دعوت نشدی ، نرو
بهت نگفتن ، نپرس
ازت نپرسیدن ، نظر نده
دعوت های دیر ، قبول نکن
بی توجهی دیدی ، حذف کن
دروغ شنیدی ، خط بزن
قدر خودتو بیشتر بدون..
آخرش فقط خودت برای خودت میمونی برای خودت ارزش قائل شو
#روانشناسی
🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan
هرآنکس را که بیشتر دوست داشته باشی زودتر از دست میدهی،
هرآنچه را که محال میپنداری زودتر به واقعیت نزدیک میشود.
دوستیهایی که پایانش را تصور نمیکردی، به دشمنی میانجامد.
امیدی که دستهایت را از زندگی کوتاه میکند، دوباره شاخ و برگ میزند،
یاری که برای تو یار نمیشود، آغوشش به روی دیگری باز میشود،
هوایی که عشق را در ریههایت تازه میکند، یک روز هم به گریه وادارت میکند،
دردی که به سقوط میکشاندت دوباره زندگی میآورد.
#روانشناسی
🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حسرت گذشته ماندن؛
چیزی جز از دست دادن امروز نیست.
تو فقط یکبار هجده ساله خواهی بود
یکبار سی ساله
و یکبار هفتاد ساله
در هر سنی که هستی
روزهایی بی نظیر را تجربه می کنی
چرا که مثل روزهای دیگر،
فقط یکبار تکرار خواهد شد.
هر روز از عمر تو زیباست و
جذابیتهای خودش را دارد.
به شرط آنکه زندگی کردن را شناخته باشی و آن را بلد باشی....
#روانشناسی
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
در یک نخ سیگار چه موادی وجود دارد؟
🔹نیکوتین: ماده ضدحشره
🔸اسید استریک: وکس شمع
🔹آرسنیک: یک سم خطرناک
🔸ان اچ ۳: پاک کننده توالت
🔹متانول: سوخت موشک و...
✅#اطلاعات_عمومی
http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان
🌸
مرگ پولدار محل ما
وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچههای محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بیدرد و بیکس. و این لقب هم چقدر به او میآمد نه زن داشت نه بچه و نه کسوکار درستی.
شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمیشود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچههای محل که میدانستیم ثروت عظیم و بیکرانش بیصاحب میماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایهها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانهاش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پولها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه میتوانیم کمی هم از این پولها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما...
اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاریاش که با همت ریش سفیدهای محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچهها چقدر خجالت کشیدیم.
موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بیدرد خرج سرپرستی همه آنها را میداده، بچههای یتیم را دیدیم که اشک میریختند و انگار پدری مهربان را از دست دادهاند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
ضرب المثل
ﻓﻼﻧﯽ ﺩﻭﺩﭼﺮﺍﻍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ
ﺭﻭﻏﻦ ﭼﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺷﺐ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﻮﺩ ﻭ
ﭼﺮﺍﻍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ، ﻓﺘﯿﻠﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ
ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽﮐﺸﯿﺪﻧﺪ .
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻓﺘﯿﻠﻪ،
ﺭﻭﻏﻦ ﯾﺎ ﻧﻔﺖ ﻣﺨﺰﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺎﻻ ﻧﮑﺸﺪ ﻭ
ﻣﺼﺮﻑ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﺿﻌﯿﻒ، ﺷﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺻﺒﺢ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﯿﺪﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺭﻭﻏﻦ ﯾﺎ ﻧﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﺨﺰﻥ ﺑﻪ ﻓﺘﯿﻠﻪ ﻧﻤﯽﺭﺳﯿﺪ. ﻟﺬﺍ ﺩﻭﺩ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻓﻀﺎﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﺩﻭﺩ ﺁﻟﻮﺩﻣﯽﮐﺮﺩ.
ﻓﺮﺩ ﺩﻭﺩ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ
ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﺍﺩ .ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﻟﺤﺎﻅ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪﮐﻪ ﻓﻼﻧﯽ ﺩﻭﺩ ﭼﺮﺍﻍﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
#ضرب_المثل
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#فرار_در_رکوع!
🌷قبل از عملیات «مُحرم» در منطقه «دشت عباس» بود. خورشید تازه غروب کرده بود و ما آماده برگزاری نماز مغرب و عشاء میشدیم. همه به هم تعارف میکردند که یک نفر به عنوان امام جماعت جلو بایستد؛ اما هیچ کس زیر بار نمیرفت. شهید «شالباف»، بدون اطلاع از موضوع و برای اینکه نماز اول وقت را از دست ندهد، مشغول خواندن نماز شد. بقیه فرماندهان هم از فرصت استفاده کرده و....
🌷و پشت سر او قامت بستند. «مهدی» وقتی وارد اولین رکوع شد، تازه متوجه موضوع گردید و با سرعت زیادی صحنه را ترک کرد! بچههایی که پشت سر ایشان به جماعت نماز میخواندند، احساس کردند که رکوع خیلی طولانی شد. پس یک به یک سر از رکوع برداشتند و ایستادند. با فاش شدن ماجرا و آگاهی از فرار امام جماعت، بچهها نمازهایشان را به فُرادا خواندند و ....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی شالباف
#راوی: رزمنده دلاور مهدی صباغی
سایت: نوید شاهد
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا میخاست از رو آب بپره 😂😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎🎥دوربین مخفی😎🎥
این دوربین مخفی ته خندس بهترین دوربین مخفی که دیدم با اختلاف😂
#دوربین_مخفی_وطنی🇮🇷😍
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان صمد و کبری
✍روزی خانه یکی از دوستان رفتم که ویلایی بود و دو در داشت. و او همیشه از در پشتی میرفت و این در، ارتفاعش کم بود و باید برای داخل خانه رفتن انسان خم میشد.پرسیدم، چرا ارتفاع این درب را بالاتر نمیبری؟ جواب قشنگی داد.
🌹گفت: این دَر فقط برای ورود من است. چون وقتی از بیرون میآیم، میخواهم قد خود را خم کنم و غرورم بشکند و بدانم، محل کار و ریاست تمام شد. به خانه ام میآیم و اینجا کسانیکه هستند، چشم انتظار تواضع و مهربانی من هستند، نه تکبر و امر و نهی من! کسانیکه اینجا هستند زن و فرزندان و اهلبیت من هستند، نه کارگران کارخانهام.
♻️ در شهرستان خوی، در رژیم سابق مردی بود به نام صمد، که هیکل قوی داشت و همیشه مست بود. زمانی که مست میکرد، خیابان را میبست و کسی حتی پلیس، جرأت نزدیک شدن به او را نداشت.
🌴 صمد، زنی داشت به نام کبری، وقتی مست میکرد همه سراغ زنش میرفتند و از او میخواستند بیاید و شوهرش را از خیابان جمع کند. وقتی صمد، کبری را می دید، شمشیر را پنهان میکرد و میگفت: چشم، الان آمدم شما تشریف ببرید منزل! این رفتار به اصطلاح امروز، زن ذلیلی صمد، برای مردم شهر جای تعجب بود. وقتی از او علت را پرسیدند، گفتند صمد، یک شهر از تو میترسد و تو از زنت؟!!
🌷صمد گفت: اشتباه نکنید آبروی من دست اوست. اگر زنم پنهانی با مردی دوست شود و جایی رود و کسی ببیند، من حتی اگر او را بکشم هم، باز آبروی من میرود و کسی برای عربده و شمشیر من تَره هم خورد نمیکند و با خود میگوید: اگر عرضه داشت زنش از او میترسید!! این عربده کشیدن من بهخاطر سلامت نفس و پاکدامنی اوست.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆🔆🔆
🔆🔆
🔆
💞 #همسرانه💞
❤️در مقابل همسر خويش،گرفتاری های روزانه و حوادث تلخ و ناگوار زندگی را با اخم و چهره عبوس مطرح نکنيد.
💜هديه دادن مهرو محبت را زياد می کند؛ به مناسبت های مختلف برای همسر خود هديه ای هر چند کوچک خريداری و با چهره ای شاد و خندان به او تقديم کنيد.
💛چنانچه کمبودی در منزل مشاهده می شود،باکمال محبت و خوشرويی تذکردهيد.
💚به بستگان همسر خود مانند پدر و مادر و ساير اقوام وی احترام بگذاريد و برای دعوت آنان به خانه خود، قبل از همسر خود اقدام کنيد.
💙هيچ وقت از معاشرت همسر خود با بستگان صالحش جلوگيری نکنيد و در معاشرت و ديد و بازديد با بستگان وی پيشقدم باشيد.
⚜⚜⚜⚜⚜⚜
#همسرانه
http://eitaa.com/cognizable_wan
#بانو_ملکه_باش
👸 زیباترین خانم خانه دار
یک خانم خانه دار باید بداند که مهمترین فرد در زندگیش ، باید خودش باشد. او باید بداند که اگر لباس های کهنه بپوشد، دائما بوی غذا بدهد و برای خود ارزشی قائل نباشد، کم کم افسرده می شود و اگر سلامتی روح نداشته باشد، نمی تواند به بقیه انرژی بدهد. باید بداند اگر زیبا نباشد، شاید اعضای خانواده را از خودش براند و ...پس اول باید به خاطر روحیه خودش، زیبا باشد و بعد برای دیگران.
#همسرانه
http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر میخواهیدکه ازدواج شمابا #کامیابی همراه باشد،
بایدتصمیم بگیریدکه همسرتان راهمانگونه که #هست بپذیرید
وبدانید که ارتباط بین شمابدون #پذیرش،بهبود نخواهد یافت.
#همسرانه
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻📸 ۶ غذا برای تقویت بدن در برابر ویروسهای زمستانی
#طب_و_سلامت
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨
✍️ حکمت چون طلاست
🔹مردی از حکیمی سؤال کرد:
اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟
🔸حکیم گفت:
روزی در کاروانی مالالتجاره میبردم که در نیمروزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسبها را میشنوم، بیتردید راهزنان هستند.
🔹هرکس هر مالالتجارهای از طلا و نقره داشت آن را در گوشهای چال کرد.
🔸من نیز دنبال مکانی برای چالکردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم.
🔹پیرمرد گفت:
قدری جلوتر برو، زبالههای کاروانسرا را آنجا ریختهاند. زبالهها را کنار بزن و مالالتجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن.
🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگتر از اهل کاروان بودند. وجببهوجب اطراف کاروانسرا را گشتند.
🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمیداد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند.
🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گرانقدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمیشوند.
🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازهای باز کردم و مسگری که حرفه پدرانم بود راه انداختم.
🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مسگران دیدم که دنبال کار کارگری میگشت و کسی به او اعتمادی نمیکرد تا مغازهاش به او بسپارد.
🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند:
از اشرار بوده و بهتازگی از زندان حکومت خلاص شده است.
🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک میکرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند.
🔹پس گفتم:
شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است.
🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود.
🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت.
💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔺برای جلوگیری از پیری چه کارهایی را نباید انجام دهیم؟
عادات زیر را ترک کنید👇
🔸مصرف زیاد قند، شکر و شیرینی
🔸 سیگار کشیدن
🔸بی تحرکی
🔸استرس
🔸کمبود خواب
✅ #طب_و_سلامت
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻📸خوبه بدونید که نان سفید(لواش بربری تافتون)بزرگترین لطمه را به سلامتى شما مىزند، باعث کم خونی و یبوست میشود. همچنین استعداد بروز سرطان را زیاد مىکند.
بهترین نان سنگک است👌🏻
#طب_و_سلامت
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
4_5904550498274380031.pdf
12.15M
این فایل PDF(پی دی اف) است
#رمان
💌رمان یک شهر خالی از من
💌عنوان رمان : یک شهر خالی از من
#یک_شهر_خالی_از_من
👩🏻💻نویسنده : نصیبه رمضان
🎭ژانر : #عاشقانه
📖تعداد صفحات : ۳۴۰۵
💬خلاصه :
ترلان دختر شاد که به واسطه بلد بودن دارویی گیاهی ، میتونه هر سوختگی شدیدی رو درمان کنه. این کار رو توی دانشگاه انجام میده و بعد اتمام درسش ، به شهر خودش برمیگرده ، مردی دنبالش میاد و از ترلان میخواد تا زخمهاش رو درمان کنه و مدتی همخونه اش بشه ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 #عید_مبعث
🌹امشب بر در غار حرا زمزمه ای برپا است
شب رسیدهست و جبرئیل امین در راه است
🌷 میرود تا دهد مژده به محمد امین
برگزیدهست خدا تو را یا اِمَامُ الْمُتَّقِین
🌺 بخوان به اسم پروردگارت کرد خلق
آسمان ها و زمین را و انسان از عَلَق
💐 درود خدا بر تو ای امین مرسلین
که فرمود: رب ما ارسلناک الّا رحمة للعالمین
🌸 شاعر : آقای ارشیا رفیعی
#مبعت_رسول_اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و #ولادت_امام_جعفر_صادق علیه السلام بر تمام مسلمین و #شیعیان مبارک باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 اگر به اشتباه روی یک #لینک_کلاهبرداری کلیک کردید؛ این سه کار را فورا انجام دهید!
✅http://eitaa.com/cognizable_wan
رفتگر میاد دم خونه ب دختره میگه آشغال دارین؟
دختره داد میزنه : مامان مامان آشغال داریم؟
مامانش میگه آره داریم
دختره هم میگه آره داریم دستت درد نکنه ، نیازی نیست نمیخوایم!!
خوشبختانه رفتگر زحمتکش رو موقع خوردن دینامیت دستگیر کردن😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#قدرت_عشق
در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و
قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در
میان مردم به سیاه خان شهرت داشت.
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل
شیراز را بسازد ،او جزء یکی از بهترین
کارگران آن دوران بود...
در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن
امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی
به طبقات فوقانی وجود نداشت بنابراین
استادان معماری به کارگران تنومند و قوی
و با استقامت نیاز داشتند تا مصالح را به
دوش بکشند و بالا ببرند
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد و
نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند و استاد
معمار و ور دستانش آجرها را در هوا
می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار
سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده
آجری که سیاه خان به بالا پرت میکند شش
یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و
می افتد و می شکند
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت و
همه به بالا میرسید!
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت : قربان تمام زور
و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته ، سیاه خان هم
دست و دل کار کردن ندارد اگر چاره ای
نیاندیشید کار ساخت بازار یک سال عقب
می افتد او تنها کسی است که میتواند آجر
را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت و
زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به
خانه رسید با دیدن همسرش از شدت
خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد
کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان
سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت
فردا کریمخان مجددا به بازار رفت و دید
سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت میکند
که از سر معمار هم رد میشود بعد رو به
همراهان کرد و گفت :
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد #عشق بود
نه سیاه خان.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
☫بِسْـــــمِالـلَّـهِالرَّحْـمَنِالرَّحِیـــــمِ☫
قصه ها و رمان های باطل نخوانید.
عارف کامل سالک توحیدی حضرت علامه حسن زاده آملی رفع الله درجاته یکی از عهدهایی را که شیخ الرئیس ابن سینا با خود بسته است را ذکر میکنند:
"یکى از عهدهاى شیخ رئیس در رساله عهدش این است که رمان و قصه هاى باطل نخواند. حرفها و افسانه هاى باطل ذهن را کج و معوج مى کند و نفس را از درست اندیشى و درست یابى عدول مى دهد و منحرف مى گرداند."
حضرت علامه در جای دیگر می فرمایند:
"یکى از رساله هاى شیخ رئیس ابو على سینا، رساله عهد او است، در آن رساله با خدایش پیمان بسته است که مقالات و رمانها و افسانه هاى هرزه نخواند، که رمانِ مسموم و آلوده، رهزن درست اندیشى انسان مى گردد، حتى در خوابهاى انسان اثر مى گذارد، که انسان خوابهاى آشفته مى بیند."
📔ولایت تکوینی
عـــــلامه #حســـن_زاده_آمــلی
📚متن دروس و شرح دستورالعملهای عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوفنون
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔴جوش صورت و نگاه حرام
✍هادی ذوالفقاری صورتش از نوجوانی پر از جوش بود، توی نوجوانی از وضعیت صورتش خیلی ناراحت بود، بعد میره دکتر پوست و دکتر هم بهش چند تا کرم و پماد و دارو میده، اما فایده نداشت. چند روز قبل از شهادت رفیقش بهش میگه این صورتت رو نمیخوای درمان کنی؟
اونم میخنده و و میگه: ای بابا، دیگه فقط یه انفجار میتونه جوشهای صورتم رو درمان کنه.
چند روز بعد هم انفجار شدید یه انتحاری، جوشهای هادی ذوالفقاری رو درمان میکنه. هادی ذوالفقاری دوست داشت شهید بشه، همیشه میگفت: نگاه حرام، راه شهادت رو میبنده. (مطالب بالا به نقل از کتاب پسرک فلافل فروش)
💥هر کس از نگاههای حرام صرف نظر کند و سرش را پایین بیاندازد، خداوند به او مزه عبادتی میچشاند که شیرینی آن را در قلبش حس میکند و او را شادمان میکند.
📚نهج الفصاحه، ص ۷۱۱
📚مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۲۷۰
#شهادت
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🧡✨🧡
✍تلنگر
عالم ز برایت آفریدم گله کردی
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم، گله کردی
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی
بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..
همیشه شکر گذار خدا باش 👌
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾