eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ از «بی‌امکانی» به‌عنوان نقطه قوت استفاده کن 🔹کودکی ۱۰ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. 🔸پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد! 🔹استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می‌تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه‌ها ببیند. 🔸در طول ۶ ماه استاد فقط روی بدن‌سازی کودک کار کرد و در عوض این ۶ ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. 🔹بعد از ۶ ماه خبر رسید که یک ماه بعد، مسابقات محلی در شهر برگزار می‌شود. 🔸استاد به کودک فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد. 🔹سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد! 🔸سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه‌ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک‌دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به‌عنوان قهرمان سراسری انتخاب شود. 🔹وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی‌اش را پرسید. 🔸استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود؛ اول اینکه به همان یک فن به‌خوبی مسلط بودی؛ دوم، تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته‌شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو نداشتی! 🔹یاد بگیر که در زندگی از نقاط ضعف خود به‌عنوان نقاط قوتت استفاده کنی و به دید فرصت به آن‌ها نگاه کنی. 🔸راز موفقیت در زندگی داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از «بی‌امکانی» به‌عنوان نقطه قوت است. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆سلطان محمود و اَياز چگونه نزد مدير خود محبوب باشيم؟ ✍مي‌گويند سلطان محمود غلامي به نام اياز داشت كه خيلي برايش احترام قائل بود و در بسياري از امور مهم نظر او را هم مي‌پرسيد و اين كار سلطان به مزاق درباريان و خصوصا" وزيران او خوش نمي آمد و دنبال فرصتي مي‌گشتند تا از سلطان گلايه كنند تا اينكه روزي كه همه وزيران و درباريان با سلطان به شكار رفته بودند وزير اعظم به نمايندگي از بقيه پيش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما اياز را با وزيران خود در يك مرتبه قرار مي‌دهيد و از او در امور بسيار مهم مشورت مي‌طلبيد و اسرار حكومتي را به او مي‌گوييد؟ سلطان گفت آيا واقعا" مي‌خواهيد دليلش را بدانيد و وزير جواب داد بله. سلطان محمود هم گفت پس تماشا كن. سپس اياز را صدا زد و گفت ⚡️شمشيرت را بردار و برو شاخه‌هاي آن درخت را كه با اينجا فاصله دارد ببر و تا صدايت نكرده‌ام سرت را هم بر نگردان اياز اطاعت كرد. سپس سلطان رو به وزير اولش كرد و گفت: ⚡️ آيا آن كاروان را مي‌بيني كه دارد از جاده عبور مي‌كند برو و از آنها بپرس كه از كجا مي آيند و به كجا مي‌روند وزير رفت و برگشت و گفت كاروان از مرو مي‌آيد و عازم ري است. سلطان محمود گفت آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند وزير گفت نه. سلطان به وزير دومش گفت: برو بپرس وزير دوم رفت و پس از بازگشت گفت يك هفته است كه از مرو حركت كرده اند. سلطان محمود گفت آيا پرسيدي بارشان چيست وزير گفت نه. سلطان به وزير سوم گفت برو بپرس وزير سوم رفت و پس از بازگشت گفت پارچه و ادويه جات هندي به ري مي‌برند. ⚡️ سلطان محمود گفت: آيا پرسيدي چند نفرند و... به همين ترتيب سلطان محمود كليه وزيران به نزد كاروان فرستاد تا از كاروان اطلاعات جمع كند سپس گفت: حال اياز را صدا بزنيد تا بيايد و اياز كه بي خبر از همه جا مشغول بريدن درخت و شاخه هايش بود آمد. سلطان رو به اياز كرد و گفت: آيا آن كاروان را مي‌بيني كه دارد از جاده عبور مي‌كند برو و از آنها بپرس كه از كجا مي‌آيند و به كجا مي‌روند. اياز رفت و برگشت و گفت كاروان از مرو مي‌آيد و عازم ري است. ⚡️ سلطان محمود گفت: آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند؟ اياز گفت: آري پرسيدم يك هفته است كه حركت كرده اند. سلطان گفت: آيا پرسيدي بارشان چه بود؟ اياز گفت: آري پرسيدم پارچه و ادويه جات هندي به ري مي‌برند ⚡️و بدين ترتيب اياز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اينكه دوباره نزد كاروان برود جواب داد و در پايان سلطان محمود به وزيرانش گفت: حال فهميديد چرا اياز را دوست مي‌دارم؟ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 ...!! 🌷....مجروحان زیاد شده بودند و وضع اکثرشان بسیار وخیم بود. نمی‌دانستیم چیکار کنیم که یکی از بچه‌های لشکر ۲۵ کربلا از راه رسید، می‌خواست یک پی.ام.پی را عقب ببرد. کار بسیار خطرناکی می‌کرد، اما چاره‌ای هم نبود. زخمی‌ها را در پی.ام.پی جا دادیم و دست به دعا برداشتیم که سالم رد شوند. از آن‌جا تا انتهای سه راه بیست دقیقه راه بود. پی.ام.پی رفت و در پیچ جاده از چشم ما دور شد.... 🌷توسط بی‌سیم با غیاثی تماس گرفتم که یک پی.ام.پی پُر از مجروح می‌آید. نیم ساعت بعد تماس گرفت که هنوز نیامده. از طرف سه راهی دودی بلند می‌شد، قلبم تکان خورد. زیر آتش شدید با یکی دو نفر از بچه‌ها به سمت دود حرکت کردیم. وقتی رسیدیم، دیدیم که پی.ام.پی گیر کرده و بر اثر اصابت توپ تانک منفجر شده است. 🌷توی خود پی.ام.پی مهمات بود و انفجار خود آن‌ها باعث شده بود که بچه‌ها تکه پاره شوند. غمگین و افسرده با چشمانی اشک بار برگشتیم. دو روز بعد وقتی به طرف پی.ام.پی حرکت کردیم و داخل آن را از نظر گذراندیم، آنچه باقی مانده بود اسکلت بچه‌ها بود و پلاک روی گردنشان. 📚 کتاب "شانه‌های زخمی خاکریز" ❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
📔 ✍اگر را کاشتند ‌سبز نشد می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی ؟ روستایی گفت چرا می زنم؟ مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟ ساربان گفت چه می گویی مرد؟ در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟ روستایی گفت چیزی نخورده؟ اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟ اگر را کاشتند ‌سبز نشد.. ⚠️ این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد. ‎‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️ فقیر ؛ به دنبالِ شادی ثروتمند ثروتمند ؛ به دنبال سادگی زندگی فقیر است کودک ؛ به دنبال آزادی بزرگتر بزرگتر ؛ به دنبال سادگی کودک آنان که رفته اند ؛ در آرزوي بازگشت آنان که مانده اند ؛ در آرزوي رفتن ... خدایا ... کدامین پل در کجای دنیا شکسته است؛ که هیچ کس ... به مقصدش نمیرسد؟ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻اگر فشار خون بالایی دارید، این ۱۰ خوراکی را بخورید :👇🏻 ▫️ کیوی ▫️ طالبی ▫️ سفیده تخم مرغ ▫️ سیب زمینی ▫️ برنج قهوه‌ای ▫️ کره بادام زمینی ▫️ عدس ▫️ پسته ▫️ پرتقال ▫️ بادام ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
❓چی بخوریم افسرده نشویم؟ 💥شیره نیشکر البته دیابتی ها نخورند 💥موز زیرا هورمون استرس را کاهش می دهد 💥دارچین و جو دوسر سبوس دار و 🌿 http://eitaa.com/cognizable_wan
آلو خشک از استخوان ها حمایت میکند👇 آلو خشک غنی از ویتامین A است که به خاطر کمک به بهبود رشد و پیشرفت استخوان شناخته شده است. علاوه بر این, آلو خشک شامل پتاسیم, ویتامین کا, کلسیم و فسفر است، که همه آن ها برای حفظ سلامتی استخوان ضروری هستند. و 🌿 http://eitaa.com/cognizable_wan
دوفقیر دو روز بود که گرسنه بودند. یکی از آنها شب دوم اظهار بی طاقتی کرد و دیگری گفت: «صبور باش، روزی که برای ما مقدر است، خدا وند خواهد رساند » فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟» بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها نزدیک بود بشکند و خودم با ثروتم در دریا غرق شویم. از خدا خواستم من به سلامت به ساحل برسم و صد فقیر را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد. این نذرِ بخاطر آن روز طوفانی است. اولی به دوست خود رو کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، چنین طوفانی می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا بندگانش را روزی دهد. http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆بُرخ 💫در اسرائیل هفت سال قحطی شد و حضرت موسی علیه‌السلام با هفتاد هزار نفر برای طلب باران به صحرا رفتند. خداوند به او وحی کرد: چگونه دعای آنان را اجابت کنم که: 1. گناهانشان بر ایشان سایه افکنده. 2. درونشان ناپاک گشته. 3. مرا بی یقین می‌خوانند. 4. از مکر من ایمن هستند! بنده‌ای از بندگانم که بُرخ نام دارد پیدایش کنید تا به طلب باران بیاید و باران نازل کنم. 💫موسی علیه‌السلام بُرخ را نمی‌شناخت و در یکی از روزها در راه به برده‌ای سیاه گونه که پیشانی‌اش خاکی از سجده داشت و بالاپوشی پوشیده بود برخورد کرد. موسی علیه‌السلام به نور پیامبری او را شناخت و سلام کرد و پرسید: نامت چیست؟ گفت: برخ. 💫فرمود: مدّتی دنبال تو هستم، با ما به طلب باران بیا. پس بُرخ در طلب باران رفت و چنین گفت: «چه پیش‌آمده؟ ابرهایت گم‌شده؟ 💫 یا بادها از فرمان تو سرپیچی کرده‌اند؟ یا آنچه نزدت است کاستی گرفته؟ یا خشمت بر گناهکاران افزون‌شده؟ مگر قبل از آفرینش خطاکاران را بخشیده نبودی؟ رحمت را آفریدی و به مهربانی فرمان دادی اینک ما را از آن‌ها بازمی‌داری؟ 💫 اگر چنین است در مجازات ما بشتاب.» پس باران بر بنی‌اسرائیل باریدن گرفت. چون بازگشت بُرخ به موسی علیه‌السلام گفت: «دیدی چگونه با خدا صحبت کردم و خواسته‌ام را روا داشت.» 📚کشکول شیخ بهایی، ص 530 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅سخنی ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ! ✍ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ... ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ خوبي ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ! ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ! ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ... ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ... ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ! ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ، ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ! ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ... ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ.. ‌‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ستون خانه .....؟‌ ⁉️چطور ریشه خانواده متزلزل میشه ؟ 📽حجت‌الاسلام والمسلمین 🧕 🌸👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
جهان، به کسانی که برای کوچکترین داشته‌ ها شاکرند و بر نداشته‌ ها کمتر غر می‌زنند، بیشتر می‌ بخشد. آنها نعمات بیشتری را از هستی جذب می‌کنند. شکرگزار داشته‌ هایمان باشیم🙏 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔸تصمیمات، گاهی حیرت انگیزند، چرا که باعث تغییرات بزرگی در زندگی می شوند. تصمیم ها، تفاوت آفرین هستند. می توانید پس از اتخاذ یک تصمیم عالی و درست استراتژیک و تاثیر آن بر زندگی تان، و دیدن تفاوت این زندگی با زندگی قبل از آن تصمیم، معنای این جمله را بهتر حس و درک کنید! آری، بهترین راه برای جبران گذشته ها، اتخاذ تصمیم های درست برای آینده است. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨ اکثر مردم منتظر این هستند که اتفاق مثبتی در طول روز برایشان رخ دهد تا بتوانند به موضوعات خوب فکر کنند اما افراد موفق در هر فرصتی که به دست آورند ذهن خود را به سمت نکات مثبت سوق می‌دهند. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
بسیاری از افراد برای رسیدن به اندام متناسب از گن های لاغری استفاده می کنند اما این لباس های به شدت تنگ می تواند سلول های عصبی شما را فشرده کند و در نتیجه درد و بی حسی را در شما به وجود آورد. و 🌿 http://eitaa.com/cognizable_wan
banamsaped (1).pdf
2.79M
📚نام رمان: 👇 نویسنده:.fatemeh ژانر: تعداد صفحات:104 📌خلاصه: گاهی اوقات توی زندگی ادم یه سری اتفاق ها می افته.خیلی هاشون جزئیه.ولی بعضی هاشون دنیامون رو تغییر میده.سپیده قصه ماهم،یکی از همین اتفاق ها سرنوشت ش رو عوض میکنه.مجبور به ترک شهر ودیار میشه...... بنام سپیده
📔 📕خر بیار باقالی بارکن 🌷این مَثَل در موقعی گفته می شود که در وضعیت ناچاری قرار می گیری! 👴مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری🥷 که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بِنا کرد به پر کردن ظرف خودش . 🌱 صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد. 🌿 با هم گلاویز شدند عاقبت دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش نشست و گفت: بی انصاف من می خواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم حالا که این طور شد می کشمت و همه را می برم. 👴صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت: حالا که پای جان در کار است برو خر 🦄 بیار باقالی بار کن. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی چشمم به گنبد امام رضا علیه السلام افتاد گفتم الکریم ابن الکریم ابن الکریم... ⭕️ خیال کردم منو نمیبینی😔 🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 پندانه 🥀 درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هرچه كنی به خود كنی؛ گر همه نیک و بد كنی. 🌺 اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید، وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم. 🌴زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یک فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی. 🪴از قضا زن یک پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود، یک دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام. ☘ درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان! 🌷پسر، فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بود كه سوختم؟ 🍀درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی؛ گر همه نیک و بد كنی. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 تسلیت به مادر اسکندر 🌷اسکندر که او را فاتح سی‌وشش کشور می‌خوانند، هنگامی‌که در بستر مرگ افتاد، به فرمانده کل سپاهش گفت: وقتی من از دنیا رفتم، جنازه‌ام را به اسکندریه ببرید و به مادرم بگویید که مجلس عزای مرا به‌ این‌ ترتیب تشکیل دهد: اعلام کند، همه‌ی مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند؛ جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند؛ تا مجلس عزای من با خوشحالی شرکت‌کنندگان برگزار گردد. 🪴اسکندر از دنیا رفت، فرمانده سپاهش طبق وصیّت او، جنازه را به اسکندریه حمل کرد و وصیّت او را به مادرش گفت. 🌴مادر دستور داد سفره‌ی عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه‌ی مردم؛ جز کسانی که دوست یا عزیزی را از دست داده‌اند، شرکت کنند. 🌺مهمانی فرارسید. خدمتکاران همه آماده؛ ولی هیچ‌کس نیامد. مادر اسکندر از علّت نیامدن مردم پرسید، به او گفتند: تو خود اعلام کردی که مردم غیر از آنان که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند، بیایند؛ ولی کسی نیست که دارای این شرط باشد. 🍂مادر، مطلب را دریافت و گفت: « فرزندم با بهترین روش، به من تسلیت گفت و خاطر مرا آرام ساخت.» 📚 داستان‌ها و پندها، ج ۵، ص۱۱۳؛ داستان باستان، ص ۱۳. http://eitaa.com/cognizable_wan