eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#ثریا لبمو از حرص خوردم و گفتم این چه حرفیه خان داداش گفت پس بیا داخل نبینم جلو چشم این پسره ظاهر بش
🍃🍃🍃🍃 مدام نامه محمدحسین میذاشتم توی کمد و دوباره باز میکردم و می‌خوندم تا غروب از اتاقم در نیومدم آخرش صدای خانم جان دراومد و گفت شب مهمون داریم ها چرا رفتی تو اتاقت خودتو زندونی کردی؟ شکر رنگ و روش باز شده بود ،داشتم با خودم فکر میکردم شکر خوشگل تره یا طلا ،مامان می‌گفت تو این شهر هیشکی به خوشگلی شکر پیدا نمیشه همیشه همه جا به شکر می‌گفت روبند بزن مردم چشمشون به خوشگلیت بیفته به گناه میفتن شکر لباسی که ناصر از سفر براش آورده بود پوشیده بود درست مثل لباس من ولی مخمل آبی بود شکر انقد خوشگل بود که من فکر میکردم زن هر کی بشه شوهرش طاقت نمیاره یه لحظه هم ازش دور باشه مامان به نادر گفت امشب خالت و زن داییت میان اینجا بیرون نری اگرم رفتی زودتر برگردی نادر گفت میرم تا دور وبر حجره ببینم خبری از این پدر نیامرزیده ها نشده پیداشون نکردن؛به وضوح دیدم رنگ از صورت مامان پرید ولی چیزی به روی خودش نیاورد اسما سادات از همه زودتر اومد شکر دید بغلش کرد و گفت رنگ روت باز شده مادر حالت خوبه ؟ مامان گفت وا اسماسادات جانم مگه آدم خونه عمش بهش بد میگذره؟ اونم عمه ای که جونش برای برادر زادش میره ،اسما یه آه از ته دل کشید و چیزی نگفت آروم با شکر حرف میزد مشخص بود داره از نادر می‌پرسه پشت سر مهناز و خاله اومدن و شروع کردن به حرف زدن ،خاله مدام ناصر بغل میکرد و می‌گفت دلتنگت بودم پسرم ناصر رفت سمت اتاقش و منو صدا کرد گفت من میرم بالا تو مهناز به یه بهونه ای بکشونش بالا تا باهاش حرف بزنم مهناز و ناصر رفتن تو اتاق و شروع کردن به حرف زدن منم رفتم سمت اتاقم و نشستم روی تخت و دوباره نامه محمدحسین خوندم با خودم فکر کردم منم باید براش نامه بنویسم گفتم حتما فردا براش می‌نویسم و میدم راضیه به دستش برسونه نادر زود برگشت خونه یه سلام سرسری به همه داد و مامانو صدا زد ،مامان اومد تو اتاق من و گفت برو و طلاهامو بیار نادر کلافه بود عصبی بود ولی سعی می‌کرد خودشو نبازه مامان شونه نادر بوسید و گفت اون خونه فدای یه تار موت پسرم حالا دیدی من اگر حرفی میزدم برای خودت بود ؟ نادر سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت مامان همه طلاهاشو گذاشت جلوش ،نادر گفت همه اینا زیاده مامان گفت همه رو بردار بعدشم یه کیسه مخمل باز کرد و کلی سکه ازش ریخت بیرون گفت اینا هم هست همه رو ببر دلم نمی‌خواد پسر بزرگم اعتبار و آبروی خانوادمون جایی شرمنده باشه نادر دست مامان و بوسید و کیسه سکه ها رو برداشت و برد 🌼🌼🌼🌼🌼
با روزی ۱ ساعت کار کردن با گوشی میتونی ماهی ۴۰ میلیون دربیاری💰 قیمت ورود به این کانال ۱۰ میلیون تومنه اما به مناسبت شب یلدا کاملا رایگانش کردن🎁❤️ اگه جز ۵۰۰ نفر اولی باشی که روی لینک پایین کلیک کنی میتونی کاملا رایگان عضو کانال VIP بشی اموزش ببینی و درآمد زیاد بدست بیاری💰💰💰👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
یه کارمند با روزی ۸ ساعت کار کردن ماهی ۱۲ میلیون درآمد داره ولی کسایی که تو این کانال عضون با روزی ۱ ساعت کار کردن ماهی بالای ۵۰ میلیون درآمد دارن 😎 خودشونم بهت میگن باید چیکار کنی و نیازی نیست هزار تومنم پول بدی چون کلا رایگانه 😍 توضیحات این کار تو کانال داده شده. عضو شو و شرایط رو ببین و شروع کن👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋ 🍁 روزتون پراز خیروبرکت 🍁 🍂 امروز پنجشنبه ☀️ ۲۹ آذر ۱۴۰۳خورشیدی 🌙 ۱۷ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمر 🎄 ۱۹ دسامبر ۲۰۲۴ میلادی 💯ذکر_روز 🍁🌼لا اله الا الله الملک الحق المبین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎🌼🍁 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🔴باروزی یک‌ساعت در هرسنی حافظ کل‌قرآن شوید❤️ ⚠️رکورد جهانی حفظ ۴۷ صفحه از قرآن در یک روز توسط قرآن آموزان ما رو ببینید🤯 ✅️ با حفظ قرآن،مستقیم مدرک رسمی فوق لیسانس بگیریدو عضو بنیاد ملی نخبگان بشید🤩 ✔️دارای ۷۵k فالوور در اینستاگرام و سایت با نماد اعتماد الکترونیک 🟢 من،محمدرضا مهرپویان حافظ کل قرآن ،دکتری روانشناسی،مبدع روش حفظ تصویری،با ۱۶ سال سابقه تدریس درکنارتم تا بهترین حفظ رو داشته باشی💚 🔴 بزن روی لینک زیر و وارد کانال ماشو 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3827433677C0d79fdae9a
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
📢 🍉چیدمان میز و میوه آرایی یلدایی آموزش رایگان 👉 🥮درست کردن انواع دسر یلدایی آموزش رایگان 👉 🥘پخت انواع غذاهای سنتی مخصوص یلدا آموزش رایگان . 👉 صدها ایده و ترفند اینجاست👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1804403528C6bc9dc438b
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ٩ و ١٠ سوره مبارکه اسراء. 🔎 جستجوی سوره: 🌼🌼🌼🌼
‌ 🤫 راز ثروتمند شدن برخی علمابا این دو سوره کوتاه استاد برجسته دانشگاه الازهر به تازگی از قرآن کشف کرده که جهان حیرت زده شده : @.Razhaye_Quran @.Razhaye_Quran ‌🤦🏻‍♀ عه عههه چقد راحت میشد پولدار شداا😑👆
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
‌ 🔴 مـعـجـزه‌ای دیـگر از قـرآن 😳 🔑 ایــن آیـــه ، هـدیـه مـن به شـما ‌برای پرداخت شدن فوری تمام و هاتون👌 بزن رو پاکت ها تا آیه رو ببینی 👇 📩💌📩💌📩💌📩💌 💌📩💌📩💌📩💌📩
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ┄┅═💎📙📚📒💎═┅┄ 📚داستان کوتاه 💎یک جفت جوراب زنانه ✍️ هوس زن گرفتن به‌سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالیِ خانواده‌ی همسرم پایین‌تر از خانواده‌ی خودم باشد، تا بتوانم زندگیِ بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رییسم رسید، چون به صرفِ نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رییس من «عاصم» است، اما کارمندان به او می‌گویند «عاصم جورابی!» سرِ ساعت به رستوران رفتم. رییس تا مرا دید گفت: «چون جوانِ خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی، می‌خوام نصیحتت کنم». و بعد هم گفت: «مبادا به‌سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!» و ادامه داد: «اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می‌شی. همون‌طور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!» پرسیدم: «جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟» جواب داد: «چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد». و بعد داستانِ زندگی‌اش را برایم تعریف کرد: «وقتی خواستم زن بگیرم، با خودم گفتم باید دختری از خانواده‌ی طبقه‌ی پایین بگیرم که با داروندارم بسازه و توقعِ زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست‌ویک‌ساله به اسمِ "صباحت" انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. باباش یه کارمند ساده بود. چهره‌ی چندان جذابی هم نداشت، و من به‌خاطر انتخابم خوش‌حال بودم . صباحت زنِ زندگی بود . بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه، چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟ تا این‌که براش به‌زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت، اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به‌زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یه دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان! رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم. این‌دفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم، دیگه چیزی کم‌وکسر نداشت، اما این تازه اولِ کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدنِ کم‌وکسری‌های خانوم! تا این‌که یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته‌ای یه‌ بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب ‌و اثاثیه‌ی خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردنِ اثاثیه‌ی خونه ساده نبود، اما به‌خاطر همسرِ کم‌توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه‌ی اثاثیه‌ی خونه عوض شد. صباحت توی خونه‌ی باباش رادیو هم ندیده بود، اما توی خونه‌ی من شب‌ها تلویزیون می‌دید! چند روز بعد از قدیمی بودنِ خونه و کثیفی محله حرف زد. یه آپارتمانِ شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمانِ جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو-سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه، اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض‌وقوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زنِ ایده‌الِ من بود، حتی نمی‌شد حرف زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که توی خونه‌ی باباش آب هم گیر نمیاورد، توی خونه‌ی من نوشیدنی آبمیوه می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه! اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه، چون کم‌وکسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که تو زندگیِ صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خونه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند، همین لقبِ عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه‌چی به‌هم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم!     ┄┅═💎📙📚📒💎═┅┄ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88