۵) خانم، من از تدریس و حرفاتون درس عبرت می گیرم. خیلی حرفاتون برام اثر می گذارند. به زندگی امیدوار میشم. به آدم، امید میدین و واقعا ممنون که اینطور برامون تدریس می کنین دینی رو .
با اینکه ایشون به صورت کلی نوشته، ولی خوب میدونم کدوم حرفام تو ذهن ایشون ماندگار شده😉😍
یکی از خاطرات دوران دانشجویی ام رو یه روز براشون تعریف کرده بودم، کلا اون خاطره تو طیف دانش آموزان طرفدار زیادی داره👌😍
اتفاقا اون خاطره رو مدتهاا پیش تو کانال هم گذاشته ام 😊
اومدم به قولم وفا کنم😊
خاطره گویی با موضوع دوستی برای خدا😍
تغییر محبوب ها و محبت های دل❤️❣👇
اولین دیدار ما در کلاس عمومی تربیت بدنی و در سالن ورزشی بود؛ با لباس راحتی 😊
رشته تنیس روی میز 🏸🏸
استاد دیر کرده بود؛ بعضی ها با لباس های خیلی راحتشان مشغول حرکات موزون بودند..🙈 شاید من تنها دانشجوی الهیاتی آن جمع بودم؛ حال و هوای اون فضا با دنیای من جور نبود😐
گوشه ای تکیه داده بودم و به این دنیاهای متفاوت می نگریستم😢 داشتم نرخ های ارزانی را که برای پربهاترین مخلوق هستی عرضه میشد؛ در ذهنم حلاجی میکردم!!!😐 در همین حین آمد کنارم و بی مقدمه بحث رو شروع کرد؛ از چی؟! از مدل رقص های آذری، عربی و...😂😅 هیچی دیگه؛ گل بود 🌷 و به سبزه نیز آراسته شد🌿
با تعجب بهم که لباس ورزشی ام پوشیده تر بود؛ نگاه کرد و پرسید: تو اصلا عروسی و جشن و ...میری؟!😊 گفتم : بلههه،😊 گویا انتظار چنان جوابی نداشت؛ گل از گلش شکفت و مشتاقتر شد برا بحث. 😍 گفتم میرم البته با رعایت پروتکل های مذهبی😉😅 گفت: یعنی چطور؟ گفتم هر تالاری دعوت باشم؛ اولین کاری که میکنم در حین ورود، نمازخانه تالار رو شناسایی می کنم؛ چون دوس دارم حتی تو مجالس شادی، نماز رو تا حد امکان، اول وقت بخونم❤️ بنده خدا تعجبش بیشتر شد🙄🙄 گفت : اصلا مگه تو عروسی ها، نمازخونه تالار هم کسی میره؟! گفتم: بله، درسته تعدادشون کمه ولی هستند کسانی که میرن.. گفتم من عاشق راه هایی هستم که روندگانش اندک هستند😊😇اتفاقا من تو همون نمازخونه تالار، دوستای خوبی برا بهتر گذروندن اون مجالس پیدا کردم و کلی خنده و شادی رو تجربه کردم؛ بدون اینکه نگاهم رو خرج کسانی بکنم که با صدهزار جلوه برون آمده بودند 💃که با صدهزار دیده تماشا شوند!!💄👄😉😅
غیرمستقیم داشتم میگفتم " به چشمانت بیاموز که هرچیز ارزش دیدن ندارد "...
حرفای منو که شنید، تعجبش بیشتر شد؛ مگه میشه؟؟!! مگه داریم؟؟!!🤔🤔
تو همین بحثها بودیم که استاد رسید و بحثمون تموم شد.! ولی دوستی مون از همون روز شروع شد😐 👇
#خاطرات_من
اون جلسه اول بود؛ بعد تموم شدن کلاس، رفتیم لباسهامون رو تعویض کنیم برا رفتن به دانشکده! قبلا همدیگه رو تو لباس رسمی ندیده بودیم...لباسها رو که پوشیدیم؛ دو تا خط موازی شدیم که با تدبیر خدا به هم رسیده بودیم😅😐
یک طرف ، او بود با مانتویی کمی بزرگتر از یک بولیز 👚، شلوارش شاید این مدلی 👖، با کفش اسپورت 👟 بدون جوراب؛ مقنعه اش انقدر کوتاه بود که نصف سرش با موها کلا بیرون بود؛ و چهره اش دفتر نقاشی 👄💄🎨
و این طرف من بودم، با حجاب چادر❤️🤩 شاید انتظارداشت خطاب به او بگویم : موهات رو بذار تو ، مقنعه رو بکش جلو ، این چه وضعیه؟😠 ولی من به جای این حرفا، رو کردم بهش و گفتم، ببخش من آینه همرام نیست، میشه ببینی مقنعه ام رو که از چادر کشی ام بیرون گذاشتم ؛ مرتب هست یا نه؟ احیانا کج نباشه؟!! 😉
بنده خدا، با سوالهایی که درونش ایجاد میشد و چیزی به روم نمیاورد، با تعجبی فزونتر🙄🙄 گفت: کاملا مرتبه، خیالت راحت...
من اون روز، ایشون رو با سوالها و تعجبهاش تنها گذاشتم و رفتم... . 👣
👣 👣 . #خاطرات_من
این نقاطی که گذاشتم ردپای دوستی های من و اوست در مسیر سالن ورزشی به سمت دانشکده❤️❣️،مسیری که اغلب دانشجویان با سرویس می رفتند؛ ولی ما دو تا، با کمال میل برای بحث و گفتگو پیاده رفتنش را انتخاب کرده بودیم
👣
در این مسیر، از موضوعات متنوعی حرف میزدیم، او از دوست پسرش میگفت که "بی وفا" از آب درآمده بود🙈
و من از خدایی می گفتم که باوفاترین است( و من اوفی بعهده من الله) 😍
او از دلش میگفت که شکسته بود 💔
و من از خدایی می گفتم که خریدار دلشکسته ها❣️❤️
#خاطرات_من
این دلشکستگی و ضربه دیدن ها و رمیدن از محبت های پوشالی، او را آماده تر کرده بود برای یافتن حق❤️❤️
و من دوستی با او را غنیمتی فراموش نشدنی یافته بودم.. ( خودتان شاهدید که الان بعد ۶ سال؛ هنوز دارم به نیکی یادش میکنم😊)
یادمه یه روز تو دانشکده با هم بودیم؛ یهو برگشت گفت، شنیدی میگن آدما رو با دوستاش بشناس؟ گفتم: بله خب.✅
گفت: الان اینایی که از بیرون به من و تو نگاه میکنن، من رو با تو میشناسن یا برعکس؟!!😉😊
انصافا سوال خوبی بود😉 آخه ظاهر و پوشش من و اون خیلی متفاوت بود.😅 گفتم، اونا رو که خودت میگی از "بیرون" به ما نگاه میکنن، نظرشون مهم نیست و ملاک هم نیست؛ مهم، "خدا" است که من و تو رو از "درون و بیرون" نگاه میکنه❤️ و اتفاقا خودِ خودش خواسته که ما با هم باشیم😊😍،
گفت: احساس میکنم خدای تو؛ دوست داشتنی تر است❣چون تو را از من نرمانده است!! بلکه با این همه تفاوت در پوشش ظاهری؛ تو را با من دوست کرده است!
تو از کدوم خدا حرف میزنی؟!!🤔
#خاطرات_من
راستی برا شما همچین موقعیتی پیش اومده که در معرض این سوال مهم قرار بگیرین؟! و دنبال معرفی جوابی باشید برا تشنه ای که از آبهای گل آلود نوشیده بود؟!😐🌺
شما رو نمیدونم چیکار میکردین؛ ولی براتون خواهم گفت که خدا با من و او چیکار کرد😍😍
#خاطرات_من
خدا،خدایی می کرد و ما هییییچ، ما فقط نگاه❤️😍 به قول دوستم، آن خدایی که او دنبالش بود، قدم به قدم پیش پایش نشانه می ریخت🌺☘️ و او "اگر با این همه نشانه، آدم نمیشد، خیلی پرت بود دیگه "😊 اینا عین حرفای دوستمه هااااا وگرنه من جسارت نمی کنم😊 من فقط کمکش میکردم تا این مسیر برگشت رو بتونه راحت تر طی کنه؛ همین🌹 یه روز، ناهار نداشت؛ گفتم امروز ناهار مهمون منی❤️ ولی تو این مدت کاملا دستش اومده بود که این دوستش، قائل به ناهار اول وقت است؛ ولی بعدِ نماز😂
خوب میدونست که من عاشق راه هایی هستم که روندگانش اندکند!! و موقع اذان، راه مسجد دانشگاه، در مقایسه با غذاخوری، اینگونه بود...
بنده خدا با کمال میل با من اومد مسجد🕌 نمازم رو خوندم؛ همینکه نمازم تموم شد؛ گفتم پاشو بریم ناهار؛ ولی در کمال عشق و محبت ❣دیدم که با همون چهره آرایشی رفت وضو گرفت و گفت چادرت رو بده منم نمازم رو بخونم؛ بعد بریم😍❣️❤️ باورتون نمیشه اگه بگم اون نماز از اون فرد، چقدررررر دلچسب بود!! 😉 چون داشت خودجوش و با محبت، برای خدایی که لمسش میکرد، نماز میخوند؛ اینه که میگم خدا یه روز دست همچین بنده هایی رو میگیره و لاک و آرایششونم قبل وضو پاک میکنه 🤩
یاد این عبارت از شهید باکری می افتم: خدایا مرا پاکیزه بپذیر😭😭
#خاطرات_من
قسمت آخر این خاطره رو هم بگم و تموم، یه روز صبح همینکه وارد دانشکده مون شدم، دیدم طبقه همکف دانشکده، نمایشگاه کتاب گذاشتن؛ خیلی خوشحال شدم؛ چون عاشق کتابم؛ ناخودآگاه قبل کلاس، به سمت کتابها کشیده شدم😍 جالب بود بدون قصد خرید و خیلی عجله ای داشتم کتابا رو رصد میکردم🧐 و از یه طرف هم حواسم بود که استاد نره کلاس و دیرم نشه؛ یهو چشمم خورد به یه کتابی📖،دیگه نتونستم ازش چشم بردارم ، علی رغم حجم کمش، عنوانش بدجور جذبم کرد❤️ به خودم که اومدم دیدم کتاب تو دستمه و همون جا سرپایی چند صفحه خونده ام 😊😍 و افسوس که استادها بدموقع از راه میرسن😐😐 فروشنده که اشتیاق من برا خوندن و عجله ام برا رفتن به کلاس رو دید، گفت کتاب رو ببر، بعد کلاست بیا حساب کن 😂 منم همین کار رو کردم. دروغه اگر بگم سرِکلاس، حواسم به کتاب نبود😉همینکه کلاس تموم شد؛ کتاب رو که چند صفحه شو خونده بودم برداشتم و رفتم با فروشنده حساب کردم و چون جمعیت جلوی دانشکده زیاد بود، رفتم به جای خلوتی روبروی دانشکده روی یک نیمکت خالی نشستم به خوندن کتاب...بگم چی شد؟؟!! دیدم یکی از شخصیت های اون کتاب داستانی میگه از ازدحام جمعیت دانشکده به جای خلوتی روی یه نیمکت خالی مقابل دانشکده پناهنده شدم....🙄🙄🙄🙄 حالا عین عبارات کتاب یادم نیست آآآ؛ ولی اون موقع میخکوب شدم از بسط کراماتی که رخ داده بود😊😅😉 قدم به قدم کتاب رو که می خوندم، داشت عینا اتفاق می افتاد😐😍😮 اون کتاب رو همون روز خوندم تموم شد و بعدش به اون دوستم هدیه دادم❤️💌♥️ اون کتاب، رزق اون بنده خدا بود که ازم پرسیده بود: تو از کدوم خدا حرف میزنی؟! و اسم اون کتاب دقیقا همین بود:
" کدام خدا؟؟ "
#خاطرات_من
امام هادى عليه السلام:
إنَّ الحَرامَ لا يَنمي، وإن نَمى لا يُبارَكُ لَهُ فيهِ، وما أنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ، وما خَلَّفَهُ كانَ زادَهُ إلَى النّارِ
همانا حرام رشد نمى كند و اگر هم رشد كند، بركت ندارد، و اگر آن را انفاق كند، پاداشى نمى برد، و آنچه بر جاى مى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود
الكافی جلد5 صفحه125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این دنیا هیییچی سرِ جای خودش نیست‼️
انگاری، دنیا صاحب نداره ..‼️‼️
#ببینید_ببینانید
@dar_entezare_ruyesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 🌸🌷
صبح شنبه است و
دهانمان را خوشبو کنیم به ذکر شریف
صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان مطهرش🍃🌸
🌸اللّهُمَّ
✨🌸صَلِّ
✨✨🌸عَلَی
✨✨✨🌸مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨🌸وَ آلِ
✨✨✨✨✨🌸 مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨🌸وَ عَجِّلْ
✨✨✨🌸فَرَجَهُمْ
✨✨🌸وَ اَهْلِکْ
✨🌸اَعْدَائَهُمْ
🌹💐💐💐
بهترین جمله ای که خوندم این بود 🙂
درسته بعضی موقع ها شیطان آدمو گول میزنه و نماز نمیخونه 😢
ولی تحت تاثیر این جمله قرار گرفتم 👌💔
این نماز مغرب و عشا که خوندم امروز، یکی از بهترین نمازهایی که از ته دلم بود ❗️
یه حس خوبی به آدم دست میده، آدم احساس میکنه خالی شده ، سبک شده .!
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
عزیزی که در حال خوندن کتابی هست که بهش امانت دادم😊
#ارسالی_از_بلاد_کفر😍❤️
دقت کردین امسال از #شاگرد_مدیتیشنی،خیلی کم می نویسم ؟!😊
دلیلش اینه که امسال ایشون خیلی کم تشریف فرما میشن کلاس😐
و دلیل این حضور کمشون هم اینه که اولویت اصلی ایشون، کار تجاری شون یعنی فارکس هست☺️
وقتایی که خونه میمونه، پیشرفت کاری داره و چشاش برق میزنه🤩
ولی مدرسه رو مانع پیشرفت کاری میدونه😓
(علم بهتر است یا ثروت؟!😁😅)
از اونجایی که ایشون، حافظه خیلی خوبی داره، فقط یه ذرره وقت بذاره، همه دروس رو میتونه قشنگ حفظ کنه و نمره بالاتری از بقیه بگیره❗️
(این مطلب رو برخی همکاران با به به چه چه😍 بیان می کنند و نقطه قوت میدانند، ولی من به شدت نقطه ضعف و عاملی برای نقد فرآیند یادگیری می دانم😉 )
در ایده آل ترین حالت ممکن، حافظه خوب بدون صرف وقت و فکر، از دانش آموز یک دستگاه ضبط قوی می سازد❗️❗️
در حالیکه هدف، تربیت و جهت دهی به استعدادهاست👌
نه ربات کردن دانش آموز❌
#شاگرد_مدیتیشنی، اخیرا بهم گفت من اخیرا هاله های اطراف برخی ها رو می بینم(😐❗️🤔❗️😅)
گفتم چیکار کردی؟!
گفت کاری نکردم.
گفتم ولی مثل اینکه مدیتیشن کردی آ😅😉😂
بعدش گفتم ببین هاله من چطوره؟
گفت بی رنگ ولی دورش نورانی هست😊
بنده خدا از جسم برزخی و طی الارض های من خبر نداره ها،
ولی فکر کنم هموناست که یک امواج نورانی از من به سمتش ساطع میکنه😂😅🤣
آیا وقت آن نرسیده است که در بلاد کفر، به من ایمان بیاورند؟؟!!🤔😂
بعد از واکنش طنزی که به این حرف شاگرد مدیتیشنی نشون دادم، مطالعات دوره گیاهپزشکی ام در مورد هاله انرژی رو یادم اومد، اونا رو با اطلاعات فعلی تلفیق کردم و یه مباحثی گفتم.
یه مدت هرچی چرت و پرت بگید در موردش خونده ام🙈😂
الان اینا میگن چرا ما در مورد هرچیز ظاهرا جدیدی حرف می زنیم، معلم دینی ما سالهاااا قبل تو اون زمینه مطالعه داشته😞
من اگه جای اونا بودم به این پیغمبر بلاد کفر ایمان می آوردم آ😅
یه روش خوبی که قبلا ها داشتم و الان ندارم😔
اینه که خلاصه ای از کتاب هایی که میخوندم رو با اسم نویسنده و قید تاریخ مطالعه ثبت می کردم.
و اینک بخشی از مطالعه من تو سال ۸۶ در مورد هاله انسان 👇👇
جسم انسان توسط میدانی از نور، احاطه شده است که در زبان فارسی آن را هاله ی انسان و در زبان انگلیسی " AuRA" گویند.
این میدان نوری از جنس الکترو مغناطیس است
و اخیرا با تکنیکی به نام « الکتروفوتوگرافی» توسط دوربین کرلیان، از آن عکس برداری شده است.
تمثیلی دیگر برای هاله انسان، « سایه » است و علت این نامگذاری ، آن است که هاله در برابر انوار خداوندی سایه ای بیش نیست.
هاله، در بُعدی مانند حجاب عمل کرده و عموم مردم نمی دانند که خود، حجاب خودند.
میان عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز.
📖 هاله انسان در عرفان ایران
✍️ اکرم جهانگیر
از اونجایی که دیدگاه الانم با مطالعات اون سالها، خیلی متفاوت شده😍
یه مطلب علمی در مورد عملکرد دوربین کرلیان هم بخونید👇👇👇
نحوهی ثبت تصاویر دوربین کرلیان چگونه است؟
اونطور که در ابتدا بهنظر میرسه، دوربین کرلیان دوربینی است که ظاهرا هالهی انرژی و میادین انرژی حول موجودات زنده را به نمایش میگذارد؛
ولی آیا این امر پشتوانه علمی داره؟!🤔
خب با نوجوانانی که مباحث دین رو از منظر علمی بحث می کنیم، باید زیرآب افکار نادرستشون رو هم از راه بیان علمی بزنیم 😍😉
عملکرد دوربین کرلیان به بیان ساده اینگونه است که یک ورق کاغذی را بر روی یک صفحهی فلزی قرار میدهند و شی را بر روی کاغذ میگذارند، سپس یک فرکانس الکتریکی
با ولتاژ بالا را از صفحهی فلزی عبور میدهند که بر اثر این کار هوای اطراف سوژه یونیزه شده و ذرات آب موجود در اطراف سوژهی مدنظر طبق یک اصل علمی بهنام اثر تخلیهی کرونا،
شروع به درخشش کرده و دوربین این درخشش را ثبت میکند.
(کرونا اسم بیماری نیست آ😅
پدیده تخلیه الکتریکی تو فیزیک هست)
در واقع برای وقوع تصاویر کرلیان باید درون جسم مدنظر آب یا رطوبت موجود باشد و از آنجایی که درون تمامی موجودات زنده و گیاهان مقادیری رطوبت وجود دارد، این تصاویر برایشان قابل ثبت است
و از طرفی در عمده ی اجسام و اشیا به دلیل عدم وجود آب، این هاله بهخوبی شکل نمیگیرد و بر این اساس تصور میشد که این هاله های اطراف اجسام، بیانگر انرژی موجودات میباشد!
(ضد حال تا این حد برا اونایی که ذوق این امور به ظاهر خارق العاده رو دارند😂😐)
انصافا وقتی گیاهپزشکی میخوندم و اون مطالعات رو داشتم، عمراااا فکر نمی کردم سالها بعد، در کسوت دبیر دینی، این اطلاعات به دردم بخوره😍
الحمدلله الذی هدانا لهذا🍃💚🍃