eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 !! مےگفٺ: ⇐یه جورێ زندگے کن که اگه خواستے گوشیت رو بدے دستِ امامت دستات نلرزه از شرم🙂✋🏻... همین الان مےتونے گوشیت رو بدی⁉️ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 ✍شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند 👇👇 عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… شادی روح پاک  شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷😭🌷😭🌷😭 http://eitaa.com/cognizable_wan
✍️روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم. پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم! 💥زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟! ✴️http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ چند جواب محکم، به شبهه معروف! 🔘 حجابمو رعایت کنم، اختلاس و گرونی حل میشه؟!🤔 🤣 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻ستون فقرات شما 6 دشمن دارد! 1) شکم بزرگ 2) بد خوابیدن 3) بغل کردن بچه‌ها 4) نشستن چهار زانو یا دو زانو 5) ایستادن طولانی 6) بلند کردن جسم سنگین و http://eitaa.com/cognizable_wan
⚡️ سه چیز در زندگی هست؛ که دیگر نمی توانید به دستش بیاورید: کلمات بعد از گفته شدن لحظه ها بعد از از دست دادن و زمان بعد از سپری شدن... 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
☄💎درزمان قديم که يخچال نبود، خنك‌ترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان مي‌افتاد، مي‌گفتند رفته آب خنك بخوره. و اين اصطلاح بعدها شامل همه زنداني‌هايي شد كه به زندان مي‌افتاد ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
در دنیا فقط یک نفر است که باید از او بهتر باشید و او کسی نیست جز گذشته خودتان... http://eitaa.com/cognizable_wan
شكسپير ميگه: اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم. بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده.... بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره. بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده . و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره. 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
4_6019455931597719585.pdf
3.23M
💚 💚رمان همسایه پری 💚ژانر : 💚 نویسنده: افسون امینیان 💚 خلاصه : قصه ی دختری است به اسم پریناز که توی محله های جنوبی شهر زندگی میکند، پدرش یه مغازه دار ساده و مادرش زنی عامی است ، روزمرگی برایش آهنگ یکنواختی سر میدهد تا اینکه همسایه ی جدیدی به کوچه ی آنها نقل مکان میکند که ، بر حسب اتفاق همسایه ی دیوار به دیوارشان نیز هست .ورود این تازه واردین سر آغاز قصه خواهد شد.. پایان خوش •┈••✾❀•🌸•❀✾••┈•
✳دانستنی های عقرب ها ✅عقرب ها در دماهای بسیار بالا وپایین به خوبی دوام میاورند برای نمونه شما میتوانید یک عقرب را در فریزر گذاشته وتایخ بزند وروز بعد در معرض آفتاب قرار دهید تا یخ ذوب شود وخواهید دید که عقرب شروع به راه رفتن میکند 🐝http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️✍ وقتي که راه نمی روی زمين هم نمی خوری ، اين زمين نخوردن محصول سکون است نه مهارت . وقتی تصميم نمی گيری و کاری نمی کنی‌ ، مسلما اشتباه هم نمی کنی ؛ اين اشتباه نکردن محصول انفعال است نه انتخاب . خوب بودن به اين معنی نيست که درهای تجربه را بر خود ببندی و فقط پرهيز کنی ؛ خوب بودن در انتخاب های صحيح ماست که معنا پيدا کرده و شکل می گيرد. اشتباه کنيد اما آن را مجددا تکرار نکنيد !! املای ننوشته غلط هم ندارد. 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبشار آنجل مرتفع ترین آبشار جهان و در ونزوئلا واقع شده است. ارتفاع آن حدود یک کیلومتر و ارتفاع سقوط آزاد مداوم آب آن ۸۰۷ متر است. ♨️ 👇👇👇 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
برای همسرتان تکیه گاه باشــید! ❤️آقايان شايد بارها شنيده‌اند كه وقتی از خانمی می‌پرسند چه شوهری می‌‌پسندی، می‌‌گويند: «مردی كه بتوانم به او تكيه كنم!» ✨بايد يادتان باشد منظور زنان از «تكيه كردن»، سينه سپركردن و قوی بودن برای دعوای سر کوچه و چهره خشن و بزن بزن نيست، اصلاً و اصلاً اينگونه نيست. آنان نیازمند «امنیت روحی» هستند نه «امنیت جسمی». 🌹آنان نیازی به یک قلدر ندارند، بلكه آنان با توجه به روحيه‌ی لطيف‌شان، دوست دارند با تمام وجود باور کنند که در کنار آنها همواره یک حامی صادق است که آنان را از لحاظ روحی و روانی و عاطفی، حمایت و پشتیبانی می‌کند. خصوصا احترام به زن در محافل خصوصی و عمومی بالاخص: فاميل، اقوام، دوستان، نزديكان 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
❤به شوهرت اینارو نگو !!!!. ❌بهش نگو خودم ازپس خودم برمیام به تو نیاز نیست ✅گاهی عمدا ازش کمک بگیر حس قدرت بهش بده. ❌جلوی شوهرت از مردای دیگه تعریف نکن ✅مردا حساسن از شوهرت تعریف کن ❌بهش نگو کاش مجرد بودم ناامیدش نکن ✅بهش یادآوری کن که قرارمثل کوه پشت هم باشین ❌بهش نگو شوهر فلانی برای زنش چیکارا که نکرده و... ✅بگو شرایط هرکس متفاوته مهم اینه تو همه توانت رو برای من میزاری 🧕 🌸👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚خدا رو چ دیدی شاید شد... دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد». یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ». وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! «خدا رو چه دیدی شاید شد》 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
چه تصورات اشتباهی راجع به گفتگو باهمسر وجود دارد؟ 👆اگر می خواهید گفتگو باهمسرتان به نتیجه برسد ، باید راه و روش یک گفتگوی درست را بلد باشید. 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیه الله مرحوم ناصری: موضوع: خاطره ای جالب از عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد کوفی در جهت دیدن امام زمان علیه السلام مدت : کمتر از یک دقیقه ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕 اگر می خواهید، همسرتان باشد؛ 💫بهتر است در برخورد با او خصوصا در زمان بیان انتقاد، 👈از کلمات و استفاده کنید ؛ ↩ چون شما تاثیر در افزایش یا کاهش کیفیت روابط شما دارند؛ ✔ مثلا اگر بجای گفتن اینکه، " چه غذای بی نمکی پختی" بگویید: ✅ "غذا خیلی خوشمزه است ، وبا کمی نمک بیشتر عالی می شود" 💞هم او را به سمت بهبود مورد نظرتان سوق داده اید و هم به بهتر شدن ارتباطتان کمک کرده اید. 😉 *معجزه کلام* را جدی بگیرید ... 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
پدر روزنامه مي خواند. اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي شد. حوصله ي پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را كه نقشه ي جهان را نمايش مي داد، جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد و گفت: بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه ي دنيا به تو مي دهم. ببينم مي تواني آن را دقيقا همان طور كه هست بچيني؟ و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد پسرك با نقشه ي كامل برگشت. پدر با تعجب پرسيد: "مادرت به تو جغرافي ياد داده؟" پسرجواب داد: "جغرافي ديگر چيست؟" پدر پرسيد: "پس چگونه توانستي اين نقشه ي دنيا را بچيني؟" پسر گفت: "پشت همين صفحه، تصويري از يك آدم بود. وقتي من آن آدم را دوباره ساختم، دنيا هم خودش ساخته شد." 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت همه تعجب کردند پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد. ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید.. 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
🌷 🌷 !! 🌷بعد از عملیات «والفجر ۸» حدود عصر سری به سنگر شهید شاهمرادی معاون عملیاتی تیپ در آن سوی اروندرود زدم تا گزارشی از وضعیت برنامه‌های تخریب به او بدهم؛ چون هوای بیرون بهتر بود دم در سنگر نشسته بودیم. سردار شاهمرادی وضعیت خوبی نداشت، ظاهراً مقداری گاز شیمیایی تنفس کرده بود و یک چفیه جلوی صورتش گرفته بود و صحبت می‌کرد؛ یک موتور سوار مقابل ما ایستاد و سراغ بچه‌های تخریب را گرفت؛ شهید شاهمرادی به سمت من اشاره کرد و به او گفت: «همین ایشان هستند.» 🌷برادر علی‌پور مسؤول جدید تخریب قرارگاه کربلا بود که برای بررسی وضعیت به منطقه ما آمده بود؛ بعد از احوالپرسی سریع به موضوع مأموریتش پرداخت، در همین بین سردار شاهمرادی با شربت و چای از ما پذیرایی کرد؛ چند روز بعد مجدداً برادر علی‌پور به سنگر خودمان در شمال اروندرود آمد؛ در خلال صحبت نگاهی به اطراف می‌کرد، مثل این‌که دنبال کسی می‌گشت. ـ دنبال کسی می‌گردی؟ ـ بله، دنبال همان برادری که شهردار شما بود، می‌گردم. 🌷ـ ما در واحد تخریب شهردار نداریم! ـ همان برادری که آن روز از ما پذیرایی می‌کرد. تازه ما متوجه شدیم، سردار شاهمرادی را می‌گوید؛ به او گفتیم: «ایشان معاون عملیاتی تیپ هستند.» در ابتدا قبول نکرد، فکر می‌کرد با او شوخی می‌کنیم، اما بعد برایش خیلی جالب بود که معاون عملیاتی تیپ، خودش از نیروهای تحت امرش پذیرایی کند، به نحوی در بین بچه‌ها رفتار کند که تشخیص مسؤولیتش امکان نداشته باشد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمدعلی شاهمرادی : رزمنده دلاور سرهنگ پاسدار حشمت‌الله مکتبی ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅 ✍ برای مبارزه با مشکلات، از قبل خودت را آماده کن 🔹مردی بود که زمین‌های زراعی بزرگی داشت و به‌تنهایی نمی‌توانست کارهای مزرعه را انجام دهد. 🔸تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه‌ای بدهد. چون محل مزرعه در منطقه‌ای بود که طوفان‌های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها می‌شد افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند. 🔹سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه‌دار آمد. 🔸مزرعه‌دار از او پرسید: آیا تاکنون دستیار یک مزرعه‌دار بوده‌ای؟ 🔹مرد جواب داد: من می‌توانم موقع وزیدن باد بخوابم. 🔸به‌رغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعه‌دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد. 🔹مرد به‌خوبی در مزرعه کار می‌کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می‌داد و مزرعه‌دار از او راضی بود. 🔸سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می‌رسید. 🔹مزرعه‌دار از خواب پرید و فریاد کشید: طوفان در راه است. 🔸فورا به‌سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت: بلندشو، طوفان می‌آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آن‌ها را با خود نبرد. 🔹مرد همان طور که در خواب بود گفت: نه ارباب، من که به شما گفته بودم وقتی باد می‌وزد من می‌خوابم. 🔸مزرعه‌دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند. سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد. 🔹با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغ‌ها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسایل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند. 🔸مزرعه‌دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته، بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد. 🔹وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆عاقبت عابد بدبخت بنى اسرائيل ♨️عابد سخت كوش بنى اسرائيلى كه دويست سال از عمر خود را در عبادت گذرانده بود، از خدا تقاضا كرد تا ابليس را به او نشان دهد، ♨️ناگهان پيرى در برابر او ظاهر شد. - تو كيستى ؟ - من ابليس هستم . ♨️- چرا به سراغ من نيامدى تا مرا فريب دهى ؟ - بارها آمدم ولى در كمند من نيفتادى . - چرا؟ ♨️چون عبادت تو خالصانه انجام مى گيرد و به خاطر خدا تمام لحظات عمر خود را، به عبادت مى گذرانى و فكر مى كنى كه نكند كه عزرائيل فرا رسد در حالى كه در گناه و عصيان باشى ، لذا من نتوانستم تاكنون بر تو مسلط شوم و به خاطر همين اطاعت تا الان دويست سال از خدا عمر گرفتى و دويست سال ديگر نيز زنده خواهى بود. ♨️ابليس اين را گفت و غايب گشت ! ♨️عابد به فكر فرو رفت و با خود گفت حالا كه دويست سال مهلت دارم ، چرا خود را از كام جويى ها و لذات دنيوى محروم كنم ، صد سال را در عيش و نوش به سر مى برم و صد سال ديگر را در اطاعت و عبادت مى گذرانم ، پيرو اين انديشه ، دست از عبادت كشيد و به دنيا روى آورد و كم كم خطاهاى فراوانى را مرتكب گشت ، ناگهان احساس كرد كه عزرائيل به سراغ وى آمد. ♨️به عزرائيل گفت : من دويست سال مهلت دارم . ♨️عزرائيل گفت : آرى مهلت داشتى ، ولى بر اثر دورى از عبادت و غرق شدن در لذت جويى و انجام گناهان ، عمر تو كوتاه شد، و بدين وسيله عابد بيچاره عاقبت به شر شد. 🤲 اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan