eitaa logo
"چشمک"
976 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
470 ویدیو
2 فایل
کپی از رمان و عکس هایی که آیدی چشمک داره راضی نیستم. رگباری کپی نشه بعد دو یه بار کپی یه فور هم بزنید یکی از پیام های کانال رو... تولد کانال ۱۴۰۲/۳/7
مشاهده در ایتا
دانلود
این دو پارت اضافی هم به خاطر 1k شدن مون😍
"چشمک"
-بسمِ‌الله‌الرحمن‌الرحیم❤️‍🩹!' #رمان🫀 #او_وجودِ_من #پارت_بیست_و_نهم ساعت شد سه و سه پنج دیقه هیچکی
-بسمِ‌الله‌الرحمن‌الرحیم❤️‍🩹!' 🫀 (,ثنا) از طرف  مدرسه برای سرود قرار بود تمرین کنیم .. ماهم اولین بارمون بود توی امسال قرار بود یه سرود و هماهنگ کنیم 🥹 سرود خیلی قشنگی بود . نمیدونم شنیدید یانه , ولی میگه آرامش در چشمانت آرامش قبل از طوفان ...😁🌊 یه روز تو مدرسه با بچه های بسیجمون اومدیم نماز خونه برا تمرین بلند بلند میخوندیم و تمرین میکردیم که چجوری وایستیم قرار بود بریم یه مدرسه ای و جلوی داور ها سرود اجرا کنیم 😁😬 زیاد نشد تمرین کنیم یهویی گفتن باید سرود حفظ کنید 😐🥺 خلاصه ... ما سرود و حفظ کردیمو فردا قرار بود بریم اون مدرسه ذوقی بودیم که می‌توانستیم گوشی ببریم 😁 رفتیم اونجا .... اینو نگفتم قبلش تو مدرسه ,  خانی داشت برامون چفیه می‌بست به مدل خودش 😂🥹 خداییش خیلی ام قشنگ می‌بست 🥹🫠 بریم ادامه حرفمون , وقتی رسیدیم اونجا باز داشتیم تمرین میکردیم و خانی چفیه هارو مرتب میکرد ماهم از فرصت استفاده کردیم و کلی عکس انداختیم عین سربازا نظام می‌گرفتم و اخم‌ میکردیم 😂 و عکس می‌گرفتیم 😄🤦‍♀ بعد از کلی عکس و سوژه گرفتن از زینب و بقیه 😉😃 نوبت گروه ما شد تا بریم و سرود و اجرا کنیم همچون کلی استرس داشتیم که یه وقت خراب نکنیم 😬😑 تا اینکه مدیرمون صدامون کرد و ما مرتب از پله ها رفتیم بالا و روی سکو وایستادیم و آماده خوندن بودیم .... {حنانه} آقا هیچی رفتیم بالای سکو و به ترتیبی که قرار بود وایسادیم معلم پرورشی مون اهنگ بی کلام شعره رو گذاشت و ما شروع کردیم به خوندن همه استرس داشتیم و بعضیا هم که یکیش خودمم صدامون می لرزید... ولی خب در آخر بدم نخوندین ولی باید دو تا سرود می خوندیم ولی ما... به قلم ✍🏻: ܩ‍ـح‌ــی‍ـصــا , رایـــــحــ‌ـہ‌ ‹این داستان بر اساس واقعیت است / با اندکی بازنویسی>
. ولی ماهروقت تنها شدیم، امام رضا، دست کشیدروسرمون وگفت؛ غصه نخوریا من هستم🥺❤️‍🩹:) ″↵
-
"چشمک"
-
فردا‌همه‌ملائک‌جمع‌میشوند‌به‌دورِزهرا؛ برای‌تبریک‌ولادت‌ِدُردانه‌ی‌خدا🤍:)
"چشمک"
-بسمِ‌الله‌الرحمن‌الرحیم❤️‍🩹!' #رمان🫀 #او_وجودِ_من #پارت_سی (,ثنا) از طرف  مدرسه برای سرود قرار ب
-بسمِ‌الله‌الرحمن‌الرحیم❤️‍🩹!' 🫀 ولی ما فقط یه سرود حفظ بودیم آقا هیچی نشستیم با بچه هامون فک کردیم چه سرودی رو بخونیم که همه مون بلد باشیم... و یه سرود مشترک پیدا کردیم یادم نمیاد چی بود ولی خب توکل کردیم به خدا و رفتیم بالای سکو و شروع کردیم به خوندن صداهامون ناهماهنگ بود ولی تسلیم نشدیم و ادامه دادیم... در آخرم خیلی از خودمون راضی نبودیم و مثل لشکر شکست خورده برگشتیم تو اتوبوس خیلی طول نکشید که مودمون عوض شد و مست نجف و ای صنما و سرودی که کلی تمرین کردیم و خوندیم و دست زدیم منی که دوست داشتم عکس گرفتن با بچه ها رو به ثنا گفتم بدو گوشیت و بده واکنش ثنا: حنا ول کن ترو خدااا عههه یکی دو تا بندازیم و بس +دیگه چیکارت کنم بیا _خب بچها آماده یک دو سه چیلیک یه عکس سه چهار نفره من و ثنا و زینب دومی و ... دیگه کم کم داشتیم می رسیدیم و بعد پنج دیقه رسیدیم و پیاده شدیم و به سمت خونه هامون حرکت کردیم.. و من یه نگاه به دور و برم کردم عااا ثناااا ثناااااا +بلهههه حنانهههه _بیا بیااا بدوووو +چیشده _ببین یه ایده دیدم ببین رو دیوار نور افتاده بیا قلب درسن کنیم و بگذاریم پروف استا خوش بختانه این سری بدون غر زدن قبول کرد تازه استقبالم کرد اره خلاصه کلی درگیر شدیم و در آخر یه عکس خوشگل گرفتیم پیداش کردم می فرستمم... بگذریم بعدش که عکسا مون رو گرفتیم برگشتیم خونه هامون و ... به قلم ✍🏻: ܩ‍ـح‌ــی‍ـصــا , رایـــــحــ‌ـہ‌ ‹این داستان بر اساس واقعیت است / با اندکی بازنویسی>