اشتباهاتی که باعث سکته مغزی میشوند
کم حرفی، آلودگیهوا، کمبودخواب، نخوردن صبحانه، کاهش افکارمثبت، استفاده ازقند وشکر زیاد، پوشاندن سرهنگام خواب، کارکشیدن از مغز هنگام بیماری
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕
قسمت چهل ویکم
یک پسر بچه خبییث ، سیمرغ را توی دستش گرفته بود و گلویش را فشار می داد. اصلا معلوم نبود کی وارد اتاق شده بود.
با دیدن این صحنه مثل ببر وحشی پریدم و زاغ بیچاره را نجات دادم.
سیمرغ را جلوي صورتم گرفتم و باند روي بالش را منظم کردم.
خودم هم فکر نمی کردم روزي را ببینم که یک زاغ با صدای خش دارش برایم با اهمیت شود.
پسر بچه خنده کودکانه اي کرد و گفت:
- نمی خواستم خفه اش کنم.
با خشم نگاهش کردم و گفتم:
- ولی داشتی می کشتیش، اصلا" با اجازه چه کسی وارد محل کار من شدي؟
پسر بچه با انگشت اشاره اش قسمتی
از موهاي بلند و فِرَش را تابی داد و بعد از سکوتی چند ثانیه اي، دست چپش را نشانم داد و گفت:
-این نامه براي شماست، این را هم عاطف داد.
یک نامه و همان تکه چوب منبت کاري شده من که هدیه محبوبه بود را آورده بود.
قضیه برایم مهم شد ، احتمالاً عاطف رفاقتش را با من به هم زده بود که هدیه محبوبه را به من برگردانده بود.
گفتم: نامه را هم عاطف فرستاده.
اخم کرد و گفت: عاطف نه و آقا عاطف ،کشمش هم دم دارد.
از حرفش تعجب کردم، گفتم:
- بس است، تو وکیل وصی عاطفی که زبان درازي می کنی؟ برو پیش پدر و مادرت.
حتما ً عاطف توي نامه نوشته بود که الان چه حسی دارد و چه قدر از دست من دلخور است.
سیمرغ را روي تاخچه رها کردم و روي صندلی نشستم، کاغذ پوستین نامه که دور یک چوب استوانه اي پیچیده شده بود ،آدم را مشتاق به خواندن می کرد.
بند نامه را باز کردم که بخوانم، ولی تا به خودم آمدم دیدم نامه از دستم قاپیده شد ،آن وروجک هنوز هم از اتاق من بیرون نرفته بود.
نمی توانستم با بچه ها نا مهربانی کنم همیشه بچه های کوچک دوست داشتم ،البته سر جایش عصبانی می شدم ولی وقت عصبانیت به چهره پر نشاط بچه نگاه می کردم که خشمم را به سخره گرفته است خنده ام می گرفت.
چهره در هم کشیدم و خودم را مثل آدم ها بی حوصله جلوه دادم و گفتم:
- مگر نگفتم برو.
بچه با چشم هاي مشکی و مظلومش به من نگاه کرد، داشت خنده ام می گرفت، احتمالا از جدیت من دلگیر شده بود، نقشه ام براي بیرون کردنش داشت می گرفت.
نامه را دستم داد و من مثل موجود تشنه اي که به آب رسیده بود، لبخند پیروزي زدم.
ولی اي کاش لبخند نمی زدم، نمی دانستم که آنقدرپررو است، با یک لبخند من گل از گلش شگفت و دوباره نامه را از من قاپید و دوید.
کمی آنطرف تر ایستاد و گفت:
-به من می خندي ؟ نشانت می دهم.
دیگر اعصابم را بهم ریخته بود، مثل اینکه با مهربانی نمی شد حرف حالیش کرد. از صندلی بلند شدم تا با جدیت واقعی هم نامه را پس بگیرم و هم از حجره بیرونش کنم.
همین که از صندلی بلند شدم، او هم شروع کرد به دویدن تو حجره و از دست من فرار کردن همینطور می خندید و می دوید.
تقریباً دو دور دنبالش دویدم، شاید او فرز تر از من بود ولی نفسش بیشتر از من نبود.
منتظر بودم نفس کم بیاورد و سرعتش کم شود که دقیقاً همینطور هم شد اما وقتی خستگی امانش را برید، رفت روي تاقچه و یک پایش را گذاشت روي دم زاغ بیچاره، یک پایش را هم با فاصله کم روي سر زاغ قرار داد و گفت:
-جلو بیایی خفه اش می کنم، برو عقب.
راهی برایم نماده بود ،همان جایی که ایستاده بودم سفت میخکوب شدم.
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕
قسمت چهل و دوم
وقتی دید بر من غلبه کرده، خندید، با خودم گفتم اگر بتوانم با یک حرکت ببر مانند بگیرمش همه چیز تمام می شود.
خودم را آماده کردم، مثل ببري که براي آهو کمین کند گارد گرفتم، یک قدم کوچک رو به جلو برداشتم
تا خوب بتوانم براي پریدن کمان کنم.
چشم و ابرو بالا انداخت و با خنده اي موزیانه گفت:
- جلو بیایی، می کشمش .
نقشه ام در نطفه سقط شد.
گفتم: بالاخره که نمی توانی دو روز همانطور بمانی، خشک می شوي.
-تو هم همینطور، پس بهتر است خودت بیخیال شوي.
دیدم همچین دروغ هم نمی گوید، واقعاً من هم نمی توانم دو روز یکجا بمانم.
ولی مطمئناً راهی براي گرفتنش بود.
-تکان نخور.
با تعجب نگاهم کرد، انگار که بخواهد سؤالی بپرسد به من چشم دوخته بود.
- سوسمار بالاي سرت است.
- ولی من که از سوسمار نمی ترسم.
- می دانم ولی آن سوسمار سمی است.
تا سرش را بالا گرفت که نگاه کند، از فرصت استفاده کردم و از روي تاقچه برداشتمش.
تا فهمید چه حیله اي سوارش کرده ام، کم نیاورد، پاهایش را دور کمرم حلقه کرد و بنا کرد با نامه روي سر من زدن ،دستش را نگه میداشتم گازم می گرفت ،سرش را می پاییدم چوب نامه مثل دست بیل می خورد توي سرم.
نمیدانم از زدن من چه لذتی می برد که آنقدر می خندید.
آخرش هم دستانم را بالا گرفتم و گفتم: تسلیم.
آرام شد، ولی با کمال پررویی گفت: معذرت خواهی کن .
گفتم: چرا؟
- براي عصبانیتت.
برایم سخت بود از او عذرخواهی کنم، با کمی تأمل و من و من کردن گفتم:
- من... عذرخواهی می کنم.خوب است؟
- نه ، دوست دارم توي قصر قدم بزنم، باید با من بیایی.
- ببین وروجک من یک هنرمندم، بیکار که نیستم.
با انگشت چاق و گوشتی اش سیمرغ را نشان داد و گفت؛
- پس حسابمان را جور دیگر صاف می کنیم.
هیچ بچه اي تا به حال اینجوري مرا سر کار نگذاشته بود، بالاخره من قبول کردم که با او قدم بزنم.
شیطنتش به اندازه اي بود که نمی توانست مثل آدم راه برود، مثل فنر بالا و پایین می پرید و حرف می زد.
با هر بار بالا و پایین پریدن موهاي بلند و فرش تکان می خورد.
گفت: راستی اسمت را نگفتی.
-تو هم نگفتی.
- نام من بنیامین است.
-خوشبختم، من هم محمد هستم ،از لباس هایت معلوم است فرزند آدم مهمی هستی.
- یعنی تو پدر من را نمی شناسی؟
- تازه آمده ام قصر، هنوز کسی را نمی شناسم
- پدرم سلطان است.
تعجب کردم، خدا به من رحم کرده بود، یعنی من این همه مدت با پسر سلطان کلنجار می رفتم!
اگر دست و پایش می شکست که هیچ، حتی اگر از بینی اش خون می آمد سر و کارم با ملک الموت بود.
گفتم: یعنی تو برادر عاطفی.
- ببینم، تو چرا بلد نیستی بگویی آقا عاطف.
- همان ،آقا عاطف، الان کجاست؟
- قبل از اینکه مرا بفرستد پیش تو، افسار اسبش را کشید و از قصر رفت.
- مسافرت؟
- نمی دانم، او به من می گوید فضول هیچوقت از کارهایش به من نمی گوید ،دوست دارم برویم حیاط مخصوص، تو هم می آیی؟
- بله، قبلاً آمده ام، تو از قدم زدن خسته نمی شوي؟ فکر می کنم این حیاط ها را هزار بار دیده باشی!
- چرا خسته می شوم ولی از درس خواندن بهتر است.
- چه درسی می خوانی؟! خط می نویسم.
گاهی هم ریاضی و هندسه می خوانم. اصلاً از درس خواندن خوشم نمی آید. هندسه به درد من نمی خورد.فکر می کنم تیراندازي، یا سوارکاري موردعلاقه من است، نه خط نوشتن و هندسه خواندن.
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش صحیح جابجایی بار در هواپیما😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریل شیشه ایی
واقعا هیجانیه😳😳😳
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚خر بیار باقالی بارکن
این مثل در موقعی گفته می شود که
در وضعیت ناچاری قرار میگیری
مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود
و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری
که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد
و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش .
صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد.
با هم گلاویز شدند عاقبت دزد صاحب
باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش
نشست و گفت: بی انصاف من می خواستم
یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم
حالا که این طور شد می کشمت و
همه را می برم.
صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت:
حالا که پای جان در کار است
برو خر بیار باقالی بار کن...
#ضرب_المثل
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
ازنیمه های شب تاساعت4صبح، مغز استخوان عملیات خون سازی راانجام می دهد.برای همین میگویندشبها زود بخوابید.
دیرخوابیدن و دیربلند شدن ازخواب، باعث می شود مواد سمی از بدن دفع نشوند
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🔴 *این_یا_این*
💠 از مصادیق #توجه به مرد و حساب کردن او، #نظرخواهی از او در برخی امورِ شخصی خودتان است. مثل پختن غذا و پوشیدن لباس و ...
💠 اما خانمها میگویند وقتی از همسرمان #سوال میکنیم مثلا ظهر برات چی درست کنم؟ و یا چه لباسی دوست داری بپوشم؟ انگار سختترین سوال دنیا را از ایشان پرسیدهایم و معمولا #طفره میروند و میگویند هرچه میل خودت است انجام بده!
💠 راه حل این قضیه این است مردها گاهی از جواب دادن به سوال #کلی و مبهم فرار میکنند اما اگر آنها را در شرایط #انتخاب قرار دهید مثلا بگویید امروز قیمه درست کنم یا ماکارونی؟ لباس قرمز را بپوشم یا سفید؟ #جواب دادن برایشان راحت میشود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*تربیت_کودک*
اگر فرزندی منطقی میخواهید وقتی او با جیغ و داد چیزی خواست با خونسردی بگویید
"وقتی جیغ میزنی نمیفهمم چی میگی
آنقدر این حرف را تکرار کنید تا آرام صحبت کند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
💢 تقوا سه گونه است:
❶تقوای گریز
❷تقوای پرهیز
❸تقوای ستیز
#گریز
آن است که از محیط گناه آلود دوری کنی.✓
#پرهیز،
آن است که بتوانی در محیط گناه آلود،خودت را پاک نگهداری.✓
#ستیز،
آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی.✓
🔹 گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی.
🔹 گاهی باید مانند موسی در کاخ فرعون بمانی و سکوت کنی و فقط خودت را حفظ کنی.
🔹و گاهی هم ابراهیم وار با گناه و شرک و بت پرستی مقابله و ستیز کنی و بت شکن شوی
🌷 مقام معظم رهبری:
«دنیای مجازی تقوای دو چندان می خواهد
.🌹🌹🌹🌹🌹
👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #سیاست_همسرداری
💠 در هنگام #شوخی_کردن با همسر، مطمئن باشید که همسرتان نسبت به آن موضوع حساسیت ندارد!
💠 نباید به گونهای باشد که باعث تحقیر شدن همسرتان گردد و به شخصیت وی لطمهای وارد کند.
💠 اگر همسرتان احساس کند که حتی در شوخیهایتان هوای دلش را دارید عاشقتان میشود.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🔴 *یک های ناچیز*...
گاهی با یک کلمه انسانی نابود میشود
گاهی با یک کلام قلبی آسوده میشود
گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود
گاهی یک لبخند , تمام زمستان
یک فرد را گرم نگه میدارد...
گاهی یک پیامک محبت آمیز
محبتی را از تو شعله ور میسازد...
گاهی یک نگاه تمسخرآمیز
غرور انسانی را ویران میکند...
گاهی با یک بی مهری دلی میشکند...
گاهی یک جرقه یک ساختمان را
به آتش میکشد...
گاهی با ارسال یک داستان کوتاه
برای دوستی گره ایی باز میشود...
گاهی با یک کار ساده
درهای بهشت به روی آدم گشوده میشود
مراقب بعضی یک ها باشیم
در حالی که ناچیزند
همه چیزند ...🌸🍃
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
بی توجهی باعث تمام این شک و بد دلی ها میشه
کمی محبت میتونه زندگی شمارو دگرگون کنه
گاهی خانم و آقا هیچکدوم نه اهل خیانتند و نه آدم های بدی!
بلکه فقط سرد و بی توجهند که باعث شک و عصبانیت و بدبینی میشه
بی توجهی به همسر بیشتر از کتک و آزار فیزیکی یک زن را رنج میدهد!
پس با بیتوجهی او را نسبت به خود دلسرد نکنید و وقتی درمنزل هستید زمان بیشتری را با او سپری کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan
#حکایت
یک شب مردی مست به ایستگاه قطار می رود و از یکی از دوستانم می پرسد:
«کجا می توانم برای دختر کوچکم یک هدیه بخرم؟ او یازده سالش است و من دلم می خواهد چیزی برایش بخرم».
دوستم پرسیده بود: «چرا می خواهی به او هدیه بدهی؟»
مرد مست پاسخ داده بود: «معلوم است، می خواهم او را خوشحال کنم.»
او گفت: «می شود هدیه ای را پیشنهاد کنم که واقعاْ او را خوشحال کند؟»
مرد مست پرسیده بود که آن هدیه چیست؟ و دوستم گفته بود:
«به او پدری سر به راه هدیه بده. این کار او را خیلی خوشحال خواهد کرد.»
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
📛نرید هرچی که همسرتون میگه بذارید کف دست خانوادتون!
خیلی از دعواها و بحث ها سر همین موضوعه که ونوسی یا مریخی هرچی تو خونه اتفاق میوفته واسه خانوادش تعریف میکنه و راه رو برای دخالت دیگران باز میکنه.
👈زندگی باید حریم خصوصی داشته باشه..
زن و شوهر باید بتونن راحت حرفشونو به هم بزنن..
http://eitaa.com/cognizable_wan
#حکایت
مردی در یك خانهی كوچك، با باغچهای بزرگ و بسیار زیبا زندگی می كرد. او چند سال پیش در اثر یك تصادف، بینایی خود را از دست داده بود و همهی اوقات فراغتش را در آن باغچه به سر می برد. گیاهان را آب می داد، به چمنها می رسید و رزها را هرس می كرد. باغچه در بهار، تابستان و پاییز، منظرهای دلانگیز داشت و سرشار از رنگهای شاد بود.
روزی، شخصی كه ماجرای باغبان كور را شنیده بود، به دیدار او آمد. از باغبان پرسید: «خواهش می كنم، به من بگویید چرا این كار را می كنید
آن گونه كه شنیدهام، شما اصلاً قادر به دیدن نیستید.»
«بله، من كاملاً نابینا هستم!»
«پس چرا این همه برای باغچهی خود زحمت می كشید؟ شما كه قادر به تشخیص رنگها نیستید، پس چه بهرهای از این همه گلهای رنگارنگ می برید؟»
باغبان كور به پرچین باغچه تكیه داد و لبخندزنان به مرد غریبه گفت:
«خب، من دلایل خوبی برای این كار خود دارم. من همواره از باغبانی خوشم می آمد. به نظرم میرسد كه دست كشیدن از این كار به سبب نابینایی، دلیل قانعكنندهای نیست. البته نمیتوانم ببینم كه چه گیاهانی در باغچهام می رویند؛ ولی هنوز می توانم آنها را لمس و احساس كنم.من نمی توانم رنگها را از هم تشخیص دهم، ولی می توانم عطر گلهایی را كه می كارم، ببویم و دلیل دیگر من، شما هستید.»
«چرا من؟ شما كه اصلاً مرا نمی شناسید!»
«البته من شما را نمی شناسم، ولی گاهی اوقات، شخصی چون شما از اینجا رد می شود و كنار باغچهی من می ایستد. اگر این تكه زمین، باغچهای بدون گیاه و خشك بود، دیدن منظرهی آن برای شما خوشایند نبود. به نظر من نباید از انجام كاری به این سبب چشمپوشی كنیم كه در نگاه نخست، سود چندانی برای خود ما ندارد؛ در صورتی كه ممكن است كمك ناچیزی به دیگران بكند.»
مرد به فكر فرو رفت و گفت: «من از این زاویه به موضوع نگاه نكرده بودم.»
باغبان پیر لبخندزنان به سخن خود ادامه داد:
«به علاوه مردم از اینجا رد می شوند و با دیدن باغچهی من، احساس شادی می كنند؛ می ایستند و كمی با من سخن می گویند. درست مانند شما؛ این كار برای یك انسان نابینا ارزش زیادی دارد.»
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺯﻥ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﯿﺴﺖ!
😎😎😎😎😎😎
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﮔﺸﺖ، ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻓﮑﺮﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻧﯽ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽﻧﻮﺷﯿﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ...
😌😆😌😆😌😆
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ میشد ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﯽ؟!
ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﯿﭽﯽ ﻓﻘﻂ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺎﺭﻡ، ۲۰ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﯾﺎﺩﺗﻪ...؟!
🤔🤔🤔🤔
ﺯﻥ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﻩ ﯾﺎﺩﻣﻪ...
ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﯾﺎﺩﺗﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩ؟
ﺯﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﯽﻧﺸﺴﺖ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ ﯾﺎﺩﻣﻪ، ﺍﻧﮕﺎﺭ همین ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﻮﺩ..
☺☺☺☺☺☺
ﻣﺮﺩ ﺑﻐﻀﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﯾﺎﺩﺗﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﺗﻔﻨﮓ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﯾﺎ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﯾﺎ ۲۰ ﺳﺎﻝ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺏ ﺧﻨﮏ ﺑﺨﻮﺭﯼ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﻭ...😉😉😉😉
ﻣﺮﺩ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺯﺍﺩ میشدم😭😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبر جدید از راه رسید
عجب خریه😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر زندگیمان را بدانیم
ببین عالیه
http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر طبع انسان را به دو دسته تقسیم کنیم
۱_افراد سرد مزاج که با خوردن سردی اذیت میشوند
۲_افراد گرم مزاج که به خوردن گرمی اذیت میشوند
در کودکی و جوانی باید توجه داشته باشند که باتوجه به مزاجشان از خوراکی های مخالف میل کنند
اما. اما. !!!!!
در میانسالی و سالمندی یعنی ۵۵سال به بالا
تمام مزاجها باید سرد حساب شود
یعنی این افراد هرگز نباید غذاهای سردی وخنکی میل کنند هرچند مزاجشان قبلاً گرم بوده باشد
سردی ها بدن را در مقابل بیماری های رایج ضعیف میکند
👇مزاج گوشت ها
✅ شتر: گرم
✅ گاو: سرد
✅ گوساله: سرد
✅ گوسفند: گرم
✅ بز: سرد
✅ مرغ محلی: گرم
✅ خروس: گرم
✅ ماهی: سرد
✅ میگو: گرم
✅ اردک: گرم
✅ غاز: گرم
✅ بوقلمون: گرم
✅ کبک: گرم
✅ بلدرچین: گرم
✅ سیرابی: سرد
✅ قلوه: سرد
✅ جگر : گرم
✅ پاچه: گرم
👇مزاج ادویه جات
✅ آویشن: گرم
✅ بادیان(رازیانه): گرم
✅ برگ مو: گرم
✅ پونه کوهی: گرم
✅ جوز هندی: گرم
✅ خردل: گرم
✅ دارچین: گرم
✅ فلفل قرمز:خیلی گرم
✅ زردچوبه: گرم
✅ زعفران: گرم
✅ زنجبیل: خیلی گرم
✅ زیره سبز: خیلی گرم
✅ زیره_سیاه:خیلی گرم
✅فلفل سیاه: خیلی گرم
✅سماق: سرد
✅ هل: گرم
✅میخک: خیلی گرم
✅ گلپر: گرم
✅سیاهدانه گرم ومقوی
👇 مزاج میوه جات
✅ سیب: گرم
✅ انار: سرد
✅ به: معتدل
✅ گیلاس: گرم
✅ آلبالو: سرد
✅ آلو: سرد
✅ زردآلو: سرد
✅ گوجه سبز: خیلی سرد
✅ آلو_سیاه: سرد
✅ آلوقطره_طلا: سرد
✅ ازگیل: سرد
✅ انجیر: گرم
✅ زیتون: گرم
✅ زالزالک: سرد
✅ انگور: گرم
✅ گلابی: گرم
✅ موز: گرم
✅ آناناس: گرم
✅ انبه: گرم
✅ شلیل: خیلی سرد
✅ هلو: خیلی سرد
✅ خرما: گرم
✅ نارگیل گرم
👇👇 مزاج صيفي جات
✅ خربزه: گرم
✅ هندوانه: سرد
✅ طالبی: گرم
✅ گرمک: سرد
✅ دستنبو: گرم
✅ خیار: خیلی سرد
✅ کدوحلوایی: گرم
✅ گوجه فرنگی:خیلی سرد
✅ فلفل_دلمه ای: گرم
✅ فلفل_سبز: گرم
✅ کدو خورشتی: سرد
✅ بادنجان: گرم
👇👇 مزاج بذرهای ملین
✅ قدومه شیرازی: گرم
✅ تخم_مرو: سرد
✅ خاکشیر: گرم
✅ بارهنگ: سرد
✅ سرشیر: سرد
✅ اسفرزه: سرد
✅ تخم_شربتی: گرم
✅ بالنگ: گرم
✅ تخم_ریحان: گرم
👇 مزاج سبزیجات
✅ تره: خیلی گرم
✅ کلم_برگ: گرم
✅ گل کلم: گرم
✅ ریحان: کمی گرم
✅ جعفری: خیلی گرم
✅ شنبلیله: گرم
✅ گشنیز: سرد
✅ ریواس: خیلی سرد
✅ مارچوبه: گرم
✅ قارچ: سرد
✅ لوبیاسبز: سرد
✅ خرفه: خیلی سرد
✅ تربچه: گرم
✅ پیازچه: گرم
✅ نعناع: گرم
✅ ترخون: خیلی گرم و
✅ مرزه: نسبتا گرم
✅ پونه: گرم
✅ شاهی: گرم
✅ شوید: گرم
✅ اسفناج: کمی سرد
✅ کرفس: گرم
👇 مزاج ریشه ها
✅ شلغم: گرم
✅ ترب_سیاه: گرم
✅ترب_سفید: گرم
✅پیاز: گرم
✅سیر: گرم
✅سیب_زمینی: سرد
✅سیب زمینی ترشی: کمی گرم
✅هویج فرنگی: گرم
✅زردک: گرم
✅کلم قمری: گرم
✅موسیر: گرم
✅چغندر: معتدل
👇 مزاج مغزهای گیاهی
✅ بادام_هندی: گرم
✅ گردو: گرم
✅ بادام_درختی: کمی گرم
✅ پسته: گرم
✅ بادام_زمینی: گرم
✅ بادام_کوهی:گرم
✅ کنجد: گرم
✅ شاهدانه: گرم
✅ تخمه_آفتابگردان: گرم
✅ تخمه_کدو: سرد
✅ تخمه_هندوانه: سرد
✅ تخمه_خربزه: گرم
✅ چلغوز: خیلی گرم
👇👇 مزاج حبوبات وغلات
✅ نخود: گرم
✅ لوبیاسفید: کمی گرم
✅ لوبیاچیتی: گرم
✅ لوبیاقرمز: گرم
لوبیاچشم_بلبلی:کمی گرم
✅ عدس: سرد
✅ گندم: گرم
✅ جو: سرد
✅ جودوسر: معتدل
✅ ماش:سرد
✅ لپه: گرم
✅ برنج: سرد
👇👇 مزاج لبنیات
✅ ماست: سرد
✅ شیر: کمی سرد
✅ کره: سرد
✅ دوغ: خیلی سرد
✅ سرشیر: سرد
✅ خامه: سرد
✅ پنیر: سرد
15نشانه کمبود ویتامین!
1- درد در انگشت ها، پشت ساق پا وکف پا (کلسیم، پتاسیم منیزیم)
2- شکاف در گوشه لب ها (گروه ویتامین B)
3- احساس خستگی (B2)
4- خواب رفتن و کرخی دست و پا (B6و B12)
5- جوشهای قرمز در بازوها و گونه ها (AوD)
6- افسردگی (D)
7- ریزش موی شدید (B)
8- اختلالات دید شبانه (A)
9- بی اشتهایی (B)
10- حالت تهوع، یبوست و نفخ (B12)
11- خونریزی لثه و زخمهایی که دیر خوب میشن (C)
12- سردرد و سر گیجه (B3)
13- اسهال (B9)
14- بی خوابی (B5)
15- خشکی پوست (A وB)
که میتوانید با مصرف این ویتامین ها
جبران کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan
*بخشی از کتاب*
*میخوام آدم حسابی باشم*
*از خانم نیکیتا جامعه شناس* *سوییسی*
(ارزش هزاربارخواندن دارد)
*سلام، ٢دقيقه وقت بزاريد اين متن رو بخونيد، قول ميدم حال تون خيلى خوب خواهد شد*.
ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن ،
در هر کار و هر حال
کار، تفريح، رانندگی، آموختن، مطالعه، آشپزی، نظافت، خوردن، آشاميدن، عشق ورزی، حرف زدن، سکوت، تفکر، دوست داشتن، نيايش و ....
زندگی فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده
ما به اشتباه اينگونه مى انديشيم:
درسم تمام شود، راحت شوم
غذايم را بپزم، راحت شوم
اتاقم را تميز کنم، راحت شوم
برسم به مقصد، راحت شوم
پروژه ام تمام شود، راحت شوم
تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستيم و زندگی مى کنیم هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست بلکه آغاز فعاليتی ديگر است..
پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنيم نه مانند يک ربات فقط به انجام دادن بپردازيم و به تمام شدن و فارغ شدن..
حتی هنگاميکه دستها را مى شوييم نيز ميتوانيم با لذت اينکار را انجام دهيم
يکبار امتحان کنيد
آب چه زيبا و آرام پوست دستتان را نوازش مى کند
به آب نگاه کنيد و لذت ببريد
و آنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان مى آيد ....
لذت باعث قدرتمند شدن مى شود و به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس مى شود .....
لذت بردن هدف زندگی است
تا ميتوانی همه کارها و فعاليت ها را با لذت همراه کن .....
حتی نفس کشيدن که کمترين فعاليت توست .....
دو تعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ خوشبختی وﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش، ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ.
آری نقص یا کمبود زیبایی در چهره یک فرد را اخلاق خوب او تکمیل می کند ....
اما کمبود یا نبود اخلاق را، هیچ چهره ی زیبایی نمی تواند تکمیل کند ....
پایه و بنای شخصیت انسان ها بر رفتار و کردارشان میباشد، و زیباترین شخصیت ها متعلق به پاک ترین قلبها و دلهای پاک و انسان های خوش اخلاق دنياست.
*تقدیم به همه ی انسانهای نیک*🙏🙏🙏
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ عوارض وحشتناک واکسن انگلیسی
✍️ پروفسور "باکدی" میکروبیولوژیست آلمانی:
✍️ واکسنی که در انگلستان ساخته شده به خاطر ترکیبات شیمایی بکار رفته در آن، عوارض جانبی وحشتناک و حساسیتهایی مانند خفگی، ناباروری زنان، نابودی سیستم ایمنی بدن و ایجاد نوع جدیدی از ویروسها که باعث انسداد رگها و در نهایت مرگ میشود را به همراه دارد برای همین شاهد مرگ بسیاری از این افراد هستیم
#دروغ #کرونا
.
هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده...
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده...
مهم نیست امروز کجایی!!!!
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود!؟
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست داره که سرانجام یک روز باید به آن صعود کنه ...
اگه زمین خوردی ایرادی نداره ؛ برخیز....
برخیز و نگذار زمین به جاذبه اش بباله...
سر به دو زانوی غم فرو مبر،سرت را بالا بگیر...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟
کوله بارت ریخت!؟عیبی نداره....
سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش...
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مثبت بودن،
به این معنی نیست که
همیشه خوشحال باشی
مثبت بودن یعنی حتی تو روزهای سخت
ایمان داشته باشی که روزهای خوب در راهند.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
جوش ها را یک شبه درمان کنید 👌
👈کافیست مقداری عسل روی جوش بزنید و روی آن را (با چسب زخم) بپوشانید و تا صبح صبر کنید
👈عسل باکتریهای بوجود آورنده آکنه را نابود میکند
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍶مژه های بلند و درخشان🍶
شبها کمی پنبه را در شیر گرم بزنید و به آرامی روی پلک ها را ماساژ دهید
صبر کنید تا شیر کاملا جذب پوست شود و بعد با همین ماسک بخوابید.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍊مفیدترین آب میوه ها
🔸آب انبه پیشگیری از سرماخوردگی
🔸آب سیب جلوگیری از بیماریهای قلبی و سکته
🔸آب آلبالو برای بی خوابی شبانه
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
*چه ازدواج کرده و چه ازدواج نکرده باشید،*
*لطفا این را بخوانید.*
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم.
او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد.
غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم.
اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد !!
من طلاق میخواستم.
به آرامی موضوع را مطرح کردم.
به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد،
فقط به نرمی پرسید، چرا ؟؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم.
این باعث شد عصبانی شود.
ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید و به من گفت تو مرد نیستی !
آنشب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم.
او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است.
اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم !!
من دیگر دوستش نداشتم،
فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود همسرم میتواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانهام را بردارد.
نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد.
زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود.
از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم،
چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم.
آخر سر بلند بلند جلوی من گریه را سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم.
برای من گریه او نوعی رهایی بود.
فکر طلاق که هفتهها بود ذهن مرا به خود مشغول کرده بود،
الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد.
شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه ام خسته بودم.
وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود.
به او توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود:
هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک فرصت یک ماهه قبل از طلاق خواسته بود.
او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم.
دلایل او ساده بود:
وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود !!!
برای من قابل قبول بود.
اما یک چیز دیگر هم خواسته بود.
او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم.
از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم.
فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل تحملتر باشد،
درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم.
بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است.
و بعد با خنده و استهزا گفت:
هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد !!!
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم.
وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم.
پسرم به پشتم زد و گفت :
اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم.
حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم.
کمی ناراحت بودم.
او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کارش برود.
منهم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم.
به سینه من تکیه داد.
میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم.
فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام !
فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست.
چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود.
یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام !؟
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است.
این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود.
در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است.
چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم.
هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد.
این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند.
چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد.
آه کشید و گفت:
همه لباسهایم گشاد شدهاند.
یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است،
به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد.
بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است.
ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه