سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت82 . گوشی رو سمتش گرفتم و گفتم بیا این هم گوشیت؛ من خر نیستم احمد
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت83
.
با بغض و در حالی که حرفش اصلا برام قابل قبول نبود گفتم احمد من نمی دونم ولی نمیخوام با پروانه حرف بزنی چون معتقدم خیلی ناجنس و آب زیر کاه و زبون بازه شیر فهم شد؟!
پوفی از روی کلافگی کشید و باز دلجویانه گفت عشقم باور کن اون بدبخت تر از این حرفاست شوهرش که با تیپا بیرونش کرده و دوزار هم کف دستش نداد و باباش هم مدام گیر بهش میده شوهرت دادم با دست خالی برگشتی اومدی خرجت رو از کجا بیارم و از این حرفا.
احمد اینها رو گفت و مکثی کرد و ادامه داد اصلا چرا خودت بهش زنگ نمیزنی و باهاش سنگاتو وا نمیکنی ؟ بالاخره چند سال دوست بودید؟! کمی فکر کردم؛ بدم نمیگفت! تا الان اصلا به روی پروانه نیاورده بودم ولی دیگه سکوت جایز نبود باید زنگ میزدم و میشستمش که فکر نکنه میتونه شوهر منو تور کنه!
دیگه چیزی نگفتم و روز بعد حدودای ظهر به شماره خونه باباش زنگ زدم و خودش بی حال و در حالی که قشنگ معلوم بود خمیازه میکشه گفت الو!
کلی با خودم تمرین کرده بودم که چی بگم و چی نگم و اینکه اول کار عصبانی نشم و اروم و با قاطعیت بکوبمش ولی تا صداش رو شنیدم خشم تمام وجودم رو گرفت و با صدای بلندی گفتم الو و زهر مار!
پروانه اون طرف کپ کرد و یهویی با مهربونی گفت سارا تویی عزیزم؟! با خشم و در حالی صدام میلرزید گفتم تو بیخود میکنی به من میگی عزیزم! ببین زنک از این به بعد یه بار دیگه به احمد من زنگ زدی یا پیام دادی حالتو میگیرم بدم میگیرم!
پروانه هم انگار بهش برخورده بود کمی جدی شد و گفت ببخش سرکار حاج خانم جانماز ابکش قبل از تهمت زدن اول بزار منم بپرسم چی شده بعد شروع کن!
با حرص گفتم مگه حرفی هم داری؟! چرا روزا به شوهر من زنگ میزنی؟ ادم قحطه؟ تو بیخود میکنی حتی اسم شوهر منم میاری! به خدا پروانه اگه پاتو از زندگیم نکشی بیرون قطعش میکنم!
پروانه پرید تو حرفم و گفت ببین عزیزم من و احمد فامیلیم و از اون بیشتر دوست دوران کودکی هستیم و در وهله بعد احمد آقای شما یکسال از من کوچیکتره و دست اخرم زن و بچه داره به نظرت من مغز خر خوردم بخوام تورش کنم؟! من همین الانش کلی خواستگار دارم منتهی فکر کردم میدونی برادر هام آدم هایی نیستن باهاشون درد و دل کنم بنابراین با برادر کوچیکم احمد درد و دل میکنم درد و دل هایی از نوع خواهر و برادری ...
گفتم آهان فکر کردی من خرم؟ آدم به برادرش میگه مریض میخواد بشه؟! اگه تو اینطوری خیلی بی حیا هستی! از حرفم جا خورد انگار نمیدونست من پیامک های احمد رو هم خوندم
.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت83 . با بغض و در حالی که حرفش اصلا برام قابل قبول نبود گفتم احمد
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت84
.
مکث کرد و گفت اره من میگم به بابام هم میگم بالاخره این یه چیز طبیعی بین زنها هست چرا بخوام مخفی اش کنم؟
خلاصه کلی باهاش بحث کردم و با عصبانیت گوشی رو گذاشتم و نفس نفس میزدم و مطمن بودم این حالم برای جنین خوب نیست اما دیگه آب از سرم گذشته بود.
خلاصه عصر اون روز احمد اومد خونه و مثل هروز با لبخند وارد شد و بلند گفت سلام بر شهبانوی خونه من و بعد از استراحت کمی من من کرد و گفت چه خبر؟! گفتم سلامتی! گفت به پروانه زنگ زدی؟ نفس عمیقی کشیدم و بدم اومد از سوالش چون معلوم بود توی فکرش بوده؛ با اخم گفتم آره چرا تو همش به فکر اونی؟! کمی جا خورد و با لبخند گفت ای بابا سارا باز شروع کردی؟ دیشب چی باهات گفتم؟!
با حرص گفتم احمد دلایل و توجیهاتت هیچ قابل پذیرش برای من نیستن من فقط میخوام تو برای من باشی فقط!
پوفی از روی کلافگی کشید و گفت باشه حالا چرا امروز اینطور زدی نابودش کردی؟! بیچاره مثل بی کس و کارها پشت گوشی ضجه میزد و میگفت من کی به تو چشم داشتم که زنت باید اینطور خوار و خفیفم کنه؟ میگفت بابام صداشو از پشت گوشی شنید و یه سرم اون منو سرکوفت زد و هزار حرف بهم پروند که دلم رو شکست؛ میگفت چرا همه به زن های مطلقه بد نگاه میکنن؟! من که گناه نکردم گیر یه مرد شکاک روانی افتادم و از این حرفا...
پریدم تو حرفش و در حالی از شدت خشم داشتم منفجر میشدم گفتم احمد بس کن تو رو خدا! به خدا من بی عقل و ساده نیستم به خدا من دوستت دارم زندگی مون رو دوست دارم، امید و این طفل معصوم توی شکمم رو دوست دارم آخه چرا با روان من بازی میکنی؟! من چه گناهی کردم؟! من تقاص چی رو باید پس بدم که تو اینطور ازارم میدی؟!
نوچی کرد و باز خواست نصیحت کنه و حرفای تکراری بزنه که بغضم شکست و به گریه افتادم که امید پسرمم ترسید با اشک اومد بغلم و احمد که اصلا طاقت اشک های منو نداشت و گفت نگران نباش گلم! تو اروم باش خوشگل خانم من! آخه خودت بگو کدوم مردی مثل من دور زنش رو میگیره که من میگیرم؟! به خدا من عاشقانه دوستت دارم سارا! ببین به خاطر امید زندگی مون هم به من اعتماد کن عزیز دلم! نگاه صورت معصومش کن! ببین بچم چقدر ترسیده!
فین فینی کردم و گفتم احمد به خاطر همین چیزا خاطرت رو میخوام تو رو به خدا نکن! من نمیخوام از دستت بدم دورت بگردم!
احمد باز لبخندی پررنگ تر زد و گفت نگران نباش عشق اول و آخر من
سیاست زنانه 👸
❌از همسرتون متوقع باشید که شما رو بیینه.
🌺ولی خیلی مهمه که این نیاز رو با ظرافت بهش بفهمونید،
💢اینکه بیاین مستقیم بهش بگین:
تو اصلاً من رو نمیبینی!!
🦋مثلاً اگه رفتید آرایشگاه و ابروتون رو مرتب کرده اید
⭕️به همین سادگی نگید: شوهرم که این چیزها حالیش نمیشه! ...
بلکه از فرصت استفاده کنید.
❣ برید با ناز و خنده و شیطونی جلوش رژه برید😍
❣و بگید یک دقیقه بهت فرصت میدم که بگی من چه تغییری کرده ام و گرررنه ... 🥲
❣اگه درست جواب داد که هرجوری خودتون صلاح میدونین
تشویقش کنید🎉🫂
❣و اگه درست نبود هم با شیطنت بگید این دفعه به خاطر ابروی خوشگلم
می بخشمت! ... 😉
♨️خلاصه که عادتش بدید به تغییرات مثبتتون عکس العمل نشون بده...🥰
❤️
#برای_خانومای_عزیز
❗️یه مادرشوهر دارم که...
مادرشوهرم مدام حرف میزند. او مدام اعتراض میکند و گلایه دارد.
🌀هیچ حرف مرا قبول نمیکند و فقط منتظر است من یک کلمه بگویم تا مخالفت کند. توی تصمیماتم دخالت میکند و شوهرم را علیه من پر میکند.
موقع دعوا چادرش را گره میزند دور کمرش و شروع میکند داد و بیداد. من هم یک کلمه نمیتوانم بگویم.
ترفند مقابله با اینطور مادرشوهر ها فقط سکوت 🤐 است.
🌀جلوی انها هیچ چیز نباید گفت. باید سکوت کرد. حرفی اگر داشتی و تصمیمی باید به شوهرت بگویی. باید از زبان او بشنوند و تو در سایه باشی.
برای مقابله با انها باید سکوت را تمرین کرد. بیشتر و بیشتر.
انوقت می بینید که زندگیتان میشود بهتر و بهتر.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت84 . مکث کرد و گفت اره من میگم به بابام هم میگم بالاخره این یه چیز
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت85
.
دیگه برای مدتی خبری از پروانه و پیامک هاش نبود و احمد ظاهرا چسپیده بود به کار و زندگی و مشتاقانه منتظر بچه ای بود که حالا میدونستیم دختره و همین امیدوارم کرده بود احمد رو سر به راه کنه!
یادمه روزی رفتیم برای تعیین جنسیت احمد ذوق زده بود و همش استرس داشت بچه چیه که وقتی فهمید دختره فوری رفت و کلی شیرینی گرفت و پخش کرد و به همه هم خبر داد که حالا دارم بابا میشم. دختر عزیزم خیلی زود نشون داد قدمش پر برکته و احمد توی شغلش پیشرفت کرد و شرایط درآمدیش خیلی بهتر از قبل شد.
خیلی زود رسید روز زایمان و خدا دختر اول خودم و احمد رو گذاشت توی دامنم و چقدر اون روز من خوشبخت بودم! اسم دختر رو آتوسا گذاشتیم و شد قند و عسل زندگی من و احمد و و خیلی امیدوار بودم شر پروانه گور به گوری کنده شده باشه از زندگیم اما خودم رو داشتم گول میزدم.
دقیق زمانی من باردار بودم احمد رابطه اش رو با پروانه نزدیک تر کرده بود و من خبر نداشتم.
کم کم که دخترم بزرگ میشد عشق احمد هم بهش و به زندگی مون افزایش پیدا میکرد به طوری که زودتر می اومد خونه و به قول خودش وقتی میرفت سر کار لحظه شماری میکرد که به آتوسا برسه و در آغوشش بگیره.
دیگه دخترم حدود شش ماهه بود که بازم دیدم احمد زیاد سر تو گوشی میکنه و گاه با خودش میخنده؛ بازم مثل خوره افتاد به جونم که نکنه پروانه ارتباط باهاش گرفته اما خوب گفتم اول از خودش بپرسم که وقتی میگفتم احمد چرا بازم اینقدر سرت توی گوشیه بازم به نوعی طفره میرفت تا جایی که یه روز بهش خواستم یه دستی بزنم گفتم پروانه چطوره؟ ازش خبر داری؟ که بدون رودروایسی گفت اره اتفاقا سلام گرم رسوند خدمتت؛ فکر کردم شوخی میکنه گفتم احمد سر به سرم نزار اما احمد با طمانینه گفت چرا بخوام سر به سرت بزارم خوشگل؟! میگم خوبه سلام میرسونه!
وقتی منگی منو دید چشمکی زد و گفت نترس بانو، پروانه داره شوهر میکنه! تا اینو گفت با تعجب گفتم چی؟ نیشخندی زد و گفت چنتا خواستگار براش اومده خودش میگه یکی رو پسندیدم میخوام شوهر کنم منو هم واسطه کرده براش تحقیق کنم...
با اخم گفتم حالا این چه ربطی به تو داشت که آمارش رو داری؟ اصلا مگه آدمی غیر از تو نیست که وبال گردن تو شده؟! احمد من قبلا هم گفتم من از این زنه بدم میاد اگه آرامش زندگی مون رو میخوای پسش بزن...
کمی بهش برخورد و با اخم گفت ببخشید سرکار خانم یادم نبود برای تمام اموراتم با شما مشورت کنم! بسه زن! کم شکاک باش! تو هم داری میشی یکی لنگه همون مردک روانی همایون! به خدا همایون جاش توی تیمارستانه و من مطمنم تو هم ادامه بدی باید بری همون تيمارستان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 فرق آدم بانماز و بی نماز/دکتر صاحبی
🎥#دکتر_صاحبی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
🍃🍃🍃🍃💕💕
نشانه های رفتاری:
۱ - فردی که قصد ازدواج دارد در دوره آشنایی، تقاضاهای نامشروع نمی کند.
۲ - فردی که قصد ازدواج دارد، این ارتباط را از خانواده اش پنهان نمی کند.
۳ - فردی که قصد ازدواج دارد، زمان آشنایی را بیش از اندازه طولانی نمی کند.
۴ - فردی که قصد ازدواج دارد علاوه بر معرفی شخصیت خود، سعی می کند از طرف مقابل و خانواده اش شناخت پیدا کند و تنها به تبادل احساسات و بیان جملات عاشقانه و عاطفی بسنده نمی کند.
✅توجه به همین ۴ اصل ساده که تشخیص آنها خیلی هم سخت نیست میتون جلوی بسیاری از مشکلات را گرفت
💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال خوشی نداریم. و انگیزهای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد.
💠 یکیاز مهارتهایی که میتواند فضای بیروح خانه را تغییر دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد تلنگر و استارت زدن است.
💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم قرآن، مناجات، روضهای دلنشین یا کلیپی زیبا از شهدا و یا سخنان کوتاه اخلاقی، جرّقهای میشود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند.
💠 اتصال همسران به معنویت عامل ازدیاد آرامش و گرمابخش زندگی خواهد شد.
یاد بگیر… :)⛈️📒
💑 در دوران نامزدی سخنان همسرتان را تا جایی که ممکن است به خانواده تان منتقل نکنید
💕 در مورد انتقادهای همسرتان به خانواده فقط شنونده باشید ، اگر شما این سخنان را انتقال دهید این آغاز دردسر برای زندگی شما خواهد بود
💕 شاید او به زودی از سخنان خود پشیمان شود و اگر شما آن سخنان را منتقل کرده باشید فقط در میان نامزد و خانواده تان تخم کینه را کاشته اید
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت85 . دیگه برای مدتی خبری از پروانه و پیامک هاش نبود و احمد ظاهرا چ
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت86
.
اینو گفت و با اخم رفت سمت کتش و تنش کرد که بره بیرون و در خروج برگشت و با حرص و غضب گفت مراقب خودت باش خانم، یهویی مثل همایون روانی نشی چون من اصلا طاقت روانی ها رو ندارم.
رفت و باز شروع شد غصه های من، درد های من و تو دل ریختن های من!
نمیدونستم باید چیکار کنم مونده بودم از کدوم سمت فرار کنم نگاهی به صورت امید و آتوسا میکردم و بغض گلومو فشار میداد؛ آخه من چطور میتونستم اینها رو رها کنم! کمی اشک ریختم و سعی کردم مدام با خودم تکرار کنم نه اتفاقی نیافتاده، نه تو اشتباه میکنی سارا، احمدی که اینطور دور و برت میگرده چطور ممکنه بهت حیانت کنه؟!
میگفتم و میگفتم ولی عقلم رضا نمیداد! من عاشق زندگیم و احمد بودم قلبم میگفت نه نه اشتباه نکن ولی عقلم تمام نقشه های قلبم رو به هم میریخت و واقعا عاقلانه نبود بخوام حرف هاش رو باور کنم اما من بنا رو گذاشتم با سخنان قلبم و همین سبب شد احمد پرور تر بشه و روز به روز بی حیا تر و گستاخ تر نشون بده با پروانه ارتباط داره! هربار هم من اعتراض میکردم میگفت شکاکی، داری روانی میشی، مراقب خودت باش و از این حرفا و هربار هم بهونه ای میآورد یه بار میگفت خواستگار داره میخواد من تحقیق کنم یه بار میگفت پول ازش قرض گرفتم باید پس بگیرم یه بار میگفت رفته میش روانشناس و اونم بهش گفته باید با یه مرد مورد اعتماد حرف بزنی تا تاثیر آزار هایی همایون روت گذاشته بود از بین بره! همه رو میگفت و روز به روز من بیشتر متوجه میشدم دارم احمد رو از دست میدم ولی هرچی دست و پا میزدم بیشتر توی گل فرو میرفتم؛ دیگه طوری شده بود که حالم از خودم و این حجم از حماقت به هم میخورد ولی به خاطر چشمای معصوم آتوسا و امید به زور به خودم میقبولوندم که اشکال نداره بزار پروانه شوهر کنه و حق با احمده و من زیادی حساسم و از این حرفا و در اصل داشتم خودم رو سرگرم میکردم و گول میزدم!
تا اینکه یه روز احمد گفت باید برم ماموریت و رفت و چند روز بعد اومد و توی ماموریت هم همش به من زنگ میزد و قربون صدقه ام میرفت و میگفت دلم برای خودت و آتوسا و امید تنگ شده و همش میگفت چی براتون سوغاتی بیارم.
دیگه بعد از اون جریان احمد تقریبا دو هفته ای یه بار میرفت ماموریت و منم کاریش نداشتم چون هم پول خوبی بهش میدادن و هم اینکه طبیعی بود به خاطر ترفیع شغلیش مسئولیتش بیشتر هم میشد و منم آرزوم بود احمد بیش از پیش پیشرفت کنه و باعث سرافرازی بچه هاش باشه
.
روزے زنـے از شوهرش پرسید، فردا چه مـےڪنـے؟
شوهرڪَفت: اڪَر هوا آفتابـے باشد به مزرعه مـے روم و اڪَر بارانـے باشد به ڪوهستان مـے روم و علوفه مـےچينم.
همسرش ڪَفت: بڪَو "ان شاءالله"
شوهرش ڪَفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا بارانـے!!
از قضاءشوهره فردا ڪه بیرون رفت در ميان راه به راهزنان رسيد و اوراڪَرفتند وحسابـے ڪتڪ زدند و هرچه داشت با خود بردند.مرد نه به مزرعه رسيد و نه به ڪوهستان رفت به خانه برڪَشت و در زد. همسرش ڪَفت: ڪيست؟
شوهره ڪَفت: ان شاءالله منم!!!
اللّه متعال مـےفرمایند 🔻
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا
و هرگز درباره ی هیچ چیز نگو : «من فردا آن را انجام می دهم»
إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا
مگر اینکه اللّه بخواهد، و هرگاه فراموش کردی(و إن شاء الله نگفتی) پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو : امیداورم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند
♥سوره ڪهف آیه ۲۳_٢۴♥
درهرڪاروقولـے ڪه خواستـے انجام بدےان شاءاللّه بڪَو
🌸فرار نکن تو باید سختی ها را متحمل شوى
اين سختی ها صيقل توست
مگر تو نمی خواهی اينه شوی شفاف شوی ...!؟
باید كسى تورا صيقل دهد
تو را با ابریشم که صيقل نمی دهند
تو را باید با جسمى سخت (سنگ و سمباده) صیقل داد
نگران نباش ... نگو من چه کار کرده بودم که گرفتار این مشکلات شدم ...!؟
تو در عالمى هستى كه اگاهى برايت زيان دارد
ولى دلت بايد قرص باشد ...
تو كه سابقه رحمت مرا (خداوند) ديده اى ...
من (خداوند)به تو چشم دادم ، گوش دادم
ميبينى كه مسير حركت تو را چه خوب تنظيم كرده ام ...
حالا اگر چهار روزى چيزى را منع كردم نگران نباش ... با من قهر نكن ... در خانه كس ديگر نرو ...
اين تراژدى براى پاك شدن توست
براى پالايش روح تو...🌿🌺
👤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان به غیب بالاترین مرحله ایمان است
🪴آنجا که مانند موسی میان دشمنت و رود خروشان میمانی اما اطمینان داری که خداوند را میگشاید.
🪴همان جا که مانند مریم آماج تهمتها میشوی اما ایمان داری که خداوند نجاتت میدهد.
🪴آنجا که مانند نوح سالها مسخره و اذیت میشوی اما به خداوند حکیم ایمان داری.
💎درست است گاهی همه چیز تیره و تار است اما دلت که به نور خدا روشن شده باشد راه زندگی هم سراسر نور و آرامش میشود به خداوند اعتماد کنیم این بزرگترین درس زندگی است.
🪴إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ
(به یاد آرید) هنگامی که استغاثه و زاری به پروردگار خود میکردید، پس دعای شما را اجابت کرد که من سپاهی منظم از هزار فرشته به مدد شما میفرستم.
📙انفال/۹
✨✨✨
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت86 . اینو گفت و با اخم رفت سمت کتش و تنش کرد که بره بیرون و در خرو
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت87
.
تا اینکه یه روز وقتی از سر کار اومد خیلی خسته و کوفته بود و همونجا توی سالن خوابش برد و از قضا امید هم رفته بود با پسر همسایه بازی کنه و آتوسا هم خوابش برده بود بنابراین خونه اروم و خلوت بود و احمد میتونست یه دل سیر بخوابه.
توی خواب نگاهی به صورت پر هیبت و مردونه اش کردم و لبخندی زدم که این مرد خوش چهره و مهربون مال منه اما یهویی یه ندایی توی سرم گفت بدبخت ساده؛ یارو داره بهت ح.یانت میکنه تو مثل کبک سرتو کردی زیر برف و با این فکر یهویی تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن و نیم نگاهی به گوشی احمد کردم که حالا از فرط خستگی کنارش ولو شده سریعا پریدم و برداشتمش و همش استرس داشتم نکنه چیزی که نباید رو ببینم؛ با دست های لرزون بازش کردم ولی رمز براش گذاشته بود خواستم نا امیدانه زمین بزارمش اما گفتم نه باید پیداش کنم! تا کی من باید تو این برزخ خودمو اسیر کنم؟!
خلاصه افتادم به جون رمز گوشی و از شماره شناسنامه تا کد ملی و هرچی از خودم و احمد بلد بودم زدم خودش نبود دیگه داشتم نا امید میشدم که جرقه ای توی مغزم زد که نکنه اسم پروانه باشه! با حرص اسمش رو زدم دیدم نیست ولی کوتاه نیومدم و زدم پری چون سابقا که باهاش صمیمی بودم با این اسم صداش میزدم و درست بود! پروانه حتی شده بود رمز گوشی شوهر من و من هربار به ذهن خودم تحمیل میکردم که نه اشتباه میکنی!
پیام ها رو باز کردم و دیدم چیزایی رو که نباید میدیدم! این بار نه به اسم قادر یا هر نره خری بلکه به اسم پری ذخیره اش کرده بود و کلی پیام داشت که با استرس اینکه احمد بیدار بشه خوندمش و با هر پیام حالم بدتر میشد و خیلی هاش رو هم نصف و نیمه میخوندم و دیگه مطمن بودم با هم حسابی دوست هستن تا آخرین پیام که قلبم رو به درد آورد و نوشته بود وای احمد من به این قرصهای بارداری حساسیت دارم و نمیتونم بخورمش عصبی و بد خلقم میکنه!
اینو که خوندم ناخوادگاه اشکم جاری شد و گفتم یعنی احمد و اون زن بیشعور با هم....؟!
نه! این رو نمیتونستم قبول کنم! تو همین حین اشکم همراه هق هقم جاری شد که احمد چشم باز کرد و با چشم هایی سرخ از بیخوابی گوشی رو دستم دید و با خشم سمتم حمله ور شد!
تقویم نجومی اسلامی
✴️ شنبه 👈 15 دی / جدی 1403
👈3 رجب 1446👈4 ژانویه 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴شهادت امام علی بن محمد الهادی علیهما السلام(254 هجری قمری).
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صبح روز اول هفته را صدقه آغاز کنید.
📛 امور مشارکتی و ازدواج و دیدارهای سیاسی خوب نیست
📛برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد عمرش دراز است.
💑مباشرت امشب شب یکشنبه : دلیل خاصی وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️بذر افشانی.
✳️آغاز امور اموزشی.
✳️دادن سفارش جنس.
✳️دعوت گرفتن از افراد.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و دیدار بزرگان نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود.(ولی احترام روز شهادت را نگه دارید).
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث ضعف مغز می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️در جمعهای فامیلی آقایان را نصیحت نکنید
- هیچ مردی نصیحت پذیر نیست/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
#احترام
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت87 . تا اینکه یه روز وقتی از سر کار اومد خیلی خسته و کوفته بود و ه
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت88
.
از زبان احمد:
سارای عزیزم باردار شده بود و باز یه نقل کوچیک از من رو توی بطن خودش پرورش میداد و به تبعش عشقی بود که من روز به روز بیشتر بهش پیدا میکردم؛ با تمام وجود من این زن رو میخواستم و همیشه خودم رو تحسین میکردم که سارا نصیب من شد؛ همینطوری پروانه برام زنگ تفریح بود و حالا دیگه قشنگ به دید یه عنصر اضافه بهش فکر میکردم و تصمیم قطعی ام رو گرفتم که دکش کنم بره و بیش از پیش خاطر سارا رو آزرده نکنم به همین خاطر یه روز که زنگ زد و کلی باهاش حرف زدم بهش گفتم پروانه میدونی من خیلی خوشبختم؟! کمی مکث کرد و هیجان زده گفت چطور؟! انگار انتظار داشت بگم چون تو رو دارم ولی با طمانینه گفتم چون سارا رو خدا بهم بخشیده و من دربست نوکرش هستم!
آهی از دل کشید و گفت اره خوب سارا واقعا زن خوبیه ...
پریدم تو حرفش و گفتم چون اینقدر خوب بود که منو شیفته خودش کرد و برام یه نوگل به دنیا آورد و با بدبختی هام ساخت و دم نزد و اینکه الان یه نوگل دیگه از من توی شکمشه! تا اینو گفتم گفت اِه راس میگی!
خیلی سعی کرد خودش رو خوشحال نشون بده اما من میدونستم براش فرقی نمیکنه شاید هم خوشش نمی اومد چون میدونست یه بچه دیگه وابستگی من به سارا رو بیشتر میکنه!
با غرور گفتم بله پری خانم و اینکه الان سارا حساس شده و منم نمیخوام بیش از این حالش روی بچم تاثیر بزاره دیگه لطف کن به من زنگ نزن!
با بغض گفت احمد داری من رو از خودت دور میکنی؟ من می میرم! مگه بهت نگفتم دکتر روانپزشکم گفته کماکان با احمد حرف بزن تا بتونی به زندگی برگردی؟! من که کاری با زندگی تو رو سارا ندارم!
مطمن بودم موضوع روانپزشک کشکه و با این حربه میخواد بهونه ای داشته باشه که من رو تو چنگ بگیره و این تلاشش برای به دست آوردنم جذابیت داشت به همین خاطر الکی گفته بودم که باور کردم!
ولی دیگه کافی بود و باید این زنگ تفریح تموم میشد به همین خاطر گفتم دیگه زنگ نزنه و اونم با اشک و آه قطع کرد
تا یه سه ماهی از بارداری سخت سارا میگذشت و اونم هرروز حالش خوب نبود و همش ویار داشت و از طرف دیگه ای محبتی زیادی هم با هم نداشتیم و از سوی دیگه ای هم پروانه ول کن ماجرا نبود و سعی میکرد ارتباطش رو با من برقرار کنه و روزی هزار دلیل می آورد و به هزار دلیل بهم زنگ میزد؛ مثلا میگفت چنتا خواستگار برام اومده برادری کن و برام تحقیق کن منم موافقت کرده و براش پرس و جو میکردم و همشون هم موراد خوبی بودن برای پروانه ای که از لحاظ زیبایی یه چهره معمولی داشت و مطلقه هم بود ولی نقطه اوج شخصیتش روابط اجتماعی قوی و زبون چربش بود که هرجا میرفت مردا رو میکشید سمت خودش
🟡 ازدواج با کدام پول؟
🟢 ازدواج یارانه پنهان دارد!
🔹 خداوند در ازدواج آثار و برکاتی قرار داده است که چه بسا با محاسبات مادی و اندازه گیریهای بشری به چشم و حساب نیاید اما واقعیت ازدواج چون یارانه پنهانی است که هم آرامش میآورد و هم باعث رشد میشود هم مال و امکانات زندگی افزایش می یابد، با ازدواج است که انسان هم به وصال میرسد، هم آینده را میسازد.
💥هفت چیزی که مسخره می باشدچیست؟💥
🌹 امام رضا علیه السّلام فرمود:
☄1- کسی که با زبانش استغفرالله بگوید ولی در دل از گناهی که کرده پشیمان نباشد خودش را مسخره کرده
☄2- کسی که از خدا توفیق کار خیر طلب کند ولی تلاش و کوششی نداشته باشد خود را مسخره کرده
☄3- کسی که از خدا بهشت بخواهد و در انجام عبادات صبر نکند و در ترک معاصی صبر نداشته باشد خود را مسخره کرده
☄4- کسی که از آتش جهنم به خدا پناه برد ولی از لذت گناه دست بر ندارد خودش را مسخره کرده
☄ 5- آنکس که یاد مرگ کند و از آن ترس داشته باشد ولی خود را برای مرگ آماده نکند ( یعنی اعمال خیر انجام ندهد و از گناهانش استغفار نکند) خودش را مسخره کرده
☄6- کسی که خدا را یاد کند و مشتاق دیدار او باشد ولی در گناهان اصرار ورزد خود را مسخره کرده
☄7- کسی که بدون توبه از خدا طلب عفو و بخشش کند، خودش را مسخره کرده است.
📚 نصایح مشکینی صفحه 274
بحارالانوار مجلسی جلد 78 ص 356
✨✨✨
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
هر وقت تصمیم به تغییر در زندگیات بگیری، ذهنت شروع به مقاومت میکند.
مثل اینکه دستی نامرئی سعی کند تو را عقب بکشد، مدام بهانه بتراشد و سد راه شود.
چرا؟ چون ذهن به وضعیت فعلی عادت کرده و نمیخواهد دنیای جدید را تجربه کند.
اما کسانی که با عزم و اراده واقعی به دنبال تغییر هستند، راه خودشان را پیدا میکنند.
تفاوت موفقها با دیگران در انگیزه و تعهدشان است.
اگر بخواهی فقط تلاش کنی، ممکن است وسط راه خسته شوی.
ولی اگر تعهد بدهی که به هدفت برسی، دیگر چیزی نمیتواند جلویت را بگیرد.
پس از خودت بپرس: «آیا واقعا این تغییر را میخواهم؟»
اگر پاسخ مثبت است، باید با تمام وجودت قدم برداری، حتی اگر سخت باشد.
چون موفقیت از آن کسانی است که مقاومت ذهنشان را شکستند و ثابت قدم ماندند.
پس به ذهنت بگو: «همراه شو یا کنار برو، من ادامه میدهم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍از دالایی لاما پرسیدند:
چه چیزی درباره انسان او را متعجب
می سازد؟
او پاسخ داد:
انسان برای بدست آوردن پول
سلامتی اش را از دست می دهد و
بعد پولش را از دست می دهد
تا دوباره سلامتی اش را بدست آورد و
بعد آنقدر مضطرب آینده می شود که
زمان حال را از دست می دهد نتیجه
آنکه نه در زمان حال زندگی می کند و
نه آینده ...
او آنگونه زندگی می کند که انگار هیچگاه
مرگ را تجربه نخواهد کرد، و سرانجام
مرگ را تجربه می کند در حالی که هیچگاه
زندگی نکرده است !!
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
👇@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت88 . از زبان احمد: سارای عزیزم باردار شده بود و باز یه نقل کوچیک
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت89
.
بهش گفتم همه موارد خوبن ولی برای همه دلیل های الکی می آورد و رد میکرد و به این وسیله باز منو کشید سمت خودش منم که دیگه از سمت سارا زیاد محبتی نداشتم به خاطر حال نامساعدش ناخوادگاه به پروانه کشش پیدا کردم و بیشتر باهاش حرف میزدم
پروانه هم باباش بالاخره یه پول ناچیزی گذاشت کف دستش و با واسطه گری یکی از فامیل هاشون یه شغل ثابت توی یه شهر دیگه پیدا کرد و تنهایی پاشد اومد همون شهر و یه سوئیت خیلی کوچیک اجازه کرد و دیگه آزاد و رها شده بود.
دیگه گوشی هم داشت و مدام با من پیامک بازی میکرد البته من وقت هایی خونه بودم جوابش رو نمیدادم که سارا حساس نشه و زودتر می اومدم خونه و بیشتر سارا رو ناز و محبت میکردم و باز سارا برای من گلستان درست کرد اما وسوسه های پروانه هم جذاب بود و یه روز گفت میخوام از این سوئیت بلند شم برم جایی دیگه اینجا خیلی کثیفه میشه بیایی و کمکم اسباب کشی کنی؟!
خواستم مخالفت کنم اما خوب دلم لرزید و گفتم باشه!
توی راه که داشتم میرفتم پیشش هزار بار پشیمون شدم گفتم زنگ بزنم و بگم کارگر بگیر اما دلم نیومد ولی عذاب وجدان هم داشتم نسبت به سارا که نکنه بهش حیانت کنم!
بالاخره رسیدم به خونه پروانه و در زدم و اونم درو باز کرد و خوب یادمه یه لباس سرتا پا آبی آسمونی تنش بود و شالی همون رنگی روی سرش و آرایش ساده ای هم کرده بود؛ تعارف کرد و گفتم نه زنگ بزن وانت بیاد که شیطون و با غمزه گفت بیا تو نمیخورمت پسر خاله! دو دل وارد شدم و نگاهی به دور خونه چرخوندم و گفتم پروانه تو که هیچی رو جمع نکردی؟!
در حالی سینی شربتی دستش بود اومد و جلوم نشست و با لبخندی ملیح گفت اره دیگه بدون مشورت پسر خاله که جایی نمیرم!
منگ حرفش بودم که کمی اخم تو هم کشید و گفت بخور اول شربتت رو بعد بهت میگم!
یه نفس سر کشیدمش و چشمم به لب های پروانه بود که بگه موضوع چیه که اروم گفت ببین پسر خاله راستش من اصلا نمیخوام از اینجا بلند بشم اتفاقا هم کرایه اش خوبه هم جاش به محل کارم نزدیکه ولی راستش...
من منی کرد و ادامه داد راستش خواستگارا ولم نمیکنن هروز یکی در این خونه رو میزنه و منم اصلا دیگه قصد ازدواج ندارم فقط میخوام زندگی کنم ولی متاسفانه زن های مطلقه بدبخت هستن هرکس از راه میرسه به دید یه لقمه مفت و مجانی نگاشون میکنه و همین ازارم میده ...