#یک_جرعه_کتاب
به طور کُلی نود درصد سعادت ما فقط مبتنی بر سلامت ماست. همه چیز در صورت وجود سلامت مایهٔ لذّت میگردد؛ برعکس، بدون سلامت، هیچ موهبت بیرونی نیست که لذّتبخش باشد و حتی موهبتهای ذاتی دیگر، خصوصیات ذهنی و خُلق و مزاج در اثر رنجوری کاهش مییابند و بسیار ضعیف میشوند. پس بیدلیل نیست که به هنگام دیدن یکدیگر نخست جویای سلامت هم میشویم و برای یکدیگر آرزوی سلامت میکنیم، زیرا سلامت، برای سعادت انسان از هر چیز دیگر اساسیتر است..!
📘 #در_باب_حکمت_زندگی
✍🏻 #آرتور_شوپنهاور
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
بالاترین رهایی،
آزاد شدن از نظرات دیگران است؛
روزی که بتوانی بدون وابستگی و اهمیت دادن به نظرات دیگران، از خودت و فردیتت لذت ببری،
آن روز، روز رهایی توست!
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#داستان_شب
⬅️ قسمت ۶۱
نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی
هر دو سوار ماشين من شديم ...
- ممنون از پيشنهادتون اما همون طور كه مي دونيد من مسلمانم . ما هر جايي نمي تونيم غذا بخوريم ،هر چيزي رو نمي تونيم بخوريم ...
توي مسير كه مي اومديم چند بلوك پايين تر يه فضاي سبز بود اگه از نظر شما اشكال نداره بريم اونجا ...
هنوز نمي تونستم باور كنم مال اون نقطه شهره .زير چشمي بهش نگاهي كردم و استارت زدم .تمام طول مسير ساكت بود . پشت چشم هاش حرف هاي زيادي بود ... حرف هايي كه با استفاده از فرصت و سكوت داشت اونها رو بالا و پايين مي كرد ...
با هر ثانيه اي كه مي گذشت اشتياق بيشتري براي كشف حقيقت در من ايجاد مي شد .حس و شوري كه فقط مي شد توي نوجواني درك كرد ...
از ماشين پياده شديم و رفتيم توي پارك ... چند متر بعد، گوشه نسبت دنج و آرام تري نظر ما رو به خودش جلب كرد ...
چند ثانيه گذشت . آرام نشسته بود و از دور به مردم نگاه مي كرد . اگه جلسات روانكاوي پليس براي حل مشكلات من سودي نداشت . حداقل چيزهاي زيادي رو توي اون چند سال ياد گرفته بودم ... يكي استفاده از اين سكوت هاي كوتاه و بلند و صبر تا خود اون فرد به صحبت بياد ...نگاهش برگشت سمت من ...
- چرا با من اينطور برخورد مي كنيد؟ ... من شاهد تفاوت برخورد شما بين خودم و بقيه بودم ... با من طوري برخورد مي كنيد كه ...
خنده ام گرفت ... پريدم وسط حرفش ...
- همه اش همين؟ فكر نمي كني براي اون جايي كه بزرگ شدي اين رفتارت يكم شبيه دختر بچه هاست؟ ...
باورم نمي شد حرفش رو با چنين جملاتي شروع كرد .خيلي احمقانه بود و احمقانه تر اينكه از حرفي كه بهش زدم خنده اش گرفت . توي اوج ناراحتي و عصبانيت داشت مي خنديد . خنده اي كه از سر تمسخر نبود ...
- شايد به نظرتون خيلي احمقانه بياد اونم از مرد جواني توي این سن و اون جايي كه بزرگ شده ...
آدم هاي اونجا به آخرين چيزي كه فكر مي كنن اينه كه بقيه در موردشون چي فكر مي كنن براي افراد مهم نيست كه كي در موردشون چي ميگه ...
اما همه چيز بي اهميته تا زماني كه مسلمان نباشي به پشتي نيمكت تكيه داد و كامل چرخيد سمت من ...
- من دارم توي كشوري زندگي مي كنم كه وقتي مي خوان يه تروريست يا آدم وحشي رو توي فيلم هاشون نشون بدن اولين گزينه روي ميز يه عربه
چون عرب بودن يعني مسلمان بودن ديگه اهميت نداره مسيحي ها و يهودي هايي هم هستن كه عربن ...
و اين چيزي بود كه اولين بار گفتي ... به جاي اينكه فكر كني مسلمانم از من پرسيدي يه عربي؟
من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افكارت رو ديدم .ديدم كه دستت رفته بود سمت اسلحه ات ...
براي همين نشستم روي صندلي و دست هام رو گذاشتم روي پيشخوان ...
باورم نمي شد .اونقدر عادي باهام برخورد كرده بود كه فكر مي كردم نفهميده و متوجه حال اون شب
من نشده ...
هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه كردن توي چشم هاش برام سخت بود ... اما از طرف ديگه آروم شده بودم ...
اون فشار سخت از روي سينه ام برداشته شده بود ...
و از طرف ديگه فهميده بودم چرا اونجاست . مي خواست بدونه من در موردش چيزي توي پرونده نوشتم يا نه؟ و اگر نوشتم، اون كلمات چي بوده ...
ادامه دارد...
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
رنجیدن از حقیقت،
بهتر از تسکین با دروغ است ...
📘 #بادبادک_باز
✍🏻 #خالد_حسینی
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#یک_جرعه_کتاب
اندیشه و کلمات چنان قدرتی دارند که میتونن جهان را دگرگون کنند.
در وجود همه ما نیاز بزرگی هست که دوست داره پذیرفته و تأیید شه. امّا باید به چیزی که در شما متفاوت و منحصربهفرد هست، اعتماد کنید حتی اگر عجیب و غریبه یا بقیه اون رو نمیپسندن.
به قول فراست: یک دوراهی در جنگل سر برآورده بود و من جادهای را در پی گرفتم که رد کمتری در آن نمایان بود و این همانی بود که راه را متفاوت میساخت.
اگر درباره چیزی اطمینان دارید خودتون رو مجبور کنید تا به اون از دریچه دیگهای نگاه کنید. حتی اگه به نظرتون اشتباه و احمقانه باشه. وقتی چیزی میخونید، فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی میگه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر میکنید.
📘 #انجمن_شاعران_مرده
✍🏻 #ان_اچ_کلاین_بام
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
اين نهايت ناشكری است كه آدم بخواهد همه نعمت هايی را كه در اختيارش است فقط به خاطر اين كه آن چيزی را كه ميخواسته به دست نياورده است ناديده بگيرد ...
📘 #همسران_خوب
✍🏻 #لوئیزا_می_آلکوت
#داستان_شب
⬅️ قسمت ۶۲
نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی
خيلي آرام و خونسرد به پشتي نيمكت تكيه دادم ... انگار نه انگار چي داشت مي گفت و درون من اين روزها چه حال و غوغايي بود . نمي تونستم عقب بكشم .مي دونستم اشتباه كرده بودم و تحت شرايط سختي حتی نزديك بود اون بچه رو با تير بزنم ... بچه
اي كه مال اون بود . اما اذعان به اون اشتباه يعني تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ...
براي چند لحظه نگاهم توي پارك چرخيد با فاصله چند متري از ما فضاي بازي بچه ها بود داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازي مي كردن و صداي خنده و شادي شون تا نيكمت ما مي رسيد بچه هايي هم سنای بزرگ تر از نورا ...
- قبول دارم اون شب فضاي سنگيني بين ما به وجود اومد .اگه مي خواي اين رو بشنوي بايد بگم بابتش متاسفم ...
اما من فقط داشتم به وظيفه ام عمل مي كردم و به خاطر عمل به وظيفه ام متاسف نيستم ...
جدي توي صورتم زل زد .چشم هاش از شدت ناراحتي و عصبانيت مي لرزيد ... حس مي كردم داره محكم دندان هاش رو روي هم فشار ميده و من فقط داشتم ارزيابيش مي كردم .استاد رياضي اي
كه خودش وسط يه معادله گير كرده بود ...
- منظورم اين نبود ...
- پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمي تونم كمكي بكنم .تظاهر كردم نمي دونم چي توي سرش مي گذره اما دروغ بود .مي خواستم حلش كنم و به جواب
برسم . مي خواستم افكارش رو خودش از اون پشت بيرون بكشه ...
گام بعدي، شكست حالت كنترليش بود ... يعني نقش بستن يك لبخند آرام و با اطمينان خاطر روي چهره من ...
با ديدن اون حالت چند لحظه با سكوت تمام بهم نگاه كرد مي ديدم سعي داشت دست هاي نيمه مشت اش رو از اون حالت بسته باز كنه .اما انگشت هاش مي لرزيد ...
موفق شده بودم . چند لحظه تا شكسته شدن گارد روانيش فاصله بود .چند لحظه تا ديوارها فرو بريزه و بتونم همه چیز رو ببينم .اما يهو از جاش بلند شد ... نه براي حمله كردن به من يا ...
بلند شد و يه قدم ازم فاصله گرفت ... چرخيد سمتم . هنوز به خودش مسلط نشده بود ولی ...
- متشكرم كارآگاه و عذرمي خوام از اينكه وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ...
باورم نمي شد چي دارم مي شنوم ...
من مي خواستم مثل يه معادله، تمام مولفه ها رو از هم باز كنم و راه حلش و پيدا كنم اما اون ديگه يه معادله چند مجهولي نبود . جلوي چشم هام به يه ساختار چند بعدي ناشناخته تبديل شد ... يه كدنويسي غير قابل هك ... برنامه اي كه كدهاش غير قابل نفوذ بودن ...
عجيب ترين موجودي كه در مقابلم قرار داشت چيزي كه تا به اون لحظه نديده بودم اون از من دور مي شد و حتي نگاه كردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت مي انداخت . ترس رو با بند بند وجودم حس مي كردم* و اين قانون ناشناخته هاست ...
پ.ن نويسنده : این قسمت از داستان، به شدت من رو به ياد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت كه خداوند مي فرمايند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل هاي اونها مي اندازیم تا جايي كه در برابر شما
احساس عجز و ناتواني كنند.
ادامه دارد...
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
مولوی میگوید عشق چیزی نیست که بیرون بشود پیدایش کرد. درونی است. تنها کاری که باید بکنیم این است که موانعی را که در درونمان جلوی عشق را میگیرند پیدا کنیم و از میان برداریم.
📘 #ملت_عشق
✍🏻 #الیف_شافاک
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat