eitaa logo
" دهه پنجم "
294 دنبال‌کننده
561 عکس
1هزار ویدیو
0 فایل
#دهه_پنجم_انقلاب_اسلامی #جوان_مومن_انقلابی_مستقل #بازخوانی_ارزش_ها_و_آرمان_های_فراموش_شده_ی_انقلاب_اسلامی_در_دهه_پنجم_انقلاب #مطالبه_گری_انقلابی سوره قصص آیه ۵ "ما مي‌خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🥀🍃🥀🍃🥀 🥀یاران‌ چه‌ غریبانه‌/ 🥀رفتند از این خانه. "⚠️⛔️ مدیران و مسئولان خائن به خون شهدا نباشید ، خون این شهدا خائنین را رسوا خواهد کرد ⛔️⚠️" ... 🔷 # بازخوانی و یادآوری # ارزش ها و آرمانهای فراموش شده ی انقلاب اسلامی در کانال 🔸دهه پنجم 🔸 🔷 🔶 با حضورتان از کانال حمایت کنید 🌹 🔰🔰🔰 @daheye5 # پُست ۱۰۲۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🎥⭕️ او را در میان سربازانش بجوی... ➖ بریده‌هایی از گفتار «روایت فتح» - شهید سیدمرتضی آوینی 🥀 🌷 ... 🔶 با حضورتان از کانال حمایت کنید 🌹 🔰🔰🔰 @daheye5 # پُست ۱۲۹۱
🥀🥀🥀 ◀️ بفرستید برای همه مدیران و مسئولانی که می شناسید ، پا روی خون شهدا نگذارند 🔹حسین خرازی نشست ترک موتورم.  بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: خدایا! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.😔 🌷 ... 🔷 با حضورتان از کانال حمایت کنید 🌹 🔰🔰🔰 @daheye5 # پُست ۱۲۹۸
🍁🍂🍂🍁🍂 🔸خاطره شهدا _ شهید برونسی🔸 🔹«طرف با یک موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بی‌اعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون، نگذاشتم. گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو. با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. پیش خودم گفتم: مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم. یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیده‌اند...» 🌷 ... 🔶 با حضورتان از کانال حمایت کنید  🌹 🔰🔰🔰 @daheye5 # پُست ۱۳۷۵
🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🔸تصویری از ‏درخواست کتبی ‎شهید حبیب الله مهمانچی در سال ۱۳۵۹ 🔹درخواست معاون پارلمانی وزارت کار برای کاهش ‎حقوق دریافتی خود در سال ۵۹ به منظور کمک به دولت. 🌷 ... 🔷 با حضورتان از کانال حمایت کنید 🌹 🔰🔰🔰 @daheye5 # پُست ۱۴۴۳