eitaa logo
دفتر شعر من
91 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
. وقتی طبیب هستی و دلسوز مردمی با بودنت ندار ندارد تالمی بر بد اگر که قصد ندیدن نموده ای مه می شوی به گرد تو آیند انجمی اول رضای حق و مداوای دردمند شکر ار رسی به مقصد و منظور دومی فرقی نمی کند ز کجایی و از کجاست دین تو چیست اهل رمی یا که از قمی چون شیخ بر یتیم تو باید پدر شوی با کوه غم به لب بنشانی تبسمی آنگه برای تو در نوشابه هم طلاست زر نیست پیش اجر تو غیر از توهمی گم گشت نام جمله طبیبان پول دوست یاران حاذقی که تو در بینشان گمی گر عسکری تو رهروی شیخی به حق قسم دارد به افتخار تو خالق ترنمی ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ آخرین بازنگری ۳۱ تیر ۱۴۰۳
گاهی بهای رفاقت لگدمال شدن شرافت است به خاطر رفیق از خط قرمزهای شرف عبور نکن. ۳۱ تیر ۱۴۰۳
. عشق وقتی تعهد آور نیست لایق اعتنا و باور نیست تا به ابد بر وجود دادارش نیست عاشق کسی که یاور نیست در دل آب می رود ماهی روی دریا که هی شناور نیست جز هوس نیست بی تعهد عشق عشق نقل دم سماور نیست باختر را بجوید آن عاشق که حبیب دلش به خاور نیست جز سیه نیست ازدواج سفید عسکری حاجتی به داور نیست ۲۹بهمن۱۴۰۰
. پرسید کودکی زپدر این سوال را باشد خدا چه رنگ؟ پدرجان بگو به ما گفتش سفید و سبز نه ،آبی نه، زرد نه رنگ محبت است نه رنگی دگر خدا گردی به رنگ او چو شوی یار بینوا گردی به رنگ او چو شوی عاری از ریا چون بر یتیم دست نوازش کشی به سر شادی اگر که هدیه نمایی فسرده را با پخش نان خرد برای پرنده ها وقتی کمک کنی که مریضی شود دوا رنگ خدا نشسته به چشمان مادری دیده است کو به دیده ی فرزند خود وفا وقتی گذشت می کنی از جرم یک نفر رنگ سلام، آشتی و ختم کینه ها وقتی به جای طعنه تو غمخوار می شوی چون می زنی به قلب کسی رنگی از رجا وقتی برای بنده ای از بندگان او ستار می شوی که شود آبرو به جا همرنگ یک سروده چو حق را حکایت است حتی اگر که عسکری آن را کند ادا هشتم تیر نود و شش آخرین بازنگری ۱۲ فروردین۱۴۰۱
قبول عشق زمین را به آسمان راه است به شرط آنکه هوس را ز عشق بشناسی ۳۱ تیر ۱۴۰۳
.. آه و فغان آه و فغان آه از جدایی ای وای امان ای وای امان آه از جدایی من با تو اینجا آمدم ای نازنینم تنها شدی دامن کشان آه از جدایی ای همسفر بردی ز یاد عهدی که بستیم در این سفر با من بمان آه از جدایی رفتی ندارد خواهرت جز غصه یاری من زهر تنهایی چشان آه از جدایی دور از تو تنها مانده ام با فوجی از غم معنای وترم شد عیان آه از جدایی من مانده ام با کودکانی داغدیده از دیو و دد هر سو دوان آه از جدایی رویی که نیلی گشته و پایی که مجروح گشته سه ساله قد کمان آه از جدایی طفلی پدر می خواهد و طفلی عمو را شرمنده ام از رویشان آه از جدایی نامهربانی می کند خار مغیلان دشمن زند زخم زبان آه از جدایی بد جور تنها مانده ام در این بیابان با این همه رنج گران آه از جدایی وقت نشستن روی مرکب بغض کردم بر شانه ی آن پهلوان آه از جدایی گهواره ی خالی که می آید به جنبش خیزد رباب از جا از آن آه از جدایی کو اکبرت کو اصغرت عباس قاسم رفتند از این آشیان آه از جدایی برد از خیامت هر کسی چیزی سرت را خولی برای مژدگان آه از جدایی زد بی مروت ساربان آتش به جانم خاتم چو دزدیدت چنان آه از جدایی دور از تو آتش زد دلم را چشم نا پاک بر هم چو دادندم نشان آه از جدایی بی تو برای درد قلبم نیست مرهم وای از زمین وای از زمان آه از جدایی زخمی به دل دارم که بهبودی ندارد تا لحظه ی ترک جهان آه از جدایی رأست به ما سر می زند هر چند گاهی اما تنت از ما نهان آه از جدایی از کوفه دلگیرم برایم با همین سر بار دگر قرآن بخوان آه از جدایی ای عسکری بعد ازبرادر زینب از غم دیری نپاید بی گمان آه از جدایی ۱۰شهریور۹۹
. ای همسفر ای آشنا هم کاروانی من با تو اینجا آمدم پیشم نمانی؟ بگزیده ای از من چرا راه جدایی از تن نشانی دادی واز سر نشانی ای همسفر تنهایی و غم آتشم زد مویم سپید و قامت من شد کمانی هجران شود سوزنده تر با طعنه خصم مجروح اگر دل باشد از زخم زبانی ای وای اگر همراه گردد با اسیری آن هم به دست امت نا مهربانی آن هم اگر زن باشی و الگوی عفت معجر ربایند از سر تو ناکسانی بینی به دور خود سنان و شمر و خولی هیچت نباشد از نگاه بد امانی وقتی سه ساله باشد و تاریکی شب گشته فراری از عدو جایش ندانی وقتی میان لشکر بیمار و مجروح تنها پرستار زن و پیر و جوانی بر پای زخم کودکان مرهم گذاری از رفتن بابا سخن بر لب مرانی با خستگی افسردگی با قلب صدچاک جامانده طفلان را به همراهت کشانی ای وای اگر طفلی ز روی مرکب افتد مجروح تن، مجروح بر مرکب نشانی وقتی که سیلی و لگد گردد روانه بر حفظ جان کودکان خود را رسانی ای وای اگر از کف رود یک بار فرصت ماند بر آن گلها نه جانی و توانی باشد اگر بر دوش تو بار امانت برپایی یک مکتب ناب جهانی باید علمداری کنی تا کاخ ظلمت باید بشر را از جهالتها رهانی گویی ندیدم من به جز زیبایی از حق باید که چوب خیزران از دد ستانی ای همسفر آزرده ام اما ز دوری بر زندگی دیگر ندارم من گمانی ای همسفر دلتنگ شد این خواهر تو باید برایش باز هم قران بخوانی ۲۹ مرداد۱۴۰۰ آخرین بازنگری ۳۱ تیر ۱۴۰۳
. صدای کاروان غم صدای گل ندای بلبلی افسرده می آید سپاهی بس گران ناید کدامین راه خواهد رفت آیا او نمی دانم نمی دانم شنیدم گفت خورشیدی سپه را بود او مولا که گردید از کنارم دور اگر یاران برای جان فدا کردن نمی آیید و هیهات از برای من که جنگم از برای کسب دنیایی چنین بی عهد وبی مقدار جوانمردان جوانمردی شد از یاد این چه رسواییست گلان پژمرده میبینم به روی خاک افتاده ز بی آبيست یا از تیغ دژخيمان نمی دانم نمی دانم گلاب سرخ صحرا را ملون کرد و گل بالای نی اما هنوز از باغبان گوید فغان از ناجوانمردی فغان از وادی نامردمی، پستی در این غوغای نامردی صدای کیست می آید که می آید چه می گوید سخن از قصه ی گلها که باشد آنکه چون شیری چنین پر شور می تازد یکی جا مانده از لشکر یکی محروم ازپیکار بله بلبل بله بلبل کنون از بوی گل گوید بگو بلبل بگو از تشنگی پژمردگی پرپر شدن هایش بگو از نغمه های بی سرانجامش بگو از قصه ی پر درد گل بلبل بگو بلبل، بگو بلبل بگو و دشمنان را هم تو گریان کن بگو و ظالمان را هم پریشان کن بگو تا کاخ ظلمت واژگون گردد تبار گل ستيزان سر نگون گردد بگو بلبل، بگو بلبل تصحیح شعری قدیمی سی ویک تیر نود و چهار آخرین بازنگری ۱ مرداد ۱۴۰۳
اين رزم شهنشاه سخن زيبا نيست؟ اين اسوه ى زيبنده ى زن زيبا نيست؟ با زینب غم دیده چنین گفت یزید این لطف خداوند به من زیبا نیست؟ دیدی که چسان فتح نصیبم فرمود این گونه سرافراز شدن زیبا نیست؟ او گفت تو پاسخ بده یاابن الطلقا در راه خدا کشته شدن زیبا نیست؟ در راه رسیدن به حبیب عاشق را پیرایه صد زخم به تن زیبا نیست؟ ما هیچ ندیدیم به جز زیبایی این پاسخ نمرود شکن زیبا نیست؟ آن کوه ادب کاب بر او عطشان شد آن ساقی خشکیده دهن زیبا نیست؟ طفلی که بود مرگ بر او به ز عسل در کودکی اسطوره شدن زیبا نیست؟ این گفته که گر میرمت و زنده هزار هر بار فدایت سر و تن زیبا نیست آنجا که قوی پنجه یلان می ترسند شش ماهه دم از دار زدن زیبا نیست؟ چون من نکند بیعت با مثل یزید این گفته نیکو و حسن زیبا نیست در جبهه فراموش نفرمود نماز این کشته احیای سنن زیبا نیست ای عسکری عاشق به بلا محکوم است دم از گل و خار گل زدن زیبا نیست؟ اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری ۱۹ اسفند۹۸
. بی برادر شده زینب فقطش غم مانده عده ای طفل یتیم و کمری خم مانده صبر اسطوره ای حیدریش می باید که ببینند علی گونه و محکم مانده باید آماده شود کوفه به آتش بکشد که بفهمند که او حامل پرچم مانده که شماتت بکند کوفی بی وجدان را مست پیروزی بیچاره چه در هم مانده گفت بر خواری خود اشک دمادم ریزید لکه ی ننگ شما بر رخ آدم مانده در نمازش خم ابروی مهش یاد آید از غم دم به دمش حزن دمادم مانده وای این ماه چرا این همه طولانی شد گویی یک عمر از این ماه محرم مانده باید او هی ز پی مرکب طفلان بدود تا رسد قافله تا شام یک عالم مانده هی تبسم بکند از بر آن طفلی که رفته بابا و بر او مساله مبهم مانده و بگوید که ندیدیم به جز زیبایی به یزیدی که در این مخمصه ابکم مانده دوم آبان نود و چهار آخرین بازنگری۲۵خرداد۹۹
با هاوایی من نمی گردم هوایی هیچ وقت قصد داری دل بسوزانی بگو از کربلا ۴ مرداد ۱۴۰۳
. آنگاه که من به خدمت تن باشد تن تا به فنا به فکر من من باشد دنیا بشود اوج تمنا و هوس زین تنکده مشکل است دل کن باشد او را چه به عشق یا به ایثارگری شایسته کجا بر عهد بستن باشد بر عافیتش عدو دعاگو گردد جندی که به وقت غرش الکن باشد گر مرد نبردی عین آهن باشد نابودیش آرزوی دشمن باشد خاری نشود اگر به چشمان عدو یک مرد فقط لایق گلخن باشد خیلی به جهان مرده ی بر زندگیند یک روح بلند حی ز مردن باشد در زندگی عسکری گهی باید مرد تا جایزه ات جهان روشن باشد ۲۶ بهمن۹۹ آخرین بازنگری ۲۲ فروردین۱۴۰۱
گفت من هم بنده ات هستم ؟! شه دیگر پسند پس چرا در این جهانت شد نصیب من گزند گفتمش انصاف ده عاشق اگر هم نیستی چشم خود را روی نعمتهای یزدانت مبند چارده معصوم أعَزُّ الخلق نزد خالقند سهمشان شد غیر رنج و درد و قتل و حبس و بند؟ هر که در عیش است جانم با خدا فامیل نیست در قیاس آن جهان ،این عیش می ارزد به چند؟ مومنین را رنج ،نعمت در لباس نقمت است گریه کردی ساعتی اینجا، برو آنجا بخند عدل حق اصل است، بر این اصل باور بایدت گر شدی کوچک به ناحق، می شوی آنجا بلند عارفان گویند از جام بلایش بیشتر می دهند آنرا که بیش آید به چشم حق, پسند از رضایت بر قضا ،برتر نباشد رتبه ای عسکری مرد عمل باش و مده این قدر پند یک خرداد نود و شش آخرین بازگری ۱۷ اریبهشت۱۴۰۰
می کشم هر لحظه از دستت عذاب می کنی از عشوه حالم را خراب می شود کانون صدها زلزله جان من چون خطه ی سرپل ذهاب چشم خود را می نمایی لحظه ای قلب آید در شمارش در جواب رشته ی مو را دهی در دست باد می کشانی سینه را در التهاب خنده های بعد آن پس لرزه وار می برند از دل قرار و صبر و تاب عسکری می میرد آن وقتی که باز بعد این رویاست ماهش در حجاب ۴ شهریور ۹۷ آخرین بازنگری۱۷ اردیبهشت۱۴۰۰
بیا دیوار هم آموخت رسم مهربانی را بیا باید که بنشانی به دلها شادمانی را بیا مانند آن دیوار لوح دل مصفا کن بزن بر روی آن آنگه تو رنگ جاودانی را بیا وقت خرید خود کمی فکر فقیران کن به قدر یک دهم از آن بده آنکس که دانی را بیا بخشنده گر باشی بیابی لذتی در خود چنان پیری که می یابد به دل شور جوانی را بیا ای مدعی سگ را بود یک استخوان کافی دمی دریاب همنوعی که می میرد نهانی را بگو من انقلابی هستم و تعیین دولت کن صدور انقلابی کن که می گیرد جهانی را به جان عسکری دنیای ما آنجا شود زیبا که می گیری به دستانت تو دست ناتوانی را دهم اسفند نود و چهار آخرین بازنگری ۱۰بهمن۹۹
آقای ما نگاهی ، این مجلس عزا را این خیل نوکران را، این محفل دعا را این خادمان که گشتند در راه خدمتت پیر بر مادر عزیزت این فوج جان فدا را از ما تو را سلامی ای شمس عالم آرا ما مبتلای عشقت دریاب مبتلا را از ما تو را سلامی ای گوهر هدایت بگذار تا ببیند این قوم رهنما را دنیا پر از فساد و ظلم و دروغ و جهل است از نیکی و عدالت پر کن جهان ما را در دفترت بیاور نام مرا هم آقا هر چند بی نوایم بنواز بینوا را ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
چون پیمبر حج آخر را نهاد دو جواهر را به امت هدیه داد گفت تا وارد به حوضم می شوند این دو تا دارند با هم اتحاد چنگ بر دامان آنها گر زنید جمله می مانید از اهل رشاد با امانتهای او امت چه کرد؟! بود با آنها مداوم در تضاد دسته ای گفتند قرآن کافی است سخت ورزیدند با عترت عناد داشتند آنها تو گویی از رسول حکم تا آرند بر اهلش جهاد گفت روی نیزه ها قرآن به ما بی علی برگی بود در دست باد دسته ای هم گفت عترت کافی است برد ثقل اکبر احمد ز یاد غافل از اینکه گشاید راز را عترت از قرآن که یابیمش مراد غافل از اینکه کتاب حق عدیل در غیاب شاه، باشد بر عباد عسکری دلتنگ مولایی اگر پس به قرآن ساز قلب خویش شاد ۳۱ فروردین۹۹
ز مومنان مدرنم چه سینه پر درد است علی شناسِ معاویه خو چه نامرد است نشسته پشت تویوتای آخرین مدل و دلش خوش است به دندان که چادر آورده است بداده سهم امامش به آشنای غنی ز کار آمده بیرون ولی چه تو زرد است کنار خانه ی آنها فقیر بسیار است نگاه پر ز حیایش چرا ولی سرد است گرفته رانت برای تجارت کالا دلش خوش است که آقا نه دزد شبگرد است بشد مرفه بی ریش و ریش دار آمد تمام مساله گویا که ریش هر فرد است بر آنکه گفت خدا نیست، اختلاس چه باک ولی برای خداگو، بر ایزد آورد است حیا کن عسکری از قول بی عمل که اگر خلاف حق کند آدم، ز درگهش طرد است بیست و هشتم دی نود و چهار  آخرین بازنگری ۱۱ اردیبشت ۹۹
دل بیمار من جلد گناه است فقط در حرف او عاشق به شاه است زبانم منتظر باشد نه قلبم فقط در حرف گویی سر به راه است اگر هم مدتی دور از گناه است موقت چون نسیم صبح گاه است به کار او گره افتاده حتماً اگر بینی به کار اشک و آه است ولی من دوست دارم خوب باشم اگر چه عادت من اشتباه است خدا و حجتش را دوست دارم اگر چه با گنه کارم تباه است اگر چه نیستم آنکس که خواهی ولیکن آرزویم یک نگاه است کمک کن آنچه می خواهی شوم من "چو می بینی که نابینا و چاه است" خدایا عسکری را عفو فرما که از جرم و گناهش عذرخواه است بیست و پنجم آبان نود و چهار آخرین بازنگری ۲ خرداد۹۹ 
ای ساربان گم گشته بانویی نگهدار بنت الحسن از مرکبش افتاده انگار گویا که جسمش گشته پامال ستوران آن بانوی بیمار با آن جسم تب دار تا شام خیلی مانده بانو را توان کو یک راه طولانی کنار فوج کفتار پس حله شد آرامگاه آن شریفه دیگر رها شد از تب و دشنام و آزار او شد طبیب اهل بیت ای عسکری تا بیت الرجا سازد برای خیل بیمار ۵ مرداد ۱۴۰۳
برای شعر و غزل دل بهانه می خواهد برای رویش گل دل جوانه می خواهد اگر ترانه سرا هم بود دل عاشق گهی برای خودش هم ترانه می خواهد غزل غزل چو سراید برای دلبر خود گهی جواب یکی عاشقانه می خواهد هزار عرض ارادت نمود و حال، دلش ز سوی دلبر خود یک نشانه می خواهد مدام گریه ی من را نظاره می سازی نگفتی عاشق گریان که شانه می خواهد کبوتر دل من جلد آستان تو بود نگفتی ای مه من آب و دانه می خواهد شنیده بوده ام از عاشقان دیگر من که ناز یار گران است و چانه می خواهد شدم ز ناز تو یارا دگر پریشان حال دلم نشانی دیوانه خانه می خواهد اگر چه کوه کمالی و من شهیر به نقص همان کبوتر زخمی که لانه می خواهد بیا بر عسکریت بیش از این توان نبود بیا که بحر فراقت کرانه می خواهد بیست و هفتم دی نود و چهار  آخرین بازنگری ۵ مرداد ۱۴۰۳
از جان گذر توان ،ز تو جانا نمی توان عطشان گذر ز آب گوارا نمی توان از هر چه بگذری به دو عالم بدون شک از گفتگوی یوسف زهرا نمی توان ما عهد بسته ایم هواخواه او شویم ما را گذر ز بیعت مولا نمی توان هر چند غائب است ز انظار یار ما ما را گذر ز دولت طه نمی توان گیرند هر چه را اگر از من حرامیان از عسکری دعای فرج را نمی توان ۲۲آذر ۹۶ آخرین بازنگری ۵ مرداد ۱۴۰۳
اشک یعنی اوج احساس بشر اعتراض قلب از نهج بصر امر بر معروف و نهی از منکر است می خروشد این چنین بر قوم شر اشک باشد گوهر انفاس پاک از تکبر می کند جان را به در اشک یعنی رمز رمز اتصال عشق عاشق را نماید جلوه گر اشک باشد توشه دارالبقا گر نگردد از ریاکاری هدر اشک گاهی عسکری خود نهضت است گر دل از اسرار باشد با خبر ۵مرداد ۱۴۰۳
... جمعه ها از عطر یاس کوچه ها پُر می شود سنگ خارا از امید جمعه ها دُر می شود دل چو آبی گنده است ، بی تو ای مولای من از شمیم نام تو جمعه ها کُر می شود تا نگردد شرمگین از رخت ای سر حق شیعه گر باشد یزید جمعه ها حُر می شود از ظهورت کی شود شیعه ی تو ناامید بی تو گر هر شنبه از بخت دلخور می شود عاشقان را عکس یار مایه ی آرامش است یوسف زیبای ما کی تصوُّر می شود دیگر این جمعه بیا بی تو شعر عسکری چون شکایت نامه ای پر تاثُّر می شود سال ۷۸ آخرین تصحیح ۵مرداد ۱۴۰۳
چه شود ای گل بی خار اگر برگردی از حذر چشم بپوشی به حضر برگردی بعد یوسف چه شود حالت کنعانیها به امیدند که روزی ز سفر برگردی ما بدون تو گرفتار بلایا شده ایم کی به ما حق بنمایند نظر برگردی گشته لبریز جهان از گنه و ظلم و فساد کاش ای منجی ابنای بشر برگردی گر چه هر جا بشوی شأن عزیزان داری کاش بر این طرف و شهر و گذر برگردی سالها خون جگر از هجر تو هستیم ای کاش تا که بر ما رسد این قصه به سر برگردی خصم یک عمر دعاهای مرا مسخره کرد کاش پس محض دعاهای سحر برگردی باز اعدای علی عربده جویند ای کاش تا فرو بنشانی این فتنه و شر برگردی عسکری ندبه ی بی عهد و عمل مردود است پس نکو باش کزین جا ز ضرر برگردی ۱۲ خرداد ۹۷ آخرین بازنگری ۵ مرداد ۱۴۰۳