eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌙 محبت به همسر عار نیست ✨ نکات دکتر عزیزی برای تعامل بین زن وشوهر ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌چه زیبا گفت دکترانوشه؛ بخاطر هیچ کس با همسرت بدنشو اول و آخر زندگیت فقط همسرت برات میمونه نه بچه ها نه پدر و مادر ...! با همسرت دوست باشی کل دنیا دشمنت باشن هم، نمیتونن زمینت بزنن !
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۵ . من کجا برات کم گذاشتم که میری پیش اون زنی...که ه.....زه میخوا
🤝♥️ . روز بعد با سردرد شدیدی بیدار شدم و نگاهی به صورت بچه هام کردم؛ امید دستش رو محکم دورم حلقه کرده بود؛ خدایا من چطور میتونستم اینها رو رها کنم؟ دوتا طفل معصوم و بیگناه اگه من رهاشون میکردم معلوم نبود چی به سرشون بیاد و اینکه من هنوزم احمد رو دوست داشتم و به اندازه ذره ای هنوز به خودم تلقین میکردم که حرفش درباره پروانه درسته آخه احمد نه توی محبت توی اخلاقش نسبت به من سرد نشده بود و همین این حرف رو تایید میکرد اما فکر پروانه مثل خوره افتاده بود به جونم و روز به روز بیش از پیش آبم میکرد تا اینکه با حدیث خواهرم صحبت کردم که اونم اول حسابی شاکی شد که چرا زودتر بهش چیزی نگفتم اما بعدش گفت با خانواده اش صحبت کن بالاخره بچه های تو بچه های اونها هم هست و تا جایی که گفتی خانواده شوهرت هم دل خوشی از خانواده پروانه نداشتن به همین خاطر مطمن باش و تلاشت رو بکن! گفتم حدیث میترسم! میترسم از اینکه احمد کفری بشه گفت دختر تو داری روی زندگیت میجنگی نسبت به فکرای احمد نگرانی؟!‌ فوقش هم یه تشری بهت بزنه بعدش درست بشه ارزشش رو داره و اینکه اگه واقعا چیزی هم بینشون باشه از ترس آبروش ول میکنه دیگه! مطمن نبودم از تصمیمم ولی خوب در حال حاضر بهترین راه حلی بود که به ذهنم می‌رسید بنابراین اول زنگ زدم به محمود آقا و بعد از کلی احوالپرسی گفتم راستش میخوام در حقم پدری کنید که محمود آقا هم از کلامم خوش اومده باشه گفت بفرما بابا چی شده‌؟! گفتم راستش مشکلی برام پیش اومده و اونم مشتاقانه گفت بگو که تقریبا همه چی رو براش شرح دادم و حدود نیم ساعتی فقط من میگفتم و اون گوش میداد و آخر سر انگار بهش برخورده باشه گفت ببین دخترم من اصلا حرف تو رو نمیتونم قبول کنم چون پسرم رو خوب میشناسم و اون این کاره نیست و حس میکنم تو حساسی و این حساسیتت رو مدتی اینجا پیش ما بودی رو هم توی رفتارت میدیدم دیگه باید بگم بیش از پیش حساس نشو و خلاصه یه ذره هم از موضعش عقب نرفت و من با لب و لوچه آویزون و در حالی یه چیزی هم بدهکار شده بودم قطع کردم و بغضم ترکید ولی دیدم امید داره با چشمای خیره نگام میکنه خودمو سریع جمع کردم و دوباره گفتم نه نباید پشیمون بشم این بار گفتم به صدف بگم چون بعد از جریانی برام توی خونه اش پیش اومد و بهم بی احترامی شد دیگه عذاب وجدان داشت و تقریبا باهام خوب شده بود بنابراین به نظر فکر خوبی می‌رسید؛ زنگ زدم و بعد از کلی احوالپرسی و مقدمه چینی گفتم حرفم رو که صدف آخر سر با تته پته گفت خوب خواهر تو میگی من چه کنم؟!
❤️داستان‌های‌بحارالانوار فقیر واقعی کیست؟ روزی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اصحاب خود پرسیدند:" فقیر کیست؟" اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد. حضرت فرمودند: «آنکه شما می‌گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی ست که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته باشد در مقابل حقوق مردم از او می‌گیرند و به صاحبان حق میدهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می‌کنند، و روانه آتش دوزخ می‌نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کسی است.» 📚 بحار ج ۷۲، ص ۶ ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃 اشتباه کردن را برای کودکان به رسمیت بشناسید - خودمان را همانگونه که هستیم بپذیریم/استاد اسماعیلی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۶ . روز بعد با سردرد شدیدی بیدار شدم و نگاهی به صورت بچه هام کردم
🤝♥️ . درمونده گفتم بیا و خواهری کن و با منیر زن شهرام(جاری بزرگم که با من خوب بود) برو خونه بابای پروانه و بگو دخترتون رو نصیحت کنید دست از سر من برداره! صدف کمی مکث کرد و گفت راستش خواهر منو معاف کن! با ناراحتی گفتم آخه چرا؟! با تته پته گفت به خدا من میترسم! از احمد و خشمش میترسم! با دلخوری گفتم یعنی تو فکر میکنی من دروغ میگم؟! دلجویانه گفت نه به خدا ولی تو اون روی احمد رو ندیدی احمد خیلی روی این چیزا حساسه و اگه بفهمه کسی با آبروش بازی کرده حسابی از خجالتش درمیاد... خلاصه از صدف هم آبی برای من گرم نشد و ناچار دست به دامن شهرام برادر بزرگ احمد شدم که از اون دوتای دیگه معقول تر بود و وقتی بهش زنگ زدم و همه چی رو گفتم اونم با کمی این پا و اون پا کردن گفت زن داداش احترامت خیلی واجبه و مثل خواهری برام ولی خدایی خودت عقلت رو قاضی کن والا احمد طوری تو رو احترام میکنه و قربون صدقه ات میره که زن های ما رو هم شاکی کرده که چرا شماها که برادر هستید هیچ کدوم مثل احمد خوش برخورد و مهربون با خانمتون نیستید؟ والا زن داداش دیگه نمیدونم احمد به چه طریقی باید ابراز محبت میکرد که تو باور کنی؟! به نظرم بیخیال شو احمد این کاره نیست اصلا! بغض کردم و با همون بغض خداحافظی هم کردم و در حالی تلاش ناموفقی برای کنترل اشکم داشتم امید رو به آغوشم فشار دادم که احساس آرامش کنه ولی دل خودم طوفان بود. اون روز حتی زد به سرم که به خانواده خودم خبر بدم اما یهو یاد علیرضا افتادم که همینطوری رابطه اش با احمد شکرآب شده بود دیگه این رو هم میگفتم ممکن بود یه شری به پا کنه بنابراین فعلا صلاح ندیدم حرفی بزنم و سکوت کردم. سکوت کردم و ریختم توی خودم و سریع به آینه اتاق پناه بردم و جلوش وایسادم و زوم صورت خودم شدم؛ هرطور حساب میکردم من از پروانه سرتر بودم ولی نمیدونستم چرا احمد با اون بیشتر بهش خوش میگذره؛ گهگاه که می اومد خونه اینقدر خسته بود که با اینکه بهم احترام میزاشت اما حوصله حرف زدن هم نداشت و منم فقط ازش پذیرایی میکردم اما میزاشتم با خودش تنها باشه و در واقع یعنی استراحت کنه اما همش میگفتم چطور میتونه با پروانه اینقدر حرف بزنه اما با من نه؟! منی که کلی خواستگار رنگ و وارنگ داشتم و از کدبانویی هیچ چیزی کم نداشتم! دروغ چرا؛ واقعا اون لحظات احساس میکردم اعتماد به نفسم رو از دست دادم. خلاصه عصر همون روز باز احمد بشاش اومد و با وجود خستگی خندان و شاد وارد خونه شد در حالی که کیکی هم دستش بود!
"گلایـه کـردن غیرمستقیـم!" يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا خواهر شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به شوهرتون بگين: «خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و...» اينجاست كه بايد خانومانه برخورد كنين! 👈 مستقيم نشينين از خواهرش بد بگين. اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به رابطه خودتون و شوهرتون نكشونين. 👈 ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در جريان باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين: «خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش انتظار نداشتم...» ✅ در واقع غيرمستقيم گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم بستگى داره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آیا سردی‌ عاطفی در خانواده قابل کنترل یا درمان است؟    ‌‌‌ ‌
✨﷽✨ ⚠️ مواظب باشیم 👈هر عبادتی که کردید مراقب باشید سر خـدا منت نذارید. مثلا از مسجد میای بیرون، هوای نفست میگه به به! واقعا من چقدر خوبم! ببین بقیه نمیان مسجد اما من هر شب میام و صف اول هم هستم! خدا چهار تا بنده مثل من داشته باشه براش کافیه! اینجا تو باید یه عکس العملی نشون بدی: باید به هوای نفست بگی: خب حالا که چی؟ خیلی هنر کردی؟ وظیفته خودت کِیفش رو کردی! منت هم میذاری سر خدا؟؟ خیلی نامردی هر جا که دست میذاری خرابش میکنی. خدا منو از دست تو نجات بده. یا کار فرهنگی موفقی انجام میدی، همه تشویقت میکنن! اینجا باید حسابی با هوای نفست بجنگی و فحشش بدی... اگه این کار رو نکنی هوای نفست با همون کارای خوبت میبردت جهنما!!! خود دانی... 📚استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی میگذره .گاهی باب دلت گاهی بر خلاف ارزوهات ... گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت ...! گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد یاد بگیریم که زندگی چه باب دلمون بود چه برخلاف آرزوهامون ، یادم بمونه یکی به اسم "خُدا" همیشه هوامونو داره... ‌‎‌
"زندگی، مثلِ نخ کردن سوزن است. گاهی بلد نیستی چیزی را بدوزی، اما چشم هایت آن قدر خوب کار می کند که همان بار اول سوزن را نخ می‌کنی. اما هرچقدر پخته تر می شوی، هرچقدر با تجربه تر می‌شوی، هرچقدر بیشتر یاد می گیری که چگونه بدوزی، چگونه پینه بزنی، چگونه زندگی کنی؛ تازه آن وقت چشمانت دیگر سو ندارد!... زندگی همیشه یک چیزی اش کم است... مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی هم چشم هایت سو دارند؛ تازه آن موقع می فهمی، نه نخ داری، نه سوزن." ‎‌‌‌‌ جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
توصیه‌هایی برای رازهای دوام یک زندگی چیست؟ 💞 اعتماد و اطمینان زن و شوهر نسبت به هم 💞 داشتن صداقت، پذیرش، سعه صدر و انصاف 💞 مسئولیت‌پذیری زن و مرد در زندگی مشترک 💞 صبر و بردباری و دوری از قهرهای طولانی 🔸ازدواج، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین حادثه زندگی هر انسانه، به طوری که احساس موفقیت و یا شکست هر یک از زوجین می‌تونه سرنوشت‌ساز باشه. به همین جهت، ازدواج باید بر پایه اصولی صحیح صورت بگیره تا موجبات رشد و شکوفایی افراد و در نتیجه جامعه رو فراهم کنه.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۷ . درمونده گفتم بیا و خواهری کن و با منیر زن شهرام(جاری بزرگم ک
🤝♥️ . خواستم محلش ندم که با لبخند گفت به به خانم من؟! چطوری عشقم؟! تا اینو گفت مثل همیشه دلم غنج رفت اما خودم رو زدم به قهر و رفتم اتاق که جلو در اتاق خفتم کرد و جلوی امید در حالی کیک رو هنوز زمین نزاشته بود گفت نمیزارم تا آشتی نکنی نمیزارم بری! میگفتم نکن جلو بچه زشته، اما اون میگفت هرچی دیرتر آشتی کنی درجه زشتی اش بیشتر میشه و دست آخر دیدم فایده نداره با اخم گفتم باشه آشتی اما نمیبخشمت! گفت تو اینقدر خوبی که نمیتونی نبخشی! آخ که دلم رو این مرد عجیب بازی میداد؛ نمیتونستم ازش دست بکشم! باز آشتی برقرار شد و باز تا چند روز خبری از پیامک بازی نبود اما دوباره بعد از چند روز شروع شد و هربار من به احمد میگفتم میگفت باور کن پروانه برای من اندازه یه نخود ارزش نداره! من اگه امثال پروانه رو میخواستم که همون موقع میگرفتمش نه حالا که مطلقه است و شهبانویی مثل تو دارم با دوتا نوگل زیبا! احمد با کلامش منو خام میکرد و من با اینکه عقلم میگفت داره بهت پشت میکنه اما دلم میگفت شاید تو اشتباه میکنی! دیگه گوشیش رو کلا بدون رمز گذاشته بود و اجازه می‌داد هروقت بخوام بهش سرک بکشم و منم پیام هاش رو کامل رصد میکردم و دیگه خبری از اون پیام های عاشقانه نبود و بیشتر پیام هایی از این دست بود که خسته ام، دداروهام رو نخوردم، افسرده ام، برام تحقیق کردی؟، سلام به سارا برسون و ... احمد هم میگفت دیدی پیام هاش همه پیام های یه زن افسرده و خسته است و گناه داره و از این حرفا و این جنجال بین قلب و عقل من تمومی نداشت هرچند توی نود درصد موارد قلبم رو به زور پیروز میدان میکردم اما گاه هم عقلم چیره میشد که اون روز و شب رو برام تیره و تار میکرد... توی اون مدت هم حدیث خواهرم چند بار زنگ زد و پرسید چه کردم که گفتم براش و اونم گفت به نظرم فعلا درگیرش نشو شاید راست میگه هرچند کارش از بیخ غلطه اما خوب سعی کن کم کم از این کار بازش داری! بار اخر بهش اصرار کردم به پدر و مادر و داداشا چیزی نگه که قبول کرد اما حس دلسوزی خواهرانه اش برش تاثیر گذاشته بود و به مادرم همه چی رو گفت و مادرم به ساعت نکشیده با من تماس گرفت و اول کلی بد و بیراه به من گفت که چرا زودتر خبرمون نکردی و بعد حالت کلامش بغض دار شد و زد زیر گریه و ضجه میزد که چرا این سرنوشت باید برای تو پیش بیاد و آخر سر هم گفت چه بخوای چه نخوای من میام اونجا میشورمش
سیاست های همسرداری وقتی همسرت برات کادو می‌خره، با گفتن جمله‌ی: «هدیه‌ای که برام گرفتی‌، دقیقا همونی هستش که‌ می‌خواستم!» برای خریدن کادوی بعدی تشویقش می‌کنی... ❤️
❣ فهم خواسته های همسر ❣ 👈یکی دیگر راه هایی که باعث جذب هرچه بیشتر همسرمان می شود این است که جویای خواسته ها ونیازهای همسرمان شویم. به طور مثال از همسر خود جویا شویم که دوست دارد با چه اسمی او را صدا بزنیم یا چطور با او سخن بگوییم. با این کار به همسرتان پیام عشق و محبت ارسال می کنید و آتش عشق را در قلب او شعله ور می کنید. ❤️
🌸فرار نکن تو باید سختی ها را متحمل شوى اين سختی ها صيقل توست مگر تو نمی خواهی اينه شوی شفاف شوی ...!؟ باید كسى تورا صيقل دهد تو را با ابریشم که صيقل نمی دهند تو را باید با جسمى سخت (سنگ و سمباده) صیقل داد نگران نباش ... نگو من چه کار کرده بودم که گرفتار این مشکلات شدم ...!؟ تو در عالمى هستى كه اگاهى برايت زيان دارد ولى دلت بايد قرص باشد ... تو كه سابقه رحمت مرا (خداوند) ديده اى ... من (خداوند)به تو چشم دادم ، گوش دادم ميبينى كه مسير حركت تو را چه خوب تنظيم كرده ام ... حالا اگر چهار روزى چيزى را منع كردم نگران نباش ... با من قهر نكن ... در خانه كس ديگر نرو ... اين تراژدى براى پاك شدن توست براى پالايش روح تو...🌿🌺 👤 الهى قمشه اى
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۸ . خواستم محلش ندم که با لبخند گفت به به خانم من؟! چطوری عشقم؟!
🤝♥️ . آخر سر هم گفت چه بخوای چه نخوای من میام اونجا میشورمش که بدونه تو بدون پشتوانه نیستی؛ هرچی به مامان اصرار کردم حرف خودش رو زد و یکی دو روز بعدش چهارتا برادرم به اتفاق مادرم با ون داداش بزرگم اومدن تهران خونه من و منم ازشون پذیرایی کردم و عنایت برادر بزرگم حسابی با من برخورد کرد که چرا ما رو در جریان نزاشتی و طوری شد که همه چیزایی که توی صندوقچه قلبم نگه داشته بودم رو براشون ریختم روی دایره و این در حالی بود که مادرم سرخ شده بود و رگ غیرت چهار برادرم از فرط خشم زده بود بیرون! داداشا و مادرم گفتن حسابش رو می‌رسیم و عصر همون روز وقتی احمد اومد هیچ کدوم تحویلش نگرفتن و بعد از اینکه شام خوردیم مادرم رو به احمد گفت احمد مادر از پروانه خانم چه خبر؟! احمد تا اسم پروانه اومد اخماش رفت توی هم و روبه مادر گفت یعنی چی مادر؟! چه ربطی به من داره؟! عنایت با حرص گفت ربطش رو شما باید برای ما روشن کنی داداش! مادرم باز ادامه داد ببین احمد دختر بهت قالب نکردم که داری رنجش میدی! یادته با منت اومدی در خونه مون، حالا اگه آب توی دل دختر دسته گلم تکون بخوره من میدونم با تو! احمد عصبی شد و با تن صدای غصب آلود گفت چی؟!‌ اولا کی من بی غیرت شدم کسی بخواد برای زندگیم تصمیم بگیره؟ ثانیا تهمت هایی می‌زنید اصلا به من نمیچسپه... عنایت پرید تو حرفش و با خشم گفت چسپیده جناب و چسبش هم متاسفانه سفته.. احمد خواست چیزی بگه که مادر پرید تو حرفش و جدی گفت ببین پسر امروز اومدم اتمام حجت کنم ... احمد پرید تو حرفش و بلند شد عربده زد کسی بیخود میکنه توی زندگی من دخالت کنه... عنایت و جلیل داداشام رفتن توی صورتش و نزدیک بود دعوای شدیدی رخ بده که احمد با حرص داد زد هری از خونه من برید بیرون؛ برگردم نمیخوام ریخت هیشکی رو ببینم؛ اینو گفت و خودش اول از همه زد بیرون و درم محکم بست. جو متشنج بود و همه از خشم سرخ شده بودن و سکوتی خونه رو فرا گرفت که با صدای شکستن شیشه ای از کوچه همه سمت پنجره دویدیم و با کمال حیرت دیدیم احمد سنگ گنده ای توی دستشه و میزنه به شیشه های ون عنایت و با خشم نیم نگاهی هم به پنجره ای ما بودیم داشت! عنایت خیلی ناراحت شد و همگی بدون حرف سمت بیرون پا تند کردن و مادرم برگشت با غیظ گفت لباساتو بپوش بریم دختر؛ بریم که تکلیفت روشن بشه! اما من نمیتونستم چون چند روزی بود آتوسا حسابی تب داشت و میترسیدم بدتر بشه به همین خاطر نرفتم و خانواده ام با دلخوری فراوان راهی شدن و باز غم بیشتری روی دلم سنگینی کرد
خــدايـا آرامــش را سر ليست تمامِ اتفاقات زنـدگی مـان قـرار بـده آرامـش را تنها از تو ميخواهیم الهی 🙏 بـه دوستان و عـزیزانم خوابی آرام و فـردایی پراز خیر و برکت عطاکن شبتون سـرشـار از آرامـش 🌸🍃
تقویم نجومی اسلامی  ✴️ دوشنبه 👈 17 دی /جدی 1403 👈5 رجب 1446👈6 ژانویه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. ان شاءالله. 🚘 سفر: مسافرت اصلا خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است‌. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️صید و شکار. ✳️ختنه نوزاد. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️آغاز درمان و معالجه. ✳️و خرید لوازم نیک است. ✳️ شما میتوانید باجستجوی کلمه" تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به ما بپیوندید و تقویم هر روز را دریافت نمایید. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب شبِ سه شنبه: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حاصل مهربان و سخاوتمند است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ،باعث زردی رنگ می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام " است. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸
☀️ سلام صبح قشنگتون بخیر 🌺 الهی که حال دلتون خوب باشه 🌺 الهی از زندگی لذت ببرید 🌺 الهی قلبتون لبریز آرامش باشه ...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔹برای صمیمی شدن با همسرتان به او بگویید « دوستت دارم » ✅ درست است که می دانید همسرتان شما را دوست دارد و او هم از علاقه شما نسبت به خودش مطمئن است، اما این دلیل نمی شود که شما و یا همسرتان از ابراز علاقه نسبت به یکدیگر امتناع کنید. همه افراد نیازمند شنیدن این جمله هستند، ولو آن که جمله تکراری باشد. تاکید به این حس هیچ گاه از ارزش شما نمی کاهد و یا همسرتان را پرتوقع نمی کند، به همسرتان بگوئید: دوستش دارید و از این که او کنارتان هست، احساس آرامش و خوشبختی می کنید. «دوستت دارم»، جمله معجزه گری است که شنیدن به موقع آن، گوش همسرتان را می نوازد و به زندگی شما امید تزریق می کند. ۰ 🖌 @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۹ . آخر سر هم گفت چه بخوای چه نخوای من میام اونجا میشورمش که بدون
🤝♥️ . برگشتم خونه و این بار بدون توجه به حضور امید ضجه زدم و احساس کردم جونی در بدنم نیست و همش فکر میکردم چرا من کارم به اینجا کشید؟ منی که همیشه قصد داشتم آبرومندانه زندگی کنم و حتی اگه بدترین اتفاق توی زندگیم بیافته هم کسی متوجه نشه و خودم و احمد حلش کنیم اما حالا همه خبر دار شده بودن و این آبروریزی بزرگی بود. از اون بدتر حال آتوسا خراب بود و نیاز داشتم یکی کمکم ببرش دکتر بنابراین برخلاف میل باطنی ام با گوشی خودم به احمد زنگ زدم(اینو یادم رفت بگم احمد توی همون جریانات منت کشی و این حرفا برام یه گوشی هم کادو خریده بود) که با اولین بوق جواب داد و انگار منتظر بود؛ بدون مقدمه گفتم بیا خونه حال آتوسا وخیمه بیا ببریمش دکتر و بعد بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه گلایه وار گفتم با من دشمنی داری و میخوای از پا درم بیاری با بچه خودت که نمیخوای و قطعش کردم؛ حدود نیم ساعت بعد احمد با لب و لوچه آویزون ولی شرمسار و پشیمون وارد شد و با تن صدایی آروم گفت آتوسا چش شده؟ با خشم گفتم اگه زمانی بین اون زمان هایی برای پروانه خانم اختصاص میدی آزاد کردی بیا بگم بچت چشه! از کنایه ام دلخور شد ولی چیزی نگفت و فقط سریع گفت بپوش بریم! توی راه و توی ماشین آتوسا بی قراری میکرد و دیدم امید خودش رو چسبونده به احمد و انگار واقعا از حوادث امروز ترسیده بود که احمد دست نوازشی روی سرش کشید و امید نیشش باز شد و گفت بابا من بگم آبجی چشه؟! آتوسا پی پی اش سرخه! احمد نگاهی به من کرد و گفت اره سارا؟! سری به تایید تکون دادم و اروم لب زدم اسهال خو.نی گرفته بچه مظلومم احمد شرمنده رو برگردوند سمت پنجره و دیگه تا بیمارستان چیزی نگفت و اونجا هم دکتر بعد از معاینه گفت این بچه وضعش وخیمه باید حداقل یک هفته بستری بشه! برگشتم و نگاهی به صورت احمد کردم و تماما حس کردم شرمنده است که چرا اینقدر از وضع بچه اش بی خبر بوده و بدون معطلی رفت برای کارهای بستری و دیگه حرفی بین ما رد و بدل نشد تا زمانی که طفل معصومم رو بستری کردن و احمد پشیمون و شرمسار مثل پروانه دورش می‌گشت و همش به دکتر و پرستارا میگفت تو رو خدا بگید چی براش بخرم که زودتر خوب بشه؟ و اونها هم هرچی میگفتن احمد سریعا تهیه میکرد! درد آتوسا یه طرف وابستگی امید هم یه طرف که نمیتونست بدون من بخوابه و باید میرفت خونه باعث شده بود احمد بیش از پیش عذاب وجدان بگیره! خلاصه اون شب با زحمت احمد، امید رو برد خونه ... .
‌ ✔️ وقتی همسرتان به شما ابراز احساسات می کند حتما واکنش متناسبی از خودتان نشان دهید و این ابراز را هرگز ناديده نگيريد. 🔥 فراموش نكنيد كه زنان و مردان، راه‌های متفاوتی از هم، برای بيان احساسات دارند. _پس به شكلی كه همسرتان از طريق آن ابراز احساس می‌كند؛ احترام بگذاريد. ❣💍❣ ❤️جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・