eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
60 فایل
💚•دعوت شده ی داداش ابراهیم خوش اومدی💚🌺 _به آسمان که رسیدند گفتند ؛ زمین چقدر حقیر است ؛ آی خاکی‌ها مددی داداش ابراهیم💔 حال دلمون خوب نیست نگاهی کن چنل زیر سایه خانواده شهید سجادفراهانی شروع به کار کانال 1401/8/10 @A_bahrami67 ادتبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
Salam Bar Ebrahim 10.mp3
6.61M
📚 🔊 «کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب ⬅️ کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است. در مقدمه کتاب سلام بر ابراهیم، آمده است: "این کتاب نه تنها یادآور شهیدی قهرمان، بلکه بیانگر احوال مردی است که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🌸 @dadashebrahim2
🌱 ساعت نُه صبح، پنج سرباز وارد جبهه شدند و خودرا به هاشم معرفی کردند. _زود سنگرتون رو بزنید، دشمن با توپ لیزری خاکریز رو می‌زنه! هاشم دور شد، پنج سرباز دست به ‌ کار ساختن سنگر شدند. ساعت دو بعد از ظهر سنگر کوتاه و جمع و جوری زدند. کش و قوسی به تن دادند. بعد یکی یکی با سرنيزه، خطی عمودی روی الوار سقف سنگر انداختند. سرباز ارشد از کیف چرمی جیبش، عکس سه در چهار دختر بچه کوچکی در آورد و سنجاق کرد به پتوی ورودی سنگر. سربازی که صورت و موهای زال و پور داشت. چشم تنگ کرد. لبخند زد، گفت: _جانشین گذاشتی برای خودت؟ سرباز ارشد دست روی عکس کشید. برگشت و گفت: _نبودم بهش احترام می‌گذاری! +یه وقت فرمانده گردان نیاد گیر بده! _نه بابا آدم خوبیه! ظهر نماز خواندند. سفره پهن کردند. ناهار نان کارتونی و کنسرو ماهی بود. میان لقمه لقمه گرفتن، آتش شدید شد. خمپاره‌ای زمین خورد. سنگر لرزید. ترکشی داخل سنگر شد و توی پتو نشست. سرباز ارشد گفت: _خدا رحم دختر خوشگلم کرد. سرباز سبزه روی با ته لهجه جنوبی، خندید و اشاره کرد به سربازی که هنوز مو توی صورتش توجه نزده بود. _سهم تو بود! +چرا من؟ _خو ترکش، از کوچک‌تره! پنج سرباز خندیدند. خمپاره بعدی که خورد زمین؛ ترکش دوم فِرفِر کرد و داخل شد. _اینهم سهم ... . خندیدند و لقمه گرفتند. سرباز ارشد بلند شد. ظرف آب آورد. داخل لیوان پلاستیک قرمز رنگ ریخت. لیوان را دست سربازی داد که عینک به چشم داشت. سقف لرزید. ذرات خاک روی سفره ریخت. ترکش بعدی وینگه داد و توی الوار چوبی سقف نشست. دو،سه نفری هم‌صدا شدند. _اینهم سهم ... . ارشد لیوان آب دوم را سر کشید. کلاه آهنی آویخته به دیوار 《تاپ!》صدا کرد و ترکشی به اندازه نخود، داخل سفره سقوط کرد. همه خندیدند. _اینهم سهم ... . ارشد لیوان سوم دا که پر آب داخل سفره گذاشت، گلوله خمپاره سقف سنگر را درید و داخل شد. @dadashebrahim2
جلوے آیینه رفتم مانتو را مرتب ڪردم مقننه را جلو تر از همیشه ڪشیدم تاموهاے بیشترے زیر مقننه باشد ڪیفم را برداشتم و به سمت پله ها دویدم هیجان زیادے داشتم حس مثبت دورنم موج میزد مامان به سمت پله هآمد ویشڪا چرا این مانتو پوشیدے ؟ چرا مامان خیلے مناسب هست خیلے گشاد است اصلا بهت نمیاد چرا این قدر صورتت بے روح شده مامان دارم میرم دانشگاه مهمانے ڪه نمیرم ڪه بخواهم مانتوےڪوتاه بپوشم و آرایش ڪنم از ڪنار مامان رد شدم و به آشپزخانه رفتم لقمه نانے گرفتم و به سمت درورودے رفتم مامان امروز از دانشگاه دیر میام عصر با بچه ها میریم خرید دیر نڪنے بابا امشب میاید خونه مے خواهیم دورهم باشیم در بستم و تا خیابان پیاده رفتم به خیابان ڪه رسیدم نیسبت به روز هاے نگاه هاے ڪمتر روے خودم احساس مے ڪردم تصمیم داشتم امروز با اتوبوس به دانشگاه بروم بعد از ده دقیقه اتوبوس جلوے ایستگاه توفق ڪرد سوار شدن جمیعت زیادے داخل اتوبوس بود در گوشه ایستادم دستم را بالا بردم تا میله را بگیرم با دست دیگرم ڪیف را محڪم گرفتم سعے ڪردم تعادلم را حفظڪنم بعد از پیاده و سوار شدن از دو اتوبوس به دانشگاه رسیدم وارد محوطه شدم نگبهان نگاه تعجب برانگیز به من ڪرد و بر خلاف روز هاے گذشته چیزے نگفت من هم باسڪوت از ڪنار او گذشتم وارد ڪلاس شدم نگین ،پگاه نگاهے به من ڪردند براے چے این ریختے شدے ؟ سلام سلام چقدر لباس گشاد پوشیدے ویشڪا سرت به جایے خورده تو ڪه مے گفتے دانشگاه فرقے با مڪان دیگرے نداره مهم نیست چه لباسے بپوشم چقدر شلوغ مے ڪنید این لباس من مشڪلے نداره حس خوبے به من مے دهد چقدر نگهبان به من گیر بدهد مانتوے ڪوتاه است ، نگین و پگاه با سڪوت نگاهے به هم ڪردند تا ظهر ڪلاس داشتیم موقع ناهار به سمت سلف دانشگاه رفتیم،بچه ها بیاید امروز بریم خرید مے خواهم چند تا مانتو بخرم باشه اما اگر بخواهب این تیپ مانتو را ها را بخری این تیپ مانتو ها چه اشڪالے دارد؟ هیچ فقط به تو نمیاد ،فڪر بدے نیست من هم امروز ماشین آوردم این طورے یڪ تفریح هم مےڪنیم نویسنده :تمنا🥰🧶🌱 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
به به سلام خانم ستاره سهیل شدی سلام خوشگل چطوری تو ؟ هیچ از فراق یار می سوزیم 🍂😢 بی معنی آخر یار تو کجا بود! یک ذره مغز داخل کلت نیست تو را میگم دیگه حالا واقعا چ خبر هیچی اتفاق های خوبی نیفتاده چی شده ؟ 😱 همسر نرگس شهید شده 🍂 چی میگی درست شنیدم متاسفانه بله کی این اتفاق افتاد پگاه جان پای تلفن که نمی تونم بگم باید ببینمت اصلا خانه نرگس برای تسلیت بریم آخه آخه نداره نرگس کلی برای تو زحمت کشیده است الان کجایی ؟ تو خیابان دقیقا کجایی ؟ نویسنده :تمنا😍🌱❤️ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---