eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
14.5هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃برای فرستادن یک کودک به کلاس اول چه اقداماتی لازم است؟ - بعد از اولین روز مدرسه بهتر است سوال‌های رگباری از کودک پرسیده نشود/روانشناس پهلوان نشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا گفتم: از بازي آدمهايت خسته شده ام! چرا مرا از خاک آفریدی؟ چرا از آتش نيستم !؟ تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند، او را بسوزانم ! خدا گفت: تو را از خاک آفريدم تا بسازي، نه بسوزاني ! تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند ! بازهم زندگي کني و پخته تر شوي با خاک ساختمت تا همراه باد برقصي تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي ! سر برآوري ! در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی ! پس به خاک بودنت ببال ... و من هیچ نداشتم تا بگویم ...!❤️ 🖌 @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت112 . این چند روز ماموریت هم پیش اون کثافت بودی و حالا میخوای انک
🤝♥️ . امید این بار با همون دست های کوچیکش حمله کرد سمت احمد و با خشم گفت برو بیرون! مامانم رو نزن! احمد هم تا این وضع رو دید شرمسار شد و با لب و لوچه آویزون رفت سمت اتاق و خوابید! قشنگ معلوم بود دو شبه نخوابیده و حدس زدم این بار نرفته سمت پروانه و توی محل کارش خوابیده بود. ولی دیگه بس بود همه اون تحقیر ها و فریب خوردن ها! کمی فکر کردم؛ من تمام این مدت میدونستم احمد داره حیانت میکنه اما نمیخواستم باور کنم، نمیخواستم بپذیرم! و همیشه این قلبم بود که بر عقلم چیره میشد اما این بار شرایط فرق کرده بود و دیگه جای تامل نبود و باید میرفتم! احمد بعد از اینکه یکساعتی خوابید با اخم بیدار شد و بدون توجه به ما رفت سمت سرویس و بعدش هم دوشی گرفت و لباس های نو نوارش رو پوشید و بدون حرف و خدا حافظی ساکش رو برداشت و رفت! مطمن بودم میره سمت پروانه و دیگه به قول معروف پوست کلفت شده بودم به روی خودم نیاوردم و بیصبرانه منتظر نوبت دکترم بودم که اگه اجازه بده با این وضع بارداری برم شهر خودمون بودن معطلی برم.روز بعد گوشیم زنگ خورد و متوجه شدم صدف و شوهرش هستن که داره میان تهران و انگار یه سری کار داره! نوچی کردم و دیگه فعلا نمیتونستم برم شهرستان. صدف اومد و خیلی زود خودش متوجه شد چی شده و بدن کبود منو که دید زد زیر گریه و احمد رو هی فحش میداد و نفرین میکرد اما نفرین اون چه سودی برای من داشت؟ شوهرش هم که مرد محترمی هست خیلی ناراحت شد و بعد از اینکه صدف حسابی بد و بیراه به احمد گفت و کمی سبک شد همراه شوهرش رفتن روی فاز نصیحت؛ هی میگفتن ما با احمد صحبت میکنیم و درست میشه و این حرفا البته من هنوز قضیه فیلم رو به صدف و شوهرش نگفته بودم چون راستش از واکنش احمد میترسیدم و جای کتک هاش خیلی درد داشت و بعدم گفتنش برای من سودی نداشت وقتی احمد دوربین رو برده و قطعا فیلم رو گم و گور کرده بود. هرچی میگفتن من قبول نمیکردم تا اینکه صدف که حالا کمی آروم شده بود زنگ زد به احمد و کمی جدی باهاش صحبت کرد و گفت ما اومدیم خونه تو و نذاشتم شوهرم بفهمه دعوا کردید زود بیا جلوی شوهرم زشته همش داره سراغت رو میگیره آبروریزی میشه و آبروی خواهرت رو بخر و از این حرفا و به ساعت نکشید که احمد اومد خونه و لباس های نو نوارش هم چروک و کثیف شده بود و بازم معلوم بود نرفته پیش پروانه و رفته بود محل کارش و اونجا خوابیده بود و حتم داشتم هدفش این بود که با این کارش منو حرص بده! احمد داخل شد و آقا داوود شوهر صدف هم خودش رو به ندونستن زد و کلی با هم روبوسی کردن و تحویلش گرفت! . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
👱 سیاست های زنانه 💞مردهامعمولازنان باهوش رادوست ندارن زنی رومیخوان که معلوماتش کمترباشه جلوی شوهرتون اظهارفضل نکنید 💓حتی اگر از لحاظ فکری بهتر بودین ازش کمک بخواین جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
...!🌹 هم واسه بعدا یاد بگیرین☺️ ✓وقـتی باهمـسرتون وارد جـایی میشید حـتما از کلـمه بفرمایید استفـاده کنـید! مـوقع نشـستن اگه مجـبورید پشـت به هـمسر بنـشیند حتما از کـلمه ببخـشید استفـاده کنید! ✘دسـتوری با همـسرتون حـرف نـزنید! 👈🏻مثلا : به جای لامپو خامـوش کن 👌🏻بگید : میـشه لامپو خامـوش کنـی! ◆یـه عـزیزم هم اولـش بـیارید که دیگـه عـالی مـیشه😉
🌹ذکر رفع گرفتاری🌹 علامه لاهیجانی انصاری می فرماید: روزی ازمیرزا علی آقای قاضی پرسیدم که در مواقع اضطرار و گرفتاری چه در امور دنیوی و یا در امور اخروی و بن بست کارها به چه ذکری مشغول شویم تا گشایش یابد؟ در جواب فرمودند: پس از 5 بار صلوات و قرائت آیة الکرسی بسیار بگو: (( اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من تشاء )) بار پروردگارا! مرا در حصن و پناهگاه خود و در جوشن و زره محکمت قرار بده که در آن هر کس را که بخواهی قرار می دهی تا گشایش یابد. ✨✨✨
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت113 . امید این بار با همون دست های کوچیکش حمله کرد سمت احمد و با
🤝♥️ . احمد داخل شد و آقا داوود شوهر صدف هم خودش رو به ندونستن زد و کلی با هم روبوسی کردن و تحویلش گرفت! نه من و نه امید سمتش نرفتیم فقط آتوسا چون کوچیک بود رفت بغلش و اونم خوشحال شد ولی دل من چرکین شده بود و ظلم احمد چیزی نبود بتونم ازش به سادگی بگذرم! خلاصه ناهار خوردیم و بعد از ناهار صدف با طمانینه سر صحبت رو باز کرد و یواش یواش آقا داوود هم وارد بحث شد و شروع کردن به نصیحت کردن احمد و راه از چاه نشونش دادن! احمد هم از خدا خواسته که منتظر همچنین پا درمیونی بود که با من آشتی کنه با جون و دل هرچی میگفتن می‌پذیرفت و باز تمام حرف های تکراری که به من برای توجیه حیانتش میزد رو بازگو میکرد و داوود قشنگ معلوم بود به عنوان یه مرد اصلا حرفش رو باور نمیکنه اما بازم کلی نصیحتش کرد و آخر سر هم رو به من گفت آبجی شمام گذشت کن حالا این آقا خطایی کرده قول میده جبران کنه و از این حرفا...احمد هم به تایید سری تکون میداد اما من سکوت کرده بودم و نمیتونستم بپذیرم و راحت ازش بگذرم! من ساک خودم و بچه هام رو هم بسته بودم و منتظر نوبت دکتر بودم که بعدش سریعا برم خونه برادرم عنایت که اون ببرم شهر خودمون اما احمد اون روز قول داد و گفت من قول شرف میدم فردا صبح پاشم و برم شهری پروانه توشه و طلبم رو ازش بگیرم(یکی از بهونه های احمد این بود که ازش پول طلب دارم باید از در دوستی باهاش وارد بشم بتونم بگیرم) و باهاش اتمام حجت کنم و بگم که دیگه صنمی با من نداشته باشه و من زندگیم و زنم رو دوست دارم! صدف پاشد و در حالی بغض ناشی از شوق گلوش رو گرفته بود سمتش رفت و پیشونیش رو بوسید اما من اصلا و ابدا باور نکردم! احمد خیلی این چند وقته بهم دروغ گفته بود و دیگه نمیشد بهش اعتماد کرد! علی الظاهر من چیزی نگفتم و جمع حس کردن پذیرفتم اما درون من غوغا به پا بود.اون شب اصلا روی خوشی توی نشون ندادم و احمد هم شصتش خبردار شد علاقه ای فعلا به آشتی ندارم توی سالن خوابید و من بین دوتا نوگلم خوابم برد. روز بعد کله سحر احمد پاشد و به صدف که با تعجب بهش میگفت چرا این وقت بیدار شدی گفت الوعده وفا! امروز رو مرخصی گرفتم و دارم میرم تکلیفم رو با پروانه یکی کنم و زود برمیگردم. فاصله شهر تهران و شهر محل سکونت پروانه زیاد نبود و نزدیک های ظهر احمد اومد و باز دیدم اون احمد خوش تیپی همیشه به خودش می‌رسید بازم شکسته و ژولیده و ناراحت وارد شد یعنی دقیقا انگار دارن عزیز ترین شخص زندگیش رو ازش میگیرن
اگر از دست همسرت ناراحتی، این ناراحتی رو به درستی بروز بده و بگذار همسرت این ناراحتی رو بفهمه!!! 👈 وقتی غصه‌هاتو می‌ریزی تو دلت، همسرت هیچ خبر از حال تو نداره و رفتار عادی خودش رو ادامه میده...! 👈 اون وقت تو با خودت فکر می‌کنی؛ «من اینقدر ناراحتم و همسرم انگار نه انگار» و این خیلی خطرناکه! ✅ اگه می‌خوای زندگی آرومی داشته باشی، نذار هیچ‌وقت به این نقطه برسی. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مــي دوني مَـــرد کــيه.؟🍂🌺 اگر دست کسی رو گرفتي و پس نزدی مَردي ... اگر درد داشتی و دم نزدی مَـــردي ... اگر غم داشتی و غم ندادی مَـــردي ... اگر نداشتی و بخشیدی مَـــردي ... اگر کم آوردی ولی کم نذاشتی مَـــردي ... اگر دلت گرفت ولی دلگیر نکردی مَـــردي ... اگر از خودت گذشتی مَـــردي ... اگر گردنت رو به زمین خم بود مَـــردي ... اگر جلوی نامرد قد علم کردی مَـــردي ...!🍂🌺 🎙 @daneshanushe✍️
🍃🍂برای تجربه یک ازدواج موفق، شنونده خوبی برای همسرتان باشید.🍃🍂 ✍🏻 زن ها به گفت و گو و برون ریزی احساسات و حرف هایشان نیاز دارند. باید بتوانید به عنوان یک همسر، شانه ای برای اشک های او باشید یعنی فردی باشید که او بتواند در کنارتان پناه بگیرد. ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت114 . احمد داخل شد و آقا داوود شوهر صدف هم خودش رو به ندونستن زد و
🤝♥️ . احمد خسته و ژولیده رفت توی اتاق و خوابید و من کنایه وار رو به صدف گفتم الان این چهره، چهره کسیه که رفته باشه به هم زده باشه؟! یارو انگار عشقش و پاره تنش رو ازش جدا کردن!آخر کلامم با بغض همراه شد که صدف بغلم کرد و گفت هیشکی به پای تو نمیرسه براش غلط هم کرده بخواد پاش کج بره مگه الکیه؟! هرچند مطمنم چیزی نبوده با افسوس نگاهی بهش کردم و گفتم نه خواهر تو همه چی رو نمیدونی! با کنجکاوی گفت چی؟! من منی کردم و با بغض گفتم خودم دیدم با پروانه توی خونه پروانه دل میدادن و قلوه میگرفتن! صدف منگ نگام کرد و گفت چی؟! گفتم تو دوربین فیلمبرداری دیدم جریان رو و همه چی رو براش شرح دادم! تا حالا صدف فکر می‌کرد من خیالاتی شدم اما با گفتن این حرف زد به صورتش و گفت خاک عالم تو سرم! یعنی این جنس خراب تا اینجای زندگی تو نفوذ کرده دختر؟! با اشک های خفه شده سری به تایید تکون دادم که صدف دیگه توان سکوت نداشت و خشمگین و بلند بلند به پروانه فحاشی کرد و منم همراهیش کردم و از قصد بلند گفتم زنیکه... افتاده روی زندگی من و هدفش هر.زگی هست و من ساک های خودم و بچه هام رو بستم که برم و ...همین موقع در اتاق احمد به شدت باز شد و با صورتی برافروخته و چشمایی که سرخ شده بود سمت من حمله برد و با عربده گفت خفه شو! هرچی لایق خودته به دختر خاله من نسبت نده و یه مشت زد توی صورتم که چشمم شد کاسه خو.ن بعد سمت صدف رفت و اونم سی. لی محکمی زد و گفت بیخود میکنی تو زندگی من دخالت میکنی! اینو گفت و سمت بیرون پاتند کرد و صدف هم با ترس دنبالش رفت چون حس میکرد میخواد بلایی سر خودش بیاره منم از پنجره دیدم توی حیاط از جعبه ابزار چکش رو درآورد و عربده زد میخوام خودم رو بکشم که این زن به دختر خاله و خاله ام توهین میکنه.دیدم موقعیت مناسبه و برای رفتن دیگه شکی نبود بنابراین ساک ها رو برداشتم و زدم بیرون! روبه روی خونه مون یه باغ بود که حصارش رو برداشته بودن و عملا شده بود پارک و اون لحظه بچه های خودم و دختر صدف رفته بودن اونجا بازی کنن آقا داوود هم که بعد از ناهار رفت بیرون دنبال کارهاش.وارد حیاط که شدم دیدم صدف احمد رو تو بغل گرفته و قربون صدقه اش میره که نکن زشته میدونم خسته ای، ببخش من و سارا رعایت نکردیم و ...احمد هم طلبکارانه چند لحظه ای یکبار عربده ای میزد و تا من وارد حیاط شدم نیم خیز شد که حمله کنه سمتم ولی صدف مانع شد و گفت ببخش داداش، زنه، ضعیفه و ... منم بی توجه بهشون سمت بیرون پاتند کردم که صدف این بار سمت من هجوم آورد و زد به التماس که نرم اما من تصمیمم رو گرفته بودم! .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی فردا که بیدار میشی اون خبر خوش که منتظرشی رو بشنوی شب خوش 🌙⭐️ ☞❥