eitaa logo
چایخانه حضرت
7.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
9 فایل
کانال چایخانه حضرت رضا ع من چای میریزم گناهم را بریزی یکجا تمام اشتباهم را بریزی... #چایخانه_حضرتی #چای_حضرتی ارسال تصاویر شما در حرم رضوی به آیدی زیر @chaykhane_hazrat خادم افتخاری شو
مشاهده در ایتا
دانلود
       . 👇👇تقویم نجومی دوشنبه👇👇  ✴️ دوشنبه 👈29 مرداد/ اسد 1403 👈14 صفر 1446👈19 اوت 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز برای امور زیر خوب است: ✅خرید و فروش. ✅قرض و وام دادن و گرفتن. ✅ملاقات با علماء و بزرگان. ✅شراکت و امور شراکتی. ✅و طلب علم و دانش خوب است. 🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد خوشبخت و سلیم النفس باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️ختنه نوزاد. ✳️و پیمان گرفتن از رقیب نیک است. 📛ولی جابجایی و نقل و انتقال خوب نیست 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب و فردا: فرزند همیشه رو به فقیری و تنگ دستی می رود. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه باعث شادی می شود. 🔴 حجامت: خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ، سلامتی در پی دارد. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر " است. لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم... و از معنای آن استفاده می شود که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ودو ✍پریشان و گیج از خانه بیرون زدم شب  بود و تاریک وارد اولین کلوپ شبانه شدم شاید آرامم میکرد همیشه آرامم کرده بود و من باز همان انتظار را داشتم اما تجدید خاطرات ناراحتم میکرد  تهوع و درد به معده ام لگد میزدند دستی مردانه دستم را گرفت سر چرخاندم همان روانشناس کت و شلوار پوش امروز بود من مسلمون نیستم ابرویی بالا انداخت و سر تکان داد:اگه قصد کتک کاری نداری بشینم در سکوت به درد بی امان معده ام فکر میکردم صندلی گرد کناریم را کشید و رویش نشست ساعت مچی مردانه و فلزی اش با آن صفحه ی بزرگ و پر عدد نظرم را جلب کرد من زیاد با این چیزاموافق  نیستم بیشتر از آرامش، تداعی میکنه، مشکلاتتو دختر ایرونی نمیداستم که چه اصراری به ایرانی خواندنم داشت حواسم جمع نبود و حضورش در آن زمان درست در کنارم سوالی، بی جواب! سرم را روی میز گذاشتم فضای رو به تاریکی آنجا آرامم میکرد اما شلوغیش نه یان بی توجه به اطراف با انگشت اشاره اش با لبه ی گیلاس بازی میکرد بعد از اینکه عثمان از خونه ات اومد بیرون، تنها کاری که نکرد کتک زدنم بود اوووف فکرکنم خدا خیلی دوستم داشت و اِلا با اون چشمای قرمز عثمان؛زنده موندم یه جور معجزه محسوب میشه او هم از خدا حرف میزد این خدا انگار خیالِ بی خیالی نداشت صدایش صاف بود میدونستی عثمان هم روانشناسی خوونده اما خب هیچ چیزش شبیه روانشناسا نیست مخصوصا اخلاقِ افتضاحش ولی از نظر من عثمان روانشناس بزرگی بود که این چنین خام و رام کرده بود به ساعت مچی اش نگاه کرد و به سمتم چرخید نمیدونم چی به عثمان گفتی که اونطور رم کرد اما وقتی که رفت، من همونجا تو ماشینم منتظرموندم مطمئن بودم که از خونه میزنی بیرون کش و قوسی به صورتش داد ولی خب انگار یه کوچولو تو اندازه گیری زمان اشتباه کردم چون چند ساعته که هیچی نخوردم و الان دارم از حال میرم صاف نشست مشخص نیست این مرد دیوانه چه میگفت انگار از تمام دنیا فقط لبخند را به او بخشیده بودند وقتی با بی تفاوتیم مواجهه شد دستش را زیر چانه اش زد ظاهرا فعلا از غذا خوردن خبری نیست خب میدونی به نظر من گاهی بعضی از آدما بیشتر از آرامش و حرفهای ایده آل روانشناختانه به شوک احتیاج دارن و من امروز تمام تلاشمو کردم انگار کمی هم موفق بودم و شروع کرد به حرف زدن از مادر از حالِ وخیم روحش از سکوتی که امکانِ ماندگاری داشت از کمکی که باید میکردم و.. و. در سکوت فقط گوش دادم تمام عمر فقط شنونده بودم نه گوینده نگاهم کرد میدونم از ایران و مسلمونا متنفری عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته اما فراموش نکن... 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 . . . ⏪ ... @chay_hazrati ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اینجاست بارگاه امامی که فضیلت زیارتش از روی ارادت چراغ سعادت است در تاریکی دنیا و نور هدایت است در تنهایی آخرت 📍صحن انقلاب اسلامی ‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
| حرمت و خونه و سر پناهمه. ‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
ارسالی از زائر مشهد الرضا فرزانه رجبی 💠منتظر دلنوشته،عکس‌ها و فیلم های شما زائران بارگاه منور رضوی هستیم 🙏🙏🙏 ارسال به آیدی زیر👇 @chaykhane_hazrat . ‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯ ‎‎
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
«🤍🌼» حقیقت این است که در این دنیا همیشه کسی هست که آرزویش است جایش را با شما عوض کند، بخواهد مثل شما نفس بکشد مثل شما راه برود شبیه شما باشد در جایی که شما زندگی می کنید زندگی کند. آیا اخیرا خداوند را به خاطر خانواده، دوستان، سلامتیتان و فرصت هایی که به شما داده است، شکر کرده اید؟ 🌱 ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
🌱🌱🌱 هیچ بچه‌ای وجود نداره که توی همه‌ی زمینه ها بهترین باشه، اگه دیدی بچه‌ت توی ورزش موفقه توی ریاضی ضعیف، براش معلم ورزش بگیر چون استعداد اصلیش اونجاست.... می خوای بچه‌ت خوشحال باشه، گفتگو بلد باشه، عشق ورزی یادبگیره، نمی‌خواد بشینی نصیحتای حکیمانه بهش کنی، رفتارت با همسرت رو درست کن +اون خودش یاد می‌گیره اون بچه‌ای که بعضی وقتا میزنه زیر گریه و ناراحت میشه نگرانی نداره، باید نگران اون بچه‌ای شد که جرات گریه کردن رو ازش گرفتن... +خیلی عمیق بود یاد بگیرید بچه‌تون رو با بقیه بچه ها مقایسه نکنید مگر اینکه قصد نابود کردن عزت نفسش رو داشته باشید حتما برای بازی با بچه ها وقت بذار چون بازی برای اونها فقط سرگرمی نیست، تمرین ایجاد ارتباط و مهارت های اجتماعیه _بین بچه هاتون فرق نذارید، نگید‌ اونا متوجه نمیشن چون کاملا حسش می کنن و این تبدیل به خشم پنهانی نسبت به خواهر برادراشون میشه _و در نهایت برای ساختن و تربیت بچه ها قبل تر از اون باید خودتون رو بسازید ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ به ما بپیوندید 👇 ‌‌ ‌‎‌🕌 @karbalaisho 🕌 ╰┅═हई༻‌❤༺ईह═┅╯ ‎
"دوستی" که؛ همیشه با هم بودن و به هم مجال ندادن و دائما در ارتباط بودن نیست! دوستی یعنی همدیگر را دوست داشتن و همدیگر را فهمیدن و به هم مجالِ زیستن و نفس کشیدن و خلوتی بدون واسطه دادن! دوستی یعنی برای هم آرزوهای خوب داشتن و حتی بی‌خبر از هم ماندن برای روزها و ماه‌ها و همچنان برای هم بهترین‌ها را خواستن و گاهی برای راحتی و مجالِ ارتقای هم، دورتر ایستادن و فاصله گرفتن... که من فاصله‌های به صلاح و آگاهانه را مقدس‌تر از نزدیک ماندن‌های مداوم نابالغانه می‌دانم... دوستی یعنی من دوستت دارم و خوشحالم که در جهان من هستی و می‌شناسمت و برای این دوست داشتن، تو را موظف به هیچ نمی‌دانم، حتی توجه‌های مدام تو را نمی‌طلبم؛ وقتی جهانی کار عقب افتاده و اندوهِ به بار نشسته‌ی آماده‌ی چیده شدن داری. دوستی یعنی من هرگز قاتلِ انرژی و زمانِ تو نخواهم‌بود و راضی نخواهم‌شد برای برآوردن توقعات من، ذره‌ای از موفقیت و تلاش‌ دست نگه‌داری و از مسیر زندگی و کارهات عقب بمانی چرا که نمی‌خواهم به هیچ شکلی به تو آسیب بزنم. دوستی یعنی من دوستت دارم و خواهان بهترین‌ها برای تو هستم و تو مجازی گاهی برای من زمان نداشته‌باشی یا دغدغه‌های بسیاری مانع تمرکزت باشند و تو را مجاز می‌دانم که گاهی حتی حوصله‌ی هیچ چیز را نداشته‌باشی. من از جهان درون و بیرون تو و از روحیات تو آگاه نیستم و هرگز تو را قضاوت نخواهم‌کرد و همچنان تو را دوست خواهم داشت. "دوستی" یعنی حال تو خوب باشد و به یاد من که بیفتی، لبخند بزنی، همین... ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 و چهار ✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم فکری بچه گانه به ذهنم خطور کرد من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر میافتادیم و نمیدانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ایی میایستادیم دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد شک مان را عملی میکردیم اینبار هم امتحان کردم اما تنها هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد پس باید میرفتم به ایران کشور وحشت و کشتار نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم ماشین یان جلوی در پارک بود حتما عثمان هم همراهیش میکرد بی سرو صدا، وارد خانه شدم صدایشان از آشپزخانه میآمد گوش تیز کردم باز هم جر و بحث یان تو حق نداشتی چنین غلطی کنی قرار ما این نبود صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت من با تو قرار نداشتم ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم نه اینکه مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم یان میشه خفه شی لبخند گوشه ی لبِ یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم عذر میخوام، نمیشه!میدونی، الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارا بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی، فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ات بود صدای شکستن چیزی بلند شد پشت دیوار ایستادم حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند عثمان، یانِ اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد دهنتو ببند یان ببند من هیچ وقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم یان یقه اش را آزاد کرد اما سارا اینطور فکر نمیکنه عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست اشتباه میکنه هر کس دیگه ایی هم بود کمکش میکردم یان تو منو میشناسی، میدونی چجور آدمیم.. اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم کمکش کردم، چون تنها بود چون مثه من گمشده داشت چون بدتر از من سرگردونو عاجز بود یه دختر جوون که میترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره که اگه نبودم الان یه جایی تو سوریه و عراق بود اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود اما بعدش نه کم کم فرق پیدا کرد یان من حیوون نیستم بفهم دلم به حال عثمان سوخت راست میگفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش،یان وعثمان را از آمدن آگاه کردم یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید با کمی تاخیر عثمان هم  آمد اما سر به ریز و بی حرف نزدیکم که رسید بدون ایستادن، سلامی کرد و از خانه خارج شد ناراحت بود حق هم داشت یان سری تکان داد زده به سرش بشین، واسه خودمون قهوه درست کرده بودم الان برای توام میارم نوک بینی ات از فرط سرما سرخ شده با فنجانی قهوه رو به رویم نشست خب تصمیمت رو گرفتی به صندلی تکیه دادم:( میرم ایران..) لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ایی از قهوه ای نوشید این عالیه انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم سکوت کرد حرفهاشو شنیدی دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی تعجب کردم او از کجا میدانست با لبخند به صورتم خیره شد وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون مامانت میدونه با کفش میای داخل یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند پس عزم سفر کردم بی توجه به عثمان و احساسش! 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 . . . ⏪ ... @chay_hazrati ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼