زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
اگه این نقطه ضعف رو نداشتند شاید اینقدر زندگیم سخت نمیشد و من اذیت نمیشدم
_واقعا... اما برای خونواده من اصلا حرف و نگاه و قضاوت مردم مهم نبود... نه اینکه اصلا اصلا مهم نباشهها... نه... منظورم اینه که خیلی در عملکرد و تصمیماتشون دخیل نبود
معمولا در پی نکات شرعی هر موضوعی بودند
البته تا حدودی عرف اجتماع رو هم در نظر میگرفتند اما اصلا دهن بین نبودند و قضاوت مردم براشون مهم نبود
_ این خیلی خوبه... معلومه آدمای خیلی باایمان و معتقدی هستند
_ بله... اما ایمان و اعتقادی که دست و پای آدم رو ببنده و اجازه نده خوش باشی چه فایدهای داره؟
_تا منظورت چه خوشی باشه...
بعضی خوشیها منافاتی با دین نداره اما یه سری خوشیها هست که همون شخصیت و عزت نفس انسان که در موردش حرف میزدی رو نشونه میگیره...
احساس کردم کمکم میخواد بره تو قالب ناصح و نصیحتم کنه...
ولی منی که همیشه از پند و نصیحت متنفر بودم در فکر بودم که چطور مسیر بحثمون رو به خاطراتش بکشونم
که خود منصوره خانم پیشدستی کرد
_نهال جان اگه ناراحت نمیشی یه سوال در مورد پدرومادر واقعیت بپرسم؟
_شما عزیز دل منی منصوره خانم هرسوالی دارید بپرسید
_گفتی اسم پدرو مادر واقعیت نیره و براتعلی هست...
اسمشون رو از کی شنیدی؟
اصلا کی بهت گفت که تو فرزند واقعی خونوادهت نبودی و پدرومادرت اشخاص دیگهای هستند؟
_فیروزخان...
اون همه چی رو برام تعریف کرد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعدا که با خونواده خودت صحبت کردی اونا چی گفتند؟ راستی آزمایی کردی ببینی کدوم قسمت از حرفای فیروز درست بوده و کدوم غلط؟
_راستی آزمایی؟
نه... چون من با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکردم...
راستش اون شبی که برای اولین بار از پدرشوهرم جریان پدرومادر واقعیم رو شنیدم در شرایط خوبی نبودم و روحیهی داغونی داشتم...
از همون شب کاملا تصنیم گرفتم برای همیشخ با خونوادهی قلابیم قطع ارتباط کنم...
فردای همون روز فیروز خان من و نیما رو به تهران برد و یکی از باغهای خیلی ارزشمندش رو که در مناطق خوش آب و هوای شمال تهران بود به نامم زد و همون ایام هم در تهران مراسم عروسیمون سر گرفت و در خونهای که از قبل برای من و نیما خریده بود زندگیمون رو شروع کردیم
با اخم و چهرهای متعجب بهم چشم دوخت
_باورم نمیشه...
یعنی اصلا سراغ خونوادهت نرفتی ببینی جریان اون دوتا اسمی که بهت گفته چی هست؟ خونوادهت چی؟ اونا به سراغت نیومدند تا برات توضیح بدن؟
_پدرشوهرم بهشون فهمونده بود که من همه چی رو فهمیدم...
لابد اونا هم دیگه روشون نشده پیگیرم بشن و سراغم بیان
اخماش بیشتر در هم گره خورد
_واقعا تو با استناد به حرفای آدم شیاد و حقهبازی مثل فیروز با خونوادهت قطع ارتباط کردی؟ بدون اینکه شنیدههات رو بهشون انتقال بدی و توضیحات اونارو بشنوی؟
_گفتم که شرایط نابسامانی داشتیم من حتی قبل از شنیدن حقیقت از زبون فیروز خان روح و روانم حسابی بهم ریخته بود...
گره بین ابروهاش یکم باز شد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
_خونوادهت چی؟ سعی نکردند باهات صحبت کنند و توضیح بدن؟
آخه مگه میشه دقیقا اسم پدرومادر تو هم نیره و براتعلی باشه و دقیقا ساکن این منطقه ...
دیدی که خاله صغری هم گفت که این منطقه آدمایی با اون اسامی که پدرشوهرت ادعا کرده پدرومادر تو بودند همون نیره و براتعلی بودند که من برات تعریف کردم...
اونا چند سال قبل از دنیا اومدن تو کشته شدند...
ضمنا سه ماه هم بیشتر باهم زندگی نکردنو پس صددرصد بچهای هم نصیبشون نشده...
من این مدت خیلی به این موضوع فکر کردم با توضیحاتی که امشب از خودت شنیدم به این نتیجه رسیدم که
پدرشوهرت به هر دلیلی میخواسته تورو از خونوادهت دور کنه و برای اینکه به هدفش برسه چنین دروعی رو بهت گفته
اما در عجبم که خونوادهت چرا پیگیر قهر و دور شدن تو نبودند تا کمکت کنند با ذات پلید دروغگوی فیروز رو در روت کنند ؟
نمیدونم چرا نمیتونم حرفای منصوره خانم رو در ذهنم حلاجی کنم
انگار برام نامفهومه...
_آخه خونوادم بخاطر تصادف داداشم و زمینگیر شدنش و بیماری قلبی بابام و سقط جنین زنداداشم شرایط خوبی نداشتند
هرکدوم در گیریهای خودشون رو داشتند
روز آخری که ازشون جدا شدم بخاطر اتهامی بود که زنداداشم بهم زد
اونگفت داداشم بر علیهم پرونده تشکیل داده و گفته من با همدستی نیما و پدرش دارم کارهای خلاف انجام میدم
_مگه تو باهاشون همکار بودی؟
_نه... من که اصلا اونموقع نمیدونستم شغل اونا چیه و کجا و چکار میکنند
اما داداشم اونقدر از نیما و خونوادهش متنفر بود که بخاطر ازدواج من بااون آدم از دستم عصبی بود و تلاش میکرد هرجور شده زهرش رو بهم بریزه...
_نمیفهمم نهال... الان خودت میگفتی خونوادهت آدمای معتقدی بودند حتی گفتی قضاوت دیگران براشون مهم نبود قطعا هیچوقت دیگران رو هم بی دلیل قضاوت نمیکردند پس رو چه حسابی میگی داداشت بخاطر تنفرش از نیما میخواسته بهت زخم بزنه؟
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
_نمیدونم؟ آره حقیقتا اون همچین ادمی نبود
اما احتمال میدادم به خاطر خطا و اشتباهات پدر نیما بخواد اون رو تنبیه کنه و برای بیشتر چزوندن اون و نقره داغ کردن من بخاطر اینکه رو حرفش حرف زده بودم و با نیما ازدواج کردم بخواد من و اونهارو باهم بسپره دست قانون
_واقعا داداشت همچین آدمی بود؟
سرم رو پایین انداختم
یاد همهی خصلتهای خوب داداشم افتادم...
اون آدم جوونمردی بود...
اصلا آدم ضعیفکشی نبود
آدم ناحقی کردن هم نبود
آدم ضایع کردن حق کسی نبود
پس چرا اون فکرارو در موردش میکردم؟
با سوالی که منصوره مجددا ازم پرسید سرم رو بالا آوردم
_بنظرت بین اعضای خونوادت و فیروزخان کدومشون آدمای منفعت طلبتری هستند؟
کدومشون اهل کینه و انتقامجویی هستند؟
کدومشون اهل ضایع کردن حق کسی هستند؟
_نیازی به فکر کردن نیست
قطعا جواب هیچ کدوم از سوالاتتون اعضای خونواده خودم نیست...
_فیروز چی؟ برای جواب سوالاتم اسم اون رو میتونی بیاری؟
_آخه چه دلیلی داشته دروغ بگه؟
_تاجایی که من فیروز رو میشناختم اون هیچوقت دلیل خاص و موجهی برای دروغ گفتن نیاز نداشته...
به نظرت آدمی که برای تصاحب میراث پدریش حاضر بوده دست به قتل یه پسر نوجوون که از قضا برادر ناتنی خودش هم بوده بزنه
حالا ازش خیلی بعیده که بخاطر منافع خودش یا پسرش به تو دروغ بگه؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نهال من از بچگی فیروز رو میشناختم
پسر داییم بوده...
درسته پدرومادرم رفت و آمد زیادی باهاشون نداشتند که دلیل اصلی ترک روابطشون وجود همین بشر بود... خاندایی و زندایی که همین بیبی بیچاره بود از خجالت رفتارهای فیروز با همه فامیل قطع رابطه کرده بودند...
یادمه مادرم خیلی دوست داشت با داییش رابطه داشته باشه اما خود دایی رغبتی نشون نمیداد...
وقتی اون فوت شد زندایی هم روی دیدن فامیل رو نداشت...
بعدها که برای خواستگاری پسرِ هووش یعنی منوچهر اومد خونمون کمی روابطمون بیشتر شد...
بیبی خدابیامرز اون زمان به خاطر کارای فیروز همیشه شرمندهی روی بقیه بود...
اما از وقتی تلاش کرد برای منوچهر مادری کنه حقا که اون بندهی خدا هم خوب براش جبران کرد...
منوچهر جوون لایقی بود از وقتی باهاش ازدواج کردم حتی یه بار هم بدگویی فیروز رو نکرد حتی به خواهرا و مادرش هم اجازه نمیداد حرفی ازش بزنن
همیشه میگفت مادرش تلاشش رو کرده بدیهایی اون رو جبران کنه پس حرفی نزنید که بیشتر ازین شرمنده بشه...
بگذریم... هرچی منوچهر مرد بود و همهی خصلتای خوب خان دایی رو به ارث برده بود اما فیروز نامردترین نامرد روزگار خودش بود...
بهت قول میدم هر حرفی بهت زده در تک تک جملاتش یه خیری برای خودش بوده وگرنه محاله یه ذره هم به فکر تو بوده باشه...
بذار خیالت رو برای همیشه راحت کنم
این منطقه به جز اون نیره و براتعلی که برات گفتم کس دیگه ای به اوننام وجود خارجی نداره
من حدس میزنم فیروز با اطمینان به اینکه تو هیچوقت گذرت به خونهی بیبی و این شهر و دیار نمیافته اون قصه رو با اون اسامی برات گفته...
اون آدم هیچوقت به خواب هم نمیدید که یه روز به خاطر تهدید دشمناش مجبور بشه پسرو عروسش رو بفرسته سراغ مادرش...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
من بهت قول میدم که هرچی در مورد پدرومادرت و خونوادهت گفته همش دروغه...
همین فردا پاشو برو سراغشون و همه حرفایی که از پدرشوهرت شنیدی رو بهشون بگو خودت ازشون میشنوی که هرچی گفته دزوغ بوده...
به دست و پاشون بیفت و ازشون حلالیت بگیر که این مدت ترکشون کرده بودی...
یهو هین بلندی کشید
_راستی عروسیت هم خونوادهت کنارت نبودن؟
با غصه سرم رو بالا دادم
_نه...
اشکام دونه دونه راه افتادند
_یعنی باور کنم پدرشوهرم بهم دروغ گفته؟
خونوادهم واقعا خونواده حقیقیم بودن؟
با دست رو سرم کوبیدم
خاک توسرت نهال چه راحت ار خونوادهت گذشتی...
چه راحت حرفای اون مرتیکه رو باور کردی
وارفته ازشنیدن حرفای منصوره خانم اشکام رو پاک کردم
_البته حرفای شماهم میتونه فقط یه حدس باشه مگه نه؟
_ از من میپرسی با اطمینان صددرصدی بهت میگم به حرفای فیروز در حد نیم درصد هم نباید توجه کنی
محکمتر از دفعه قبل رو سرو صورتم کوبیدم
_پس بابام چی؟ یعنی بابام بابای واقعیم بوده؟
مامانم واقعنی مامانم بوده؟
خدای من اونروز نسرین گفت بابا فوت شده
بلند شدم و با دست محکمتر از قبل به سرو صورتم میکوبیدم
رو به منصوره خانم جیغ میزدم
_نسرین اونروز گفت بابام فوت شده
منصوره خانم بابام فوت شده
بخاطر کارای من فوت شده...
اون بابای واقعیم بود بخاطر من فوت شده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
بیچاره منصوره خانم رو میدیدم که همه تلاشش رو میکنه من آروم بشم اما اونقدر جیغ کشیدم و خودم رو زدم که بی جون روی زمین نشستم...
آروم و با بغض اسمم رو صدا زد
_چکار میکنی با خودت دختر؟
شاید اونروز خواهرت از حرص اینکه بیخبر گذاشتی رفتی بهت دروغ گفته
شاید خواسته مثلا تنبیهت کنه الکی گفته بابات...
حرفش رو ادامه نداد
بیجون لب زدم
_یعنی اونقدر بیشعور شده که به دروغ گفت بابا مرده؟
نه... نسرین اینطوریا نیست
حتی نیلوفرم که موقع عصبانیت ادب حالیش نمیشه آدمی نیست که بخواد برا آزار دادن من به دروغ بگه بابا مرده
محکمتر از قبل با دست روی سرم کوبیدم
بابا مرده... حتما بابام مرده که نسرین اون حرفو زد...
و این بار دستام روی لبهام فرود اومد و محکم توی دهن خودم میزدم
بابام... بابام
خدای من بابام مرده
با جیغ منصوره خانم به خودم اومدم
_چیکار میکنی نهال... صورتت خونی شده
و تازه مزهی خون و سوزش لب و دهنم رو متوجه شدم
وقتی دستم رو پایین آوردم که آغشته به خون بود...
به طرف آشپزخونه پاتند کردم که ناگهان یادم اومد آب شیر قطع شده...
چند دستمال کاغذی از جعبه بیرون کشیده و توی دستم قرار دادم تا از فروریختن خون برروی زمین جلوگیری کنم...
چشمهام رو بستم تا کمی آرامش پیدا کنم
منصوره خانم به آرومی اسمم رو صدا میکرد
_خوبی نهال جان؟ بهتری الان؟
_خوبم... نگران نباش
مزهی خون داخل دهانم باعث شد عوق بزنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
جعبه دستمال کاغذی رو با دست آزادم برداشتم و
برای اینکه بتونم صورت و دهانم رو آب کشی
کنم به ناچار به طرف در هال رفتم
خداروشکر شیر آب حیاط چون پایین تر از سطح آشپزخونهست آب به آرومی در جریان هست...
مقابل شیر آب روی زمین نشستم با یک دست شیر رو باز کردم و دستم رو زیر شلنگ کوتاه متصل به اون که به سه پایهی شلنگ آویزونه گرفتم...
اول دستام رو شستم و بعد هم صورتم رو با شلنگ آبکشی کردم چند دستمال روی دهنم گذاشتم و بلند شدم...
اما همینکه به طرف خونه چرخیدم با دیدن هیبت گندهی دوتا مرد غریبه جیغ خفهای کشیدم که نمیدونم بخاطر ترسم بود یا هشدار یکیشون که با نشونه گرفتن تفنگش روی صورتم تهدیدم کرد دستم رو محکم روی دهنم گذاشتم تا صدام در نیاد
با اشارهی اون یکی به طرف خونه قدم برداشتم
در فکر منصوره خانم بودم که ممکنه با دیدن این دوتا غول گنده فشار عصبی بیشتری بهش وارد بشه و حال وخیمتری نسبت به قبل بهش دست بده
خواستم مقاومت کنم اما اونی که نزدیکتر بهم بود بازوم رو با قدرت گرفت و دم گوشم پچ زد
_ اگه نمیخوای یه گلوله حرومت کنم بی سروصدا وارد خونه شو...
دو هفتهست که منتظر این فرصت بودیم
کاری نکن همهی ناراحتی که از اون شوهرو پدرشوهر عوضیت دارم سر خودت خالی کنم
و بعد هم به طرف در هلم داد
چون این کارش ناگهانی بود نتونستم خودم رو کنترل کنم و پیشونی و آرنجم محکم به در برخورد کرد
صدای منصوره بلند شد
_یا خدا... چی شدی نهال؟
از ترس مثل بید میلرزیدم
با هل بعدی
وارد خونه شدم
منصوره با دیدن آدمای پشت سرم داد زد
_شما کی هستین؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۵۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
همونی که من رو هل داده بود به طرفش رفت و با نشون دادن هفتتیر توی دستش با دندونای به هم چفت شده گفت
_خفه شو تا خونتو نریختم...
ما با توی علیل کاری نداریم و با همون هفتتیر من رو نشون داد
ما علاف این دخترهایم...
اگه سند خونه و کارخونهم رو بده کاری باهاش ندارم
اون یکی که تاحالا ساکت بود جلو اومد
_سند ماشین و باغ منم هست
متعجب از حرفاشون نزدیک بود چشمام از حدقه بیرون بزنه
با ترس و لکنت لب زدم
_فک... کنم... منو... با کسی... اشتباه... گرفتین
_نخیر ...مگه تو عروس بهادری نیستی؟
نفسم از ترس و بغضی که به گلوم چنگ میزد به شماره افتاده بود
_چرا... ولی جریان... سندا چیه؟
_نگو که از هیچی خبر نداری؟
اون خونهای که توش زندگی میکردی مال من بود...
بیچاره زنم و مادرش چقدر اومده بودند سراغتون اما یه بارم تو خونه راهشون ندادی
_بخدا... نمیدونم... چی... دارین میگین...
_اون فیروز بهادری قمارباز خونهای که با هزار بدبختی برای خودم و زن و بچهم فراهم کرده بودم رو از چنگم در آورد
برای تک تک وسایل و لوازم اون خونه زنم با هزار امید و آرزو خرید کرده بود و کلی سلیقه به خرج داده بود
همهی جهیزیهش اونجا چیده شده بود
یهو اون فیروز عوضی همش رو تصاحب کرد
همون خونهای که وقتی بعد از اونهمه بریز بپاشِ عروسیتون رفتین توش زندگی کنید
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۵۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۵۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
و اون کارخونهای که شوهرت شد رئیس و مدیرش
نگو که بیخبری وگرنه همچین میکوبم تو دهنت که دندونات بریزه تو شکمت
زنم خودش گفت چندبار اومده دم خونه اما هربار با بیحرمتی مثل یه حیوون از در خونه ردش کردین
تازه یاد اون روزایی افتادم که تازه از سمنان به خونهی نیما در تهران رفته بودم
درست همون روزای اول هرروز دوتا خانم که یکیش جوونتر بود دم خونه میومدند اما من یه بارم باهاش همکلام نشده بودم...
تلاش کردم به خودم قوت قلب بدم که اگه توضیح بدم رفع سوتفاهم میشه
برای همین با زحمت لب وا کردم
_بخدا من حتی یه بارم با اون دوتا خانمی که میگین روبرو نشدم...
حتی هیچوقت باهاشون همکلام نشدم...
یادمه وقتی از سر کنجکاوی از همسرم پرسیدم اونا به چه علت میان دم در خونه و چکار دارن
نیما بهم گفت گویا اون زن و شوهرش قبل از ما این خونه رو دیدن و پسندیدن اما ما زودتر اقدام کردیم و خریدیمش...
مدتیه که شوهر اون خانم مفقود شده و ازش بیخبر موندن اما اون زن فکر میکنه شوهرش این خونه رو خریده و بعدش کسی بلایی سرش آورده...
به اینجای حرفم که رسیدم چنان با لگد به پام کوبید که از درد نالهم بلند شد و روی زمین افتادم
ترسیده بودم اما جرات تکون خوردن هم نداشتم
فریاد زد
_اون بیشرف اینارو گفته؟
خونهمو از چنگم در آورده اونوقت....
اونوقت...
و دوباره فریادش بلند شد
_خیلی بیشرفی فیروز... بعد هم یا عصبانیت و دندونهای به هم چفت شده غرید
اون شوهر بیشرفتو پیداش کنم میدونم چه بلایی سرش بیارم که دیگه اینجوری پشت سر م چرند نگه...
دستش رو بالا برد تا سیلی به صورتم بزنه که با حرف مرد همراهش همونجا روی هوا متوقف شد
_چیکار میکنی؟
قرار شد فقط جای اسناد رو پیدا کنیم
این بدبخت چه گناهی کرده که زن اون بی صفت شده؟
به نیمای من میگفتند بیشرف و بی صفت...
خیلی بهم برخورده بود اما جرات دم زدن نداشتم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨