eitaa logo
دفتر شعر من
101 دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
گویند که بر خون خدا خواست علی یار آن یل که کند نام پدر زنده به پیکار شد همسر او فاطمه از قوم بنی کلب بر فاطمه این مرد عجب بود هوادار می گفت مخوانید مرا فاطمه زین پس تا آنکه بنی فاطمه را دل نشود زار او ام بنین گشت که با معرفتی ناب از تربیت خویش علم کرد علمدار هم کوه ادب گشت و هم آماده ی آورد آن ماه درخشنده و زیبا و سزاوار حق دارد اگر ماه مباهات نماید زآن لحظه که تشبیه به ا‌و گشت بر این دار آن قدر ادب داشت اباالفضل که دیدند استاده فقط نزد حسینش همه هر بار پس کم مطلب عسکری از باب حوائج هم بهر خودت خواه و هم این قوم گرفتار ۹ فروردین۹۹ آخرین بازنگری ۴ دی ۱۴۰۲
جایی دلم جا مانده جانم بی شکیب است در سینه ی ویرانه ام حسی غریب است چندی است هی گشتم به دنبالش ولیکن از من چه دورافتاده دل بر من عجیب است وقتی که بر می گشتم از دیدار ارباب دل قهر کرد از پا و با غیرش غریب است یا با حسین مانده است یا در نزد عباس سعی صفا و مروه ای بر او نصیب است گویند بیماری تو دنبال دوا باش گویم دوای من نه در دست طبیب است ای عسکری امروز میلاد حسین است از حق حرم را کن طلب حتماً مجیب است بیست و یکم اردیبهشت نود و پنج آخرین بازنگری ۸فروردین۹۹
بر قمرتر ز قمر حضرت سقا صلوات بر اسدتر ز اسد اشجع یلها صلوات «شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان» پاسدار حرم خون خدا را صلوات آن شه ملک وفا را که علیرغم عطش دست رد زد به دل آب گوارا صلوات به برادر فقط او سید و مولا می گفت پسرم گفت به او حضرت زهرا صلوات آنکه جای ید او گشته زیارتگاهی تا به دادت برسد روز مبادا صلوات آنچه عباس بخواهد بشمارش شدنی تا بخواهد فرج یوسف زهرا صلوات ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
السلام ای ساقی عین ادب ای ز آدابت ادب هم در عجب السلام ای اسوه مردانگی السلام ای معنی فرزانگی السلام ای یادگار مرتضی ای به هر حکم امام خود رضا السلام ای زاده ی ام البنین میوه ی باغ یقین باشد چنین السلام الگوی ناب معرفت وامدار از توست شأن این صفت السلام آن بازوانی را که زد بوسه ها کرارِ بر یزدان، اسد بر سر بشکفته ی چون بوتراب بر لبان تشنه بعد از ترک آب بر دوچشم خون فشان از شرم یار بر برادر گفتن پایان کار ای ابوفاضل تو ما را دست گیر شافع ما باش ای فرزند میر ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
. ادبت کشته جهان را جنمت کشته یلان عشق شاگرد تو، بدهد ز برایت سر و جان یک ادب نامه نوشتی که نبودش نقصی نکته ها را همه کردی تو به تفصیل بیان به وفا نامه ی تو حرف منیت گم شد همه جا یار مقدم همه چیزت همه آن به فتوت تو کتابی و سند ، در غیرت همه هستند رعیت تو فقط شاه شهان چه کسی داد امان نامه به تو، احمق بود همه ی خلق ز دست تو بگیرند امان قصه ی آب و لبت تلخ ترین قصه ی دهر گر چه زیباتر از آن نیست به تاریخ جهان قول دادی به رقیه که برش آب بری نشنیدی که عمو آب نخواهم تو بمان مادرت آمده پیشت نگهی کن عباس خوش به حالت که بود فاطمه ات دل نگران عسکری را تو به نزدش بنما توصیه ای گر چه هستی توگشاینده هر کرب گران سی مهر نود و چهار آخرین بازنگری۹ فروردین۹۹
بس که وجهش شده تشبیه به سیمای قمر ترسم امشب ننماید به زمین ماه نظر از برادر قدمی پیش نیاُفتد عباس بى گمان از ادبش آمده یک روز دگر آمده تا که جهان را ادب آموز شود با حسین آمده چون با نبی آمد حیدر آمده تا به شجاعان جهان غیرت را بدهد درس و بگردد به همه دهر سمر آمده کاشف کرب از رخ مولا باشد بر برادر بدهد جان شود او را یاور عسکری باب حوائج بود این ابن علی گره ها باز کند او که نگردد باور  بیست و یکم اردیبهشت نود وپنج  آخرین بازنگری ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
. آب را آتش زدی، زیر و زبر گردانده ای برده ای تا چشمه اما تشنه بر گردانده ای چنگ زد بر دامنت تا از لبت شهدی چشد عاشقش کردی به خود شوریده سرگردانده ای او امیدش بود آن لبهای خشکت، مهربان تر شوندش آب را بدجور سر گردانده ای جای دستش بر لباست ماند، چون بیچاره را راندی و دیوانه از هجر قمر گردانده ای سالها منت کشی کرد و به اطراف تو گشت آب رسوا را تو کانون خبر گردانده ای با امید رجعتت او می شمارد لحظه ها تا ببیند مشک را بر خیمه برگردانده ای عسکری پروانه وش دور ابالفضلت بچرخ تا خبر آید ز خود رفع خطر گردانده ای دوم خرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۵ مرداد ۱۴۰۲
یک ترم بیا کرب و بلا برداریم یک واحد ایمان و حیا برداریم با حضرت عباس ادب پاس کنیم هم طعم وفا را کمی احساس کنیم استاد معارف بوَد آن بنده ی ناز در معرکه غافل نشد از یاد نماز بر کرسی صبر است که زینب استاد بر کرسی اخلاق نشیند سجاد این حوزه یک استاد جوان هم دارد از تیره ی شمشادقدان هم دارد شش ماهه کهنسال مسیحی زاده یک زنگی شیداشده ی آزاده یک دختر کوچک که دهد درس حجاب تا حال به هر مساله ای داده جواب مشروط شدی مشورتی با حر کن پیمانه ی خود را تو به جبران پر کن دوم آبان نود و چهار 
. حسرتش نیست بر آن آب که بر لب نرساند آب بود آب که در حسرت لبهایش ماند آب را برد لب چشمه و باز آوردش تشنه و درد عطش را به تنش خوب نشاند ابتدا  محضر  عشقش   برسد  باید آب سر این بی ادبی اشک ز چشمش بچکاند او به دانشکده ی عشق  دهد درس ادب رهروان را چو قمر  کس به تعالی نرساند اعتنایی  ننمودش   بنمودش  در مشک چون رسانید به دندان تن او را لرزاند تیر بر قلب قمر خورد و یا بر مشکش؟ خون ز چشمان قمر ریخت و یا آب فشاند؟ عسکری  هیچ ندیدم به جهان مثل قمر یار دنبال خودش بی سر و سامان بدواند سوم مرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. لب تشنه نگویید حسین را به مَنِ آب او آب حیاتست و منم تشنه ی بی تاب این ولوله در جان من از حسرت آن است منعم بنمودند از آن گوهر نایاب عباس مرا کرد نگاهی به ملامت چون ریخت مرا ریخت دل من هم از آن باب بر دامن او چنگ زدم تا دهدم کام پر کرد ز من مشک و شدم زین همه شاداب می رفت و من از شوق به رقص آمده بودم شاداب تر از پیش چو بگرفت به انیاب دراند چو تیری دل مشک و جگرم را امید زمین خورد شدم نقشه ی بر آب ای عسکری از درد دل من شدی آگاه وقتی که تو را منع نمودند ز مهتاب ما منتظرانیم که یک روز بیاید در رجعت او بلکه بگردیم ز اصحاب بیست و هشتم مهر نود و چهار
یک طرف پرتو خورشید فروزان دارد یک طرف ماه ادب اسوه ی ایمان دارد حیرت این است نگاهت به کدامین باشد هر که بین الحرمین آمده اذعان دارد نقل سازند که اول به بر ماه برو چون که خورشید بر او مهر فراوان دارد بر در شمس، قمر می دهدت اذن ورود باب حاجات بود عادت احسان دارد نقل بعضی است که بر ماه گران می آید آن پذیرد که برش نفحه ی جانان دارد ایستاده است کنار حرمش او به ادب هضم این ترک ادب از برش امکان دارد؟ دل من تا طرفش رفت عتابم فرمود اخم عباس مرا معنی فرمان دارد عسکری بوی خوش شمس و قمر می گیرد آنکه عمری است اقامت به خراسان دارد ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
یک خیابان، یک خیابان کرده دل را بی قرار هست خود منظومه ای خورشید دار و ماه دار فرش قرمز پهن کرده کهکشان مابینشان آن سرش سردار یار و این سرش سردار، یار عشق دارد در مدار این دو ماندن در شگفت هر طرف می سازدت بر عشق دیگر سو دچار هروله در پیش داری از صفایی تا صفا راه هم دارد صفا گویا که بر عرشی سوار دوست دارم عسکری این بهت غرق عشق را کاش این حیرت شود تکرار بر من بی شمار ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
. "این چه شوری است که در دور قمر می بینم" در مصاف نفری لشکر شر می بینم می کند دست و سر و چشم فدای مشکی وه که با این همه اش دیده ی تر می بینم هیچ سقا شده تا تشنه ز دنیا برود از علی در ید او حظّ و اثر می بینم من ندانم که اگر پاره نمی شد مشکش او می افتاد؟ نه من جور دگر می بینم برسد چونکه برادر به سرش از خجلت من در آن دیده ی مجروح خبر می بینم دیگر از جای نخیزد به ادب پیش حسین از همه اهل خیامش به حذر می بینم فاطمه آمد و دستی به سر و روش کشید در حسینش اثر کسر کمر می بینم عسکری سخت نما خدمتِ سقای حسین هر چه خواهی به خدا دست قمر می بینم فروردین نود و چهار آخرین بازنگری ۱۹ تیر ۱۴۰۳
از چه ندارد دل دریا قرار از چه بر امواج جنون شد سوار این همه التهاب در آب چیست در غم عشق که و در تاب کیست در تب لبهای تو چون شد خراب بر لب او لعل لبت چون سراب ماند لب چشمه ولی تشنه سخت آب تکیده لب برگشته بخت در تب لبهایت اباالفضل سوخت از عطش کام تو درس آموخت حسرت لبهای تو آتش زدش خرمن امواج به جوش آمدش دلشده ات بسته به رجعت امید منتظرت مانده زمانی مدید مهر بتولی که تو را مادر است اسلحه شد در ید آن قوم پست از برش این ننگ چه آوازه است تا به ابد داغ دلش تازه است از غم این درد دلی پر ز خون دارد ازین قوم پلید و زبون محض خدا عشق خدا باز گرد تا که رها سازیش از داغ و درد تا که بگیرد ز لبان تو کام نیز از آن اهل ستم انتقام کاش نباشد ز تو آن دم بری زین همه اعمال بدش عسکری میر مگر دست تو کاری کند ور نه برش کیست که یاری کند اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری۲۶ مرداد۱۴۰۰
. در همه دنیا زند هر که دم از عاشقی ذکر اباالفضل گو تا که خرابش شود در ادب و معرفت هرکه بود مدعی بهر تلمذ بگو پا به رکابش شود تشنه لبان شه و او بزند لب به آب با لب خشکیده هم آب جوابش شود دست ز دین کی کشد قطع چو دستش شود کاش که دل غرق این نکته ی نابش شود چون که بر اطفال او آب نیاورده است بین که ز شرمندگی چشم پر آبش شود گفت که بر خیمه ام جان برادر مبر بیند اگر تشنه ای حتم که آبش شود فاطمه آمد بر او گشت چه فخری نصیب او که چنان مادری در تب و تابش شود دوخته بر دست او چشم امید عسکری بوکه چنان قدرتی پای حسابش شود بیست و یکم خرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۱۰ فروردین ۹۹
. من به حال لبت ای دوست گرفتار شدم از ترک های لب خشک تو بیمار شدم من ز شق القمر خصم پریشان گشتم چشم خونبار تو را دیدم و خونبار شدم فارق از خود شدم و کوس ابالفضل زدم که خریدار سر تیغ و نی و دار شدم چون به میدان بروی بر تو هماورد کجاست من که در بهت از آن رزم علی وار شدم با لب تشنه به دندان بکشی مشک پر آب من گرفتار مرام تو علمدار شدم گفتی از رسم ادب کامل و دادی تو نشان من که حیران ز چنین شیوه ی گفتار شدم تو به غیرت و شرف یک تنه دانشگاهی در تعجب من از آن سلسله آثار شدم تو که گفتی به برادر مبرم سوی خیام چون که شرمنده از آن طفل عطش دار شدم عسکری گفتی از آن صحنه و زهرا آمد این من از عطر گل یاس خبر دار شدم سال نود و سه آخرین بازنگری۹ فروردین۹۹
. تو کجا بر لب آبی به هوس بنشینی؟ بیخود عشقی و جز او همه بیخود بینی "به خدایی که تویی بنده ی بگزیده ی او " که ز یاد لبش از آب تو دامن چینی آب را یکسره بر مشک امانت بدهی تا که محروم شود از شکر و شیرینی "گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست " گویی و جان بدهی تا شودش تضمینی عجب از این همه عشقی که تو داری عباس که به جز شادی ارباب به خود نگزینی "ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد" "آفرین بر تو که شایسته ی صد چندینی" عسکری را مدد ای باب حوائج عباس "ای که منظور بزرگان حقیقت بینی " بیست و چهارم تیر نود و پنج
. آب را من تا به لب کی می برم؟ چونکه باشد تشنه کامِ دلبرم گر که دستان را نمودم پر ز آب خواستم با او کنم قدری عتاب آب این جایی، حسین لب تشنه است؟ تشنه لب مهمان فوج دشنه است آب بر من عشوه بنمایی که چه پیش چشمانم به رقص آیی که چه جز ملامت کی سخن گویم تو را؟ می کنم خشکیده لب دستت رها در درون مشک محبوست کنم با عذاب هجر مأنوست كنم كى كنم کام خودم را از تو تر؟ از مرام من ندارى پس خبر تشنه لب باشد رقیه شرم کن با شکیبایی دلم را گرم کن تا دم خیمه بیا همراه باش تا به کوی مهر یار ماه باش آب هم گفتا مرا با خود ببر از اسارت وارهان جانم بخر ای ابو فاضل بیا خوب آمدی بهتر از این کی بود پیشامدی کاش بگذارد تو را دشمن ولی کینه دارد این جماعت از علی گر چه هستی در شجاعت مثل شیر کاش بگریزی تو از باران تیر کاش آنکه گشته پنهان با عمود بر سر راه تو ای ماهم نبود می شد ار سقا دو دستش یار بود یا نمی شد چشم او ناکار زود می شد ار تیری نمی دراند مشک تا که آید مثل من او هم به اشک آری آخر باز شد چشمان مشک تا به حال کوفیان آید به اشک آب شد عباس وقتی آب شد شرمگین از کودک بی تاب شد گفت سوی خیمه ها من را مبر نیست چون از آب در مشکم خبر آب هم گفتا که می گریم شدید چونکه گردیدم ز وصلش نا امید اول آبان نود و چهار آخرین بازنگری ۷ شهریور۹۹
. آب بر خاک برد با جگر سوخته رشک او به لبهای تو بنشست ولی آب به مشک اشک بر مشک روان شد چو به اشک آمد مشک تا ابد چشم فلک ریخت از این حادثه اشک اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
. با چه چیزی ای جهان این صحنه می گردد قیاس تشنه باشی باشدت بر ماسوای خود حواس پای تو در آب غرق و چشمهایت در خیام دست بر دامن زند آبت نماید التماس هی بخواند سوی خویشت با نوایی دلنواز عشوه ها سازد برت با رقص موج و انعکاس پر نمایی مشک را و تشنه بگذاری تو آب آب بد اقبال ماند جای دستش بر لباس می دهی گر دست گویی چشم و دندانم که هست می خورد چون تیر چشم امید ریزد از اساس آمدت خورشید سقا پس چه شد رسم ادب پس چرا از جا نمی خیزی مه مولا شناس عسکری خواند برادر او امامش را چرا می شود فهمید این را از شمیم عطر یاس دوم خرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
. سه تا تکبیر را آرید گر تاب عمو برگشته با مشکی پر از آب بر اطفال برادر این چنین گفت بزد بر فوج خس سقای ارباب چو آمد صوت تکبیر نخستش همه گفتند رد شد او ز اذناب عیان شد نیز از تکبیر دوم که مشک از آب پر آمد بر اطیاب امان اما از آن تکبیر سوم چرا انقدر شد مشمول اطناب نیامد صوت تکبیری و آمد برادرجان برادر را تو دریاب ز گوش خود برون آرید زینت که آمد بر چپاول باز ابواب پس از این عسکری رخت سیه پوش که آید اربعین سخت احباب ۱۶ مرداد۱۴۰۱ آخرین بازنگری ۲۱ تیر ۱۴۰۳