eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
142 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
«اگه میخوای فرزندت طرفدار آشتی و مهربونی بشه این قصه رو واسش بخون.» امروز مهلا کمی بی حوصله بود برادرش خانه نبود و او نمیتونست با کسی بازی کنه برای همین فکر کرد تا یه - راهی پیدا کنه که حوصله ش سر نره ناگهان یادش اومد که بابا براشون مدادرنگی ها و قلم موهای جادویی خریده مهلا فورا اونا رو برداشت و شروع کرد به نقاشی کردن مهلا یه دایناسور عجیب غریب که شبیه شتر بود کشید. وقتی نقاشیش تموم شد ناگهان دید که نقاشیش به یه دایناسور واقعی تبدیل شد مهلا اول تعجب کرد. اما کمی بعد، خیلی هیجان زده شد. او دایناسور رو به بیرون برد تا پرواز کند مهلا تازه فهمیده بود که واقعا مدادرنگی ها و قلم موهایش جادویی هستند. او منتظر موند تا این خبر رو به داداشش بده. کمی بعد محمد وارد خونه شد مهلا با ذوق و شوق پیش برادرش رفت و از مدادها و قلم موهای جادویی تعریف کرد. محمد خیلی کنجکاو شد برای همین فورا چند تا قلم مو برداشت و به اتاقش رفت او فکر میکرد که چه چیزی رو خیلی دوست داره تا واقعی بشه و بعد ایده ای به ذهنش رسید او شروع کرد به نقاشی کردن . محمد عاشق پرواز بود برای همین خودش و خواهرش و دوستش رو کشید که دارن پرواز میکنن بعد پیش خواهرش رفت و گفت اگه نقاشیمون واقعی بشه ما باید پرواز کنیم پس بیا بریم بیرون! و بعد با خواهرش بیرون رفت هنوز چیزی نگذشته بود که ناگهان محمد و مهلا شروع کردن به پرواز اونها خیلی خوشحال بودن که ناگهان دوستشون رو هم دیدند. محمد از اینکه نقاشیش به واقعیت تبدیل شده بود خیلی خوشحال بود. محمد ماجرای مدادرنگیها و قلم موهای جادویی رو به دوستش گفت و بعد از او پرسید: " تو دوس داری چه چیزی بکشی که تبدیل به واقعیت شه؟". دوستش جواب داد:" همیشه دوست داشتیم زنبور بشیم و بریم همه جای جنگل رو با دقت ببینیم و بعد با همون مدادرنگی های جادویی نقاشیش رو کشید ناگهان دید که همه مثل زنبورهای کوچولویی شدن و دارن توی جنگل خوب میگردن و همه چیزو کشف میکنند. اونها انقدر توی جنگل گشتند که خسته و خسته شدن. برای همین تصمیم گرفتن به خونه هاشون برگردن. وقتی به خونه رسیدن مهلا به برادرش گفت بیا یه روز با همه دوستامون فکر کنیم که چه چیزی از همه قشنگتره. چی هستش که خیلی زیباست و همه مون دوست داریم به واقعیت تبدیل شه؟ و بعد همونو نقاشی کنیم محمد با نظر خواهرش موافق بود اونها مدادرنگی ها و قلم موهای جادویی شون رو برداشت و پیش دوستانش رفتند تا همه با هم فکر کنند. همه بچه ها با هم فکر کردن و بعد تصمیم گرفتن در مورد مهربونی نقاشی بکشن اونها همه آدمها رو کشیدن که با هم خیلی دوست و مهربونن و کمی بعد این نقاشی هم به واقعیت تبدیل شد. حالا همه با هم مهربون بودن مهلا از دیدن این همه دوستی و مهربونی کیف میکرد. حالا مهلا و محمد و دوستاشون تونسته بودن همه آدم ها رو با هم دیگه مهربون کنند توی دنیایی که اونها کشیده بودن، زندگی خیلی قشنگ و رنگارنگ بود. همه اونها به هم قول دادن که تا همیشه باهم دوست و مهربون بمونند. پایان... حالا تو بهم بگو عزیزم دوست داری چی بکشی که به واقعیت تبدیل بشه؟ 🏠 💚        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 💜    ┏━━━∪∪━━━┓    🧡 @childrin1 💛    ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5960864133774574345.mp3
1.92M
"لیوان بی دسته" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1دُردونه_5863760897511523628.mp3
6.42M
"لالایی گل من" 👆👆👆 💜 🌸💜 💜🌸💜 🌸💜🌸💜 Join🔜 @childrin1
دختری که در مهتاب خود را شست_5925009424665018570.mp3
3.63M
"دختری که در مهتاب خود راشست" با صدای (پگاه رضوی) ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ Join🔜 @childrin1
8734291387.mp3
2.7M
"گل زیره" 👆👆👆 ⭐️ 💜⭐️ ⭐️💜⭐️ 💜⭐️💜⭐️ join🔜 @childrin1
@childrin1..کانال دردونه.mp3
3.52M
"دروببند، دروببند" با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 🌙 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه.mp3
8.97M
🍒💕 گل آلو 💕🍒 لالا لالا گل آلو لبای سرخت آلبالو دو چش داری مثه آهو دو لپ داری مثه هولو موهات ابریشم نرمه دل مادر به تو گرمه لالا لالا تا تو رو دارم تو این دنیا چی کم دارم لالا لالا لالا لالا لالا کن نو گل بابا ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
4_5841658111043044804.mp3
1.59M
"گربه نازنازی و توپ براق و با نمکش" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه(2).mp3
2.51M
جنوب(دریا)👆👆👆 🌴 🌞🌴 🌴🌞🌴 ╲\╭┓ ╭ 🌞🌴 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸             🌸             🌸      1403/7/2   🌱    🌺     🌱    🌺    🌱          🌱             🌱       دوشنبه پاییزیتون بخیروخوشی🌸🍃 امـروزتـان پـر از بـهتریـن هـا مهرو محبت نشان لبخند خـدا🌺🍃 در زنـدگی ست ان شا الله نگـاهش تـوجه و لبخندش 🌸🍃 و بـرکت بـی پایانـش همیشه شامل حالتون بشه 🌺🍃         🏠 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌺 @childrin1 🌺 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
47.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : چهارم (‌ پارت۳) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
41.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : چهارم (‌ پارت۴) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه_5949716541862839583.mp3
1.95M
"موش موشک غر غرو" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه_6044309850777716547.mp3
8.98M
علی رجبی_ارغوان ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ╲\╭┓ ╭ ✨❤️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸              🌸               🌸  1403/7/3 🍃    🌸     🍃     🌸     🍃               🍃              🍃                                                             سه شنبه 3 مهر ماهتون بخیر🌸🍃 ان شاءالله امروز همون روزی بشه که🌸🍃 آرزوشـو داریـد پـر از خـبـر هـای خــوب 🌸🍃 سرشـار از دلخوشی لبریز از خیروبرکت همراه🌸🍃 با مـوفقیت های پی در پی روزتــون سـرشــار از بـهتـریـنهـا 🌸🍃 🏠 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌸 . @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
51.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : پنجم (‌ پارت۱) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
48.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : پنجم (‌ پارت۲) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
بعضی از والدین، فرزندشان را در اتاق حبس میکنند تا به کار اشتباهش فکر کند، در حالیکه فرزندشان تنها با خشم درباره رفتار والدینش فکر خواهد کرد. مجرمان را به همین نیت به زندان می اندازند در حالیکه بسیاری از آنها جری تر از زندان بیرون خواهند آمد. برای تنبیه فرزندتان اورا حبس نکنید حتی برای یک دقیقه زیرا رابطه تان را با او که بزرگترین سرمایه شماست نابود میکند. 🏠 💚        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 💜    ┏━━━∪∪━━━┓    🧡 @childrin1 💛    ┗━━━━━━━━━┛
4_6001052164238083338.mp3
1.6M
‍ 🕋⭐️ قشنگترین شعر ⭐️🕋 قشنگترین شعرو سرود توی دنیا اشهد ان علیا ولی الله بیدار شو از خواب نازنین که صبح شده باز اشهد ان علیا ولی الله خروس می خونه دوباره کوچولوی ناز اشهد ان علیا ولی الله ببین مؤذن دوباره اذان می گه باز اشهد ان علیا ولی الله گوش کن می گن شیعه ها توی کل دنیا  اشهد ان علیا ولی الله قشنگترین شعرو سرود توی دنیا اشهد ان علیا ولی الله 🏠 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🕋. @childrin1 🕋 ┗━━━━━━━━━┛
‍ 🐝💕 خواهر کوچک من💕🐝 کتاب زیست را جلوی صورتم می‌گیرم تا قیافه اش را نبینم. آخر از دستش خسته شده‌ام. مامان از صبح زود این فسقلی را پیش من گذاشته و به خانه‌ی مادربزرگ رفته است. مادربزرگ مریض است. اعصابم حسابی خرد شده و حوصله‌ی هیچ کاری را ندارم. این هم از جمعه که باید با کتاب زیست و سارا بگذرانمش. کاش حداقل مامان سارا را با خودش می‌برد. نگاهی به سارا می‌اندازم که دارد تند و تند آشغال‌های روی زمین را می‌خورد. دانه‌ای برنج میان انگشتان کوچکش نگه داشته و به آن خیره شده است. طوری که فکر نمی‌کنم هیچ دانشمندی این قدر مبهوت اختراعش شده باشد. بعد هم با کمال آرامش، جلوی چشم من آن را توی دهانش می‌گذارد. کتاب را گوشه‌ای پرت می‌کنم. به طرفش می‌روم و می گویم:«تخ، تخ، بده به من!» دلم برایش می‌سوزد. به آشپزخانه می‌روم. شیشه‌ی شیرش را برمی دارم و جلویش می گذارم. می‌خواهم بروم و فکری به حال امتحان زیست – یعنی همان بدبختی بزرگ فردا – بکنم که سارا دامنم را می‌کشد و با چشم‌های عسلی‌اش به من می‌فهماند که خودت به من شیشه بده. نفس عمیقی می کشم وشیشه را توی دهانش می‌گذارم. ساعت تقریبا چهار است. سارا سرش را روی بالش خرسی اش گذاشته و کم‌کم دارد به خواب می‌رود. به آشپزخانه می‌روم، مشتی آجیل توی دهانم می‌ریزم و شروع به خواندن زیست می‌کنم، به فصل سوم که می‌رسم تصمیم می‌گیرم سری به سارا بزنم. هوا کمی سرد شده است. اما سارا توی هال نیست. با تعجب به بالش خرسی نگاه می‌کنم. به اتاق می‌روم، ولی آن جا هم نیست. دست شویی و حمام را هم می‌گردم، ولی پیدایش نمی‌کنم. حسابی نگران می‌شوم. آخر خانه کوچک ما جز این اتاق و آشپزخانه جایی ندارد که سارا بتواند به آن جا برود.  می‌خواهم در را باز کنم که می‌بینم در هم قفل است. یادم می‌آید مامان وقت رفتن در را قفل کرد تا یک وقت سارا از پله‌ها نیفتند. دستگیره را ول می‌کنم. می‌خواهم بروم و دوباره اتاق را بگردم که یک دفعه سرجایم خشکم می‌زند. قلبم به تپش می‌افتد و برای چند لحظه نفس نمی‌کشم. سارا خودش را از پشتی زیر پنجره بالا کشیده و روی لبه‌ی بیرونی پنجره ایستاده است، جایی آن قدر خطرناک که مامان عیدها هم تمیزش نمی‌کند. اگر چیزی حواسش را پرت کند و سرش را برگرداند، از طبقه‌ی چهارم به پایین پرت می‌شود. سارا با من بای بای می‌کند. می‌خواهم بروم طرفش، اما می‌ترسم بیافتد. آرام آرام قدم برمی‌دارم و به طرفش می‌روم. برایش شکلک در می‌آورم. ذوق می‌کند، می‌خندد و دوباره بای بای می‌کند. نزدیک‌تر می‌روم. دوباره برایش شکلک در می‌آورم و به زور می‌خندم. دستم را بازمی‌کنم و بهش می‌گویم:«می‌آیی بغل من؟» توی دلم می‌گویم:«اگر دلش نخواهد چی؟ اگر قدمی به عقب بردارد؟» نفس در سینه‌ام  حبس شده است که سارا توی بغلم می پرد.بوسش می‌کنم. تندتند اشک می‌ریزم و محکم‌تر از همیشه بغلش می‌کنم، سارا هم مرا بوس می‌کند، کاری که شاید هیچ وقت نکرده باشد.   💕 🐝💕 ╲\╭┓ ╭ 🐝💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
4_6008193694123951093.mp3
2.42M
"دو خرگوش برادر" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲