#ضرب_المثل
#نوبت_تو_شد_بجنبان_ریش_را
شاهی بود که گاهی لباس مردم عادی رامی پوشید، به راه می افتاد تا ببیند مردم چگونه زندگی می کنند.
یکی از شب ها که به صورت ناشناس از قصر بیرون آمده بود، چیز عجیبی دید؛ سه نفر دزد، بیرون از قصر، مشغول سوراخ کردن دیوار قصر بودند و می خواستند به خزانه شاه دست پیدا کنند.
شاه که سر رسید، دزدها دست از کار کشیدند. شاه پرسید: چه می کنید؟
دزدها گفتند: چاه می کنیم.
شاه گفت:چاه کندن، در شب تاریک و زیر دیوار قصر!؟ فکر می کنید من دیوانه ام؟ حتماً شما دزدید.
دزدها که دیدند نقشه شان نقش بر آب شده، دست به یکی کردند تا شاه را دور کنند، اما شاه گفت: چرا دعوا؟ من هم شریک! هر چه دزدیدیم، تقسیم می کنیم.
یکی از دزدهاگفت: این طوری نمی شود. هر کدام از ما هنری داریم که به درد کارمان می خورد. اگر تو هم کاری بلد باشی، می توانی با ما شریک شوی.
شاه پرسید: هنر شما چیست؟
یکی گفت: من هر کسی را حتی در تاریکی شب یک بار ببینم، بار دیگر هر جا ببینمش می شناسم.
دزد دومی گفت: من می توانم هر قفل بسته ای را باز کنم.
دزد سومی گفت: من تمام سگ ها و نگهبان ها را به راحتی خواب می کنم.
و گفتند : بگو ببینم تو چه هنری داری؟شاه گفت: کارهای شما مهم است، اما باز هم ممکن است گیر بیفتید . من هنری دارم که به درد این جور وقت ها می خورد. من ریشی دارم که با جنباندن آن می توانم هر زندانی را آزاد کنم!
دزدها قبول کردند که مرد ناشناس شریکشان باشد.
بعد با هم سوراخ را کندند و به قصر شاهی رسیدند.
یکی از دزدها کاری کرد که هیچ سگی واق واق نکرد و هیچ نگهبانی بیدار نشد.
یکی دیگر هم کاری کرد که قفل ها باز شدند.
آن ها به خزانه شاهی راه پیدا کردند. هرچه طلا و جواهرات به دستشان رسید، جمع کردند و بردند، اما چون کارشان طول کشید، زمان خواب سگ ها و نگهبان ها تمام شد. هنوز دزدها از قصر خارج نشده بودند که سگ ها و نگهبان ها از خواب پریدند،آن گاه همه را دستگیر کردند و به زندان بردند.
صبح روز بعد، شاه لباس خود را پوشید و دستور داد دزدها را برای محاکمه بیاورند. او گفت: با چه جرئتی به قصر ما دستبرده زده اید؟ مردی که گفته بود هر کس را یک بار در هر لباسی ببیند باز هم می تواند او را بشناسد، شاه را شناخت و گفت: ای شاه! یکی از دوستانم می تواند همه سگ ها را آرام کند و همه نگهبان ها را بخواباند. او دیشب کار خودش را کرد، اما کارمان طول کشید و نگهبان های تو از خواب پریدند. یکی از دوستانم هم می تواند هر قفل بسته ای را باز کند. او هم دیشب کار خودش را کرد و ما به راحتی وارد قصر شدیم. من دیشب کاری نکردم، اماحالا می توانم چهره شریک دیشب خودمان را که در تاریکی دیده ام، شناسایی کنم. با این حساب، من هم، همین الآن کار خودم را کردم.هر یکی کردیم کار خویش را
نوبت تو شد، بجنبان ریش را...
شاه هم مجبور شد به قول خودش عمل کند و دستور داد تا آن ها را آزاد کنند.
هر وقت در یک کار گروهی، یکی از افراد کار خودش را به خوبی انجام ندهد،به او می گویند: ما کار خودمان را کرده ایم؛ نوبت تو شد، بجنبان ریش را.
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat