🎤👈 حاج آقا پورسید آقایی
💠 روزی در منزل سید مجید پورطباطبایی به دیدار استاد صفایی رحمةالله علیه رفتم.
💠 کتاب «بشنو از نی» مروری بر دعای ابوحمزه ثمالی را که نوشته خودشان بود، میخواندند.
💠 گفتم: کتاب خودتان را می خوانید؟! گفتند: رمانهای مارکز و شهر نون پارسیپور را میخواندم؛ خیلی دل را سیاه میکند. خواستم اثر آن سیاهیها را پاک کنم.
💠 این نوشتهها در عین قدرتهایی که دارند؛ دل را سیاه میکنند و باید آن را با قرآن و دعا و روایات اهل بیت شستشو داد. چه چیزی بهتر از دعای ابوحمزه.
📚 حکایتها و هدایتها، ص ۲۱
🆔👉@cheshmeyejarie
🔶 براى سازندگى و تربيت بايد از اعماق شروع كرد. هنگامى كه مىخواهيم رفتار و گفتار كسى را عوض كنيم، هنگامى كه مى خواهيم لباس كسى را دگرگون كنيم، بايد پيش از اين مرحله، عشقها و علاقههايش را عوض كنيم
🔶 و ناچار شناختهايش را و ناچار فكرهايش را، كه ادامه ى تفكّر، شناخت است و ادامه ى شناخت، عشق و ادامه ى عشق، عمل.
🔶 ما عاشق آفريده شده ايم فقط معشوقها را انتخاب مى كنيم و براى اين انتخاب است كه بايد آنها را بسنجيم كه چه مىدهند و چه مىگيرند. با اين روش نتيجه هاى سريعترى بدست مىآيد.
🔶 اگر فقط لباس كسى را عوض كرديم و چادر بر سرش انداختيم و نمازخوانش نموديم و با شعارها و تلقينها و يا تشويقها و تهديدها، داغش كرديم.
🔶 بدون اينكه از درون روشنش كرده باشيم و عشقى در نهادش گذاشته باشيم، ناچار در محيطى ديگر سرد مىشود و يخ مى زند؛ همانطور كه آهن تفتيده در محيط ديگر، سرد و سخت مىشود.
🔶 اين برگهايى كه ما به افراد مىچسبانيم، در برابر نسيمى دوام نخواهند آورد، چه رسد به طوفانهاى كوه افكن اين قرن.
🔶 ريزش برگهاى پاييزى به من درسى داد كه در هنگام خوابِ ريشه ها، برگها مى ريزند حتى با نسيمى؛ اما در بهارهاى سبز و همراه بيدارى ريشه ها، از چوب خشك مرده، از چوب سخت و متراكم، جوانه ها و شكوفه ها مىجوشند و بارور مى شوند.
📚 مسئولیت و سازندگی، ص ۴۳
🆔👉@cheshmeyejarie
🔶 تو كه يك قطعه زمين، دو كيلو گوشت، يك مقدار پارچه دارى، بدون طرح و نقشه دست به كار نمىشوى، پس چه شده كه در سرزمين عمرت بدون تقدير، دست به كار شدهاى و در هر رشته و شغلى خودت را گرو گذاشتهاى.
🔶 آنها كه مىخواهند در سرزمين عمر خويش بنايى را بالا ببرند و چيزى بسازند و كارى بكنند و ارزش بيافرينند، ناچارند كه طرحى بريزند و براى اين طرح ريزى چه بايد بكنند؟ و از كجا بايد شروع كنند؟
🔶 دوستى مىگفت: من در دفتر ساختمانى در محل كارم نشسته بودم. پس از مدتها كسادى، يك مشترى از راه رسيد، خيلى ناشى و ولو. ننشسته، پولش
را درآورد و گفت من يك نقشه مىخواهم.
🔶 خوشحال شدم و ژست گرفتم و پشت ميز جابجا شدم، گفتم خوب. و قلم را برداشتم كه چه نقشهاى.
🔶 گفت: آقا نقشه، نقشه. گفتم مىدانم، ولى نقشه براى چه؟ مرد بلند شد و نزديك آمد و دستش را تو صورتم آورد كه آقا نقشه، نقشه مىخواهم، نقشه.
🔶 مسأله همين است كه نقشهى كلى وجود ندارد. نقشه با هدف شروع مىشود و با هدف شكل مىگيرد. بر اساس هدف، راهها و نيازها و مرحلهها و مسائل هر مرحله را در نظر مىگيرند و طرح مىريزند.
🔶 كسى كه مىخواهد آپارتمان بسازد با كسى كه مىخواهد مرغدارى درست كند، از همين جا جدا مىشوند. با هدف، طرح شكل مىگيرد و در طرح، عمل معنا مىدهد و ارزش پيدا مىكند. و در طرح و با طرح مىتوان از هيچ بهره گرفت و از كم، زياد برداشت كرد و به كوثر رسيد، كه كوثر كثير الخير است، نه كثير النعمة.
📚 تطهير با جارى قرآن، ج ۲، ص ۱۳۶
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 هدایت مغرور
💠 يكى از خويشان نزديك من، پس از سختىها و فرارها و دربدرىها و حتى به گداخانه افتادنها و گريزها و پيشكار و دربان اين و آن شدنها، تحصيلاتش را ادامه داد و مدركهايى گرفت و با بدبختى، خانه، ماشين و برو بيايى براى خودش دست و پا كرد و در چشمها جايى گرفت و نمونهاى شد از خود ساختگى و استقلال و در عين حال انبارى شد از ليزى و نمايش و خودباختگى.
💠 و اين پيداست كه هنگام تركيب اين چند حالت استقلال و ليزى و شيطنت و خود باختگى، چه معجون نيرومندى بدست مىآيد.
💠 او از هيچ كس نمىشنيد و حتى از بزرگان قومش سخنى نمىپذيرفت و به آنها اهانت مىكرد و در بحثهاى جدى ناگهان بلند مىشد و ژست مىگرفت و يا به بازيگرى و سؤالها، چه غذايى را دوست دارى؟ يا اين فرشها چطور هستند؟ و آيا مىخواهى فيلم ببينى، مىپرداخت و دُمِ بحث را مىبريد و حرفها را مسخ مىكرد و با زدگى سُر مىخورد و فرار مىكرد و سپس طرف را غافلگير مىنمود و يك جمله مىانداخت و در مىرفت و آن هم با لبخندى پر از شيطنت و با تواضعى سرشار از غرور و نخوت.
💠 تا اينكه من و او پس از يك درگيرى، با هم دوست شديم. خاصيت آن درگيرى همين بود كه فهميد من برايش سبزى هم پاك نمىكنم و اگر برخوردى هست، كاملا به خاطر مسائل ديگرى است. خاصيت آن درگيرى همين بود كه من را با او در سطح مساوى و يا برتر از او قرار داد.
💠 من فيلمهاى او را مىشناختم و بازىهايش را مىدانستم و اين من بودم كه دم بحثهايش را مىبريدم و ميان حرفش مىپريدم و دستش مىانداختم.
💠 آن حربهاى كه سرهايى را بريده بود، اكنون سرخودش را مىگرفت و منتظر بود كه من بحث را شروع كنم و نمىكردم؛ و هنگامى كه بحث را شروع مىكرد، دستش مىانداختم؛ و همين كه بىحال مىشد و غافلگير مىشد، در يك جمله زمينش مىزدم. با تواضع و شكسته نفسى و يا تعريف و تمجيد از او، بيشتر حالش را مىگرفتم.
💠 يك روز از راه رسيد. حالش را پرسيدم. با موهاى بلندش صورتش را به من نزديك كرد و با حالتى پر از بازى و شيطنت گفت: اى زندهام. زندهام.
و رفت.
💠 من ساكت شدم. هيچ نگفتم. چند قدمى نرفته ايستاد، نگاهم كرد و گفت: تو چطورى؟ نگاهش كردم و گفتم: پس تو زندهاى؟
💠 گفت: مثل اينكه زنده هستم. پرسيدم: حتماً زندهاى؟ تخفيف داد كه شايد زنده باشم. آرام گفتم: پس براى من، منى كه مردهام يك فاتحه بخوان!
💠 به من نزديك شد و اسمم را آورد كه فلانى! تو مردهاى؟ با سرجوابش دادم كه مردهام. و دوباره پرسيد؛ گفتم: من مردهام. و آخر سر صورتش ديوار شد و پرسيد: فلانى! تو مردهاى؟ گفتم: اگر زنده بودم رشد مىكردم. چهل سالم (سن او را گفتم) يك جور نمىگذشت و عمرم تلاوت تكرار نبود.
💠 و بلند شدم و تنهايش گذاشتم.
اينها كه غرور و شيطنت و فرارشان از بحثهاى مستمر، سنگر و پايگاهشان شده، بايد اينگونه ضربه بخورند و در اول برخورد و در كنار چند جمله و در يك موقعيت برتر، تمام نيازشان تأمين شود و حتى آمادگى براى برخوردها در نهادشان فراهم گردد.
💠 اين تنورهاى سرد و يخ را بايد گرم كرد و سپس به آنها نان چسباند تا پخته و جالب تحويلش دهند.
📚 مسئوليت و سازندگى، ص ۲۸۸
🆔👉@cheshmeyejarie
🔷 هنگامى كه يك اقليت مىخواهد در برابر اكثريت بايستد و حتّى آن را به دست بگيرد و رهبرى كند. چه راهى جز تقيّه خواهد داشت؟
🔷 يك جامعه كليدها و پايههايى دارد، هنگامى كه اين اركان و مفاتيح را به دست آوردى، حركت آن جامعه را كنترل كردهاى.
🔷 ما مىبينيم كه صهيونيستها اقليتى از اقليت يهود هستند و امروز مسلط بر اوضاع ابرقدرتها هم شدهاند؛ چون آنها
حساب كردند با اين جمعيت كم و اين نفرت عظيم، چارهاى جز اين ندارند كه پستها و مواضع قدرت را شناسايى كنند و اين بود كه تمامى پستها و كيدهاى قدرت جهان را درنظر گرفتند و فرزندان خود را براى تسخير آن تربيت كردند و در نتيجه كار به آنجا رسيد كه اگر تو در تهران مىخواستى ديوار منزلت را خراب كنى نمىتوانستى اما آنها زمينهاى بزرگ را شهرك مىكردند و دور تهران را ديوار مىكشيدند و كسى در برابرشان نبود. چرا؟
🔷 چون پستها و كليدها را تسخير كرده بودند و هماهنگ و حساب شده پيش رفته بودند. در حالى كه تو تنها بودى و كسى نداشتى و اگر كسى هم داشتى در يك اداره بود و در برابر كارشكنى ادارات ديگر قرار مىگرفتى.
🔷 تو در مملكت خود ذليل بودى و آنها بر جهان مسلط شده بودند و شبكههاى جاسوسى و تبليغاتى و پليسى و علمى و ادارى دنيا را به دست گرفته بودند.
🔷 اگر يك اقليت بخواهد صدقه جمع آورى كند و دريوزگى كند و بر در ارباب بىمروت دنيا بنشيند جز استخوان ليسيده چيزى به دست نمىآورد. و ناچار يا بايد به ذلت تن بدهد و يا با ذلت درگير شود و ذليلتر بميرد و يا پستها را در نظر بگيرد و افراد كم خرد را در جايگاههاى حساب شده به كار بگمارد.
🔷 و اين راه سوم، راهى است كه با انتخاب و محاسبه و يا پس از تجربهها و عبرتها به آن روى خواهند آورد. و به زندگى مسلط و بهتر خواهند رسيد.
📚 تقیّه، ص ۱٠۱
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 براى مبارزه با دشمنهاى بزرگ، نه در داخل مرزهاى خودت كه در داخل مرزهاى خودشان بايد دست به كار شوى.
💠 حضرت على علیه السلام میفرمود:«فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا». به خدا قسم، هيچ كس در درگاه خانهاش نجنگيد جز آنكه ذليل شد.
📚 انتظار، ص ۵۷
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 آدمى به سادگى احساس مىكند كه لبخند، محبّت، بدگويى و دشمنى و چيزها و كسانى در او اثر مىگذارند. او را خوشحال و يا رنجور مىسازند و انسان اين مؤثرها و اين تأثير را بلاواسطه در وضعيت ذهنى خود منعكس مىبيند.
💠 حالا نوبت تفكر و محاكمهى همين تأثيرهاى طبيعى و همين جريانهاى مشهود است. چرا اينها در من اثر گذاشتهاند. هر چه در من اثر بگذارد، نشان مىدهد كه من همان قدر هستم. خودشناسى؛ يعنى همين جمع بندى و محاسبه، كه:«قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّته».
💠 هنگامى كه كفش پارهى من و يا ماشين سوختهى من، مرا به گريه، به رنج مىاندازد، اين نشان مىدهد كه من در سطح كفش و ماشينم. من خودم را همين قدر مىدانم.
💠 آنچه ديروز مرا مىرنجاند امروز كه خودم را بالاتر مى دانم و مهمتر مىشناسم، برايم رنج آور نيست.
💠 پس رنجهاى من شاهدان اندازهى وجود من هستند و گواهان صادقى هستند كه مرا به خودم نشان مىدهند.
💠 و اگر من خودم را در مقايسه با اينها جلوتر و بيشتر مىدانم، اين رنجهاى طبيعى، ديگر توجيهى برنمىدارند و به تدريج كنار مىروند.
💠 گفتم به تدريج، چون آنچه ريشه دار است، به تدريج كنترل مىشود و در عمل محدود مىگردد. آنچه راحت فهم مىشود، به همان راحتى عمل نخواهد شد.
📚 انسان در دو فصل، ص ۶۶
🆔👉@cheshmeyejarie
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅👈 چه چیزی محرک شما برای حرکت است؟
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 از هيچ گناهى دور نيستيم.
🔷 حالى كه بر من گذشت اين بود كه انسان از هيچ يك از ذنوب و سيئات و گرفتارىها دور نيست؛ گرفتارىهايى كه اساساً از شك و شرك و نفاق شروع مىشود و تا كفر و انواع ديگر فجور و گرفتارىهايى كه به قلب ما، به خيال ما، به وهم ما و به تفكرات و تأملات ما و به ساير اعضاء و جوارح ما؛ در بطن و فرج و سمع و بصر و دست و پا و ... برمىگردد.
🔷 آدمى با هيچ يك از اينها فاصلهاى ندارد. اگر روزى به ما بگويند آيا حاضرى نبىّاى از انبياء الهى و ولىّاى از اولياى الهى را بكشى؟ جواب ما منفى است و حتى از اين سؤال، وحشت هم مىكنيم.
🔷 اگر بگويند آيا حاضرى با مَحرم خودت در كنار كعبه زنا كنى؟ آيا حاضرى حلقوم على اصغر ابا عبداللَّه الحسين علیه السلام را بِبُرى؟ آيا مىتوانى حسين فاطمه سلام الله علیها را تكّه تكّه كنى و فرق على علیه السلام را بشكافى؟
🔷 مىگوييم خير! تمام جوابها منفى است و خودمان را از اين اعمال بسيار دور مىبينيم. احساس مىكنيم كه اين گناهان، گناهان ما نيست و بين ما و آنها، حائلها و واسطههاى زيادى وجود دارد.
🔷 اعتقادم اين است كه ما هنوز در فضاى اين گناهان قرار نگرفتهايم. هنوز مجبور نشدهايم كه به خاطر محبوبهامان دست به هركارى بزنيم، در حالى كه همه فرعونيم، فقط مصرهاى ما كوچك و بزرگ مىشود. من در محدوده خانهام، مادر و پدرم، فرزند و عيالم، فرعونى هستم و «أَنَا رَبُّكُمُ الاعْلى»
را در آن حد دارم و در اين زمينه قدم برمىدارم.
🔷 گاهى كه با چند نفر همراه مىشوم و در ماشينى مىنشينيم، تفرعن مىكنم و زير بار نمىروم و جبروت و كبريا و خودخواهىهايم در آن مرحله، ظهور و بروز مىكند. و گاهى هم اين اتفاقات و اين حالتها در محيط كارم متجلّى مىشود.
🔷 جريانى بود كه براى خود من تذكّر زيادى داشت. بقّالى بود كه گاهى از او شير مىخريدم. من دو شيشه شير مىخواستم، اما او مىگفت بايد يك ظرف ماست هم ببرى، در حالى كه مىديدم بعضى مىآمدند و بدون اينكه او به آنها چيزى بگويد، ده تا ده تا شير مىبردند. با خنده گفتم پس يك شيشه شير بيشتر نمىخواهم. او هم گفت: نه آقا! همين كه گفتم!
🔷 وقتى به انسان اختيار چهار تا شير، چهار تا آفتابه، چهار تا آدم، چهار تا لباس و ... را مىدهند، او مقرراتى را به دلخواه و از پيش خود مىآورد، در حالى كه خداوند حكمى را براى آن قرار نداده است، بلكه حكم را خودِ من تشريع مىكنم.
🔷 كاش اين مجعولات و اين منزّلات، لااقل مساوى و براى همه بود، اما اين طور نيست بلكه حدود و ثغور آن را، تفرعن من، ضعفها و قدرتهاى من، اينكه به چه كسى بستگى دارم و در گرو چه كسى هستم، اندازه مىگيرد.
🔷 ما بايد اين حالت را براى خود تصوّر كنيم كه ممكن است در همين مجلس، شرايط طورى شود كه تصميم بگيريم ولىّ خدا را تكّه تكّه كنيم. واقعيت امر اين است كه شايد بُغضها آن چنان بالا رود، حسادتها آن چنان تحريك شود كه به خاطر اينكه كم نياوريم، به خاطر اينكه افت نكنيم، به خاطر اينكه ذليل نشويم، همه عزيزان حق را ذليل مىكنيم تا آنچه را كه به آن وابستهايم از بين نرود؛ مثل همان حرفى كه هارون الرشيد به پسرش گفت.
🔷 در تاريخ آمده است وقتى به هارون گفتند كه اينها پسر عموهاى تو هستند، بستگان تو هستند، پس چطور آنها را تكّه تكّه مىكنى؟! او به پسرش گفت: تويى كه فرزندم هستى و از چشمم عزيزتر، اگر روزى ببينم در آنچه من دارم طمع كردهاى، چشمهاى تو را هم در خواهم آورد.
📚 اخبات، ص ۸
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 حکیم کیست؟
🔷 حكمت در برابر جهل است و جهالت. و حكيم كسى است كه خودش را بشناسد كه حضرت علی علیه السلام می فرماید:«كَفَى بِالْمَرءِ جَهْلًا انْ لا يَعْرِفَ قَدْرَهُ».
🔷 كسى كه اندازههاى وجودى خودش را، استمرارش را و روابطش را نشناخت، هر كس كه باشد حكيم نيست، سرشار از هزار فلسفه و تاريخ فلسفه هم باشد.
📚 روزهای فاطمه، ص ۴۳
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 شايد تو هنوز از فاطمه (اين كوثر رسول و همراه على و مادر مجتبى و حسين و زينب) چيزى ندانى و شايد مثل آن بىخبر، كه گفته بود فاطمهالگوى ما نيست، الگوى ما اوشين است!
💠 راستى، اينها را كه لمس كردهاى و شناختهاى، بزرگ بدانى و استقامت و پيشرفت و يا علم و هنر زنهاى شناخته شده، الگوى تو باشد.
💠 ولى همينقدر بدان، كه اگر اين زنهاى بزرگ كار و تلاش و علم و هنر، توانستند كه از محدودهى خانه و پدر و مادر و هموطن خود بيرون بيايند؛ و اگر توانستند كه بهخاطر ديگران، از سينه و صورت و جان خود بگذرند؛ و اگر توانستند، نه بهخاطر آزادى و عدالت و رفاه و تكامل و...كه بهخاطر رشد انسان كارى بكنند، تازه مىتوانند فاطمه را الگو بگيرند و در اين كاروان، مىتوانند همراه او باشند.
💠 حكومت ابوبكر و عمر، حكومتى است كه از تمامى حكومتهاى امروز دنيا، عادلتر و انسانىتر است. اينها كسانى بودند كه عدالت را بر خودشان هم جارى كردند و به كاخها و برخوردارىها روى نياوردند.
💠 ولى فاطمه به حكومتى دلبسته، كه نه تنها پرستار، كه آموزگار باشد؛ و آن هم نه آموزگار علم و سواد و دانش و صنعت؛ كه آموزگار تمامى دنياها و تمامى عوالمى كه انسانِ بزرگ در پيش دارد و با اين نگاه، فاطمه بر ابوبكر و عمر مىشورد و آنها را كنار مىگذارد و در كنار على جان مىدهد و آنگونه وصيت مىكند تا امروز علامت راه و آموزگار اين چنين جهاد و مبارزهاى باشد.
💠 فاطمه، الگوى كسانى است كه بيشتر از خودشان هستند و بيشتر از رفاه و عدالت و تكامل را مىخواهند؛ كه انسان، با رسيدن به تكامل و شكوفايى استعدادهايش، جهتى عالىتر مىخواهد تا رشد داشته باشد؛ وگرنه خسر و خسارت، او را مىربايد.
📚 نامههاى بلوغ، ص ۱۳۴
🆔👉@cheshmeyejarie