فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر انوشه
اینقدر با هم قهر آشتی نکنید
#همسرداری
@hamsaraneeeee
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . (بهادر) هنوز تو شوک حرفهایی بودم که از پسره شنیدم...
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
به خدمه ای که کنار مادرم بود گفتم پزشک خبر کنه، به سمت مادرم چرخیدم و گفتم:......
مامان جان خواهش میکنم آروم باش.....
فرصت برا صحبت زیاده،جان من، تو رو به روح بهداد، به خودت فشار نیار، من کنارتم، تو مادر منی و منم پسر تو.....
از مادرم جداشدم و به سمت باغ که پسره اونجا یه گوشه نشسته بود رفتم و گفتم:...
لطفا برو.....
خواهش میکنم، مادرم حالش خوب نیست و دوست ندارم از این بدتر بشه.....
پسری که تازه فهمیده بودم اسمش شهریاره بهم گفت، باشه بهادر خان من میرم و هر چه زودتر با مادرم برمیگردم، جلو اومد و خواست باهام دست بده، اول نخواستم باهاش دست بدم ولی وقتی به قیافه داغونش نگاه کردم، دلم به رحم اومد و باهاش دست دادم و اونم رفت.....
رفتم سراغ مادرم، بی حال و کم جون دراز کشیده بود و دکتر هم درحال معاینه بود....
دکتر بعد معاینه گفت: فشار عصبی هست و باید استراحت کنه و عصبانی نشه، عصبانیت و هیجان زیاد براش سمه، خیلی مراقبش باشید و سعی کنید شاد باشه و بگو و بخنده....
دکتر رو راه انداختم و به سمت مادرم که خوابیده برگشتم و بوسه ای رو پیشونیش زدم و به خدمه سپردم که چهار چشمی مواظب مادرم باشن، خسته و کوفته از یه روز نحس به طرف اتاقم رفتم......
شیشه مشر....وب جلوم بود و فکرم پیش این اتفاقات اخیری که تو این مدت سپری شده بودن....
اشتباه دلربا و کیارش باعث شده بود زندگی چند نفر تباه بشه، ولی الان تنها چیزی که برام مهم بود این بود که بفهمم چه خبره و مادر واقعیم کیه و حرفهای این پسره چقدر صحت داره؟؟!!!....
یاد گلبهار افتادم، با چه شور و اشتیاق و چه نقشه هایی به سمت روستا حرکت کردم ولی چه اتفاقاتی افتاد؟؟!!....
سیگار رو خاموش کردم و آخرین پیک مش.روب رو سرکشیدم و به سمت اتاق مادرم راه افتادم....
دیگه خسته شده بودم،باید همه چیز مشخص میشد.....
با ورودم به اتاق مادرم با دیدنم تکونی خورد و گفت:.....
بیا جلو بهادرم....
هیچ موقع قرار نبود بفهمی بهادر جان...
ولی گلناز!!......
بهادر، گلناز همه چیز رو خراب کرد، قرار ما این نبود.....
مادر من ازت خواهش میکنم، تو رو به روح بابا و بهداد قسمت میدم، همه ماجرا رو بدون هیچ کم و کاستی بهم تعریف کن.......
چرخید و به سمت پنجره خیره شد و با چشمهای اشکی گفت:....
ازدواج من و پدرت نه عاشقانه بود، نه ازدواجی سنتی....
من عروس خونبسی بودم که تقدیم پدرت شدم......
⚘|❀ ❀|⚘
چند جمله زیبا.... حتما بخونید
اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر
قله ای که چند بار فتح شود؛بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود مواظب دلت باش
گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند
پایِ “معرفت که میاد وسط“دستِ “خیلیا کوتاه میشه
وقتی حرف راست میزنید فقط انسانهایی از دستتان عصبانی میشوند که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است
یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت اگه خودتو بگیری میندازنت
مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :معذرتمیخوام
آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار نه آنهایی که برایت نقش بازی کردهاند
زمان وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه زبان
✨✨✨
تقویم نجومی اسلامی
✴️جمعه 👈16 آذر/ قوس 1403
👈4 جمادی الثانی 1446👈6 دسامبر 2024
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و عروسی.
✅خرید و معاملات.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅شکار و دام گذاری.
✅خرید وسیله سواری.
✅و مصالحه بین افراد خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت بعد از ظهر و همراه صدقه باشد.
👶زایمان خوب و نوزاد محبوب و مبارک است.
👩❤️👨مباشرت امروز:
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه و نام گذاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درختکاری.
✳️تعمیر خانه و دیوار.
✳️و بنایی نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی جسم خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث درد در سر می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 5 سوره مبارکه " مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود.ان شاءالله. شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت قبل ازدواج، هیچوقت توی موبایل نباشه...
آنهایی که بحث ازدواج را جدی میگیرند نباید با یکدیگر چت کنند!/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
#روانشناسی 🌱
•سیزده تا چیزو توی زندگیت فراموش نکن :
۱- کنار بکشی، تسلیم بشی و ادامه ندی، بازنده ای.
۲- نظرات دیگران حرفای دیگران و طرز فکر دیگران تورو تعریف نمیکنن، شخصیت خودشونو تعریف میکنن.
۳- باور و طرز فکر مثبت توی هر شرایطی، چیزای قشنگ و مثبتو برات میاره.
۴- درگیری زیاد فکر، افسردگی و اضطراب میاره. همیشه کاری برای انجام دادن پیدا کن.
۵- لبخند و ارتباط چشمی، نشونه ی قدرته.
۶- با گذشت زمان همه چیز بهتر میشه.
۷- احترام، ادب رو فراموش نکن. اگه میخوای بقیه باهات همینجوری برخورد کنن.
۸- کارما. رحم نداره. حواست به کارات باشه.
۹- بی هدفی و بی برنامه ای صرفاً خوردن و خوابیدن تورو به سطح یک حیوان میرسونه. کار کن درس بخون و مستقل شو.
۱۰- برای آدما بجز خانواده و دوتا رفیق خوب تایم و احساس و حوصله نذار. بد میبینی.
۱۱- هیچ کس به جز خودت به دادت نمیرسه. شخصیت وابسته رو بذار کنار.
۱۲- سعی برای برگردوندن ادمای گذشته و درست کردن روابط خراب شده نکن. گذشته تموم شدست. اتفاقای قشنگ دوبار تکرار نمیشن.
۱۳- وقتی کماوردی استراحت کن. ولی بعدش قوی تر برگرد.
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از زن و شوهر ها متاسفانه بسیار نا مردانه علیه هم دیگر اقامه دعوا میکنند و.......
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . به خدمه ای که کنار مادرم بود گفتم پزشک خبر کنه، به سمت
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.خدای من!!!!!.....
داشتم شاخ درمیاوردم...
چی میشنیدم، بعد این همه سال....
مادرم ادامه داد:....
۱۵ سالم بود، یه خواهر بزرگتر از خودم به اسم اعظم داشتم و یه برادر بزرگتر به اسم ارسلان.....
من نشان شده پسر عموم بودم و اعظم هم نشان شده پسرخالم......
از وقتی خودمو شناختم پسرعموم همیشه هوام رو داشت.....
همه جوره پشتم بود و از همون بچگی هم نمیذاشت کسی اذیتم کنه و مثل سایم شده بود.....
کمی که بزرگ شدم و زمزمه های مراسم عروسی اعظم تو خونمون پیچید، روز شماری میکردم برای وصال خودم به بهمن....
چند باری تو تنهایی از روزهای بهم رسیدنمون و زندگی شیرینی که قرار بود باهم بسازیم برام میگفت و من هم غرق عشقش میشدم....
اون شب لعنتی اومد، قرار بود خاله اینا نشان بیارن برای اعظم....
از صبح مادرم ما رو به کار گرفته بود و همه جا رو مو به مو بهمون تمیز میکرد.....
ولی اعظم تو یه حال و هوای دیگه بود، اصلا صحبت نمیکرد و حواسش به کار نبود و کلی استرس داشت، شایدم راضی به وصلت نبود؟؟....
مامان بیچاره هم به پای حجب و حیاش میذاشت و زیاد پیگیر نبود....
ای کاش اون شب شوم هیچ موقع نمیرسید....
نزدیکای غروب بود که خانواده عمو اومدن خونمون، بهمن تو یه فرصت تنهایی پیدام کرد و گفت با بابام صحبت کردم و قرار شده امشب بعد این که نشان اعظم تموم شد، با عمو راجبه ازدواجمون صحبت کنه.
نیر فقط یه ذره دیگه صبرکن، امشب برا خودم میشی......
اون حرف میزد و منم تو دلم انگاری رخت میشستن، خیلی استرس داشتم، دیگه طاقت نیاوردم، لپام گل انداخته بود و بوضوح داغی صورتم رو حس میکردم، ازش جداشدم و به سمت آشپزخونه رفتم.......
دوروبر ۹ شب بود که خاله اینا اومدن، همگی با هم نشسته بودیم و حرفهایی این بین رد و بدل میشد که مامان بهم اشاره کرد و گفت: نیر بگو اعظم چایی بیاره....
وارد آشپزخونه شدم ولی اعظم نبود، به سمت اتاق مشترکمون با اعظم رفتم و صداش کردم، بازم جوابی نشنیدم...
خواستم برگردم که دیدم صدای فین فین از پشت رختخوابها میاد، نزدیکتر رفتم دیدم اعظم پشت لحاف و تشک قایم شده و داره گریه میکنه، متعجب به سمتش رفتم و گفتم چی شده آجی؟؟!!.....
گفت ارسلان رفت؟؟.....
خواستم جوابشو بدم که با صدای مامان به خودم اومدم که سراغمون رو میگرفت، اون لحظه شاید متوجه نشدم که ارسلان رفت یعنی چی؟؟!!.....
مراسم نشان خلاصه برگزار شد و شوهرخالم با اجازه از پدرم و جمع یه صیغه محرمیت بین اعظم و رضا خوند....