دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا نادر رو کرد به مهناز و گفت دهنتو ببند مهناز ، مهناز گفتم واه واه ترسیدم نبندم میخوای
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
گفتم قرار نبود که رم کنی راضیه قرار بود ؟
حالا بگو چرا رفتی به نادر گفتی من اون روز با محمدحسین تو مطب بودم؟
گفت به خدا من نگفتم خانم جان ،گفتم حیف شد دلم نمیخواست تو استخر بکشمت ولی چاره ای نیست دوباره سرشو کردم زیر اب ولی این دفعه سگ جون شده بود دست و پا میزد و حریفش نبودم دوبرابر راضیه قد و هیکل داشتم و نمیفهمیدم این همه زور از کجا آورده
به تیکه تیز سفالی که کنار پام افتاده بود نگاه کردم و فکرم رفت سراغ گذشته ها
واقعا چرا محمد حسین نیومد سراغم؟
چرا خبری از گوشواره نبود ،چرا من انقد احمق بودم که معنی خیلی چیزا رو نمیفهمیدم.
راضیه داشت از دست و پا زدن میفتاد که یهو یه از پشت منو گرفت و پرتم کرد یه کنار ،بیبی بود راضیه رو میزد تو صورتش و میگفت نفس بکش راضیه بهم نگاه کرد و گفت ثریا دیوونه شدی ؟
گفتم این اشغال اون روز به نادر گفته بود که من پیش محمدحسینم خود عوضیش گفته ، راضیه نمیتونست نفس بکشه حالش بد بود و مدام سرفه میکرد و بالا میآورد
دکتر که اومد مهناز حالش بدتر شده بود ، حامله بود یه ماهه ولی متوجه نشده بود به جونریزی افتاده بود و بچه سق.ط شده بود مامان خودشو کتک میزد و میگفت همه اینا زیر سر توئه ثریا ،تو این فتنه رو به پا کردی خدا لعنتت کنه
نمیدونم چه جوری خبر به خاله رسیده بود همین که اومد و مهناز دید شروع کرد به داد و بیداد کردن و گفت من زن نادر میکشم من اتیشش میزنم اصلا نمیزارم دخترم خونه شما بمونه اون از شکر حالا هم مهناز من ،شکر یه گوشه نشسته بود و گریه میکرد مدام میرفت بالا سر مهناز و میگفت کاش لال شده بودم کاشکی منو جای تو میزد گریه میکرد و خودشو سرزنش میکرد
خاله با داد و بیداد گفت بفرستین دنبال ناصر بیاد اینجا تکلیف زن نیمه جونشو و بچه ای که مرده رو مشخص کنه مامان به پای خاله افتاده بود و میگفت نزار خون به پا بشه اگر ناصر بره سراغ نادر یه بلایی سرش میاره .خاله که دید مامان نگران جون نادر داد زد و گفت بزار خونشو بریزه تا همه از دستش راحت بشن گفت اصلا طلاق دخترمو میگیرم الان بگیرم بهتره تا فردا بشه مثل شکر ،دستشو مشت کرده بود و میزد به سینش و میگفت کجایی سهراب کجایی که ببینی یکی یه دونه دخترامونو پرگل بدبخت کرده
خاله چادرشو سرش کرد و رفت بیرون بعد نیم ساعتی در خونه رو محکم میکوبیدن مامان از ترس داشت میلرزید گفت در خونه رو باز نکنید اصلا مهناز ببرید تو اتاق نفهمن چه خبره ، شکر گفت میخواین درم روش قفل کنیم که همونجا جون بده ؟
ناصر پریشون و عصبی اومد داخل مهناز که دید رنگ از صورتش پرید
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر سه رنگ مجلسی
✨✨
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅خداروشکر که همیشه شمارو داشتیم آقا که وقتی غصه هامون از توان مون رد می شد ، دل میدادیم به پنجره فولاد 😍
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌈چقدر قشنگ بود این ویـ..ـدیو تا آخرش تماشا کنید😄🥹❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا گفتم قرار نبود که رم کنی راضیه قرار بود ؟ حالا بگو چرا رفتی به نادر گفتی من اون روز ب
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
ناصر پریشون و عصبی اومد داخل مهناز که دید رنگ از صورتش پرید رفت دست مهناز گرفت و گفت چیشدی مهناز کدوم بی پدری باهات این کارو کرده ؟
مامان پرید وسط حرفش و گفت ثریا یهو چشام گرد شد گفتم من؟ مامان گفت سر به سر نادر گذاشت اونم عصبی شد یهو پاش خورد به مهناز اصلا به مهناز کاری نداشت، ناصر هنوز میخواست و پاشه بیاد سمت من که مهناز دستشو گرفت و گفت ثریا کاری نکرد پشت من و شکر در اومد ، نادر خودش منو کتک زد
ناصر میخواست پاشه که مهناز اشک از گوشه چشمش چکید و گفت بمون اینجا وگرنه من میمیرم ،شکر گفت خدا از رو زمین ورش داره که فقط بلده دردسر درست کنه مامان دستشو زد به کمرش و گفت اگر اون ثریای گور به گور شده پا رو دمش نمیذاشت و تو نمیگفتی میخوام شوهر کنم اینجوری نمیشد
ناصر پاشد و گفت مگه یابوعه که لگد میپرونه میخواد شوهر کنه خوب میکنه خودم میام پای عقدش شاهد میشینم اون داداش بی لیاقت ما اصلا چه میدونست زن و زندگی چیه ؟
هنوز ناصر میخواست از در بره بیرون که سرو کله برادرای مهناز پیدا شد اومدن داخل و ناصر هل دادن محکم به خورد به دیوار ،خاله هم پشت سرشون اومد و محکم زد رو سئنه ناصر و گفت خوشا به غیرتت داماد جان خوشا به غیرتت که بچه تو راهت مرد و دختر من ناقص شد
بردارای مهناز هنوز نیومده رفتن و رو به ناصر گفتن میکشیمش حساب تو رو هم بعداً جدا میرسیم دست و پام یخ کرده بود دل خوشی از نادر نداشتم ولی راضی به مرگ و خفتشم نبودم
محمدرضا اومد و ماجرا رو براش تعریف کردم گفت نمیخواسته دخالت کنی ولی ربطی هم به تو نداره این ماجرا داداشت زده زن ناصر ناقص کرده جورشو تو بکشی؟ استرس عجیبی داشتم حالم بد بود ،محمدرضا گفت من میرم خونه تو امشب اینجا بمون ببین چی میشه .
دلم میخواست کنارم باشه و ازم حمایت کنه ولی نموند و رفت
اخرشب بود که خبر آوردن نادر آب شده و رفته تو زمین ،ناصر میگفت اون زنیکه معلوم نیست کجا قایمش کرده ولی بالاخره گشنش میشه از لونهش در میاد اونجا حسابشو میرسم
بابا یه گوشه با غصه نشسته بود و میگفت اصلا غلط کرده بچه اون زن آورده اینجا پرگل تو چرا اجازه دادی؟
مامان با گریه گفت آقامحمد با خودم فکر کردم چارروز دیگه که اون زن طلاق بده خب بچه رو که نمیشه پیش اون گذاشت باید شکر بزرگش کنه دیگه ،بعدشم با حرص به شکر گفت البته اگر خانم تا اونجا عروس نشه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼