من میتونستم الآن خونه زیر باد خنک کولر خوابیده باشم ولی خسته نشستم روی گاری جلوی یه موکب درهم و بر هم، پنج کیلومتری کربلا و شرشر عرق میریزم و اصلا هم پشیمون نیستم از انتخابم😄
داخل موکب که در اصل چادره، کولر آبی هست که داره با باد گرم خانمهای فشرده داخلش رو کباب میکنه. من بخارپز شدن رو ترجیح دادم😂
تجربیات ما از سفر اربعین 👇👇👇
@Colorfulblossoms
هدایت شده از پس از باران | روایت گیلان
🔸میان تاریکی فرات🔸
از ساعت شش که گرمای خورشید افتاد، پیاده روی را شروع کردیم. بعد از نماز رسیدیم به طریق العلما. در مسیر روستایی با موکبهای پراکنده اما نزدیک به هم پیش میرفتیم. برنامه داشتیم تا نماز صبح راه برویم. اما ساعت ده بگومگوی بچهها و زُق زُق پاهایمان نشان از خستگی داشت. گشتیم پی موکبی برای استراحت. موکبهای مناسب پر شده بودند که چشممان به ساختمان دیگری افتاد. از جوانی که از جلویمان میگذشت پرسیدیم: موکب؟ و او جواب داد مبیت موجود. دست و پا شکسته حالیمان کرد که باید سوار بَلَم شویم تا آنور فرات به خانهشان برسیم. چشمان خسته پسرها با شنیدن اسم قایق برق زد. بعد از ماشینهای مدل بالا و موتور وانتی، قایق تجربه جدیدشان بود. همراه مرد جوان راه افتادیم تا پشت همان ساختمان انباری که فکر کردیم موکب است. هفت هشت مرد با قیافههای به ظاهر غلط انداز آنجا منتظر قایق بودند. دلم خالی شد. تنها زن جمع من بودم. نگران به همسرم نگاه کردم. او هم مردد شده بود. کمی که صحبت کرد از رفتن منصرف شدیم. تشکر کردیم و برگشتیم به سمت خیابان. برق چشم بچهها خاموش شده بود. مرد جوان و دوستش دنبالمان آمدند تا جلوی ساختمان و مدام به همسرم اصرار میکردند که خانه ما آنور رودخانه و نزدیک است. آنقدر پیچ اصرارشان را پیچاندند که بالاخره ناچار تسلیم شدیم. قایق تازه رسیده بود. مردان منتظر، نوبتشان را به ما دادند تا زودتر سوار شویم. از قضاوتی که ناشی از ظاهر بود شرمنده شدم. پسر جوانِ عراقی گاری پسرها را دستش گرفته بود و به تنهایی جورش را میکشید. انگار میترسید دوباره منصرف شویم. قایق آنقدر ظریف و لرزنده بود که با هر تکان لبهاش تا آب فرات میرسید. با احتیاط نشستیم و قایق در تاریکی شب از خشکی جدا شد. با هر پارو قایق سیاهی رود را پاره میکرد و پیش میرفت. ماه شب چهارده بالای سرمان میدرخشید اما چیزی از ترس فضا کم نمیکرد. نیمه شب میان فرات در ظلمات، سوار قایق ضعیفی بودیم با دو مرد عراقی. تنها کورسوی امیدم حضور دختربچه مظلوم عراقی بود که بار جنایی ماجرا را کم میکرد. بلافاصله که پیاده شدیم جوان عراقی گاری را باز کرد و به سرعت پیش رفت. نمیدانستیم چه چیزی در انتظارمان است. چند لحظه بعد وارد اتاقی شدم که داخلش چند خانم ایرانی با لذت زیر باد خنک کولر خوابیده بودند. با دیدنشان نفسم جا آمد. تن خستهام را که روی تشک گذاشتم از ذهنم گذشت که ارزشش را داشت.
سرمست درگاهی| رشت
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
#روایت_اربعین
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
سلام
این مدت معرفی انیمیشن نداشتیم چون به شدت درگیر بودم و نمیشد مثل قبل وقت بذارم اما این معنیش این نیست که انیمیشن نمیدیدم.
بعد از بازه طولانی کار، اون لحظه که در سکوت خونه با خوراکی مورد علاقه میشینی و انیمیشن مورد علاقه رو میبینی واقعاً از صد تا تراپی بهتر جواب میده و خستگی رو در میبره.
این مدت من تمام آثار یکی از کارگردانهای مطرح جهان رو دیدم برای آشتی با ...
شکوفههای رنگی
#هایائو_میازاکی #معرفی_انیمیشن #معرفی_انیمه @Colorfulblossoms
برای آشتی با انیمه رو آوردم به دیدن آثار #میازاکی. کارگردانی از شرق کره خاکی که آثارش مخاطب جهانی دارد.
تا قبل از این انیمه در ذهن من عبارت بود از تصاویر گنگ و پایان یأس آلود. البته نمیشود منکر شد پایان خوش انیمیشنهای غربی به شکلی که انتظار داریم در انیمه تکرار نمیشود.
جهان انیمههای میازاکی متفاوت از انیمیشنهایی هست که دیدیم. دنیای فانتزی و خیالی در اکثر انیمههای این کارگردان وجود دارد، از #شهر_اشباح که نوزده سال پرفروشترین انیمه بود تا #لاپوتا_قلعهای_در_آسمان و #همسایه_من_توتورو و #سرویس_تحویل_کیکی و ....
فانتزی انیمههای میازاکی فرق دارد. شاید نتوان پیرنگ( روابط علت و معلولی) را در جاهایی درک کرد یا تمثیلهای به کار رفته را واضح متوجه شد اما در پررنگ بودن محتوای زیست شرقی که عبارت است از احترام به بزرگترها، توجه به محیط زیست، کمک به همنوع، اجتناب از جنگ و... شکی نیست.
فکر میکنم به جز اولین کارش، #قلعه_کاگلیوسترو در بقیه انیمهها شخصیت منفی وجود ندارد. آنقدر پررنگ که گاهی توی ذوق میزند. نمونهاش در #شاهزاده_مونونوکه که با محبت آشیتاکا و اجتناب از کشتن فرد منفی داستان، خدای جنگل توسط همان شخصیت منفی کشته میشود و باز هم مورد محبت آشیتاکا قرار میگیرد. یا در #قلعه_متحرک_هاول که سوفی توسط جادوگری بدجنس، طلسم پیری میشود اما در اولین برخورد با او خونسردیاش آدم را شوکه میکند.
فکر میکنم بیراه نیست که بنویسم اندیشه پشت این انیمهها از باور میازاکی به آیینهای شرقی مثل بودا و شینتو شکل گرفته.
با همه اینها چیزی از هنرمند بودن میازاکی کم نمیشود. نویسنده و کارگردانی که به جای نوشتن، آثارش را نقاشی میکند و نامش آنقدر مطرح شده که با آمدن اسمش کنار یک اثر، فروشش تضمین میشود.
در اکثر انیمهها شخصیت اول یک دختر هست و میازاکی به خوبی از پس شخصیت پردازی فردی خارج از جنسیت و سن خودش برآمده. عشق میازاکی به پرواز هم به جز یکی دو اثر در همه انیمهها خودنمایی میکند. دلیلش شاید حرفه پدرش تحت عنوان مهندس پرواز در شرکت هواپیمایی بود. انیمه #باد_برمیخیزد جان میدهد برای پسر بچههای بالای ده سال عشق پرواز.
در این پست چندین اسم از انیمهها را نوشتم. توضیحات جزئی با توجه به فاصلهای که افتاده باید بماند بعد از دیدن دوبارهشان که به این زودیها شاید نشود اما در کل این انیمهها از نظر اخلاقی امن محسوب میشوند مخصوصاً اگر نسخه دوبله و پالایش شده را ببینید، بعید میدانم صحنه آزاردهندهای داشته باشد.
از نظر محتوای اخلاقی هم گرچه خبر دارم پای #کمان_شیطانی به انیمهها هم رسیده اما در آثار میازاکی به مورد نامطلوبی برنخوردهام
#معرفی_انیمیشن
#معرفی_انیمه
🖊️ سپاسگزار خواهم بود اگر در صورت رضایت از مطالب کانال، آنها را برای دوستان و آشنایان خود ارسال کنید🙏
🪄آدرس برای عضویت در کانال معرفی انیمیشن، فیلم و کتاب شکوفههای رنگی
@colorfulblossoms
شکوفههای رنگی
خدا رو شکر ما از اون خانوادههایی نیستیم که مشکلات رو بپذیریم و فکر کنیم این بحرانها رو باید تحمل ک
خیلی وقت از شروع این روایت گذشته اما تازگی با حرف بچهها از مدرسه دوباره یادش افتادم که بیام ادامهاش رو هم بنویسم
دوست داشتید روی این هشتگ بزنید و از اول بخونید
#ماجرای_دیجیتال
پارسال سر کلاس بچهها در جواب تعریف معلمشون از پسرهامون، بهش گفتم: بچههای ما در درس خوب هستن چون تلویزیون و گوشی نمیبینن.
معلمشون درجا توپید که: نه ربطی نداره. محتوای خوب هم در اینها هست و ...
جواب خاصی ندادم. میدونستم مسیر پیش رو به معلمشون و مادرهای متعجب نشون میده حکایت چیه.
آخرین جلسه سالِ مادرها با معلم پارسال رو نتونستم برم. خبرش بهم رسید که معلمشون بدون حضور من از دوقلوها تعریف کرده و گفته کارشون خوبه.
دیگه برای بچهها هم آشکار شد که تواناییشون در تندنویسی و یادگیری مطالب از چی میاد. پذیرفتن تلویزیون عضو خانواده نیست و مهمانی هست که گاهی باید بیاد و بره.
تازه یک هفته از سال تحصیلی جدید گذشته. روز دوم یا سوم بود که پسرم با ذوق اومد و گفت: معلم گفته ما شاگرد اول هستیم.
احتمالاً تو جلسه اولیا دوباره این صحبت بشه و این منم که باید تصمیم بگیرم دوباره #ماجرای_دیجیتال رو باز کنم، شاید گره از کار کسی باز کنه یا بیخیال بگذرم😶
از غروب دلآشوبه داشتم، بی دلیل فکر میکردم برای همسرم هست.
خدایا رحم کن به ما 😭😭😭
چه نسلی شدن اینها😂😂😂
ولی خدایی برای نسلی که از بچگی با کلی کتاب جذاب و رنگی رنگی بزرگ شدن، محتوای درسی میذاری که معلم خرگوشها پرسید چرا گوش داریم؟ چرا چشم داریم؟
بعد اون بگه چون گوش نداشتیم گرگ میاومد ما رو میخورد🤦♀
باور کنید این محتوا رو بچهها تو پنج سالگی یاد گرفتن، جاش تو کتاب کلاس دوم نیست
حقیقتاً کتابهای درسی از کتابهای بازار جا موندن. هم در محتوا هم در تصویرگری😐
97.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی «شد الثامه» محمد الجنامی
بخاطر محدودیت ایتا کیفیتش رو پایین آوردم، نسخه باکیفیتش توی آپارات هست. حتماً با ترجمه ببینید و کیف کنید که یه مداحی چطور میتونه هم قهرمان داشته باشه، هم شخصیتپردازی، هم درام در کنار آهنگ و محتوای مناسب
🔸شبنوشت
فکر میکردم بخاطر فشار درس و کار است که اینطور روحم بیقرار به قفس تن میکوبد. از یک ارائه و تکلیف میافتادم به هفته بعد و ماجرایی دیگر. فکر میکردم جمعه غول آخر را زمین میزنم و راحت. اما نشد. حالم بهتر که نشد فکر پروژه فردایش هم خراش انداخت روی همان روح زخمی.
شنبه گذشت، خدا بهم رحم کرد که مأموران نقلی سفیدپوشش را فرستاد تا دو روزی خانهنشین شوم. چه فایده که جسمم توی خانه بود و فکرم پیش کار و تکالیف هفته بعد و غصه چه کنم یلدا!
توی آشپزخانه درگیر تدارک ناهار بودم که آهنگ حماسی پخش شد. پسرها دوباره گوشیام را برداشته بودند. بین آهنگهای خوار کننده صهیون، چند ثانیه مداحی «شد لثامه» رفت توی گوشم و مغزم. درد روحم را فهمیدم.
درد نه کار بود و نه درس. درد، غصه شهادت سید حسن بود که بعدش سنوار آمد کنارش. درد، بیخانمانی شیعیان لبنان بود که بعد آوارگان شیعی سوریه هم رفتند رویش. درد، غزه و چهل هزار و خردهای نفر شهیدش بود. نه، مگر آنها عدد هستند که خردهای بچسبانم تنگش؟ اخبار میگوید تا ده ساعت پیش ۴۴۹۷۶ نفر، مادر، پدر، پسر بچه بازیگوش سر کوچه، دخترک شیرینزبان رفتند پیش خدا و کلی انسان دیگر ماندند با معلولیت ناشی از بمب و تیر. تصویر یکی را امروز دیدم. پسر شاید پنج سالهای بود، باید میدوید سمت دوربین اما دست چپش را روی زمین سنگلاخ کنار چادرها میگذاشت و از دست راستش که توی یک کفش اسکیت بود، کمک میگرفت. میدانی چرا؟ دو پایش از ران نبود. میخوانی نبود و میگذری؟ پسر داشته باشی نمیگذری. در یک صدم ثانیه ذهنت تخیل میکند و روحت در خودش میپیچد.
داغ روی داغ، سنگینی روی سنگینی، غصه روی غصه. مگر دل انسان چقدر توان دارد؟! کم آوردم. این روضه سبکم کرد. دست کشید روی روح زخمیام. تاولهای دلم را ترکاند. سبک شدم؟ نه پر از غیظ و کینهام و فقط یک چیز سبکم میکند. اما از عباس(ع) یاد گرفتم که تا آن روز نگاهم به کلام سیدالقائد دوخته شده باشد....
امان از آن روز که خدا بهتان رحم کند....
دور نباشد ان شاء الله