🌹روز نهم ذی الحجه، روز #عرفه واز #اعیاد بزرگ است🌹
🔷️اگر چه به اسم عید نامیده نشده و روزی است که خداوند بندگانش را به #عبادت و #طاعت خویش دعوت کرده و سفرههای جود و #احسانش را برای آنان گسترده و #شیطان👺 در این روز خوارتر و حقیرتر و راندهتر و #خشمناکتر از روزهای دیگر است🔥
🍃روایت شده است که حضرت سیدالساجدین #امام_سجاد علیهالسلام در روز #عرفه صدای #سائلی را شنیدند که از مردم درخواست #کمک میکرد..
به او فرمود: وای بر تو❗ آیا در این روز از #غیر خدا درخواست میکنی❗
🍃وحال آنکه برای بچههای در رحم، در این روز امید میرود که فضل خدا شامل حالشان شود و #سعادتمند شوند...
🔶️همچنین روز عرفه، روزی است که حضرت ابا عبدالله، #امام_حسین علیه السّلام در صحرای #عرفات با مناجاتی زیبا عالم را تحت تأثیر قرار دادند.
امام حسین (ع) با این رفتار زیبا در روز عرفه در صحرای عرفات، عالمیان را به این مقوله توجه دادند که👇
👈 ای اهل عالم، بهدنبال #معرفت باشید❗
واین همان چیزی است که در این برهه از زمان، یعنی در دوران #غیبت امام مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف در حدی وسیع به آن نیازمندیم🙏🏻
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
📷ابراز #همدردی وزیر کشورمان در نامه ای به وزیر کشور #لبنان
🔷️#عبدالرضا_رحمانی_فضلی در نامه ای به #محمد_فهمی وزیر کشورجمهوری #لبنان با ابراز همدردی و #تسلیت به مردم لبنان که در اثر حادثه انفجار در بندر #بیروت عزادار شده اند، تاکید کرد که #وزارت_کشور در چارچوب سیاست های دولت جمهوری اسلامی ایران برای هرگونه #کمک وامدادرسانی به آسیب دیدگان آمادگی کامل دارد🙏🏻
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
#حساب_کتاب
▫️دلخورید از اینکه چرا نوجوانتان اهل مخفیکاری است؟
▫️و یا شما را برای شنیدن رازها یا خاطرات تلخ شکستهایش مَحرم نمیداند؟
باهم برگردیم به کودکیهایش ...
× چند بار به خاطر ظرفی، لیوانی، گلدانی ... که از دستانش اُفتاد و خرد شد؛ داد زدید و سرزنشش کردید؟
× چند بار بخاطر اشتباهش، بیادبیاش، شلوغ کردنهایش در منزل فامیل و دوستان، تحقیرش کردید؟
× چند بار بخاطر اشتباهاتی که در مدرسه مرتکب شد و گزارشش به شما رسید، تنبیهش کردید؟
🔳با این سابقه از #سرزنش ، قطعاً او دیگر شما را اَمین خود نمیداند...
انسانها کسی را مَحرم دردها و شکستهایشان میدانند، که مطمئنند نه #قضاوت شان میکنند و نه #سرزنش ..
فقط #کمک میکنند و نردبان میگیرند تا خطاهایشان را جبران کنند و دوباره بالا روند!
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_هفتم شهلا و شهرام زدند زیر خنده. من با صدای بغض کرده گفتم: آن روز هم
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_هشتم
آن شب جاده ی شاهین شهر به اصفهان تمام نمی شد.بیابانهای تاریک بین راه وحشت مرا چند برابر کرده بود.
فکرهای زشتی سراغم می آمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را می لرزاند. مرتب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را صدا میزدم تا خودشان محافظ زینب باشند.
به جز نور چراغهای ماشین، جاده و بیابان های اطرافش تاریکی و ظلمت بود.
وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه ها گذاشت.
آن مجروح سفارش های زیادی درباره ی #نماز و #حجاب و#درس_خواندن و #کمک به جبهه ها کرده بود که همه ی ما سر صف به حرف های او گوش کردیم.
تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند.
وجیهه راست میگفت. مجروحی به اسم عطاالله نریمانی، یک مقاله درباره ی خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای همکلاسی هایش گذاشته بود.
ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. ماشین هر چه میرفت به اصفهان نمیرسیدیم.
چقدر این راه طولانی شده بود! من #هراسان بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد.
خدا خدا میکردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم، اول به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم.
دیر وقت بود و نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند. من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم و داخل بیمارستان شدیم.
اول دلم نیامد سراغ اورژانس بروم. به هوای اینکه شاید زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد، به بخش مجروحین جنگی رفتم و همه ی اتاق ها را یکی یکی گشتم.
مادرم و بچه ها در راهرو منتظر بودند. وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم، با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول اورژانس دادم: دختری #چهارده_ساله ، خیلی لاغر، سفید رو با چشمانی مشکی، قد متوسط با #چادر_مشکی، روسری سرمه ای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب مجروح تصادفی با این مشخصات نداشتیم.
اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت های اورژانس، مریض های بدحالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود. چند مجروح تصادفی هم با سر و کله ی خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم: خدا به داد دل مادرهایتان برسد که خبر ندارند با این وضع اینجا افتاده اید.
آنها هم مثل بچه ی من بودند، اما پیش خودم آروز کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود. فکر اینکه نمی دانستم #زینب_کجاست ، دیوانه ام می کرد...
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد....
🔴 #مشورت_در_برنامه_ریزیها
💠 مردها بدانید! قبل از روزهای #تعطیل برای آن #برنامهریزی کنید و نظر #خانمتان را هم جویا شوید.
💠 برنامهریزی نکردن و #مشورت نداشتن با همسر برای نحوه اجرای کارها، باعث ایجاد #مشاجره و تداخل برخی کارها میگردد.
💠 برنامهریزی و مشورت، در رسیدگی به کارها و اولویتبندی آنها قبل از تعطیلات #کمک خواهد کرد.
#همسرداری