eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.5هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️با معنای ازدواج آشنایید؟ 🔸ازدواج یعنی انتخاب یک دسته از مشکلات از میان دسته های دیگر/دکتر غلامی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . شایدباورتون نشه ولی زندگی بدون سعیدرونمیتونستم تصورکنم او
📜 🩷 . باتداعی خاطراتم داشتم اشک میریختم که صدای بازشدن درامد ازجام بلندشدم گفتم کیه؟سعیدامدتواتاق گفت بازم یادت رفته درقفل کنی؟گفتم تواینجاچکارمیکنی بروپایین پیش زنت نزدیکم شدسفت بغلم کردگفت زن من توای اون قراره فقط برام بچه بیاره گفتم امدی بالاناراحت نشه بابی تفاوتی گفت بشه قرارنیست اون برای من تعیین تکلیف کنه.من فقط سرجای خودم خوابم میبره.ازاین همه بیخیالی سعیدداشتم شاخ درمیاوردم وجالبه انقدرخوابش میومدکه تاسرش گذاشت روبالشت خوابش بردتوفکربودم که بتول بهم پیام دادمیشه بیای پیشم.رفتم پایین دیدم حالش خوب نیست رنگ روش پریده بودانگاردردداشت گفتم خوبی باخجالت گفت نه.نمیدونم چرادلم براش سوخت اخه اونم گناهی نداشت رفتارسعیداونم تواولین رابطه خیلی زشت بودکمکش کردم لباسهاش عوض کردبراش یه دمنوش درست کردم بهش مسکن دادم گفتم سعی کن بخوابی میخواستم برم بالاکه دستم گرفت گفت خانم جان من ازبچگی ازتنهایی میترسیدم تنهام نذاز به ناچارموندم شایدباورتون نشه ولی این دخترانقدرارامش داشت که کنارش اصلاحس بدی نداشتم اون خوابیدولی من تاصبح نتونستم پلک روهم بذارم.. نزدیک ساعت۹مادرشوهرم باسینی صبحانه امدپایین وقتی منودیدباتعجب گفت وا تودیشب پیش ایناخوابیدی گفتم نه نصف شب پسرت امدبالابتول حالش خوب نبودامدم پیشش مادرشوهرم گفت اینجوری نمیشه بایدچندشب درهفته پیش توباشه چندشبم پیش بتول گفتم خودت سعیدمیشناسی تاخودش نخواد من نمیتونم براش تعیین تکلیف کنم.بگذریم یکی دوماهی طول کشیدتاسعیدبه شرایط عادت کنه ویه مدت که گذشت دیگه بیشترشبهاپیش بتول بودمنم اعتراضی نمیکردم..یکی دوماهی طول کشیدتاسعیدبه شرایط عادت کنه ویه مدت که گذشت دیگه بیشترشبهاپیش بتول بودمنم اعتراضی نمیکردم میگفتم بذارحامله بشه دیگه نمیره پیشش.البته رفتارم بابتول دوستانه بوداونم هیچ بی احترامی بهم نمیکردحتی گاهی میومدپیشم توکارهای خونه کمکم میکردکلا شخصیت ساکتی داشت خیلی اهل حرفزدن نبودمنم ازش راضی بودم سعیدم بهش عادت کرده بوداول که مبومدمیرفت به اون یه سرمیزدبعدمیومدبالاازازدواج سعیدبتول۷ماه گذشته بودکه دوستم ناهیدبهم زنگزدگفت مینافکرکنم بتول حامله است.گفتم توازکجامیدونی؟گفت دوماه عادت ماهانه نشده ببرش دکترازمایش بده تامطمئن بشی گفتم واچرابهم نگفته گفت اون توفازاین چیزهانیست..انقدرذوق داشتم که ناهیدازپشت تلفن بوسیدم گفتم خوش خبرباشی.انشالله که حدست درست باشه..وقتی تلفن قطع کردم رفتم سراغ بتول گفتم چرابهم نمیگی عقب انداختی قرارمون یادت رفته خندیدگفت ناهیددهن لق نتونست چندروزتحمل کنه سریع لوداد!!؟هول نشومن پریودی نامنظمی دارم شده چندماهم پریودنشم گفتم اون موقع مجردبودی ولی الان شرایط فرق کرده بایدشک کنی.گفت من تامطمئن نشم نمیام ازمایش بدم بتول یه کم لج بازبودنمیشدزیادباهاش کل کل کردگفتم باشه میرم بی بی چک میخرم اگرمثبت شدبرای اطمینان میریم ازمایشگاه گفت باشه..نفهمیدم چه جوری خودم رسوندم داروخونه توراه برگشت سعیدزنگزدعادت داشت طول روزچندبارتماس میگرفت بهش چیزی نگفتم میخواستم سورپرایزش کنم ولی قبل من بتول بهش زنگزده بودهمه چی میدونست گفت منتظرخبرتم خلاصه بی بی چک دادم به بتول دست به دعاشدم وازاونجای که خداصدام روشنیده بودبتول حامله بود..انگاردنیاروبهم داده بودن بهش گفتم توفقط استراحت کن خودم همه کارهات میکنم خوشبختانه بدویارنبودمنم خیلی اذیت نمیشدم این وسط نگم براتون ازذوق مادرشوهرم اون ازمنوسعیدبیشترخوشحال بود گذشت تاموقع تعیین جنسیت شد وقتی میخواستیم منوسعیدببریمش سونوگرافی مادرشوهرمم همراهمون امد وخودش همراه بتول رفت تواتاق وقتی امدن بیرون برق رضایت توچشماش دیدم .گفتم بچه سالمه؟گفتم بله گل پسرم حالش خوبه ازاون روزورق برگشت بتول شدعزیزکرده مادرشوهرم نمیذاشت لحظه ای تنهابمونه بهترین غذاهاروبراش میپخت وجالبه بدونیدبه من اعتمادنداشت فکرمیکردازروی حسادت یه بلای سربچه بیارم!!این درحالی بودکه میدونست من هوو روتحمل کردم بخاطربچه مگه عقلم کم بودبعدازاین همه سختی بلای سربچه بیارم!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی.. نه از بدگویی های دیگران میرنجی و نه دلخوش به حرف های عاشقانه اطرافت. به آن روز می گویند: "پیری". آن روز، ممکن است برای برخی پس از سی سال از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند، فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد! این دیگر به چگونه تا کردن زندگی با انسان ها دارد. "گابریل گارسیا مارکز" @dranooshe
❤️آراستگی در منزل ❤️ 💞 یکی از توصیه‌های مهم اهل بیت به شیعیان، آراستگی و زیبایی در منزل و در کنار همسر است. این در حالی است که بسیاری از مردم، اهمیت بسیاری برای زیبایی و آراستگی در خارج از منزل قائل هستند، ولی وقتی که وارد منزل می‌شوند، اهمیتی به زیبایی و آراستگی خود نمی‌دهند. یکی از توصیه‌های بسیار مهم امام کاظم به شیعیان این است که می‌فرمایند: آراستگی مرد برای همسرش از عوامل عفّت زن است. ❤️
♦️به همســرت مسئولیـت بــده..." ♥️ 🔹حتی اگر میوه‌ای که خریده، ریز و لهیده است؛ انقدر تعریف کن که دفعه بعد بره بهترشو بگیره. نکوب تو سرش که تو عرضه‌ی میوه گرفتنم نداری. 🔹اینطوری مرد سرکوب میشه و دیگه تو کارهای بعدیتونم باهاتون راه نمیاد. با خودش میگه اینکه بلده بره بگیره ولی تا یه مدت میری بگیری یه روز که بهش نیاز داری اون دیگه واست انجام نمیده.. 🔹پس همیشه از بدترین خریدش تعریف، تحسین کنید که امیدی باشه برای خرید بعدی اگه دفعه‌های بعد هم بد و ریز خریدن بازم نق نزنید کم کم یاد میگیرن. شاه کلید فقط تعریفه .. 🔹بعدش کلی ذوق کنین و بگین؛ وااااای عزیزم چقد دستات ماشالله قوی و قدر تمنده، من هرکار کردم نتونستم بازش کنم هیچوقت بهش نگین خودم میتونم خودم میرم و .. 🔹بذارین فک کنه همه جا بهش نیاز دارین و وجودش واستون درکنار شما لازم و ضروریه. 👩‍❤️‍👨
انتخاب صحیح ازدواج ♻️ازدواج چهار بال دارد نه دو بال: ➖رابطه تو و همسرت ➖رابطه تو با خانواده همسرت ➖رابطه همسرت با خانواده تو ➖رابطه خانواده همسرت با خانواده تو 👈ازدواج پیوند دو قوم است، نه دو فرد پس نگو رابطه خودم و فقط همسرم. هر کدام از این رابطه ها که خراب شد، امکان مجادله، اختلاف، دعوا و جدایی افزایش می یابد. ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . باتداعی خاطراتم داشتم اشک میریختم که صدای بازشدن درامد از
📜 🩷 . بارفتارمادرشوهرم احتمال هرچیزی رومیدادم میدونستم روزهای خیلی سختی روپیش رودارم ولی بایدعاقلانه رفتارمیکردم بهش این اجازه رونمیدادم که بین من وبتول اختلاف بندازه البته شایدهدفشم این نبودولی رفتارنسنجیده اش ناخوداگاه باعث کدورت میشدومثل روزبرام روشن بوداگربابتول به مشکل میخوردم سعیدازدست میدادم چون بعدازحاملگی بتول بیشترحواسش بهش بود.. هرموقع باسعیدمیرفتیم بیرون چندتیکه لباس یاوسیله برای بچه میخریدم چون برادراش گفته بودن ماسیسمونی نمیدیم البته ازحق نگذریم شوهرناهیدیه مقدارکمک کردولی تمام وسایلش خودمون خریدیم دوران بارداری بتول به خوبی خوشی گذشت تانزدیک‌زایمانش شدمنوسعیدهرشب میرفتیم پایین میخوابیدیم ویه شب که تازه چشمامون گرم شده بودبتول بیدارم کردگفت درددارم باسعید بردیمش بیمارستان.. بتول ترسیده بودمدام بهم میگفت اگرمردم جنازم ببریدپیش مادرم خاک کنید دستاش محکم گرفته بودم دلداریش میدادم میگفتم نگران نباش هیچ اتفاق بدی برات نمیفته برخلاف انتظارمون زایمان بتول اصلاراحت نبودبنده خداتانزدیک ظهردردکشیداخرشم نتونست طبیعی زایمان کنه بردنش اتاق عمل‌ تاسزارینش کنن بلاخره پسربتول باوزن چهارکیلوبه دنیاامد انقدرتپل خوشگل بودکه پرستارهاعاشقش شده بودن سعیدبرای بتول اتاق خصوصی گرفت انقدرذوق داشت که یک ثانیه پسرش زمین نمیذاشت تابه اون روزراجع به اسمش حرفی نزده بودیم به بتول گفتم اسمش چی بذاریم گفت من پیشنهادی ندارم خودتون یه اسم خوشگل براش بذارید نگاه سعیدکردم گفت خودت انتخاب کن گفتم من خیلی دوستدارم ماهورصداش کنم سعیدبتولم مخالفتی نکردن اسم بچه اول بتول شدماهورالبته بماندوقتی مادرشوهرم فهمیدکلی ایرادالکی گرفت تاخودش اسمش بذاره ولی سعیدجلوش وایستاد.. روزهای اول مادرشوهرم خیلی دخالت میکرداجازه نمیدادمن حتی نزدیک بچه بشم تحمل میکردم میریختم توخودم وبتول میدیدچه حال بدی دارم ولی ازترس مادرشوهرم جرات نمیکردچیزی بگه گذشت تاروزدهم شدبچه روبردحموم وقتی اوردش بیرون قنداقش کردبچه ازشدت گرمامثل لبوقرمزشده بودبه مادرشوهرم گفتم بچه حالش خوب نیست گفت من سه تابچه مثل دسته گل بزرگ کردم تونمیخوادبه من یادبدی نیم ساعتی که گذشت دیدم بچه داره کبودمیشه سریع قنداقش بازکردم مادرشوهرم که دیدحال بچه بدازترسش زیرلب ذکرمیگفت بتول گریه میکردخودمم ترسیده بودم ولی بایدیه کاری میکردم چندتاازلباسهاش دراوردم یهوبالااوردشروع کردبه گریه کردن..ماهور وقتی بالا اوردیه کم حالش بهترشد لباسهاش عوض کردم به مادرشوهرم گفتم دیگه حق نداری قنداقش کنی تجربیاتت بذاربرای خودت انقدرجدی این حرفم زدم که جرات نکردحرفی بزنه ولی بهش برخوردقهرکردرفت خونش به بتول گفتم من دوستندارم بچه روازت بگیرم امااگریکباردیگه بهش اجازه بدی به ماهوردست بزنه میمبرمش پیش خودم بنده خدابتولم ترسیده بودگفت تنهام نذارمن هیچی ازبچه داری نمیدونم بااینکه منم تجربه زیادی نداشتم ولی قبول کردم چون میدونستم هرچی که باشه بهترازمادرشوهرم میتونم ازش مراقبت کنم.. بعدازاین ماجرایابتول خونم بودیامن میرفتم پیشش همه چی خوب بودتاسعیدگفت بچه روببریم ختنه کنیم وقتی به بتول گفتم گفت من دلم نمیادخودتون ببریدش فرداش رفتم پیش یه متخصص کودکان وقت گرفتم برای سه روزبعدبهم نوبت داد باسعیدهماهنگ کردم ولی روزی که میخواستم ببرمش خواهرم باگریه بهم زنگزدگفت مامانم سکته کرده بردنش بیمارستان به ناچاربه مادرشوهرم گفتم بابتول بره وخودم اژانس گرفتم رفتم بیمارستان مامانم سکته مغزی کرده بودتوبخش مراقبتهای ویژه بود انقدردرگیرمادرم شدم که کلایادم رفت پیگیرماهوربشم فقط اخرشب به سعیدزنگزدم گفت حالش خوبه؟گفت نگران نباش مادرم مراقبشه.. چندروزی تورفت امدبیمارستان بودم تامادرم ترخیص کردیم ولی متاسفانه بخاطرسکته یه دست و پاش لمس شده بود مامانم ازلحاظ روحی خیلی بهم ریخته بودهرکس بجزمن نزدیکش میشدباهاش دعواش میشدهمین موضوع باعث شدمن برای مدت طولانی ازسعیددوربشم پیش مامانم بمونم.. .
آقایان بدانند 🥰 باید برای همسرشان بیشتر از فرزندان ارزش قائل شوند. کاری کنید که بچه‌ها بدانند شما اول از همه به همسرتان توجه دارید. چنین توجهی از جانب شما انرژی مضاعف به همسرتان می‌بخشد و هر دوی شما را نسبت به اداره مشکلات، هماهنگ و همدل می‌سازد. علاوه بر اینکه بسیار در حل اختلافات و نیز تولید محبت جدید کارساز است.😍 همسرانه
همسرداری قابل توجه آقایون 🔸اون پولی که بهت دادم چیکارش کردی؟ 🔸چقدرش رو خرج کردی؟ 🔸چقدر ازش مونده؟ 🔸چی خریدی؟ 🔸چرا اینها رو خریدی؟ 🔸مگه قرار نشد الکی خرج نکنی؟ 🔸وقتی به یه نفر کادو میدی یعنی اون وسیله یا هر چیزی که هست دیگه میشه مال اون، اختیارش با خودشه هر کاری که دوست داره انجام میده، دلیل نداره بازخواستش کنی و بهش گیر بدی که چی شد چیکارش کردی یا چرا فلان کار رو کردی ؟ 🔸پس وقتی به همسرت مبلغی رو میدی دیگه هیچوقت جویای نحوه خرج کردنش نباش، تو محبت و لطف خودت رو با پرداختن پول به عنوان هدیه نشون بده بذار به عهده خودش، بهش آزادی عمل بده نه تنها اعتماد به نفسش چند برابر میشه بلکه میفهمه که واقعا دوستش داری و برات مهمه
❣✨ از وظایف خانمها این است که... ✍🏻 در جایی که عده ای از خویشان یا آشنایان نسبت به همسرش بدگویی کنند، زن با کمال جسارت و جرات قاطعانه و مؤدبانه به طرفداری از همسر قیام کند و از او پشتیبانی نماید. ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . بارفتارمادرشوهرم احتمال هرچیزی رومیدادم میدونستم روزهای خ
📜 🩷 . بعدازچندماه اوضاع مامانم بهترشدمنم رفتم سرخونه زندگیم البته تواین مدت یاسعیدمیدیدم یامن میرفتم به ماهورسرمیزدم ولی درحدیکی دوساعت بودوبیشتروقتم سرگرم پرستاری ازمامانم بودم یادمه شبی که میخواستم برگردم به سعیدزنگزدم گفتم بیادنبالم گفت برادربتول ازروستاامده نمیتونم بیام بذارفردامیام دنبالت امامن دیگه طاقت موندن نداشتم به بابام گفتم منوبرسون وقتی رسیدم انقدرخسته بودم که رفتم بالادوش گرفتم ومنتظرسعیدموندم ولی نفهمیدم کی خوابم برده بود.. چشمام بازکردم هواروشن شده بود دوربرم نگاه کردم خبری ازسعیدنبودبااینکه میدونست من برگشتم اماحتی نیومده بودبهم سربزنه خیلی بهم برخوردولی بازم به خودم گفتم اشکالنداره حتماسرگرم مهمون بوده ازجام پاشدم تایه دستی به خونه بکشم همه جاروخاک برداشته بودرفتم لباسام جابه جاکنم توکمددیواری که دیدم کمدسعیدخالیه..بادیدن کمد خالی حسابی جاخوردم لباسهای سعیدچراسرجاش نبود؟! شایدباورتون نشه ولی یه لحظه فکرکردم دزدامده بعدبه خودم امدگفتم مینای خنگ دزدامده فقط وسایل سعیدبرده!! مثل مارزخمی بودم هرچی فکرمیکردم دلیلی برای اینکارسعیدپیدانمیکردم چندبارخواستم برم پابین ولی نگاه ساعت که میکردم پشیمون میشدم خلاصه صبرکردم تابیداربشن بعدرفتم پایین بتول تادیدم بغلم کردگفت کی امدی؟گفتم دیشب گفت چه بی خبرگفتم به سعیدگفتم بیاددنبالم ولی گفت مهمون داری نتونست بیاد گفت ااا به من چیزی نگفته خوش امدی اروم که زنداداشش نفهمه گفتم درنبودمن انگارخیلی اتفاقهاافتاده گفت منظورت چیه؟همون موقع سعیدباچندتانون تازه امدتوپشت بندشم داداش بتول یاالله گفت واردشد نتونستم حرفم بزنم ماهوربغل کردم رفتم تواتاق یه لحظه شک کردم گفتم شایداون چیزی که فکرمیکنم نیست ولی وقتی درکمددیواری بازکردم دیدم تمام لباسهاس سعیدتوکمد ازعصبانیت صدای نفسهام رومیشنیدم ولی سعی میکردم اروم باشم جلوی مهمونارفتارنسنجیده ای نکنم باماهورسرگرم بودم که سعیدامدتواتاق گفت بیاصبحانه بخور جوابش ندادم نزدیکم شدگفت میناخوبی؟ یهوباخشم نگاهش کردم گفتم توبهتری خونه نومبارکه میگفتی دست خالی نمیومدم خودش فهمیدمنظورم چیه گفت توکه نبودی یه سری ازلباسهام اوردم پایین که نخوام برم بالاولی مامانم سرخودرفته تمام لباسهارواورده پابین اتفاقابهترجابرای لباسهای توبازترشده گفتم اهان مرسی که به فکرمن بودی.. خیلی برام سخت بودمن برای اینکه سعیدازدست ندم وجودبتول قبول کرده بودم ولی حالا اون داشت بابهانه های چرت پرت خودش توجیح میکرد ماهور دادم بغلش باقهرزدم بیرون توراپله بامادرشوهرم روبه روشدم منوکه دیدگفت میذاشتی چشم بازکنن بعدمیرفتی پایین انقدرعصبانی بودم که بادادگفتم به توربطی نداره رسیدم بالادرپشت سرم قفل کردم زدم زیرگریه حق من اززندگی این نبودچی میشدبچه هام زنده میموندن منم یه زندگی عادی داشتم غروب که مهمونای بتول رفتن سعیدامدبالاولی کلیدپشت دربودهرچی التماس کردراش ندادم وقتی ناامیدشدرفت پایین یکساعت بعدش مادرشوهرم امدپشت درگفت بذاراین دوتازندگیشون کنن سعیداززن بچه اش جدانکن ماهورپدرمیخوادنمیتونه۲۴ساعت وردل توباشه خودت قبول کردی پس چراالان پشیمون شدی راست میگفت خودکرده راتدبیرنیست بعدازاین ماجراسعیدبیشتراوقات پایین بودمنم تک تنهابالازندگی میکردم انقدراعصابم ضعیف شده بودکه حوصله خیاطی نداشتم ولی بایدخودم سرگرم میکردم.برای اینکه خودم سرگرم کنم رفتم دنبال کارالبته به سعیدچیزی نگفتم میدونستم مخالفت میکنه بایدتوعمل انجام شده قرارش میدادم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌راه خوب و راه بد مشخصه.🌱/دکتر الهی قمشه ای 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سیاست زنانه 👸 ❌از همسرتون متوقع باشید که شما رو بیینه. 🌺ولی خیلی مهمه که این نیاز رو با ظرافت بهش بفهمونید، 💢اینکه بیاین مستقیم بهش بگین: تو اصلاً من رو نمیبینی!! 🦋مثلاً اگه رفتید آرایشگاه و ابروتون رو مرتب کرده اید ⭕️به همین سادگی نگید:  شوهرم که این چیزها حالیش نمیشه! ... بلکه از فرصت استفاده کنید. ❣ برید با ناز و خنده و شیطونی جلوش رژه برید😍 ❣و بگید یک دقیقه بهت فرصت میدم که بگی من چه تغییری کرده ام و گرررنه ... 🥲 ❣اگه درست جواب داد که هرجوری خودتون صلاح میدونین تشویقش کنید🎉🫂 ❣و اگه درست نبود هم با شیطنت بگید این دفعه به خاطر ابروی خوشگلم می بخشمت! ...  😉 ♨️خلاصه که عادتش بدید به تغییرات مثبتتون عکس العمل نشون بده...🥰 ❤️
🔻چگونه با كودك خجالتي برخورد كنيم؟! 🔸از واژه‌های تمسخرآمیز مانند ترسو، خجالتی، دست و پاچلفتی و بی‌عرضه استفاده نکنید. 🔸از سرزنش کودک به دلیل بازی نکردن با همسالان بپرهیزید. 🔸او را با دیگران مقایسه نکنید و اجتماعی بودن اطرافیانش را به رخ او نکشید. 🔸در کودک احساس امنیت ایجاد کنید و از دیگران او را نترسانید. 🔸به کودک برچسب خجالتی بودن نزنید. 🔸به کودک مسئولیت‌های کوچک بدهید و اعتماد به نفس او را تقویت کنید. 🔸رفتار مثبت و واقعی در کودک پیدا کنید و آنها را برجسته کنید و تشویقش کنید. 🔸فرزندتان را همان طور که هست، بپذیرید و توقع و انتظار بی‌مورد و بیش از حد نداشته باشید. 🔸درباره تجربیات خوب فرزندتان با همبازی‌هایش صحبت کنید. 🔸متناسب با سن و توانایی فرزندتان یکی دو هنر و تردستی به او بیاموزید (نظیر بازی با طناب یا حلقه پلاستیکی). این کار به کودک کمک می‌کند برای نشان دادن خودش به همسالانش فرصت داشته باشد. 🔸بازی‌های دسته‌جمعی که در آنها بزرگسالان با کودکان مشارکت می‌کنند انجام دهید.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . بعدازچندماه اوضاع مامانم بهترشدمنم رفتم سرخونه زندگیم الب
📜 🩷 . باکمک خواهرم تونستم تویه مطب دندانپزشکی مشغول بشم کارم سبک بودمنشی بودم تلفنهاروجواب میدادم وقت مریضهاروفیکس میکردم چندروزی به بهانه خونه مادرم رفتم سرکاروقتی دیدم ازپسش برمیام به سعیدگفتم وقتی فهمیدشروع کرددادوبیدادکه چرابدون اجازه من رفتی سرکارحق نداری بری ووو.. گفتم من ازبیکاری خسته شدم اعصاب خیاطی هم ندارم میخوام یه مدت دورازمحیط خونه دوخت دوزکارکنم اگرم ناراحتی میرم درخواست طلاق میدم توکه زن بچه ات روداری غمت چیه بااین حرفم سعیدازکوره دررفت سیلی محکمی بهم زدگفت روزاولی که خواستی این غلط بکنی بهت گفتم فکرنکن طلاقت میدم الانم حرفم همینه میکشمت ولی طلاقت نمیدم پس دنبال بهانه برای رفتن نباش بتمرگ زندگیت روبکن تومنوتواین مخمسه انداختی بتول حامله است مجبورم کنارش باشم بااین حرفش دست پام شل شدگفتم مطمئنی گفت اره ایندفعه برخلاف دفعه قبل ویارش بدنمیتونه ازبچه مراقبت کنه این بچه به دنیابیادمیدمش به توبزرگش کن مگه همینونمیخواستی؟حال عجیبی داشتم نمیدونستم خوشحال باشم یاناراحت گفتم مبارکه پس حسابی سرت شلوغ میشه منومیخوای چکار؟! خواست سیلی دوم بزنه که ازش فاصله گرفتم گفتم یکباردیگه دستت رومن بلندبشه میرم برای همیشه هیچ کاری هم نمیتونی بکنی سعیدکلافه عصبی بودخواست بره که دادزدم درضمن من ازکارم دست نمیکشم گفت پول میخوای بیشترازقبل بهت میدم گفتم بحث پول نیست ازلحاظ روحی احتیاج دارم چندساعتی ازجواین خونه لعنتی که حکم جهنم برام داره دوربشم خلاصه سعیدمجبورشدقبول کنه کوتاه بیادبارفتن به مطب دیدگاهم به زندگی کلاعوض شده بودهمه جورادمی رومیدیم واین برام تازگی داشت اون موقع بودکه تازه فهمیدم اگرزندگی بخواددوام داشته باشه بدون بچه ام میشه اگرهم نخوادهزارتابچه ام داشته باشی نمیشه.. انقدرمشغول کارم بودم که نفهمیدم بتول چطوردوران حاملگیش روپشت سرگذاشت یادمه تازه رسیده بودم مطب که خواهرشوهرم زنگ زدگفت بتول حالش خوب نیست میخوایم ببریمش بیمارستان بیامراقب ماهورباش بااینکه مطب خیلی شلوغ نبودمیتونستم برم ولی بهانه اوردم گفتم نمیتونم بیام، خودمم نمیدونستم چه مرگم شده بود چندساعتی که گذشت سعیدزنگزدگفت بتول بستری کردیم مادرم حالش خوب نیست ماهوربی قراری میکنه نمیتونه نگهش داره بروخونه اون بچه گناهی نداشت بایدمیرفتم بتول همون روز زایمان کردصاحب یه دخترخوشگل شدکه ایندفعه بدون نظرخواهی ازمن اسمش گذاشتن مهری ماه واقعاهم مثل ماه بودبادیدنش مهرش به دلم نشست بعدازبه دنیاامدن مهری ماه سعیددیگه نذاشت برم سرکارگفت مهری ماه روبزرگ کن مادرشوهرم اون زمان حالش خوب نبودکبدش مشکل پیداکرده بودبرای درمان رفته بودتهران خونه ی برادرشوهرم ومثل قبل حال حوصله نداشت.. مهری ماه زردی داشت چندروزی بیمارستان بستری شدبهش شیرخشک دادن وهمین باعث شددیگه شیرمادرش رونخوره وبتولم ازخداخواسته مسئولیتش انداخت گردن من البته دروغ چرامنم خیلی دوستش داشتم مخالفتی نکردم شایدباورتون نشه وجودش باعث شدرابطه سردبین من وسعیددوباره خوب بشه یه جورای پنج نفری باهم زندگی میکردیم همه چی خوب بودتامهری ماه یکسالش شدیه شب که تازه ازحموم امده بودم بیرون دردبدی پیچیدتوکمرم اولش فکرکردم سرماگذاشته ولی هرچی میگذشت دردم بیشترمیشدطوری که نصف شب دیگه نتونستم طاقت بیارم سعیدبردم بیمارستان توهمون معاینه اولیه دکترگفت سنگ کلیه داری ولی برای اطمینان بیشتربایدسونوگرافی بدی که معلوم بشه ازدردبه خودم میپیچیدم برام مسکن زدن یه کم که اروم شدم سونوگرافی دادم معلوم شدچندتاسنگ بزرگ دارم دکتربرای دوسه روزبعدش بهم نوبت دادکه برم عمل کنم بتول وقتی فهمیدمهری ماه روبردپیش خودش گفت تواستراحت کن وتمام مدتی که من مریض بودم ازم مراقبت کردانقدربامعرفت بودکه نمیذاشت دست به سیاه سفیدبزنم ومن این مهربونیش هیچ وقت یادم نمیره یه مدت که گذشت مادرشوهرم برگشت ولی روزیه روزحالش بدترمیشد بعداز۳ماه دوباره حالش بدشدبه ناچارفرستادیمش تهران یک هفته ای ازرفتنش گذشته بودکه یه روزصبح زودبرادرشوهرم باگریه زنگزدبه سعیدگفت مادرش فوت کرده انقدرمرگش ناگهانی بودکه ههمون شوکه شده بودیم درسته حالش بدبودولی نه درحدی که بمیره وهمون بیماری کبدی باعث مرگ مادرشوهرم شدبااینکه درحقم خیلی جفاکرده بودولی موقع دفنش حلالش کردم گفتم کینه ای ازت ندارم من که بخشیدم خداهم ازسرتقصیراتت بگذره تومراسم مادرشوهرم همه ازرابطه ی خوب من وبتول تعجب میکردن مخصوصاوقتی میدیدن بچه هاش به منم میگن مامان..شایداین حرفم درست نباشه ولی بعدازمرگ مادرشوهرم ارامش کامل برگشت به اون خونه رابطه ی منو بتول ازقبل هم بهترشده بود البته بگم رفتارسعیدم بی تاثیرنبودوبتولم خودش نفردوم این زندگی میدونست هیچ وقت کاری نمیکردکه من ناراحت بشم ادامه دارد
❣فرمول شیفته کردن زن آقایان اگر می‌خواهید همسرتان شیفته شما شود دنبال بهانه برای تعریف کردن از او باشید: از ظاهرش از جملاتش از نگاهش از دست پختش از رفتارش از هنرش و ... از لحاظ روانشناسی تعریف و تمجید از زن به او آرامش داده و او را برای مهربانی کردن و عشق‌ورزی با همسر شارژ خواهد کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅بجای قفل ها از کلیدهای ارتباطی استفاده کنید : 🔒 قفل ها: ⭕️ تو نسبت به من بی توجه شدی ⭕️ تو دیگر مرا دوست نداری ⭕️ تو بلد نیستی با یک خانم چه طور رفتار کنی 🔑 کلید ها: ✅ من به توجه تو نیاز داشتم و احساس کردم به من توجه نداری! ✅ من به محبت بیشتر تو نیاز دارم! ✅ من به این که به من بگویی دوستم داری نیاز دارم! ✅ دلم می خواهد با من "این طوری.. ." صحبت کنی! ✅ من دوست دارم با من " این طوری......." رفتار کنی! 🖌 👇‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@actorsgallery💖
عشقم.. تو همونی ک وقتی می‌خوام تنها باشم تو باید پیشم باشی تو همونی ک منو بهتر از خودم بلدی تو همونی ک چون از همه بیشتر دوست دارم ، از همه بیشتر باهات دعوا می‌کنم تو همونی ک اگ ی روز نباشی ، دیگ من نیستم… تو همونی ک در برابرت نه غرور دارم ، نه اراده! تو یه تیکه از قلبمی همدمی، همدلی همرازی پناهی آرامشی تو امن‌ترین نقطه‌ی دنیای منی تو دلخوشی منی تو همه‌ی روزهای کسل‌کننده تویی به جای همه و هیچکس به جای تو نیست همه دردات بجونم بمونی برام آرامش من...[🙃💜🔖] ‌‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌ ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . باکمک خواهرم تونستم تویه مطب دندانپزشکی مشغول بشم کارم سب
📜 🩷 چندماهی ازمرگ مادرشوهرم گذشته بودکه بتول بازحامله شد ایندفعه وقتی شنیدم دعواش کردم.چندماهی ازمرگ مادرشوهرم گذشته بودکه بتول بازحامله شد ایندفعه وقتی شنیدم دعواش کردم گفتم به فکرسلامتی خودت باش اگربخاطرسعیدکه هم پسرش داره هم دخترشه گفت خودمم نمیخواستم ولی شده دیگه.. ویاربتول ازدوتابارداری قبلیش خیلی بدتربودانقدرتهوع داشت که گاهی بستریش میکردیم واردماه چهارم شده بودکه افتادخونریزی وباتمام تلاشی که کردن بچه سقط شدبعدازاین اتفاق خیلی جدی به سعیدگفتم یاخودت بروجراحی کن یابتول ببرش سنش بالاست براش خطرداره سعیدکه خودش زیربارجراحی نرفت هزارتابهانه الکی اوردبه ناچاربابتول صحبت کردم امااونم میگفت حاضرم بمیرم ولی اتاق عمل نرم خلاصه نتونستم حریف هیچ کدومشون بشم.. کنارهم زندگی ارومی داشتیم تایه روزماهوربهانه پارک وشهربازی گرفت به بتول گفتم من خیلی خسته ام خودت ببرش گفت دست تنهانمیتونم ازپس جفتشون بربیام تومهری‌ماه نگهدارمن ماهورمیبرم دوسه ساعتی ازرفتنشون گذشته بودکه گوشیم زنگ خورد مهری ماه گوشیم اوردشماره ناشناس بودفکرکردم مشتریه برای خیاطی زنگ زده بابی حوصلگی جواب دادم بفرمایید یهوصدای یه اقای پیچیدتوگوشم گفت یه خانمی تصادف کرده راننده اوردش بیمارستان شماره شماروداده بهتون اطلاع بدم انقدرهول کرده بودم که نپرسیدم حالشون چطوره فقط ادرس اسم بیمارستان پرسیدم بامهری ماه راه افتادم وتوراه به سعیدخبردادم من جلوترازسعیدرسیدم متاسفانه بتول موقع عبورازخیابان بایه نیسان ابی که سرعتش زیادبودتصادف میکنه راننده نیسان وقتی فهمیدمن ازبستگان بتولم امدپیشم باالتماس میگفت رضایت بدیم خیلی عصبانی بودم سرش دادزدم مردحسابی زدی دونفرآش لاش کردی معلوم نیست چه بلای سرشون امده تودنبال رضایتی بتول حالش خوب نبودتومراقب های ویژه بودماهورم دستش شکسته بود سعیدکه رسیدرضایت دادتاماهورببرن اتاق عمل ماهورمثل بچه خودم بودتوسالن انتظاردست به دعابودم تااوردنش بیرون خداروشکرحالش خوب بود یه کم که فکرمون اروم شدبه برادربتول خبردادیم دکترش میگفت بخاطرضربه ای که به سرش خورده حالش خوب نیست یه مدت تورفت امدبیمارستان بودیم تابهترشد لگنش از۲جاشکسته بودتمام بدنش ورم کرده بودسه هفته ای بیمارستان بودتایه کم حالش بهترشدمرخصش کردن وقتی اوردیمش خونه مسئولیت من چندبرابرشدمراقبت ازبچه هایه طرف مریض داری هم یه طرف گاهی وقتهاازشدت خستگی نشسته خوابم میبردامااخم به ابرونمیاوردم چندوقتی ازترخیص بتول گذشته بودولی همچنان سردردداشت یه شب دردش انقدرزیادشدکه حالت تهوع بدی گرفت..بتول بعدازترخیص ازبیمارستان سردردهای بدی داشت ولی یه شب دیگه حالش خیلی بدشدباحالت تهوع شدیدرسوندیمش بیمارستان دکترتومعاینه اولیه چیزی تشخیص ندادبراش مسکن نوشت ولی یکساعتی که گذشت دوبینی پیداکردمیگفت نمیتونم چشمام بازکنم بادادبیدادسعیددکتردوباره معاینش کردبراش ازمایش وعکس اورژانسی نوشت بتول انقدرحالش بدبودکه نمیتونست روپاهاش وایسته باویلچرجابجاش میکردیم حالافکرش کنیدبااون حال بدبتول۲تابچه ام باهامون بودم مهری ماه خوابش میومدمدام بهانه میگرفت سعیدگفت بچه هامریض میشن توبروخونه من پیشش میمونم به ناچاربابچه هارفتم خونه نزدیک صبح به سعیدزنگزدم حال بتول پرسیدم گفت بستریش کردن یه کم بهتره وقتی خیالم ازبتول راحت شدرفتم کناربچه هاخوابیدم سرظهرسعیدامدخونه تادیدمش گفتم بتول خوبه؟باصدای که بغض داشت گفت نه!!گفتم صبح که حالش پرسیدم گفتی بهتره!!چی شده؟گفت رفته توکمابراش دعاکن باورم نمیشد گفتم سعیدجان مهری ماه ماهورراستش بگو گفت چندتاازمورگهای سرش پاره شدخونریزی داره موندنش باخداست احساس کردم پاهام تحمل وزنم روندارن وهرلحظه ممکنه پخش زمین بشم دستم گرفتم به مبل نشستم روزمین یه دل سیرگریه کردم ودست به دامن امام رضاشدم ازش خواستم بتول شفابده ولی دست سرنوشت چیزدیگه ای روبرامون رقم زده بودوبتول۳روزبعدش فوت کرد قبل ازمرگش رفتم دیدنش بهش قول دادم بچه هاش رو روی تخم چشمام بزرگ‌کنم روزخاکسپاریش انقدرشلوغ بودکه خودمونم مونده بودیم این همه ادم ازکجاامده.. بتول هیچ وقت برام حکم هوو رونداشت چون قلب پاک بود چندساله ازفوت بتول میگذره ولی من سعی میکنم هرماه برم سرخاکش((اگرنمیگم هرپنج شنبه چون توروستاخاکش کردن یه کم به مادوره))خداروشکربچه هامنوبه عنوان مادرشون قبول کردن گاهی میگم شایدرسالت بتول این بودکه این ۲تافرشته روبه من هدیه بده بره.. به لطف خداکناربچه هاوسعیدزندگی ارومی دارم وخداروبابت این ارامشم سپاسگزارم من به خواست خودم بتول رو واردزندگیم کردم ولی به کسی این پیشنهادرونمیکنم چون هرکسی یه ذاتی داره وممکنه مثل بتول سررراهتون قرارنگیره ممنون ازاینکه وقت گذاشتید داستان زندگیم روخوندیدبراتون بهترینهاروارزومیکنم درپناه خداباشید پایان .🔴🔴🔴🔴
💕زندگی همیشه عالی نیست.... همیشه احتمال مشکل هست... مشکل آخر کار نیست... بلکه شروع یه زندگی متفاوت و تازه است @daneshanushe✍️
از خوبی کردن زیادی؛ بدی می بینید!
خــدايـا آرامــش را سر ليست تمامِ اتفاقات زنـدگی مـان قـرار بـده آرامـش را تنها از تو ميخواهیم الهی 🙏 بـه دوستان و عـزیزانم خوابی آرام و فـردایی پراز خیر و برکت عطاکن شبتون سـرشـار از آرامـش 🌸🍃
تقویم نجومی اسلامی ✴️ سه شنبه 👈27 آذر/ قوس 1403 👈15جمادی الثانی 1446👈17 دسامبر 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌺 ولادت امام سجاد علیه السلام (به روایتی) 🔥هلاکت ولید بن عبدالملک " 96 هجری قمری" آن ملعون امام سجاد علیه السلام را به شهادت رساند. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب است. ✅مسافرت. ✅داد و ستد و تجارت. ✅خواستگاری و عقد و ازدواج. ✅شکار و صید و ماهیگیری. ✅دیدار با اشراف و بزرگان و علما. ✅و آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله و... خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید. 🚖سفر : مسافرت خوب است. 👶مناسب زایمان نیست. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج سرطان است و برای امور زیر خوب است: ✳️امور کشاورزی و کاشت. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️درختکاری. ✳️خرید و فروش. ✳️و معامله املاک نیک است. 🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است. 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،سلامت آفرین است. ✂️ ناخن گرفتن. سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است. و علامات و بالنجم و هم یهتدون... و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞✨سه شنبه تون زیبا و شاد 🌸✨از خـدا میخواهم 💞✨هر آنچه آرزو داریـد 🌸✨بی دلیل نصیبتان شود 💞✨عشق و آرامش 🌸✨در کنارتان 💞✨عزت و خوشبختی 🌸✨همراهتان 💞✨سلامتی و تندرستی 🌸✨همیشہ در وجودتان باشـد 💞✨روزتون زیبـا و پر برکت ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت قبل ازدواج، هیچوقت توی موبایل نباشه... آن‌هایی که بحث ازدواج را جدی می‌گیرند نباید با یکدیگر چت کنند! دکتر سعید عزیزی همسرانه
‍ . ‍ 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ،ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ؟! 🔹ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ .. ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ.. ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ .. ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ، ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ 👈ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ، ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ و ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ.. 👈ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ، ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﭙﺰﯾﺪ،ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ، ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ... ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ، ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ، ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ.. ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ..ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ، ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ،ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ.. ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽزنه این بزرگترین کمکه.. ✌️️براي اوني كه مفيده ارسال كن💏 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✅ کانال رسمی دکتر انوشه ۰ 🖌 @daneshanushe✍️
🍃🌸 مسیری بیراهه برای دختری که پدرش همسری دوم در اختیار میگیره....بخونید پر از عبرته.... 🍃
🤝♥️ .دارد . سلام: من سارا هستم دختر یکی مونده به آخر یه خانواده شلوغ از توابع یکی از شهرهای غربی کشور عزیزمون ایران من روستا زاده ای هستم که در خانوادهای شلوغ چشم به جهان گشودم و پنج برادر و سه خواهر داشتم به ترتیب ،عنایت دارا، حدیث، مریم، من (سارا)، علیرضا ،مصطفی شیوا و سعادت مادرم زن ساده و مهربونی بود که توی جوونیش بسیار مورد آزار خانواده بابام قرار گرفت اما هیچگاه خم به ابرو نیاورد و مثل ماده شیری ما رو بزرگ کرد و پروردید اما پدرم هم کشاوز ساده ای بود که تمام دارایی اش زمین های کشاورزیش بود و با همون درآمد کم اما زندگی آبرومندانه ای برامون فراهم کرده بود. همه چی عادی بود تا زمانی که خیلی زود خواهر بزرگم حدیث توی پونزده سالگی ازدواج کرد و رفت تهران و بعد از اون متاسفانه بلای بزرگ زندگی ما رخ داد و خواهر دومم دچار بیماری مغزی شد و توی سن هجده سالگی دار فانی رو وداع گفت و با رفتنش زندگی رو به کام همه مون تلخ کرد! بعد از مرگ مریم خواهرم دیگه مادرم اون زن سابق نشد و افسردگی شدید گرفت و تمام کارهای خونه افتاد روی دوش من کارهایی که برای یه دختر بچه ده ساله اون زمان دشوار بود اما چاره ای هم نبود و باید از پسش بر می اومدم همین کار به دست گرفتن در کودکی منو تبدیل به کدبانویی کرد در بزرگسالی حالا علاوه بر کارهای خونه باید از خواهر و برادر کوچیکترم هم مراقبت میکردم و این همه کار برای اون سن خیلی سخت بود! گذشت تا من کم کم بزرگتر شدم و حالا دختری هجده ساله و از آب و گل درومده شده بودم و سیل خواستگارا سمت خونه ما روونه شدن! من حالا یه دختر نوجوان قد بلند با پوستی روشن و چهره ای که اجزای اون رو خداوند زیبا چیده بود به همین خاطر کلی از فامیل خواستگار داشتم از بین این خواستگارها هیچ کدوم دلم رو نمیگرفتن و من هرروز با دختر همسایه مون که اسمش مطهره بود و مادرش رو هم تازه از دست داده بود راهی مدرسه میشدیم و صد البته بین راه هرروز صبح چشمم به چشمای پسر خاله مطهره میافتاد به اسم سجاد که اتفاقا خونه شون همسایه دیگه ما بود و پنجره یکی از اتاقاشون هم به کوچه مشرف بود. سجاد یه پسر خوشتیپ و مهربون بود که اینطوری از در و همسایه شنیده بودم مادرش میخواست مطهره رو براش لقمه بگیره اما نگاه های سجاد چیز دیگه ای رو .میگفت کلا چشمهای جذابی هم داشت و هرروز صبح که با مطهره از کوچه رد میشدیم اینقدر منتظر میموند جلو در تا ما رو ببینه... جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli