خلاصه، جونم براتون بگه امروز هم با شاگرد عصیانگر (یازدهم) و هم با این مدیتیشنی(دهم)، کلاس داشتم😊 منم هدفمند و مجهز به کلاس میرم خب😊 چندی پیش وقتی سر سجاده داشتم با تسبیح ذکر می گفتم، یهو نخ تسبیح پاره شد و دانه هاش رو زمین ریخت. برخی ها باور دارند که این نشونه حاجت روایی هست😐ولی من به این حرفا اعتقاد ندارم؛ من به تناسب علت و معلول ایمان دارم😅 امروز که سر کلاس های دین و زندگی می رفتم، اون دانه های پراکنده تسبیح رو به همراه دانه های دیگه اش که تو نخ بودند، به همراه یک نوار کاست گذاشتم تو کیفم و با خودم بردم😊 تازه رسیده بودم سر کلاس و سلام و احوالپرسی کرده بودم؛ که یکی از شاگردا پرسید: ببخشید اول درس می پرسین یا تدریس می کنین؟! منم گفتم هیچ کدوم، اول تبریک میگم روز دانش آموز رو😍😍 خیلی خوشحال شدن، گفتن شما اولین کسی هستین که بهمون تبریک گفتید. گفتم تازه براتون به مناسبت 13 آبان، یه سوژه خنده دار هم دارم. ولی آخر کلاس میگم😅 درسمون رو شروع کردیم و دیگه تو کلاسهای دین و زندگی یاد گرفتن که نباید ساکت باشند، همه وارد بحث میشن و به تناسب موضوع، هرکس سوالی یا دغدغه ای خارج از متن کتاب هم داشته باشه، مطرح میکنه. ما کتاب محورِ صرف نیستیم😊
#شاگرد_عصبیانگر
#شاگرد_مدیتیشنی
#خاطرات_بلاد_کفر