eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 اگر فرزند از ما فاصله می‌گیرد، تقصیر پدر و مادر است - وجود کودک پاک است و ما آن را خراب کردیم/دکتر عزیزی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت93 . با مهربونی و شعف گفت اره دیگه خیلی هم خوب بالاخره تا اون موقع
🤝♥️ . زبان سارا: احمد خشمگین سمتم حمله آورد و بدون سوال سیلی جانانه ای نثارم کرد که احساس کردم سرم داره میترکه و فورا گوشی رو از دستم قاپید و با خشم عربده زد بهت قبلا هم گفته بودم که بی اجازه به گوشی من دست نزن ولی تو هربار بیش از پیش جری تر میشی ... اینو گفت و با صداش آتوسا بیدار شد و ناچار شدم سمت اون برم و با شنیدن صدای در متوجه شدم رفته و های های گریه من همزمان با شیر دادن به آتوسا بلند شد و واقعا مونده بودم چه کنم. نیم ساعت بعد هم امید اومد و تا صورت اشکی من رو دید با بغض پرید توی آغوشم و با گریه گفت مامان گریه نکن مامان قشنگم گریه نکن من خودم دوستت دارم و با هر کلامش بیشتر به خودم می‌فشردمش و بیشتر ضجه میزدم و این شرایط تا یک ساعتی ادامه دار شد و پسر مظلومم توی آغوشم خوابش برد و منم همونجا و بین خودش و آتوسا خوابم برد و هزار خواب درهم و برهم دیدم که بیدار شدم و در حالی قشنگ حس میکردم چشمام از فرط اشک ورم کرده صورت غمزده با لبخند تصنعی احمد رو بالای سرم دیدم که سریعا چشم بستم اما اون آروم کنار گوشم گفت بیا اتاق کناری فدات شم! محلش نزاشتم که همون لحظه امید بیدار شد و احمد نتونست ادامه بده و وقتی دید من ب احمد میگم برو کنار بره اون هم با من همراهی کرد و تو روی احمد وایساد که بابای بد مامانم رو اذیت نکن و احمد هم قطره اشکی گوشه چشمش هویدا شد و عقب کشید و دیگه تا آخر شب محلش ندادم. احساس بی ارزشی میکردم و اینکه چرا باید این بلا ها سر من می اومد؟ منی که هیچی برای احمد کم نزاشته بودم! خلاصه اون شب خیلی زود رفتم و پیش بچه ها خوابیدم و به ساعت نکشید که احمد اومد و بالای سرم نشست و گفت پاشو بریم اتاق خودمون کارت دارم اما محلش ندادم که ادامه داد به خدا نیایی دق میکنم حتی اگه امید هم بیدار بشه و خلاصه بلند شدم و رفتیم اتاق خودمون که احمد با بغض گفت الهی دستم بشکنه که زدم به صورت مثل ماهت! اینو گفت کلی عذر خواهی کرد و رسما به غلط کردن افتاد. بعد از ساعتی همش منت کشی میکرد گفتم من نمیبخمشت احمد هرگز! دلجویانه گفت من که گفتم غلط کردم... پریدم تو حرفش و طلبکارانه گفتم احمد چرا به من حیانت کردی؟ من چی کم دارم؟
❤️‍🔥✨ سیاست‌های مردانه ✍🏻 وقتی می خواهيد بيرون از منزل غذا بخوريد شما رستوران های مناسب را پيشنهاد کنيد و تصميم گيری را به همسرتون محول کنيد... ❤️
💌 همسرتان رو بر همه مقدم بشمارید وقتی ازدواج کردید اولین و پراهمیت ترین شخص بعد ازخودتون، همسرتون خواهد بود. 👈🏻 هیچکس و هیچ چیز حتی فرزندتون رو به او ترجیح ندهید.
هنر زندگی کردن 💕🌱 ✅راهكار براى برخورد با همسر بداخلاق و عصبی👇 باورش کن: 🏷بیشتر مردان دل شان می خواهد که همسرشان باورشان کند. انها دوست ندارند که همسرشان در توانایی ها واستعدادهایشان (مثلا در تامین امنیت ورفاه و…) شک داشته باشد. 🏷با رفتار و گفته هایتان به آن ها بفهمانید که توانایی ومهارت و استعداد و پشتکارشان را باور دارید البته دروغ نگویید بلكه سعى كنيد خصوصيت مثبت وی را پررنگ تر كنيد. ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت93 . با مهربونی و شعف گفت اره دیگه خیلی هم خوب بالاخره تا اون موقع
🤝♥️ . من کجا برات کم گذاشتم که میری پیش اون زنی...که ه.....زه میخوابی و اون هم قرص ضد بارداری میخوره؟! نه احمد من دیگه با این قربونت برم ها خر نمیشم من میخوام ازت طلاق بگیرم... اینو گفتم و صدام رنگ بغض گرفت که احمد متوجه شد از ته دل نمیگم بو با اشک های سرازیر شده گفتم احمد تو فکر کردی من خرم؟ نمی‌فهمم؟! چرا با پروانه... پرید تو حرفم و اخمالو گفت ساکت باش! هیس! بچه ها بیدار میشن! قضیه اونطوری تو فکر میکنی نیست! بابا اون زنک شوهر کرده اسم شوهرش هم جلال هست در اصل صیعه اش شده ولی خوب چون مثل سابق بی حیا هست هر چیزی رو به من میگه ... با خشم بلند شدم و گفتم چی میگی احمد؟! با بچه طرفی؟! پس چرا اسم رمز گوشی ات رو پری گذاشتی؟ آیا این دلیل علاقه ات بهش نیست؟! نوچی از روی کلافگی کرد و گفت بابا میگم این زن بیماره روانیه دکترش گفته باید با یه نفر مدام حرف بزنه قبلا با تو حرف میزد تو زدی تو برجکش حالا اومده سمت من! با خشم گفتم بیخود کرده مگه تو روان درمانگری؟! به تو و من چه؟ به زندگی من چه؟! چرا بین این همه آدم باید بیاد سراغ تو؟! به خدای احد و واحد احمد از این زنک نبریدی من ازت میبرم فهمیدی؟! اینو که گفتم پاشد و با خشم و تن صدای بلند گفت بیخود میکنی زن! مگه من فاسدم که بهم شک کردی‌؟! حیف اون همه محبتی بهت کردم! آره از بس محبتت کردم پررو شدی، هرچی من میگم نره میگی بدوش اینو ‌گفت و بعد عربده زد که اره باهاش ارتباط تلفنی دارم چون بدبخته، بی کس و کاره، مظلومه، احمق و ساده لوح هم هست و از همه مهم تر دختر خالمه باید کنارش باشم که یهو خودش رو نک.شه فهمیدی؟! دوتا دستام رو روی گوشم گرفتم و اشکم باز شر شر سرایز شد و امید و آتوسا هم بیدار شدن و امید با اضطراب سمتم اومد که احمد با خشم رو بهش گفت برو بیرون توله سگ چرا بدون اجازه وارد میشی؟! امید با ترس و اشک در حالی انگشت هاش توی دهنش بود سمت اتاق خودش رفت و من با غیظ رو به احمد گفتم اینطوری فایده نداره باید طور دیگه ای باهات طی کنم ... از کنارش رد شدم و اروم اما با خشم گفت خاطرت هنوزم برام عزیزه اما من ظالم نیستم و نمیتونم یه زن رو ‌که هر لحظه ممکنه بخواد خودش رو بک.شه رها کنم فهمیدی؟! اینو گفت و اروم هلم داد سمت اتاق بچه ها و درم پشت سرش قفل کرد. درو قفل کرد و باز برگشت غصه های من و این بار بدتر و شدیدتر. روز بعد با سردرد شدیدی بیدار شدم و نگاهی به صورت بچه هام کردم؛ امید دستش رو محکم دورم حلقه کرده بود .
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۴ . زبان سارا: احمد خشمگین سمتم حمله آورد و بدون سوال سیلی جانا
🤝♥️ . من کجا برات کم گذاشتم که میری پیش اون زنی...که ه.....زه میخوابی و اون هم قرص ضد بارداری میخوره؟! نه احمد من دیگه با این قربونت برم ها خر نمیشم من میخوام ازت طلاق بگیرم... اینو گفتم و صدام رنگ بغض گرفت که احمد متوجه شد از ته دل نمیگم بو با اشک های سرازیر شده گفتم احمد تو فکر کردی من خرم؟ نمی‌فهمم؟! چرا با پروانه... پرید تو حرفم و اخمالو گفت ساکت باش! هیس! بچه ها بیدار میشن! قضیه اونطوری تو فکر میکنی نیست! بابا اون زنک شوهر کرده اسم شوهرش هم جلال هست در اصل صیعه اش شده ولی خوب چون مثل سابق بی حیا هست هر چیزی رو به من میگه ... با خشم بلند شدم و گفتم چی میگی احمد؟! با بچه طرفی؟! پس چرا اسم رمز گوشی ات رو پری گذاشتی؟ آیا این دلیل علاقه ات بهش نیست؟! نوچی از روی کلافگی کرد و گفت بابا میگم این زن بیماره روانیه دکترش گفته باید با یه نفر مدام حرف بزنه قبلا با تو حرف میزد تو زدی تو برجکش حالا اومده سمت من! با خشم گفتم بیخود کرده مگه تو روان درمانگری؟! به تو و من چه؟ به زندگی من چه؟! چرا بین این همه آدم باید بیاد سراغ تو؟! به خدای احد و واحد احمد از این زنک نبریدی من ازت میبرم فهمیدی؟! اینو که گفتم پاشد و با خشم و تن صدای بلند گفت بیخود میکنی زن! مگه من فاسدم که بهم شک کردی‌؟! حیف اون همه محبتی بهت کردم! آره از بس محبتت کردم پررو شدی، هرچی من میگم نره میگی بدوش اینو ‌گفت و بعد عربده زد که اره باهاش ارتباط تلفنی دارم چون بدبخته، بی کس و کاره، مظلومه، احمق و ساده لوح هم هست و از همه مهم تر دختر خالمه باید کنارش باشم که یهو خودش رو نک.شه فهمیدی؟! دوتا دستام رو روی گوشم گرفتم و اشکم باز شر شر سرایز شد و امید و آتوسا هم بیدار شدن و امید با اضطراب سمتم اومد که احمد با خشم رو بهش گفت برو بیرون توله سگ چرا بدون اجازه وارد میشی؟! امید با ترس و اشک در حالی انگشت هاش توی دهنش بود سمت اتاق خودش رفت و من با غیظ رو به احمد گفتم اینطوری فایده نداره باید طور دیگه ای باهات طی کنم ... از کنارش رد شدم و اروم اما با خشم گفت خاطرت هنوزم برام عزیزه اما من ظالم نیستم و نمیتونم یه زن رو ‌که هر لحظه ممکنه بخواد خودش رو بک.شه رها کنم فهمیدی؟! اینو گفت و اروم هلم داد سمت اتاق بچه ها و درم پشت سرش قفل کرد. درو قفل کرد و باز برگشت غصه های من و این بار بدتر و شدیدتر. روز بعد با سردرد شدیدی بیدار شدم و نگاهی به صورت بچه هام کردم؛ امید دستش رو محکم دورم حلقه کرده بود .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ بسیاری از آسیب‌های جنسی که دختران در روابطشان می‌خورند به دلیل عدم اعتماد به نفس است/روانشناس مهدی زاده 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌙 محبت به همسر عار نیست ✨ نکات دکتر عزیزی برای تعامل بین زن وشوهر ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌چه زیبا گفت دکترانوشه؛ بخاطر هیچ کس با همسرت بدنشو اول و آخر زندگیت فقط همسرت برات میمونه نه بچه ها نه پدر و مادر ...! با همسرت دوست باشی کل دنیا دشمنت باشن هم، نمیتونن زمینت بزنن !
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۵ . من کجا برات کم گذاشتم که میری پیش اون زنی...که ه.....زه میخوا
🤝♥️ . روز بعد با سردرد شدیدی بیدار شدم و نگاهی به صورت بچه هام کردم؛ امید دستش رو محکم دورم حلقه کرده بود؛ خدایا من چطور میتونستم اینها رو رها کنم؟ دوتا طفل معصوم و بیگناه اگه من رهاشون میکردم معلوم نبود چی به سرشون بیاد و اینکه من هنوزم احمد رو دوست داشتم و به اندازه ذره ای هنوز به خودم تلقین میکردم که حرفش درباره پروانه درسته آخه احمد نه توی محبت توی اخلاقش نسبت به من سرد نشده بود و همین این حرف رو تایید میکرد اما فکر پروانه مثل خوره افتاده بود به جونم و روز به روز بیش از پیش آبم میکرد تا اینکه با حدیث خواهرم صحبت کردم که اونم اول حسابی شاکی شد که چرا زودتر بهش چیزی نگفتم اما بعدش گفت با خانواده اش صحبت کن بالاخره بچه های تو بچه های اونها هم هست و تا جایی که گفتی خانواده شوهرت هم دل خوشی از خانواده پروانه نداشتن به همین خاطر مطمن باش و تلاشت رو بکن! گفتم حدیث میترسم! میترسم از اینکه احمد کفری بشه گفت دختر تو داری روی زندگیت میجنگی نسبت به فکرای احمد نگرانی؟!‌ فوقش هم یه تشری بهت بزنه بعدش درست بشه ارزشش رو داره و اینکه اگه واقعا چیزی هم بینشون باشه از ترس آبروش ول میکنه دیگه! مطمن نبودم از تصمیمم ولی خوب در حال حاضر بهترین راه حلی بود که به ذهنم می‌رسید بنابراین اول زنگ زدم به محمود آقا و بعد از کلی احوالپرسی گفتم راستش میخوام در حقم پدری کنید که محمود آقا هم از کلامم خوش اومده باشه گفت بفرما بابا چی شده‌؟! گفتم راستش مشکلی برام پیش اومده و اونم مشتاقانه گفت بگو که تقریبا همه چی رو براش شرح دادم و حدود نیم ساعتی فقط من میگفتم و اون گوش میداد و آخر سر انگار بهش برخورده باشه گفت ببین دخترم من اصلا حرف تو رو نمیتونم قبول کنم چون پسرم رو خوب میشناسم و اون این کاره نیست و حس میکنم تو حساسی و این حساسیتت رو مدتی اینجا پیش ما بودی رو هم توی رفتارت میدیدم دیگه باید بگم بیش از پیش حساس نشو و خلاصه یه ذره هم از موضعش عقب نرفت و من با لب و لوچه آویزون و در حالی یه چیزی هم بدهکار شده بودم قطع کردم و بغضم ترکید ولی دیدم امید داره با چشمای خیره نگام میکنه خودمو سریع جمع کردم و دوباره گفتم نه نباید پشیمون بشم این بار گفتم به صدف بگم چون بعد از جریانی برام توی خونه اش پیش اومد و بهم بی احترامی شد دیگه عذاب وجدان داشت و تقریبا باهام خوب شده بود بنابراین به نظر فکر خوبی می‌رسید؛ زنگ زدم و بعد از کلی احوالپرسی و مقدمه چینی گفتم حرفم رو که صدف آخر سر با تته پته گفت خوب خواهر تو میگی من چه کنم؟!
❤️داستان‌های‌بحارالانوار فقیر واقعی کیست؟ روزی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اصحاب خود پرسیدند:" فقیر کیست؟" اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد. حضرت فرمودند: «آنکه شما می‌گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی ست که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته باشد در مقابل حقوق مردم از او می‌گیرند و به صاحبان حق میدهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می‌کنند، و روانه آتش دوزخ می‌نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کسی است.» 📚 بحار ج ۷۲، ص ۶ ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃 اشتباه کردن را برای کودکان به رسمیت بشناسید - خودمان را همانگونه که هستیم بپذیریم/استاد اسماعیلی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۶ . روز بعد با سردرد شدیدی بیدار شدم و نگاهی به صورت بچه هام کردم
🤝♥️ . درمونده گفتم بیا و خواهری کن و با منیر زن شهرام(جاری بزرگم که با من خوب بود) برو خونه بابای پروانه و بگو دخترتون رو نصیحت کنید دست از سر من برداره! صدف کمی مکث کرد و گفت راستش خواهر منو معاف کن! با ناراحتی گفتم آخه چرا؟! با تته پته گفت به خدا من میترسم! از احمد و خشمش میترسم! با دلخوری گفتم یعنی تو فکر میکنی من دروغ میگم؟! دلجویانه گفت نه به خدا ولی تو اون روی احمد رو ندیدی احمد خیلی روی این چیزا حساسه و اگه بفهمه کسی با آبروش بازی کرده حسابی از خجالتش درمیاد... خلاصه از صدف هم آبی برای من گرم نشد و ناچار دست به دامن شهرام برادر بزرگ احمد شدم که از اون دوتای دیگه معقول تر بود و وقتی بهش زنگ زدم و همه چی رو گفتم اونم با کمی این پا و اون پا کردن گفت زن داداش احترامت خیلی واجبه و مثل خواهری برام ولی خدایی خودت عقلت رو قاضی کن والا احمد طوری تو رو احترام میکنه و قربون صدقه ات میره که زن های ما رو هم شاکی کرده که چرا شماها که برادر هستید هیچ کدوم مثل احمد خوش برخورد و مهربون با خانمتون نیستید؟ والا زن داداش دیگه نمیدونم احمد به چه طریقی باید ابراز محبت میکرد که تو باور کنی؟! به نظرم بیخیال شو احمد این کاره نیست اصلا! بغض کردم و با همون بغض خداحافظی هم کردم و در حالی تلاش ناموفقی برای کنترل اشکم داشتم امید رو به آغوشم فشار دادم که احساس آرامش کنه ولی دل خودم طوفان بود. اون روز حتی زد به سرم که به خانواده خودم خبر بدم اما یهو یاد علیرضا افتادم که همینطوری رابطه اش با احمد شکرآب شده بود دیگه این رو هم میگفتم ممکن بود یه شری به پا کنه بنابراین فعلا صلاح ندیدم حرفی بزنم و سکوت کردم. سکوت کردم و ریختم توی خودم و سریع به آینه اتاق پناه بردم و جلوش وایسادم و زوم صورت خودم شدم؛ هرطور حساب میکردم من از پروانه سرتر بودم ولی نمیدونستم چرا احمد با اون بیشتر بهش خوش میگذره؛ گهگاه که می اومد خونه اینقدر خسته بود که با اینکه بهم احترام میزاشت اما حوصله حرف زدن هم نداشت و منم فقط ازش پذیرایی میکردم اما میزاشتم با خودش تنها باشه و در واقع یعنی استراحت کنه اما همش میگفتم چطور میتونه با پروانه اینقدر حرف بزنه اما با من نه؟! منی که کلی خواستگار رنگ و وارنگ داشتم و از کدبانویی هیچ چیزی کم نداشتم! دروغ چرا؛ واقعا اون لحظات احساس میکردم اعتماد به نفسم رو از دست دادم. خلاصه عصر همون روز باز احمد بشاش اومد و با وجود خستگی خندان و شاد وارد خونه شد در حالی که کیکی هم دستش بود!
"گلایـه کـردن غیرمستقیـم!" يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا خواهر شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به شوهرتون بگين: «خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و...» اينجاست كه بايد خانومانه برخورد كنين! 👈 مستقيم نشينين از خواهرش بد بگين. اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به رابطه خودتون و شوهرتون نكشونين. 👈 ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در جريان باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين: «خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش انتظار نداشتم...» ✅ در واقع غيرمستقيم گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم بستگى داره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آیا سردی‌ عاطفی در خانواده قابل کنترل یا درمان است؟    ‌‌‌ ‌
✨﷽✨ ⚠️ مواظب باشیم 👈هر عبادتی که کردید مراقب باشید سر خـدا منت نذارید. مثلا از مسجد میای بیرون، هوای نفست میگه به به! واقعا من چقدر خوبم! ببین بقیه نمیان مسجد اما من هر شب میام و صف اول هم هستم! خدا چهار تا بنده مثل من داشته باشه براش کافیه! اینجا تو باید یه عکس العملی نشون بدی: باید به هوای نفست بگی: خب حالا که چی؟ خیلی هنر کردی؟ وظیفته خودت کِیفش رو کردی! منت هم میذاری سر خدا؟؟ خیلی نامردی هر جا که دست میذاری خرابش میکنی. خدا منو از دست تو نجات بده. یا کار فرهنگی موفقی انجام میدی، همه تشویقت میکنن! اینجا باید حسابی با هوای نفست بجنگی و فحشش بدی... اگه این کار رو نکنی هوای نفست با همون کارای خوبت میبردت جهنما!!! خود دانی... 📚استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی میگذره .گاهی باب دلت گاهی بر خلاف ارزوهات ... گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت ...! گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد یاد بگیریم که زندگی چه باب دلمون بود چه برخلاف آرزوهامون ، یادم بمونه یکی به اسم "خُدا" همیشه هوامونو داره... ‌‎‌
"زندگی، مثلِ نخ کردن سوزن است. گاهی بلد نیستی چیزی را بدوزی، اما چشم هایت آن قدر خوب کار می کند که همان بار اول سوزن را نخ می‌کنی. اما هرچقدر پخته تر می شوی، هرچقدر با تجربه تر می‌شوی، هرچقدر بیشتر یاد می گیری که چگونه بدوزی، چگونه پینه بزنی، چگونه زندگی کنی؛ تازه آن وقت چشمانت دیگر سو ندارد!... زندگی همیشه یک چیزی اش کم است... مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی هم چشم هایت سو دارند؛ تازه آن موقع می فهمی، نه نخ داری، نه سوزن." ‎‌‌‌‌ جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
توصیه‌هایی برای رازهای دوام یک زندگی چیست؟ 💞 اعتماد و اطمینان زن و شوهر نسبت به هم 💞 داشتن صداقت، پذیرش، سعه صدر و انصاف 💞 مسئولیت‌پذیری زن و مرد در زندگی مشترک 💞 صبر و بردباری و دوری از قهرهای طولانی 🔸ازدواج، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین حادثه زندگی هر انسانه، به طوری که احساس موفقیت و یا شکست هر یک از زوجین می‌تونه سرنوشت‌ساز باشه. به همین جهت، ازدواج باید بر پایه اصولی صحیح صورت بگیره تا موجبات رشد و شکوفایی افراد و در نتیجه جامعه رو فراهم کنه.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۷ . درمونده گفتم بیا و خواهری کن و با منیر زن شهرام(جاری بزرگم ک
🤝♥️ . خواستم محلش ندم که با لبخند گفت به به خانم من؟! چطوری عشقم؟! تا اینو گفت مثل همیشه دلم غنج رفت اما خودم رو زدم به قهر و رفتم اتاق که جلو در اتاق خفتم کرد و جلوی امید در حالی کیک رو هنوز زمین نزاشته بود گفت نمیزارم تا آشتی نکنی نمیزارم بری! میگفتم نکن جلو بچه زشته، اما اون میگفت هرچی دیرتر آشتی کنی درجه زشتی اش بیشتر میشه و دست آخر دیدم فایده نداره با اخم گفتم باشه آشتی اما نمیبخشمت! گفت تو اینقدر خوبی که نمیتونی نبخشی! آخ که دلم رو این مرد عجیب بازی میداد؛ نمیتونستم ازش دست بکشم! باز آشتی برقرار شد و باز تا چند روز خبری از پیامک بازی نبود اما دوباره بعد از چند روز شروع شد و هربار من به احمد میگفتم میگفت باور کن پروانه برای من اندازه یه نخود ارزش نداره! من اگه امثال پروانه رو میخواستم که همون موقع میگرفتمش نه حالا که مطلقه است و شهبانویی مثل تو دارم با دوتا نوگل زیبا! احمد با کلامش منو خام میکرد و من با اینکه عقلم میگفت داره بهت پشت میکنه اما دلم میگفت شاید تو اشتباه میکنی! دیگه گوشیش رو کلا بدون رمز گذاشته بود و اجازه می‌داد هروقت بخوام بهش سرک بکشم و منم پیام هاش رو کامل رصد میکردم و دیگه خبری از اون پیام های عاشقانه نبود و بیشتر پیام هایی از این دست بود که خسته ام، دداروهام رو نخوردم، افسرده ام، برام تحقیق کردی؟، سلام به سارا برسون و ... احمد هم میگفت دیدی پیام هاش همه پیام های یه زن افسرده و خسته است و گناه داره و از این حرفا و این جنجال بین قلب و عقل من تمومی نداشت هرچند توی نود درصد موارد قلبم رو به زور پیروز میدان میکردم اما گاه هم عقلم چیره میشد که اون روز و شب رو برام تیره و تار میکرد... توی اون مدت هم حدیث خواهرم چند بار زنگ زد و پرسید چه کردم که گفتم براش و اونم گفت به نظرم فعلا درگیرش نشو شاید راست میگه هرچند کارش از بیخ غلطه اما خوب سعی کن کم کم از این کار بازش داری! بار اخر بهش اصرار کردم به پدر و مادر و داداشا چیزی نگه که قبول کرد اما حس دلسوزی خواهرانه اش برش تاثیر گذاشته بود و به مادرم همه چی رو گفت و مادرم به ساعت نکشیده با من تماس گرفت و اول کلی بد و بیراه به من گفت که چرا زودتر خبرمون نکردی و بعد حالت کلامش بغض دار شد و زد زیر گریه و ضجه میزد که چرا این سرنوشت باید برای تو پیش بیاد و آخر سر هم گفت چه بخوای چه نخوای من میام اونجا میشورمش
سیاست های همسرداری وقتی همسرت برات کادو می‌خره، با گفتن جمله‌ی: «هدیه‌ای که برام گرفتی‌، دقیقا همونی هستش که‌ می‌خواستم!» برای خریدن کادوی بعدی تشویقش می‌کنی... ❤️
❣ فهم خواسته های همسر ❣ 👈یکی دیگر راه هایی که باعث جذب هرچه بیشتر همسرمان می شود این است که جویای خواسته ها ونیازهای همسرمان شویم. به طور مثال از همسر خود جویا شویم که دوست دارد با چه اسمی او را صدا بزنیم یا چطور با او سخن بگوییم. با این کار به همسرتان پیام عشق و محبت ارسال می کنید و آتش عشق را در قلب او شعله ور می کنید. ❤️
🌸فرار نکن تو باید سختی ها را متحمل شوى اين سختی ها صيقل توست مگر تو نمی خواهی اينه شوی شفاف شوی ...!؟ باید كسى تورا صيقل دهد تو را با ابریشم که صيقل نمی دهند تو را باید با جسمى سخت (سنگ و سمباده) صیقل داد نگران نباش ... نگو من چه کار کرده بودم که گرفتار این مشکلات شدم ...!؟ تو در عالمى هستى كه اگاهى برايت زيان دارد ولى دلت بايد قرص باشد ... تو كه سابقه رحمت مرا (خداوند) ديده اى ... من (خداوند)به تو چشم دادم ، گوش دادم ميبينى كه مسير حركت تو را چه خوب تنظيم كرده ام ... حالا اگر چهار روزى چيزى را منع كردم نگران نباش ... با من قهر نكن ... در خانه كس ديگر نرو ... اين تراژدى براى پاك شدن توست براى پالايش روح تو...🌿🌺 👤 الهى قمشه اى