eitaa logo
دفتر شعر من
101 دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
یک عقده در قلب زمین و آسمان باقی است یک جرعه آب تازه در آن داستان باقی است گویا هنوز از آن حوادث سخت محزونند هی اشک می ریزند تا این کهکشان باقی است از آن همه آب گوارا قطره ای بس بود تا هست هستی داغ آن بر عمق جان باقی است با او تلظی کرده صدها سال دریاها این ننگ بر آب خروشان بی گمان باقی است بار امانت تا به دوش آسمان افتاد هر جا که بارانی است از افغان آن باقی است ای عسکری این گوشه ای از ماتم طاهاست در شیعه حس انتقام از قاتلان باقی است ۱۷ آبان ۱۴۰۲
یک جرعه در پیمانه هفت آسمان حتی تا تر کند لبهای طفلی را نشد پیدا این داستان خست دنیاست بر طفلی آن هم از آن چه بود مهر جده اش زهرا وضع تلظی داشت با آن جرعه هم می مرد اصرار دشمن داشت تا خود را کند رسوا هر چند این مستلزم یک حزن طولانی است راضی نشد با این ستم قلب ستمگرها اینجا لغتها هم فراری از بیان هستند گفتند تنها وای اصغر وای بر بابا آن را که بابا برده بود آنی نبود آخر که عسکری با خویش برگردانده بود اما ۱۷ آبان ۱۴۰۲
. آمد علی از بعد علی ابن علی را یار از پی یار آمده در خانه ی مولا اصغر بود اما به سخا اکبر اکبر خرد است و بزرگی بکند بر همه دنیا مانند عمویش بود او باب حوائج دارد به برآوردن حاجت ید طولی آمد که به دنیا بدهد درس وفا را باشد همه جا یاور جان بر کف بابا کی عافیت تن طلبد پیش شهادت او باشد و باشد پدرش یکه و تنها ؟! گردن بنمایانَد و آن جندی شیطان گردد سبب خیر و جنانش شود اعطا ای عسکری از دست مده دست علی را حفظت کند این دست در آن محشر کبری سی فروردین نود و پنج آخرین بازنگری ۱۳ اسفند۹۸
چشم را جراتی به دیدن نیست شانه را طاقت کشیدن نیست ذبح شش ماهه با سه شعبه ی جهل غنچه ها را که جای چیدن نیست این جنایت چگونه خورد رقم قلب را طاقت شنیدن نیست در تلظی است طفلکی معصوم آب را عزم بر رسیدن نیست شاید اصغر نباشد از پی آب قصد او جز به خون تپیدن نیست او برای شهادت آمده است حاجتش جز چنین پریدن نیست هست از آنها که عسکری شأنش نزد حق غیر برگزیدن نیست ۲ مرداد ۱۴۰۲
. کوچکترین لاله ام اصغر فردا شوی شافعی اکبر دستان من بستر خون شد جور عدو کرده ات پرپر سردار شش ماهه ی بی سر سردار شش ماهه ی بی سر خشکیده از تشنگی حنجر نازک گلِ باغِ پیغمبر مزد نبی تیری از کین شد مخصوص ذبح علی اصغر سردار شش ماهه ی بی سر سردار شش ماهه ی بی سر ای آخرین یار بی یاور از خنده ات سخره سیم و زر ای عارف عاشق کوچک تاجی تو بر هر سر و افسر سردار شش ماهه ی بی سر سردار شش ماهه ی بی سر سیراب از دست پیغمبر آرام شد حنجرت دیگر پرپر شدی روی دستانم آرم چه پاسخ بر مادر سردار شش ماهه ی بی سر سردار شش ماهه ی بی سر از اشعار قدیمی من آخرین بازنگری ۲۱ تیر ۱۴۰۳
. امروز می خواهم شفایت را بگیرم با دست طفلی دستهایت را بگیرم امروز می خوانم علی اصغرش را تا آنکه از دستش دوایت را بگیرم با خنده ی این ناز دانه هر چه گویی از ذره ای تا بی نهایت را بگیرم تنگ است اگر راه نفس چندی برایت بگرفت هر چه راه نایت را بگیرم چون دستهای کوچکش مشکل گشاید من دامن مشکل گشایت را بگیرم ای عسکری چون دامن اصغر گرفتی پس شک مکن از او عطایت را بگیرم ۹ تیر۹۹ آخرین بازنگری ۲۱ تیر ۱۴۰۳
. رفتن کودک شش ماهه غمی جانکاه است خاص آن کودک زیبا که رخش چون ماه است حرمله تیر سه شعبه به چه کارت آید از اذن تا اذن طفل رهی کوتاه است دست تو فاصله نگرفت گر از اصل کمان ولی یک عمر از این فاصله کارم آه است هدیه بر غنچه نیارند به جز بوسه و ناز این چه خبثی است که در باطن تو بدخواه است آن سفیدی گلو میکده رندان بود تو چه کردیش کز آن غمزده ثارالله است گرچه با دست تو ملعون، ز جهان رفت علی دست او بر مدد اهل جهان همراه است عسکری اصغر ارباب چو یاریگر توست چه خوری غصه که آن روز شفیعت شاه است ۲۱تیر۹۹ ۲۱ تیر ۱۴۰۳
. بیابان را صدای کاروانی کرده افسون آسمان گوید نسیم آلاله ها را مهربان باش مراقب باش جان آسمان گلبرگهای نازک او را خدا را غنچه ای خفته به گهواره و من می ترسمش، آرام، آرام نگه کن دستهای کوچک او را که بازی می کند با تو برو ای باد آهسته برو تندی مکن با غنچه ی نازک به جان آسمان آرام گیر و حرمتش بگذار که این غنچه ز گلزار محمد آمدست این جا خدارانازکش دارکه من می ترسمش، آرام،آرام چنین گوید جواب آسمان را باد با شیون چه می گویی،چه می گویی نمی دانی تو فردا را نمی دانی، نمی دانی تو رسم ناجوانمردان کوفی را نه اکبر را، نه اصغر را خدا را هم نمی فهمند نامردان خدایا غنچه ای خفته به گهواره و من می ترسمش فردا چه خواهد شد ز فردا بشنو این کوچک گل گلزاراحمد کارهایی بس بزرگ انجام خواهد داد تمام هستی اش فواره ای از خون نثار مقدم اسلام خواهد کرد جانش را کند پرواز رامعنی چه پروازی چه پروازی چه مشتاقانه بگریزد ز خود این غنچه ی کوچک همان وقتی که بغض سنگ خارا را بترکاند بجوشاند ز قلبش خون دراین غم آسمان اورا به همراهت بگریاند به جانم آسمان فردا تمام هستی ات را داد خواهی زد که ای نا مردمان آرام بس است این ناجوانمردی زبونان غنچه را رحمی به کام تشنه ی او قطره ی آبی خدایا غنچه ای خفته به گهواره و من می ترسمش فردا چه خواهد شد بیا فردا تماشا کن چو می آموزد او بر عاشقان عشق حقیقی را وضو می گیرد او با خون در آغوش پدر طفلی نماز عشق می خواند که می خواهد بفهماند که طه اصغرش هم اکبری درعرصه ی ایمان تو ای تاریخ شاهد باش، شاهد باش،شاهد باش هشت تیر نود و چهار
. . یک قدم جانب خیمه یک قدم بر می گشت قصه هر مرتبه از پیش حزین تر می گشت چه جوابی بدهد مادر بی تابش را آنچه او داشت به یک حادثه منجر می گشت چه بگوید که یکی قطره نشد سهم علی از فراتی که از آن کام سبع تر می گشت یا بگوید که چه سان حرمله با تیغ سه پر در تلظی علی ذابح حنجر می گشت چه بگوید ز زمانی که میان لب او تیر مرد افکن یک دیو مقرر می گشت یا بگوید که سما گشت امانت دار خون شش ماهه در آن لحظه که پر پر می گشت چرخش دسته سیفش به زمین کافی بود چاله ای مقبره ی آن شه اصغر می گشت عسکری وای از اشکی که زمین را گل کرد چون زمین بستر آن جسم منور می گشت ۲۴ مرداد۱۴۰۰
. در آن وقتی که شد مذبوح اصغر حسینش با عبا آورد مستر به سوی خیمه بابا رفت و برگشت خجالت می کشید آخر ز همسر ربابش گفت اصغر رفتنی بود هم ار تیری نمی خوردش به پیکر حسین جان رخصتم ده تا ببینم عزیزم را برای بار آخر حسین اما به دفنش کرد تعجیل از این دیدار ترسان بود و مضطر چگونه گوید اصغر دیدنی نیست چگونه گوید این طفل است بی سر ببیند حاصل کار سه شعبه به روی حلق آن از گل نکوتر چگونه بوده کوشا ابن کاهل که خون سازد دل آل پیمبر چگونه گوید او را وقت تنگ است به روی نیزه خواهد رفت این سر ز سُم اسبها گوید برایش به روی جسم های گشته پرپر ربابا بگذر از این خواهش خود میاور اسم اصغر را تو دیگر تو باید خویش را آماده سازی اسیرت می کند قوم ستمگر ز تشت و خیزران آتش ..نه دیگر مگو ای عسکری از این فراتر ۶شهریور۹۹
. آخر چه گویم از غم آن طفل و مادرش از ناله های طفلک و خشکیده حنجرش آخر چه گویم از دهنک ها که می زند یک نور دیده در جلوی مام مضطرش آخر چه گویم از پدرش چونکه می برد اما به جای آب به خون می کند ترش آخر چه گویم از سخن طول و عرض من از آن سه شعبه بود یکی هم سر از سرش آخر چه گویم از غم آن مادر حزین طفلش که رفت شیر تراویده از برش آخر چه گویم از دل آن قوم بدنهاد ثابت نموده اند چسان روی نی سرش ای عسکری درنده تر از آدمی که هست چون دور می شود ز خدا و پیمبرش بیست و چهارم مهر نود و چهار آخرین بازنگری ۲۱ خرداد۹۹
. این شعر من رعایت ارباب می کند در شرح خود بسنده به مهتاب می کند سازد اشارتی به حواشی ماجرا حتی حذر ز گفتن اسباب می کند گوید قوای خویش که تجدید کرده است خصم نبی روایت احزاب می کند تنهاست نور چشم نبی، با یکی علی او عزم بر گشودن ابواب می کند یک طفل شیر خواره به بابا سپرده شد مادر برای او طلب آب می کند او را توان نمانده ولی جسم سالم است مادر به خواب کردنش اعجاب می کند مادر به ناز و نوازش نمودنش آرام طفل و هم دل بی تاب می کند خون رنگ می شود پس از آن قلب آسمان گویا که فاش چهره ی اذناب می کند لختی گذشته موقع برگشت شد ولی بابا چه در مراجعت اطناب می کند گویا نمانده است امانت به دست او این را نمای مساله ایجاب می کند آورده هر چه، نیست همانی که برده است خون رنگ نیست آنچه که سیراب می کند وقتی امین ز رد امانت خجل شود این مرگ را به رغم بقا باب می کند ای عسکری بس است ندانی تو آنچه را شعرت به قلب سرور احباب می کند ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ آخرین بازنگری ۲۱ تیر ۱۴۰۳
. امشب به یاد کودکی افتاده ام نازک بدن گویی ز جنت آمده شیرین ادا شیرین دهن وقتی که گلها یک به یک پرپر شد از جور ددان درپاسخ هل من معین میخورد مهد او تکان گل غنچه را زد بر بغل آورد بر بالای ید گفتا که دشمن بر شما آیا منم یا این ولد درهر مرام و مسلکی یک طفل باشد درامان بر کام خشکش قطره آبی پس رسانید ای خسان تیری سه شعبه برکمان بگذاشت دشمن آن زمان بشکافت همراه گلو او بند دل از آسمان بنما قبول از عسکری این نوحه یابن العسکری هر چند می دانم تو را آن درد شد یادآوری بیست و هفتم مهر نود و چهار آخرین بازنگری ۲۱ تیر ۱۴۰۳
. جز تیر چون به سوی سوالی نمی رسد آنگه به غنچه هیچ مجالی نمی رسد یک جرعه آب حرمله یک شیرخواره را دیگر به جور جنگ و جدالی نمی رسد رفع عطش کنید اگر هم به مشکتان جورش به یک پیاله ی خالی نمی رسد از گوش تا به گوش که راهی دراز نیست آن را که قدر عمر به سالی نمی رسد افسوس از آنکه تیر نمی داند این قیاس بر رامی خبیث ملالی نمی رسد تیر سه شعبه نیست جهاز مناسبی بر ذابح رضیع مدالی نمی رسد ای بی هنر به ذبح عظیمی سمر شدی کز آن تو را شکوه و جلالی نمی رسد بر شاه دین نمانده توانی که هیچ بعل با این هدیه نزد عیالی نمی رسد بالای نی چگونه سرش را نشانده اید فکرم بر این جفا به مثالی نمی رسد این روز از چه رو به درازا کشیده است گویا به روز عشر زوالی نمی رسد ای عسکری بس است که مهدی رود ز دست او را به عمق درد خیالی نمی رسد ۱۰تیر۹۹ آخرین بازنگری ۲۱ تیر ۱۴۰۳
. گشته ام از داغ یک مادر کباب آنکه شیرش خشک شد چشمش پر آب آه ای بی معرفت رود فرات در کنارت تشنه، شد طفل رباب طفل عطشانش تلظی می نمود مادرش در التهاب و اضطراب می سپردش چون به آغوش پدر گفت حتما می رهد از این عذاب برد او را روی دستانش پدر جور سازد تا برش یک جرعه آب آنکه ارث مادریّش بود آب بر سوالش تیر می گوید جواب غنچه ای از ساقه می گردد جدا شمس می گردد ز خجلت در حجاب می رود منزل به منزل روی نی تا نیفتد بسته گردد با طناب مادرش می بیند و مجنون شود می رود در زیر تیغ آفتاب می تراود شیر چون از سینه اش می دهد از کف قرار و صبر و تاب مادری را کی شود این غم ز یاد عسکری آن هم به کانون عتاب بیست ویکم اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری ۲۱ خرداد۹۹
اصغر من اکبر دیگر شده افسر مرهب کش لشکر شده اصغر من یاور بابا شده یاور آیین پیمبر شده پاسخ مردانه ی هل من شده مایه دلگرمی رهبر شده جندی آخرین برای ولی مثل علی خصم ستمگر شده «حرمله با تیر و کمان آمده» ذایح شش ماهه مادر شده دست حسین آمده دریای خون سوی سما بارش احمر شده آنکه شده یار امامش بدان یاور هر سینه ی مضطر شده باب حوایج شده بر شیعیان اسم علی ذکر مکرر شده عسکری نوکر او در رجا بر نگه ساقی کوثر شده ۲۲تیر ۱۴۰۳
آنکه خدا دید علی اصغر است آنچه پسندید علی اصغر است آنکه به هل من زده لبیک را از سر تاکید علی اصغر است آنکه در آن قحطی مهر و وفا خوب درخشید علی اصغر است آنکه به یک لشکر غرق سلاح یکسره خندید علی اصغر است آنکه چونان نور به نسل بشر یکسره تابید علی اصغر است باب حوایج شده بر دردمند قبله امید علی اصغر است عسکری آن شه که ز لطفش شود شعر تو تایید علی اصغر است ۲۲ تیر ۱۴۰۳
با علی ها می روی سوی نبردی هم اگر نازنینا احتیاطا یک عبا با خود ببر سخت می آید به کارت والد احباب من تا بپوشانی یکی را تا بیاری آن دگر با علی ها آمدی آماده بر هر هجمه باش بی علی ها می شوندت بار دیگر فتنه گر این خسان را از علی نه از نبی هم کینه هاست وای دارد یک علیت چهره ی پیغامبر با رطب های علی این قوم قوت دار شد تا کند هر تیرشان آل علی را بی پسر وای از قومی که از خط ولایت شد برون عسکری ز آنها مگیر از مشی انسانی خبر ۲۴ تیر ۱۴۰۳