eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
157.9هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
18.2هزار ویدیو
283 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
كم حرف مي زد. سه تا پسرش شهيد شده بودند. ازش پرسيدم «چند سالته ،مادر جان؟» گفت :«هزار سال.» خنديدم . گفت: «شوخي نمي كنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته .» صداش مي لرزيد. برای وطن و ناموس جون دادن و خون دل خوردن چقدر میتونید بی شرف باشید اخه! 👤 فائزه طلایی 🆔@Clad_Girls
🌸🍃سنجاق ڪردہ اند: ❀حیا را ❀عفت را ❀مهربانے را ❀عــشـق را ❀صـفـا را ❀ایـمـان را و یڪ عالم چیز دیگر را به ◥چـــادرت◣! ↲براے همین است کہ این چنین سنگین و با وقار  راہ مے روے بانو! 🎀 @Clad_girls | دختــران چــادری
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» صدای قرائت آیت الکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کامیون و اتاقی که خالی بودنش از پنجره های بی‌پرده اش پیدا بود، همه حکایت از تغییر دیگری در خانواده ما میکرد. روزهای آخر شهریور ماه سال 91 با سبک شدن آفتاب بندر عباس، سپری میشد و محمد و همسرش عطیه، پس از یکسال از شروع زندگی مشترکشان، آپارتمانی نوساز خریده و می‌خواستند طبقه بالایی خانه پدری را ترک کنند. همچنانکه ابراهیم و لعیا چند سال پیش چنین کردند. شاید به زودی نوبت برادر کوچکترم عبدالله هم میرسید تا مثل دو پسر بزرگتر به بهانه کمک خرج شروع زندگی هم که شده، زندگی اش را در این خانه قدیمی و زیبا شروع کرده تا پس از مدتی بتواند زندگی مستقل را در جایی دیگر تجربه کند. از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده و وارد کوچه شدم. مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود، به راننده کامیون داد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد: _حاجی! اثاث نوعروسه.کلی سرویس چینی و کریستال و... که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن: _خیالت تخت مادر ِبار را بست. مادر صورت محمد را بوسید،عطیه را به گرمی در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غرّی زد که نفهمیدم. شاید رد خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب داد: _فدای سرشون! یه رنگ میزنیم عین روز اولش میشه! محمد با صورتی در هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند کرد: _آیت الکرسی یادتون نره! و ماشین به راه افتاد... ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد: _ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ... لعیا دستپاچه به میان حرفش دوید: _ابراهیم! زشته! میشنون! اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد: _دروغ که نمیگم، خُب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده! همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله. این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم: _ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟ و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم: _با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن! ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت. ابراهیم هم وارث همین تلخیهای پدر بود که بی توجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد. لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند. عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت: _مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم. باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم. که مادر هم به نشانه تأیید سری تکان داد و با گفتن: _برو مادر، خیر پیش! داخل حیاط شد. ساعتی از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدالله، برای کشیدن نهار دست دست می‌کرد که زنگ خانه به صدا در آمد. عبدالله که کلید داشت و این وقت ظهر منتظر کسی نبودیم. آیفون را که برداشتم متوجه شدم آقای حائری، مسئول آژانس املاک محله پشت در است و با پدر کار دارد. پدر به حیاط رفت و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدالله، شعله زیر قلیه ماهی را کم کرده بود تا ته نگیرد. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» کار آقای حائری چندان طول نکشید که پدر با خوشحالی برگشت و پیش از اینکه ما چیزی بپرسیم، خودش شروع کرد: _حائری برامون مستأجر پیدا کرده. دیده امروز محمد داره اسباب می‌بره، گفت حیفه ملک خالی بیفته. صورت مهربان مادر غرق چروک شد و با دلخوری اعتراض کرد: _عبدالرحمن! ما که نمی‌خوایم با این خونه کاسبی کنیم. این طبقه مال بچه‌هاست. چشم به هم بذاری نوبت عبدالله میشه، شایدم الهه. پدر پیراهن عربی‌اش را کمی بالا کشید و همچنانکه روی زمین می‌نشست، با اخمی سنگین جواب داد: _مسئول خونه الهه که من نیستم، عبدالله هم که فعلاً خبری نیس، شلوغش می‌کنی! ولی مادر می‌خواست تصمیم پدر را تغییر دهد که از آشپزخانه خارج شد و گفت: _ما که احتیاجی نداریم که بخوایم مستأجر بیاریم. تو که وضع کارت خوبه الحمدالله! محصول خرما هم که امسال بهتر از هر سال بوده. ابراهیم و محمد هم که کمک دستت هستن. پدر تکیه‌اش را از پشتی برداشت و خروشید: _زن! نقل احتیاج نیست، نقل یه طبقه ساختمونه که خالی افتاده! خدا رو خوش میاد مال من خاک بخوره که معلوم نیست تو کی میخوای عروس بیاری؟!!! مادر غمزده از برخورد تلخ پدر، نگاهش را به زمین دوخت و پدر مستبدانه حکم داد: _من گفتم اجاره میدم. حائری رفته طرف رو بیاره خونه رو نشونش بده. شاید دلخوری را در صورت من هم دید که برای توجیه فوران خشمش، مرا مخاطب قرار داد: _آخه همچین مادرت میگه مستأجر، خیال می‌کنه الآن یه مشت زن و بچه می‌خوان بریزن اینجا.حائری گفت طرف یه نفره که از تهران برای کار تو شرکت نفت اومده بندر. یه اتاق می‌خواد شب سرش رو بذاره زمین بخوابه. صبح میره پالایشگاه شب میاد. نه رفت و آمدی داره نه مهمونی. صدای باز شدن در حیاط و آمدن عبدالله بحث را خاتمه داد و من و مادر را برای کشیدن غذا روانه آشپزخانه کرد. چند لقمه‌ای نخورده بودیم که باز زنگ خانه به صدا در آمد. پدر از جا بلند شد و با گفتن «حتماً حائریه!» سراسیمه روانه حیاط شد. عبدالله هم که تازه متوجه موضوع شده بود، به دنبالش رفت. مادر که با رفتن پدر انگار جرأت سخن گفتن یافته بود، سری جنباند و گفت: _من که راضی نیستم، ولی حریف بابات هم نمیشم. و بعد مثل اینکه چیزی بخاطرش رسیده باشد، با مهربانی رو به من کرد: _الهه جان! پاشو دو تا ظرف و قاشق چنگال بیار براشون غذا ببرم. بوی غذا تو خونه پیچیده، خدا رو خوش نمیاد دهن خشک برگردن. محبت عمیق مادر همیشه شامل حال همه می شد، حتی مستأجری که آمدنش را دوست نداشت. چادرش را مرتب کرد و با سینی غذا از اتاق بیرون رفت. صدای آقای حائری می‌آمد که با لحن شیرینش برای مشتری بازار گرمی می‌کرد: _داداش! خونه قدیمیه، ولی حرف نداره! تو بالکن اتاقت که وایسی، دریا رو می بینی.تازه اول صبح که محل ساکته، صدای موج آب هم می‌شنوی. این خیابون هم که تا تَه بری، همه نخلستون‌های خود حاجیه. حیاط هم که خودت سِیر کردی، واسه خودش یه نخلستونه! سر همین چهار راه هم ماشین داره برا اسکله شهید رجایی و پالایشگاه. صاحب خونه‌ات هم آدم خوبیه! شما خونه رو بپسند، سر پول پیش و اجاره باهات راه میاد. صدای مرد غریبه را هم می‌شنیدم که گاهی کلمه‌ای در تأیید صحبت‌های آقای حائری ادا می‌کرد. فکر آمدن غریبه‌ای به این خانه، آن هم یک مرد تنها، اصلاً برایم خوشایند نبود که بلاخره آقای حائری و مشتری رفتند و سر و صداها خوابید و بقیه به اتاق برگشتند. ظاهراً مرد غریبه خانه را پسندیده و کار تمام شده بود که پدر با عجله غذایش را تمام کرد، مدارک خانه را برداشت و برای انجام معامله روانه بنگاه شد. عبدالله نگاهش به چهره دلخور مادر بود و می‌خواست به نحوی دلداری‌اش دهد که با مهربانی آغاز کرد: _غصه نخور مامان! طرف رو که دیدی، آدم بدی به نظر نمی‌اومد. پسر ساکت و ساده‌ای بود. مادر تازه سرِ درد دلش باز شد: _من که نمی‌گم آدم بَدیه مادر! من می گم اینهمه پول خدا بهمون داده، باید شکرگزار باشیم. ولی بابات همچین هول شده انگار گنج پیدا کرده! آخه چند میلیون پول پیش و چندرغاز کرایه که انقدر هول شدن نداره! سپس نگاهی به سینی غذا انداخت و ادامه داد: _اون بنده خدا که انقدر خجالتی بود، لب به غذا هم نزد. با حرف مادر تازه متوجه سینی غذا شدم. ظرفی که ظاهراً متعلق به آقای حائری بود، خالی و ظرف دیگر دست نخورده مانده بود. عبدالله خندید و به شوخی گفت: ‌_شاید بیچاره قلیه ماهی دوست نداشته! ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
مسلمان نیازی به فمنیست ندارد(:🌱 🆔 @Clad_girls
💚 عهد میبندم حاج قاسمت بشم✋ 🆔 @Clad_girls | دختــران چــادری
دلانہ✨ نمـی‌دانم‌ چــه‌‌ شد که خودٺ را مــیہـمان‌ دلــِ‌ ویران شده‌ی‌ من کردۍ، نمـی‌دانم چہ شد... آمـدۍ‌، غبار از دلم تکاندی، دستم را گرفتـی و سیره‌ات‌‌ سوره‌هایی از نور شد و راه را برایم روشن کردی✨.. خلاصه بگویم، آمـدۍ‌ و بازهـم شدی(: ...🌱 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🌱✨|•° چـ‍‌ادر نم‍‌اد فاط‍‌مے زیست‍‌ن خدایے ش‍‌دن...🌙 🌸|•@clad_girls•|🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــقــطـ25ــ‌روز‌‌ تــاعــیـــدالله‌الاڪـبــر💚✨.. ⊹ ⊹ ⊹ تمام‌لذت‌عمرم‌همین‌است، کہ‌‌مــولــایم‌امــیـر‌المؤمنین‌است💕 🆔@Clad_Girls
🔶 آنچه از «برتری‌های حقوق زن در اسلام» نمی‌دانید 🔸 بخش از دو مردان و زنان، مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها، به اتفاق گمان می‌کنند، در اسلام حقوق «مرد» بیش از «زن» است و مباحثی چون دیه و ارث مضاعف مرد را نیز شاهد مثال می‌آورند. فارغ از نکات مغفولی که در این دست تفاوت‌ها وجود دارد و بیان نمی‌گردد، احکام متعددی نیز از حیث حقوق بیشتر و مجازات کمتر، به سود مسلم زنان است که کمتر بدان‌ها پرداخته شده و وقتی برای مخاطب بازگو می‌گردد، اگر به این نتیجه نرسد که در برآیندی کلی، حقوق زن در اسلام بیش از مرد است، قطعا آن را کمتر از مرد نیز نخواهد یافت. از این رو در این نگاشته خلاصه‌ای از حقوق مضاعف زنان در اسلام و قوانین موضوعه کشور، ذکر می‌گردد که برگرفته از آخرین تألیف اینجانب «چالش‌های حقوق بشری در اسلام» است. 🔷 مطلقا به نفع زنان: 🔹 مهریه: اگرچه ازدواج، وصلت زوجین با هم و تمتع آنان از یکدیگر است اما مهریه که وجود آن امری و ضروری و میزانش توافقی است بر‌عهده‌ی زوج گذارده‌ شده که اگر بر آن توافقی نیز نشده باشد بنا به مورد، مهر‌المثل یا مهر‌المتعه برقرار خواهد‌ بود. 🔹 نفقه: یکی از جلوه‌های اساسی قائل شدن امتیاز مالی برای زن، نفقه است به طوری که حتی اگر مرد استطاعت مالی نداشته باشد و در عین حال همسرش متمکن و بی‌نیاز از دریافت نفقه باشد، باز هم مرد موظف به پرداخت نفقه، آن هم مطابق با شئونات زوجه می‌باشد. شمول نفقه نیز عبارت است از همه‌ی نیازهای متعارف و متناسب با وضعیت زن از قبیل مسکن، البسه، غذا، اثاث منزل و هزینه‌های درمانی و بهداشتی و خادم در صورت عادت یا احتیاج، به واسطه‌ی نقصان یا مرض. نفقه تنها معطوف به زمان ازدواج نیست؛ چنانچه نفقه‌ی مطلقه‌ی رجعیه نیز در زمان عده بر عهده شوهر است مگر اینکه طلاق در حال نشوز واقع شده باشد. همچنین اگر عده از جهت فسخ نکاح یا طلاق بائن باشد، زن در صورت حمل از شوهر خود تا زمان وضع حمل حق نفقه خواهد‌ داشت. همچنانکه در ایام عده‌ی وفات، مخارج زندگی زوجه عندالمطالبه از اموال اقاربی که پرداخت نفقه به عهده‌ی آنان است (در صورت عدم پرداخت) تامین می‌گردد. جالب آنکه طلب زن بابت نفقه، در تمام موارد مذکور طلب ممتاز بوده و لذا زن همواره بر دیگر طلبکاران ترجیح دارد. 🔹 دیه‌ی عاقله: دیه‌ی عاقله تنها بر مرد بار می‌شود و زن در هیچ صورتی مکلف به آن نمی‌گردد. تحقق این دیه در صورتی است که مرتکب مجنون و یا طفل صغیر باشد که در این صورت پرداخت دیه با عاقله می‌باشد. عاقله عبارت است از «پدر، پسر و بستگانِ» ذکور نسبی پدری و مادری یا پدری به ترتیب طبقات ارث که عملا مصداقش عموی مرتکب می‌شود. 🔹 جهاد و خدمت وظیفه‌‌ی عمومی: در جهاد ابتدایی زنان به کلی معاف از آن‌اند و در جهاد دفاعی در صورت ضرورت (عدم کفایت مردان)، جهاد بر آنان نیز واجب می‌شود. خدمت وظیفه‌ی عمومی نیز تنها بر مردان مقرر شده است. 🔹 حد لواط و مساحقه: مجازات لواط در همان مرتبه‌ی اوّل برای مفعول اعدام است ولی مساحقه صد ضربه تازیانه را در بر دارد و اعدام، مرتبه‌ی چهارم مکافات عمل است. 🔹 حد زنا: از چند حیث مجازات کمتری در زنا برای زنان مقرر گشته. اول. حد جلد مرد زانی باید ایستاده و در حالی اجرا گردد که پوشاکی جز ساتر عورت نداشته باشد. اما تازیانه را به زن زانی در حالی می‌زنند که زن نشسته و لباس‌های او به بدنش بسته ‌باشد. دوم. در زنا با محارم نسبی و زنای محصنه، چنانچه زانیه بالغ و زانی نابالغ باشد مجازات زانیه فقط صد ضربه شلاق است. درحالیکه مرد اگر محصن باشد و با دختر نابالغ زنا کند سنگسار می‌شود و اگر با نابالغ نسبی زنا نماید اعدام می‌گردد. سوم. مردی که همسر دائم دارد، هرگاه قبل از دخول، مرتکب زنا شود حد وی صد ضربه شلاق، تراشیدن موی سر و تبعید به مدت یک سال قمری است. این در حالی است که زن نه سرش تراشیده می‌شود و نه تبعید می‌گردد. 🔹 قوادی: قوادی عبارت از به هم رساندن دو یا چند نفر برای زنا یا لواط است و حد آن برای مرد ۷۵ ضربه شلاق است و برای بار دوم علاوه بر ۷۵ ضربه شلاق به عنوان حد، به تبعید تا یک سال نیز محکوم می‌شود که مدت آن را قاضی مشخص می‌کند و برای زن فقط ۷۵ ضربه شلاق است. 🔹 ارتداد: اگر مرد، مرتد فطری باشد کشته می‌شود و توبه‌اش پذیرفته نمی‌شود. اگر مرد، مرتد ملی باشد،‌ توبه داده می‌شود، پس اگر توبه کند چیزی بر او نیست، و اگر توبه نکند کشته می‌شود اما زن، اگر چه مرتد فطری باشد،‌ کشته نمی‌‌شود، بلکه همواره در حبس نگاه داشته می‌شود. 🔹 زمان اجرای مجازات: نسبت به زن در موارد متعددی همراه با تاخیر است از جمله در دوران بارداری، پس از زایمان حداکثر تا شش ماه، دوران شیردهی حداکثر تا رسیدن طفل به سن دو سالگی، و نیز در اجرای مجازات شلاق در ایام حیض یا استحاضه. بخش دوم: eitaa.com/ghadirinetwork/2572
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دوازده شهید برای ناموس ‌ معنی واقعی غیرت یعنی فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت، جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو به تیرک بلندی بستند و اون‌ طرف کارون مقابل چشم های رزمنده های ایرانی گذاشتند. ‌ رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تکاورهای نیروی زمینی ارتش دوازده شهید می دهند تا بلاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و به خاک می‌سپرند. 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'💔✨ مـنِ رو سیا، کجـــا و آسمونِ‌ صافـــِ‌‌حــرم.. . . . 23ذی‌القعده، به‌روایتـۍ‌شهادت‌مولا‌علـی‌بن‌موسی‌الرضـا'؏' 🎙صابر خراســـانی '؏' '؏' 🆔@Clad_Girls
💠: امام خامنه‌ای: مراقبت از حجاب، در درجه اول، با مدیران و مراکز حکومتی است ⚠️ ابراز نگرانی نسبت به مسئله حجاب در جامعه ، بجا و صحیح است. حجاب یک حکم شرعی و یک مسئله است و در این زمینه باید در درجه اول ، دستگاههای دولتی و حکومتی و آنها مراقبت کنند تا براساس قانون عمل شود .... (دیدار با اعضای هیئت دولت - سال ۹۸) 🆔 @Clad_girls
🔶 آنچه از «برتری‌های حقوق زن در اسلام» نمی‌دانید 🔸 بخش از دو مردان و زنان، مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها، به اتفاق گمان می‌کنند، در اسلام حقوق «مرد» بیش از «زن» است و مباحثی چون دیه و ارث مضاعف مرد را نیز شاهد مثال می‌آورند. فارغ از نکات مغفولی که در این دست تفاوت‌ها وجود دارد و بیان نمی‌گردد، احکام متعددی نیز از حیث حقوق بیشتر و مجازات کمتر، به سود مسلم زنان است که کمتر بدان‌ها پرداخته شده و وقتی برای مخاطب بازگو می‌گردد، اگر به این نتیجه نرسد که در برآیندی کلی، حقوق زن در اسلام بیش از مرد است، قطعا آن را کمتر از مرد نیز نخواهد یافت. از این رو در این نگاشته خلاصه‌ای از حقوق مضاعف زنان در اسلام و قوانین موضوعه کشور، ذکر می‌گردد که برگرفته از آخرین تألیف اینجانب «چالش‌های حقوق بشری در اسلام» است. 🔷 ترکیبی از حقوق و تکالیف زنان و مردان: 🔹 ارث: اگرچه ارث بریِ فرد مذکر اصولا بیش از فرد مونث است اما و در حالاتی برابر با وی است. در وضعیت خاصی نیز می‌‌تواند ارث مونث بیش از مذکر باشد. نکته‌ی دیگر آنکه وقتی مرد در زمان عده‌ی طلاق رجعیه فوت کند در این صورت زوجه از زوج ارث می‌برد اما زوج از زوجه نه. همچنین است اگر شوهر در حال مرض زن خود را طلاق دهد و در ظرف یک سال از تاریخ طلاق به همان مرض بمیرد زوجه از او ارث می‌برد اگرچه طلاق بائن باشد مشروط بر این که زن شوهر نکرده باشد. این درحالی است که ارث بری مرد از زن در حالت معکوس ممکن نیست؛ یعنی اگر زوجه در حال مرض مطلقه شود و بعد از آن بمیرد، زوج در هیچ صورتی از او ارث نمی برد، حال چه طلاق بائن باشد یا رجعی، و چه زوج ازدواج کند یا نکند. 🔹 ولایت در ازدواج: ولایت پدر و جد پدری در ازدواج دختر، تنها ناظر به دختر باکره‌ی غیر رشیده معتبر است. هر چند این ولایت ممکن است برای دختران خوشایند نباشد، اما دلیل آن حمایت از دختر و مصلحت ازدواج او است و هر‌گاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند اجازه او ساقط شده و در این صورت دختر می‌تواند با معرفی کامل مردی که می‌خواهد با او ازدواج نماید و شرایط نکاح و مهری که بین آنها قرار داده ‌شده پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نماید. 🔹 حضانت: مطابق فقه، مادر تا دو سالگی نسبت به فرزند پسر و تا هفت سالگی نسبت به فرزند دختر برای حضانت اولویت دارد. طبق قانون سن هفت سالگی نسبت به هر دو اعمال می‌شود. لازم به ذکر آنکه سقف طفولیت برای دختر و پسر ۹ و ۱۵ سالگی است و پس از آن انتخاب یکی از والدین یا زندگی مستقل با فرزند است. 🔹 حجاب: در این مورد به این نکته اکتفا می‌شود که حجاب به معنای عام آن بر مرد هم واجب است منتها در مقدار و نحوه‌ی پوشش با زن تفاوت دارد. چنانکه حکم عمومی پوشش‌های زننده و منافی عفت یا عدم پوشش بدین قرار است که هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمی‌باشد ولی عفت عمومی را جریحه‌دار نماید به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد‌ شد. 🔹 شهادت: شهادت زنان بر امور مدنی و کیفری از سه حالت خارج نیست. یا شهادت زن مستقلا و بدون ترکیب با مرد قابل قبول است، یا شهادت زنان تنها در ترکیب با شهادت مردان قابل قبول است، و یا شهادت زن اساسا در آن امر پذیرفته نیست. نکته آنکه هر چقدر بتوانیم از دید فمنیستی محرومیت زن از قضاوت را محرومیت از یک شغل تحلیل کنیم، ممنوعیت از شهادت در برخی امور، بی تردید چیزی جز رفع تکلیف از زن در ادای شهادت و از بین بردن زحمات رفت و آمد به دادگاه و خطرات انتقام جویی محکوم‌علیه نیست. 🔹 دیه و قصاص: در مورد نفس، اگرچه دیه‌ی مرد دو برابر زن است اما در دیه‌ی اعضاء تا میزان یک سومِ دیه‌ی نفس، دیه برای زن و مرد برابر و نسبت به بیش از یک سوم، دیه‌ی زن نصف مرد است. از آنجایی که لطمه‌ی شدید جسمی (بیش از یک سوم دیه‌ی نفس) به مرد، آسیب بیشتری به اقتصاد کل خانواده می‌زند، فزونی جزای مالی در این خصوص (دیه‌ی مرد)، با توجه به مسئله‌ی معیشت خانواده بوده و مال مضاعفی از بابت دیه‌ی قتل مرد به همسرش می‌رسد. بخش اول: eitaa.com/ghadirinetwork/2571
با سبز و بنفش به هرجا رسیدین با صورتی هم به همونجا می رسین 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• بدجور دارد می‌شود! دلتنگی را که بگذاری کنار... این روزها... دلم یک گوشه از حرم را می‌خواهد... برای های‌های گریستن! برای دیواری که سر روی آن بگذاری... و داد بزنی... آن‌قدر که سینه‌ات به خِس‌خِس بیفتد! نَفَس کم بیاوری و... آبِ گلویت خشک بشود! آن‌وقت... خیال کنی، که منظور نظر شدی.... راه گلویت باز شده از بغض میتوانی زیر سقف حرم و آسمانِ دیارشان نفس بکشی.... بدجور دارد می‌شود! بخدا که تاریخ... این روزها را به‌خود ندیده است! دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم.... ...♡ 🆔 @Clad_girls
♥🙂🥀 هرچند همیشه، کربلا را خواندم از خیلِ عظیمِ زائران جاماندم یک عمر به شوقِ دیدن خوابِ حرم این جسمِ غریبِ خویش را خواباندم🍃 در حسرتِ روی کربلا می‌گریم آن‌قدر که چشمِ خویش را خشکاندم 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد: _نه بابا! طفل معصوم اصلاً نگاه نکرد ببینه چی هست. فقط تشکر می‌کرد. احساس می‌کردم مادر با دیدن مرد غریبه و رفتار پسندیده‌اش، قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود. می‌دانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانه‌مان ندارم و نمی‌توانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم. به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع می‌شد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را می‌بستیم. باید از فردا تمام پرده‌های پنجره‌ها مشرِف به حیاط را می‌کشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود. ظرف‌های نهار را شسته و با عجله مشغول تغییر وضعیت خانه برای ورود مستأجر جدید شدیم. مادر چند ملحفه ضخیم آورد تا پشت پنجره‌های مشرف به حیاط نصب شود، چرا که پرده‌های حریر کفایت حجاب مناسب را نمی‌کرد. با چند مورد تغییر دکوراسیون، محیط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق نشیمن را بستیم. آفتاب در حال غروب بود که مرد غریبه با کلیدی که پدر در بنگاه در اختیارش گذاشته بود، درِ حیاط را نیمه باز کرده و با گفتن چند بار «یا الله!» در را کامل گشود و وارد شد. به بهانه دیدن غریبه‌ای که تا لحظاتی دیگر نزدیکترین همسایه ما می‌شد، گوشه ملحفه سفید را کنار زده و از پنجره نگاهی به حیاط انداختم. بر خلاف انتظاری که از یک تکنیسین تهرانی شرکت نفت داشتم، ظاهری فوق‌العاده ساده داشت. تی شرت کرم رنگ به نسبت گشادی به تن داشت که روی یک شلوار مشکی و رنگ و رو رفته و در کنار کفش‌های خاکی‌اش، همه حکایت از فردی می‌کرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نیست. مردی به نسبت چهارشانه با قدی معمولی و موهایی مشکی که از پشت ساده به نظر می رسید. پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حیاط بود تا وانت وسایلش داخل شود و صورتش پیدا نبود. پرده را انداخته و با غمی که از ورود او به خانه‌مان وجودم را گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدایم کرد: _الهه جان! مادر چایی دم کن، براشون ببرم! گاهی از اینهمه مهربانی مادر حیرت می‌کردم. می‌دانستم که او هم مثل من به همه سختی‌های حضور این مرد در خانه‌مان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داری‌اش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه می‌کرد. همچنانکه قوری را از آب جوش پُر می‌کردم، صدای عبدالله را می‌شنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم می‌آمد در جابجایی وسایل کمکش می‌کند. کنجکاوی زنانه‌ام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم. پنجره آشپزخانه را اندکی گشودم تا از زاویه ای دیگر به حیاط نگاهی بیندازم. در بارِ وانت چند جعبه کوچک بود و یک یخچال کهنه که رنگ سفید مایل به زردش در چند نقطه ریخته بود و یک گاز کوچک رومیزی که پایه‌های کوتاهش زنگ زده بود. وسایل دست دومی که شاید همین بعد از ظهر، از سمساری سر خیابان تهیه کرده بود. یک ساک دستی هم روی زمین انتظار صاحبش را می‌کشید تا به خانه جدید وارد شود. طبقه بالا فقط موکت داشت و در وسایل او هم خبری از فرش یا زیرانداز نبود. خوب که دقیق شدم یک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز، کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسیله خواب مستأجر ما بود. از این همه فضولی خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوری چای رفتم، اما خیال زندگی سرد و بی‌روحی که همراه این مرد تنها به خانه‌مان وارد می‌شد، شبیه احساسی گَس در ذهنم نقش بست. در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک بشقاب کوچک رطب در یک سینی تزئینی چیدم که به یاد چند شیرینی افتادم که از صبح مانده بود. ظرف پایه‌دار شیرینی را هم با سلیقه در سینی جای دادم و به سمت در اتاق نشیمن رفتم تا عبدالله را صدا کنم که خودش از راه رسید و سینی را از من گرفت و بُرد. علاوه بر رسم میهمان‌نوازی که مادر به من آموخته بود، حس عجیب دیگری هم در هنگام چیدن سینی چای در دلم بود که انگار می‌خواستم جریان گرم زندگی خانه‌مان را به رخ این مرد تازه وارد بکشم. ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» آسمان مشکی بندر عباس پر ستاره‌تر از شب‌های گذشته بود. باد گرمی که از سمت دریا می‌وزید، لای شاخه‌های نخل پیچیده و عطر خوش هوای جنوب را زنده می‌کرد. آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالا افتاد که چراغش روشن بود. از اینکه نمی‌توانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شب‌های آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سایه‌ای که به سمت پنجره می‌آمد، مرا سراسیمه به داخل اتاق بُرد و مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست. از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه تحصیل منع شده بودم، تمام لحظات پُر احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی را پای این نخل‌ها گذرانده و بیشتر اوقاتِ این خانه نشینی را با آنها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغییر کرده بود. ابراهیم و محمد و همسرانشان برای شام به میهمانی ما آمده بودند و پدر با هیجانی پُر شور از مستأجری سخن می‌گفت که پس از سال‌ها منبع درآمد جدیدی برایش ایجاد کرده بود. محمد رو به عبدالله کرد و پرسید: _تو که باهاش رفیق شدی، چه جور آدمیه؟ عبدالله خندید و گفت: _رفیق که نشدم، فقط اونروز کمکش کردم وسایلش رو ببره بالا. و مادر پشتش را گرفت: _پسر مظلومیه. صبح موقع نماز میره سر کار و بعد اذان مغرب میاد خونه. کنار مادر به پشتی تکیه زده و با دلخوری گفتم: _چه فایده! دیگه خونه خونه‌ی خودمون نیست! همش باید پرده‌ها کشیده باشه که یه وقت آقا تو حیاط ظاهر نشه! اصلاً نمی‌تونم یه لحظه پای حوض بشینم. مادر با مهربانی خندید و گفت: _ان شاء الله خیلی طول نمی‌کشه. به زودی عبدالله داماد میشه و این آقای عادلی هم میره. و همین پیش‌بینی ساده کافی بود تا باز پدر را از کوره به در کند: _حالا من از اجاره‌ی مِلکم بگذرم که خانم میخواد لب حوض بشینه؟!!! خب نشینه! ابراهیم نیشخندی زد و گفت: _بابا همچین میگه مِلکم، کسی ندونه فکر می‌کنه دو قواره نخلستونه! صورت پدر از عصبانیت سرخ شد و تشر زد: _همین مِلک اگه نبود که تو و محمد نمی‌تونستید زن ببرید! و باز مشاجره این پدر و پسر شروع شده بود که مادر نهیب زد: _تو رو خدا بس کنید! الآن صدا میره بالا، میشنوه! بخدا زشته! و محمد هم به کمک مادر آمد و با طرح یک پرسش بحث را عوض کرد: _حالا زن و بچه هم داره؟ و عبدالله پاسخ داد: _نه. حائری می‌گفت مجرده، اصلاً اومده بندر که همینجا هم کار کنه هم زندگی. نمی‌دانم چرا، ولی این پاسخ عبدالله که تا آن لحظه از آن بی‌خبر بودم، وجودم را در شرمی عجیب فرو بُرد. احساس کردم برای یک لحظه جاده نگاه همه به من ختم شد که سکوت سنگینِ این حس غریب را محمد با شیطنتی ناگهانی شکست: _ابراهیم! به نظرت زشت نیس ما نرفتیم با این آقای عادلی سلام علیک کنیم؟ پاشو بریم ببینیم طرف چیکاره اس! ابراهیم طرح محمد را پسندید و با گفتن: _ما رفتیم آمار بگیریم! از جا پرید و هر دو با شیطنتی شرارت بار از اتاق خارج شدند. ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
38.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
'♥️✨ مـــاهِ‌جـــہــــان‌آرا مــــۍ‌ڪُـشد‌آخر‌عشــق‌تو، آخر‌سر‌مارا... . . . 🆔@Clad_Girls