#چهجوریشدسرگرفت ❣
#شهید_همت 🌹
#برگهفتم 📜
👨پدرم گفت :« تو هر جا رفتی آبروی من رو بردی. حالا جوان مردم هر جا بره مردم میگن جای حلقه برایش یک انگشتر عقیق صد و پنجاه تومنی خریدهاند.»
☎️ حاجی که زنگ زد خانه مان بابا عذرخواهی کرد، گفت : « شما برید حلقه تهیه کنید، ان شاء الله بعد با هم صحبت می کنیم. »
🔹 حاجی گفت : « این از سر من هم زیاده. شما دعا کنید توی
زندگی مشترک با دخترتون بتونم حق همین رو ادا کنم.»
🌈 به حاجی گفتم : « من فقط یک درخواست دارم؛ برای عقد بروم پیش امام. »
🌼ایشان آن لحظه حرفی نزدند اما یکی، دو روز بعد آمدند و گفتند : « شما هر تقاضایی دارید انجام میدم، ولی از من نخواید لحظه ای از عمر مردی رو که باید صرف این همه مسلمان بشه، برای عقد خودم اختصاص ابدم. سر پل صراط نمی تونم این قصور رو جواب بدم.»
🛍آخر، حاجی دست من را موقع خرید باز گذاشته بود که هرچه می خواهم انتخاب کنم،
🔹اما من فقط یک حلقه ی هزار تومانی برداشتم.
🔸هیچ مراسم خاصی نداشتیم.
🔹به من می گفت : « هر بار که میگفتی کفش نمی خوام، لباس نمی خوام، خدا رو شکر میکردم. توی دلم میگفتم این همونه! همون کسی است که دنبالش میگشتم.»
#ادامه_دارد...
@chejorishod ❣