eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
14.6هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . روزها وشبها تکراری میگذشتن تا اینکه منظر وسیله هاشو جمع
📜 🩷 . سکینه روز به روز سنگین تر میشد وناله ها ودرداش بیشتر .عاطفه هم زیر طعنه کنایه های آقام  داغون شده بود دلتنگی زهرا یه طرف حرفهای نیش دار آقام وسکینه هم یه طرف هرشب شاهد اشکهای که میریخت بودم .بچه های اعظم هم دلتنگ مادربودن وبی قرار من مریم خسته از تموم بدبختی ها وسختی ها باز هم به همشون دلداری میدادم وامید به آینده ای که نامعلوم بود .الان یه دختر بیست وهفت ساله بودم که  تجربه وزجرهای که کشیده به اندازه هفتاده ساله . بعد از رفتن احمد ومنظر اتاق رو دادیم به عروس همسایمون  نشستن .منصور وخدیجه هم رفتن تهران خونه دوطبقه ای اجاره کردن وبا مهدی ومحبوب زندگی میکردن .خونمون هیچ شادی نداشت وقتی به دیوار ها نگاه میکردی انگار بوی بدبختی وزجر میدادن انگار دیوارها هم خسته شده بودن .بی دلیل حال دلم خوب نبود کارهامو انجام دادم رفتم در خونه مستاجر تازمون رو زدم ولی درو باز نکرد .خونه نبودن .رفتم بالا نشستم سر قالی وسکینه کنار تخت قالی دراز کشیده بود .گفتم پس زهرا اینا کجان تو ندیدی رفتم در زدم نبودن خونه .سکینه :چرا رفتن ده پدر مادرت ختم انگاری یه زن مرده جوون هم بوده چندتا هم بچه داره .سر زا رفته میگن آل اومده جگرشو برده  حتی همسایه هاشونم دیدن دستشو گاز گرفت وگفت وای خدا به دور آدم میترسه با شنیدن این چیزا .مریم:طفلک بچه هاش بارکلا چقدر اطلاعات داری تو باید کارگاهی پلیسی چیزی میشدی به دقیقه نکشیده تموم زیر وبم طرفو درمیاری .سکینه :برو بابا مسخره مقصر منم که به تو خبرهای جدید میدم . مریم:نمیدونم چی شد واما مطمئنم خدا حرف تو دهنم گذاشت خودم هیچ اختیاری بابت گفتنش نداشتم .به یکباره وسریع گفتم :سکینه از شوخی گذشته ولی این مرد که زنش مرده میاد منو میگیره .سکینه خیره نگام کرد وگفت خوبه باز خیالباف شدی ببینم نکنه رفتی اینارو به اونا که رفتن ختم گفتی ها؟.خودم شکه بودم از حرفی که زده بودم ولی نمیدونم چرا به دلم افتاده بود وبه زبونم آوردم .ولی وقتی دیدم سکینه برام دردسر درست میکنه ومیره به آقام میگه .آقامم فکر میکنه من خودم فرستادم دنبال اون مرد سریع خودمو جمع وجور کردم وگفتم چرت وپرت نگو من که اصلا نمیدونستم خبر نداشتم یادت رفته خودت الان گفتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌پدر گفت: " دوست داشتن كه عيب نيست باباجان. دوست داشتن دل آدم را روشن می‌كند. اما كينه و نفرت دل آدم را سياه می‌كند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم كه شدی آماده‌ی دوست داشتن چيزهای خوب و زيبای اين دنيا هستی. دل آدم عين يك باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند، اگر نفرت ورزيدی غنچه‌ها پلاسيده می‌شوند. آدم بايد بداند كه نفرت و كينه برای خوبی و زيبایی نيست، برای زشتی و بي شرفي و بی‌انصافی است. اين جور نفرت علامت عشق به شرف و حق است." 📙سووشون 👤سیمین دانشور @actorsgallery💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ میدونی : خطرناکترین پدر و مادرای دنیا کیا هستن؟/دکتر صاحبی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 رمز بسم الله 💞گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است. هرچند زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد ولی شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. مرد روزی کیسه زری به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد. زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرحمن الرحیم" آن را در پارچه ای پیچید و با "بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن کیسه طلا را دزدید و از شدت عصبانیت آن به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" مجددا در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد. شوهرش خیلی تعجب کرد و از ماجرای خود گفت و سوال کرد که آن کیسه را چگونه مجددا به دست آورده است؟ زن هم توضیح داد که در شکم ماهی بوده است. مرد از رفتار خود پشیمان گشت و  شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
ماهی به آب گفت:من بی تو میمیرم آب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسرم از اعتماد من سو استفاده کرد وخیانت کرد 😢😢 🎵 دکتر عزیزی ❤️
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣جلسه ی خواستگاری... خیلیا تو‌ جلسه دوم،سوم شناخته میشن☝️ 🎙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
💫حکایت پادشاه و وزیر دانا💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 ▫️یکی از پادشاهان در زمان پوست کندن سیب یا چاقوی تیز، انگشت خود را قطع کرد. وقتی نالان و پردرد طبیبان را احضار کرد، وزیر گفت: هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست. ▪️پادشاه از حرف وزیر بسیار ناراحت شد و با فریاد بلندی گفت: در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟، و سپس دستور داد تا وزیر را زندانی کنند.  ▫️روزها در پی هم می‌گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و در آن‌جا آنقدر از محافظان و همراهان خود دور شد که ناگهان خود را میان یک قبیله وحشی تنها یافت. افراد آن قبلیه، پادشاه را دستگیر کردند و به درختی بستند تا او را بکشند. ▪️اما این قبیله رسم عجیبی داشتند. آن‌ها رسم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشتش قطع شده بود، او را رها کردند تا برود. ▫️پادشاه به قصر خود بازگشت و در حالی‌که به سخن وزیر فکر می‌کرد، دستور داد تا او را آزاد کرده و به پیش او بیاورند. ▪️وقتی وزیر در محضر شاه حاضر شد، پادشاه به او گفت: تو درست گفتی، قطع شدن انگشت من حکمتی داشت، ولی زندانی شدن تو جز رنج و سختی، هیچ فایده‌ای برای تو نداشت. ▫️وزیر در پاسخ به پادشاه لبخندی زد و گفت: برای من هم پرفایده بود سرورم، زیرا که من همه جا با شما همراه بودم و اگر آن روز به زندان نمی‌افتادم، حتماً الان کشته شده بودم. 🌱(این یعنی وزیر اگر زندانی نشده بود، همراه پادشاه گرفتار قبیله وحشی می‌شد و چون همه بدن او سالم بود، توسط وحشی‌ها کشته شده بود)🌱 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
Negah Haram.mp3
2.88M
🌸 با صدای شیخ احمد كافے با اشتراک این لینک ما را به دوستان خود معرفی کنید ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe