اولا من صد در صد اشتباه نمیکنم دوما این خداست که اگر من خواهرم رو جمع نکنم گوشم رو میپیچونه که این دختر ناموست بود چرا رهاش کردی
محبوبه خانم که دید با دلیل و منطق نمیتونه برادرم رو متقاعد کنه، خواهشانه گفت
حالا من اومدم در خونهت به وساطت، دست من رو رد نکن بزار مریم تو آموزشگاهش کار کنه، روی من رو زمین ننداز
داداشم مکثی کرد
_شرط داره
_شرطش چیه؟
_فقط از در هالش بره آموزشگاه از همون در هم بره تو خونش، چیزی هم لازم داشت لیست میکنه خودم براش میخرم
باشه قبول من از طرف مریم به شما قول میدم
نتونستم این همه بی انصافی و نگاه بی اعتمادی برادرم رو تحمل کنم خونه دور سرم چرخید از حال رفتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.زیر سایه پدر:
پدر همیشه هست...
به روایت همسر شهید بلباسی
.
#محمد_بلباسی #شهدا #مدافعان_حرم #همسر_شهید #فرزندشهید #پدرانه #پدر
#شهدای_جبهه_مقاومت🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 صحبت های دردناک شهید سلیمانی
✅ جای خالی اندیشه ها و مبانی امام و رهبری در حوزه و دانشگاه
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃