eitaa logo
دفتر شعر من
91 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
دین حق زنده شد از خون ابا عبدالله نشر دین یکسره مدیون ابا عبدالله یک حسین بن علی، جعفر صادق دوم شیعه پس یکسره ممنون ابا عبدالله هفتم دی نود و چهار 
آب سنگین را فدای خواب سنگین می کنیم سفره را با بردن تحریم رنگین می کنیم جلب می سازیم بر دشمن دوباره اعتماد ما توافق نامه ای امضا چه ننگین می کنیم از گزینه محو می سازیم روی میز را بهر صلحی جاودان ما اسب خود زین می کنیم تا ابد هر چیز گوید کدخدا آن می کنیم ما به امضای کری هر عهد تضمین می کنیم تا واشنگتن می زنیم بر آبروی خویش پل بر غرور خویش تا احساس تدفین می کنیم هر کسی هر امتیازی خواست بهرش می دهیم ما برای سر به راهی سخت تمرین می کنیم عسکری هر جا که فهمیدیم کردیم اشتباه مرجعی را بهر این تقصیر تعیین می کنیم آنکه هی می گفت بر دشمن نسازید اعتماد قلب خود را خوش به رویایی دروغین می کنیم از چدن دستی است دشمن را به زیر دستکش مخملش را منگریم و دیده را حق بین کنیم آخرین بازنگری۵ تیر۹۹
با عاملان جنگ اسیدی مخالفیم چون بی خیال فعل یزیدی نمی شویم با هر که لطمه زد رخِ زن را مخالفیم چون بی خیال دست پلیدی نمی شویم در عهد با رقیه و از بهر یک یتیم ما بی خیال اشک جدیدی نمی شویم ما هر خشونتی بشود بهر کودکان مرعوب قول «هیچ ندیدی» نمی شویم ما غصه دار هر لب خشک و گرسنه ایم چون بی خیال قطع امیدی نمی شویم ما زیر بار بیعت جبری نمی رویم چون بی خیال عهد سدیدی نمی شویم هر چند عسکری بشوی سرزنش بگو ما بی خیال هیچ شهیدی نمی شویم سال نود و سه آخرین بازنگری ۴ تیر۹۹
چند روزی است که ای دوست تو بیمار شدی دور از ما به هم آغوشی تب زار شدی همه ی دغدغه ام دیدن لبخند تو شد و تو در غم که چرا ناخوش و ناچار شدی تو در این فکر که جبران بنمایی کمکم من در این فکر چسان یاور غمخوار شدی به خدا شادی تو هدیه ی دلخواه من است که نبینم دگر این گونه تو تب دار شدی من اگر جای تو بودم، تو چو من بودی عزیز که کند تکیه به تو؟ هر که به او یار شدی هفدهم بهمن نود و چهار آخرین بازنگری۹ تیر۹۹
گفت می آورد برای یمن صلح و امنیت و صفا حتما بمب خود را به زرورق پیچید دست یاریش مشتی از آهن از سعودی فقط رسید بلا ادعایش به صلح شد دعوا او برای نجات آمده بود؟ یا برای هلاک حوثی ها از تلاشش گرفت آرامش عقده های عناصر داعش جز خرابی و قتل و بیماری آید آیا ز آل گردن کش در سکوت عجیب انسانها چه ستمها نمی کنند آنها از حقوق بشر نمی گویند دیده بانها و دل پریشانها یمن از یمن عون آل سعود گشته مهمان به بزم آتش و دود بدترین کشور جهان شده است که در آن می شود که کودک بود خنده دارست کار این دنیا حرف صلح از ابوی ایوانکا دست در دست شیخ کودک کش رقص شمشیر می کند بر پا می شود کودکانه جنگ به پا گرچه هر دم میان آدمها دامن کودکان از این آتش سوزد اما نه دیو آتش زا کودکان بی گناه هر جنگند مچشانیدشان به غیر از قند مگذریم از گناه قاتلشان هر زمان هر کجا به هر ترفند چهارده خرداد نود و شش
گریه گریه ، گریه گریه ، گریه ول کن نیستم گر تو عاشق بوده ای غواص ، پس من کیستم گفت من بر دست و پایم بند کی گردم دگر بنده ای دریاییم ، من اهل اینجا نیستم رسمِ عاشق پیشگی این نیست ، معمولی شوی وضع گر اینگونه باشد بی صفا ، من نیستم شیوه ای نو آورم ، من در بیان عشق او تا که اثبات نمایم ، پای دل می ایستم غوطه ور در خاک می گردم ، به جای آب هم تا که معلوم آورم ، در جستجوی چیستم رفت آخر عسکری ، غواص با بندی به دست گفت با این رفتنش ، در عشق الحق بیستم  بیست و هشتم خرداد نود و چهار  آخرین بازنگری ۱۱تیر۹۹
پایه های میز تو، بر خون من بر پا شده بهربیت المال نفست ازچه بی پرواشده؟ دستهای بسته ی من افتخارکشوراست دستهای باز تو آلوده و رسواشده! بیست و هفتم خرداد نود و چهار آخرین بازبینی ۱۱تیر۹۹
دست و پایم به زمین بند نبود هر چه کردند نشد هر چه بستند نشد دست و پایم به زمین بند نشد چه سبکبال پریدم ز زمین چه سبکبال پریدم ز زمین لحظه ای بود و همین من از آن بالاها بر کسانی که مرا بند زدند خنده می کردم و گاهی گریه مادرم غصه مخور به خدا جای من اینجا خوبست من فقط یک نگرانی دارم آنچه را حفظ نمودم نبرند!  بیست و ششم خرداد نود و چهار 
از مادر نه شهید باید ترسید از هر که کسش پرید باید ترسید از آنکه نه داده جان، نه مال و نه شهید از قائله سفره چید باید ترسید هر کس که به جنگ رفت عزیزش و نرفت از حامی و از عنید باید ترسید از آن که به مادر شهیدان نرسید تا آنکه بشد وحید باید ترسید باید پدر شهید گردد مسؤول از عامل بی شهید باید ترسید از کره خری که بیم جان گرداندش در معرکه نا پدید باید ترسید از آنکه مدام حرف زد جای عمل از وعده و از وعید باید ترسید از پینه ی بی نماز ، قصر درویش از چفیه زن جدید باید ترسید از آنکه ز کد خدا فراتر ز خدا ترسید به محض دید باید ترسید ای عسکری از شعار تدبیر و امید با هر که ز ره رسید باید ترسید ۱۲تیر۹۹
"هر کجا هستم باشم" پنج تن مال من است فاطمه، احمد،علی و حسنین همگی مال منند چه اهمیت دارد سلفی ها،که به من می گویند رافضي کافر سال نود و سه آخرین بازنگری ۱۶ تیر۹۹ 
ای مدینه ز درت عقده به دل برگشتم از کنار گهرت عقده به دل برگشتم خصم از لمس ضریح نبیم منع نمود بود آیا خبرت عقده به دل برگشتم دیدم آن چار مزار و حرم خاکی را به خدا زین نظرت عقده به دل برگشتم وای از چشم دوانی که به هر سو راندم از گل بی اثرت عقده به دل برگشتم تو نگفتی که چرا نیست نشانت از او از غم تاج سرت عقده به دل بر گشتم هر کجا خواستمت درد دلی گویم از دشمن بی بصرت عقده به دل برگشتم گاه دل گویدم ای بد همه تقصیر تو بود عسکری کز سفرت عقده به دل برگشتم ۱۸ تیر۹۹
تو مرد خانه مداری اگر پدر باشی به خانه کم مگذاری اگر پدر باشی تمام روز به جهدی برای اهل و عیال غمی جز این تو نداری اگر پدر باشی اگر به دل غم عالم بود تو را به رُخَت به خانه خنده نگاری اگر پدر باشی به کفش کهنه قناعت کنی ولی به ولد لباس نو بسپاری اگر پدر باشی اگر کند به تو بدهم بدش نمی خواهی خطا برش مشماری اگر پدر باشی چه تکیه گاه بزرگی است شانه ی تو برش همیشه یاور و یاری اگر پدر باشی تو عسکری نشناسی بها و قدر پدر پدر به چشم گذاری اگر پدر باشی بیست و یکم فروردین نود و شش آخرین بازنگری۲۶تیر۹۹
من موافق نیستم با آنکه می گوید پدر نیست مشفق مثل مادر بهر دختر یا پسر دست های گرم تو حتماً فراموشش شده شانه هایت را که کولش می نمودی در گذر می کشیدیش به بر هنگام بیماری و تب می شدی در شهر از بهر دوایش در به در مضطرب بودی اگر آن را نمی کردی عیان تا مبادا مادرش گردد از آن بی تابتر بعد از یک روز زحمت خسته جان می آمدی تاول پای تو گویا دور افتاد از نظر ای پدر من دوستت دارم به قدر مادرم مادرم را نیز دارم دوست مانند پدر عسکری مانند اهل شعر غافل از تو نیست چون گل مادر تو داری ای پدر بوی دگر بیست و یکم بهمن نود و چهار  ۲۶تیر۹۹ 
تو را من دوست می دارم پدرآنسان که مادر را نه چون شاعر که بگذارد تو را بی یاور و تنها تعجب می کنم از آن که می بینند قلبی را ولی کورند دستی را که نان آورد بر آنها هزاران لعنت و نفرین بر آن نادان که پرسیدم که مادر دوست تر داری عزیزم یاپدر آیا در آن هنگام چون دیدی مردد مانده فرزندت توچشمان خودت بستی وپاسخ شدمرا افشا بگو مادر بگو مادر که من هم دوست تر دارم به دل هر چند می رنجم ولی مادر بگو بابا عزیز عسکری اما بدان هر پاسخی دادم ولی من در دلم گفتم همیشه هر دو تائی را اول فروردین نود و چهار  
اگر مرد راستین باشد در سرا مایه ی سکین باشد ارزشش نیست قابل توصیف تکیه گاهی عجب متین باشد می شود او مراد اهل و عیال گر مروت به او عجین باشد در نابی است وقت زحمت و کار آن عرق ها که بر جبین باشد لقمه بودش اگر حلال، ولد اهل گردد به حق قرین باشد از هست ریشه ات کم نیست سود او گر فقط همین باشد دیدی ار خصلت خوشایندی در وجودت بر او رهین باشد پس بر این نعمت خدا دادی شکر بی حد روا یقین باشد عسکری بر بگو تبریک روز او روز شاه دین باشد یکم اردیبهشت نود و پنج 
ذوالحلیفه ذوالحلیفه موسم احرام شد قلب من از خاطراتت باز بی آرام شد جامه را وقتی در آوردم ز تن گفتم به خویش باید از هر رنگ عاری شد به حق ادغام شد جامه ی طاعت بپوش و از تکلف دور شو در حریمش هر که آمد عبد حق اعلام شد غسل کردم با خدا گفتم که جرمم را بریز بنده ات تائب تو را شد طالب اسلام شد چونکه اللهم لبیکم شد آغاز ای خدا چشم گریان گفت آری دل تو را در دام شد گفت روحانی سه حاجت من به دل گفتم بخواه بی حد از بی حد بدان خیر است اگر انجام شد عسکری در آن لباس احساس پاکی می نمود کاش گویندش که حج بار دگر فرجام شد ۲۹ تیر۹۹
قاتلم شاید تو باشی تو ای که می گویی که مردم بی خیال ماسک؟! نه اذیت می شوم دست آلوده دگر چیست؟! من مگر بیکارم منع تفریح و سفر تو مگر بیماری قاتلم شاید تو باشی ای که با یک فرض فرض نادرست می کنی تجویز دارویی عجیب قاتلی آن هم ز انواع مگال قاتلم شاید تو باشی ای پزشک که برای کسب یک مشت دلار هر کسی را می کشانی بهر زیبایی به چاه قاتلم شاید تو باشی ای رئیس جمهور قاتلم شاید وزیر قاتلم شاید تو باشی ای رئیس برده دانستی مرا ساعت کاری من را کم نکردی از جفا با خیال خود کشیدی موی را از قلب ماست تازه کاری می کنی تا که در معرض تر باشد این موجود بی پشت و پناه. قاتلم شاید تو باشی همکار که نمودی ترک پست قاتلم شاید نشسته توی رستورانی قاتلم شاید تو باشی با چماق احتکار قاتلم خوب بدان من فقط می بخشم گر تو باشی مجبور ۳ مرداد۹۹
.
صدای ناله ی بلبل دوباره کرده ام محزون گلی پژمرده آیا از گلستانش؟ دوباره زد کسی آتش دری را؟ نهالی روی دنیا را ندیده رفت از دنیا؟ وآیا تیغ نامردی فرود آمد؟ دوباره فتنه ای بر پاست؟ خدایا نقل سیلی،روی نیلی، یا که نقل ریسمان بر دست شیران است؟ چه دارد می شود این جا؟ برای باغبان پیر این باغ است این غوغا نه اما نه تو گویی این جراحت تازه است و ناله ها هم بوی سوگ تازه ای دارد خدای حسن این گلزار سوی باغبان رفت است و بلبل را چه سخت آمد که گل در تشنگی سوخت ولی یار جفا پیشه دریغش کرد آب و ناله گل را ز سوت و کف کسی نشنید ومظلوم از جهان پرواز کرد آن دم دوباره قصه تکراری ماتم خدا گل پیش گل ماوا گرفت آیا؟ ولی نه،نه، نه حتی این که شیطان را نباشد تاب تا بیند دو گل را پیش یکدیگر نگو بلبل چه دیدی وقت باران جفا بر جسم بی جانش چه گل مظلوم بود و صبر او هوش از سر ایوب ها می برد تو ای بلبل بیاموز این هنر از گل به کارت خواهد آمد آن به زودی غنچه ها از دست خواهی داد به چشم خویش می بینی به روی حنجری خنجر به کام طفل عطشانی سه شعبه تیر مرد افکن به زیر پای اسبان جسم پاکان را سر و سودای بی پایان و می سوزد دلت را آب و نقل آن و باز آتش مصیبت، باز بدعت، باز هم بشکستن بیعت دوباره قصه تکراری ماتم به فردا کوفیان خورشید را سر می برند، کودکان هم طعم تلخ تازیانه می چشند می خلد پاهای نازکشان به خار بادیه، بلبل و وای از کوفه،  نا مردی، شماتت، بی وفایی کودکان وتازیانه، پای عریان، خار بی رحم مغیلان،گوش خون آلوده ی یک دختر ترسان،به دامن آتش و عطشان تو و معجر ربودن، پیرهن، انگشت و انگشتر خرابه، شام غربت، قصه ی یک دختر کوچک سه ساله،سر دوباره قصه ی تکراری ماتم تو و یک شهر زیباکش همان شهری که نفرت داشت از گل ها تو هستی و شماتت ها اسارت ها و کوهی از مصیبت ها دوباره قصه تکراری ماتم  تصحیح شعری قدیمی سی و یک تیر نود و چهار 
محمد ، فخر بر کون و مکان است رسول حق به هر عهد و زمان است گل خوشبوی عدل است و مساوات که یکتای فضیلت در جهان است به جمع انبیا ، در محضر دوست محمد مثل خورشیدی، عیان است نخوانده گر چه درس مکتبی را شهنشاه کلام است و بیان است یتیمی از ابوطالب خدایا شفیع مهربان شیعیان است نمیدانم در آن ساعات آخر چرا از دیده اشک او روان است وصیت حق هر انسان خاکی است چرا محروم فخر این جهان است به ثقلین نبی ، قرآن و عترت چه خیری زین مسلمانان گمان است که گویند عسکری سالی که نیکوست همیشه ، از بهار آن عیان است بیست و نه اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری ۲۲ مهر۹۹
"دوش هوای تو به سر داشتم" "ز آتش غم دیده ی تر داشتم" دل که ز عشق تو زمین گیر شد گر چه جوان بود ولی پیر شد حلقه به گوشان درت بی شمار جمله گران مایه و پر اعتبار گر چه بود عسکری از مفلسان باز مرانم ز درت مهربان من به هوای تو مسلمان شدم معتقد سنت و قرآن شدم سنت تو سنت مهر و صفاست خوش به گروهی که به تو با وفاست بی صلوات آمده باطل نماز شافعی این نکته نموده است باز ای شه بطحا تو نجاتم بده نامه ای از بهر براتم بده مدعیان ره تو کج شدند با همه ی اهل جهان لج شدند هر که بود شیعه ی تو می کشند فتنه گر و سخت دل و بی هشند با همه ی خلق خشونت کنند چون تو نخواهند عطوفت کنند داعشی حاصل جهد نکاح هیچ نجوید ره فوز و فلاح بار خدایا که به حق رسول فتنه ی این قوم بگیرد افول دهم شهریور نود و چهار
عده ای در هر زمان بر قول حق کر می شوند تا نگردد حق به پا بر آن ستمگر می شوند نور را خاموش می سازند تا پنهان شود راه حق، بر سلطه ی ابلیس منجر می شوند منکر خورشید می گردند زیر آفتاب منکر مسمار و هم دیوار و هم در می شوند لقمه می گیرند از ملحدترین دیوان عصر با وجود بی سوادی روی منبر می شوند کاش می شد معرفت قدری به این دونان نصیب تا بدانند این چنین خجلان به محشر می شوند عذر خواهی هم که می سازند می باشد دروغ چون نظر باشد همان در جلد دیگر می شوند عسکری را هم همان باشد نظر بسیار لعن بر شرور و امتی که پیروی شر می شوند ۸آبان۹۹
فخر می سازد زمین بر آسمان چون که احمد را بود او میزبان طاق کسرای ستم شد منکسر تا که هشداری بود بر ظالمان از برای کل مخلوقات حق مهربان آمد ز سوی مهربان خامش آمد فارس را آتشکده چون دهد احمد ز آتشها امان واژگون بت‌ها به رو در بتکده هم حرام آمد به ابلیس آسمان نوری از طرف حجاز آمد فراز زان منور شد زمین تا خاوران ساوه خشکید آن زمان دریاچه اش شد به وادی سماوه آب عیان باطل آمد سحرهای ساحران کاهنان گشتند دیگر ناتوان استحايیل به کوه بو قبیس کرد اعلام از برای مکیان نور آورده است احمد بر شما پس شوید اکنون همه مومن به آن عسکری صلی علی احمد وَ آل هی بگو تا هست از بهر تو جان هفتم دی نود و چهار آخرین بازنگری ۱۲آبان۹۹
جمع کفتارها به صف گشتند شیر نر چون به بیشه تنها ماند باز هم سرو دیگری افتاد داغ فقدان او به دلها ماند شیر مردان ناب این سامان بی حریفند چونکه در پیکار خوب فهمیده دشمن از این رو می شود حربه ی ترور تکرار می نمایند اجیر فوج شغال تا ز شیران کنند جاسوسی تا به این شیوه بهر مام وطن طی نمایند راه معکوسی هر کجا بود مالک اشتر اشعثی پست در کمین بوده است حذف مردان به ضرب نامردی است از زمان علی همین بوده است قتل قاسم اگرچه پاسخ داشت بود اما اگر که محکم تر در سر خصم باز می افتاد نقشه ی قتل قاسمی دیگر از جهان پر کشید محسن هم گوییا سخت میل قاسم داشت هر که حق بود و بود یاور حق حزب ابلیس را مخاصم داشت ۸آذر۹۹
تا به یک شهر کریمی است گدایی هم هست تا بود شاه کرم بزم و نوایی هم هست چون عنایت شود عادت به شهی بر در او بهر درویش و گدا چشم عطایی هم هست بر سر خوان حسن جمله ی خلقند جلیس چون عدو هست، هواخواه و ولایی هم هست مجتبی تر ز همه اهل کرم گر باشی حتم مد نظرت اهل خطایی هم هست کافرم گر ز در آل تو جایی بروم جز تبار تو مگر اهل سخایی هم هست چون کند خیل گدا فخر به شاه کرمی عسکری شکر خدا کن که خدایی هم هست ۱۱آذر۹۹