eitaa logo
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
292 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
60 فایل
این کانال جهت ترویج فعالیت های قرآنی مرکز دارالقران امام خمینی ره آموزش و پرورش شهرستان محلات راه اندازی شده است. آدرس محلات خیابان امام خمینی کوچه شهدا جنب مسجدالقائم ارتباط با مدیریت👇 @HoseinAsgari
مشاهده در ایتا
دانلود
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 «بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترین افراد نزد من کسانی هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بیشتر کوشش کنند.» عجیب بود! جمعیت زیادی در ابتدای خیابان شهید سعیدی جمع شده بودند. با ابراهیم رفتیم جلو، پرسیدم: چی شده!؟ گفت: این پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اینجاست. سطل آب کثیف را از جوی بر می دارد و به آدم های خوش تیپ و قیافه می پاشد؟ مردم کم کم متفرق می شدند. مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرک خیس شده بود. مرد گفت: نمی دانم با این آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما ماندیم و آن پسر! ابراهیم به پسرک گفت: چرا مردم رو خیس می کنی؟ پسرک خندید و گفت: خوشم می یاد. ابراهیم کمی فکر کرد و گفت: کسی به تو می گه آب بپاشی؟ پسرک گفت: اونها پنج ریال به من میدن و می گن به کی آب بپاشم. بعد هم طرف دیگر خیابان را نشان داد. سه جوان بیکار می خندیدند. ابراهیم می خواست به سمت آنها برود، اما ایستاد. کمی فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهیم گفت: اگه دیگه مردم رو اذیت نکنی، من روزی ده ریال بهت میدم، باشه؟ پسرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آنها رسیدیم، ابراهیم با مادر آن پسر کی صحبت کرد. به این ترتیب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود. 𑁍𑁍𑁍 در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم. بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید: موتور آوردی؟ گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاری نداری بیا با هم بریم فروشگاه تقریبا همه حقوقش را خرید کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و ... همه چیز خرید. انگار لیستی برای خرید به او داده بودند. بعد با هم رفتیم سمت مجیدیه، وارد کوچه شدیم. ابراهیم درب خانه ای را زد. پیرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد. ابراهیم همه وسائل را تحویل داد. یک صلیب گردن پیرزن بود. خیلی تعجب کردم در راه برگشت گفتم: داش ابرام این خانم ارمنی بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم کنار خیابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانیت گفتم: بابا، این همه فقیر مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسیحیا! همینطور که پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمونهارو کسی هست کمک کنه. تازه، کمیته امداد هم راه افتاده، کمکشون می کنه. اما این بنده های خدا کسی رو ندارند. با این کار، هم مشکلاتشان کم می شه، هم دلشان به امام و انقلاب گرم میشه. ۲۶ سال از شهادت ابراهیم گذشت. مطالب کتاب جمع آوری و آماده چاپ شد. یکی از نمازگزاران مسجد مرا صدا کرد و گفت: برای مراسم یادمان آقا ابراهیم هر کاری داشته باشید ما در خدمتیم. با تعجب گفتم: شما شهید هادی رو می شناختید!؟ ایشون رو دیده بودید!؟ گفت:« نه، من تا پارسال که مراسم یادواره برگزار شد چیزی از شهید هادی نمیدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره! ( ) 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_چهاردهم #رسیدگی_به_مردم «بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترین افر
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 برای رفتن عجله داشتم، اما نزدیکتر آمدم. با تعجب پرسیدم: چه حقی؟! گفت: در مراسم پارسال جاسوئیچی عکس آقا ابراهیم را توزیع کردی من هم گرفتم و به سوئیچ ماشینم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برمی گشتیم. در راه جلوی یک مهمان پذیر توقف کردیم. وقتی خواستیم سوار شویم با تعجب دیدم که سوئیچ را داخل ماشین جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم:کلید یدکی رو داری؟ او هم گفت: نه، کیفم داخل ماشینه! خیلی ناراحت شدم. هر کاری کردم در باز نشد. هوا خیلی سرد بود. با خودم گفتم شیشه بغل را بشکنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی. یکدفعه چشمم به عکس آقا ابراهیم افتاد. انگار از روی جاسوئیچی به من نگاه می کرد. من هم کمی نگاهش کردم و گفتم: آقا ابرام، من شنیدم تا زنده بودی مشکل مردم رو حل می کردی. شهید هم که همیشه زنده است. بعد گفتم: خدایا به آبروی شهید هادی مشکلم رو حل کن. تو همین حال یکدفعه دستم داخل جیب کتم رفت. دسته کلید منزل را | برداشتم! ناخواسته یکی از کلیدها را داخل قفل در ماشین کردم. با یک تکان، قفل باز شد. با خوشحالی وارد ماشین شدیم و از خدا تشکر کردم. بعد به عکس آقا ابراهیم خیره شدم و گفتم: ممنونم، انشاء الله جبران کنم. هنوز حرکت نکرده بودم که خانمم پرسید: در ماشین با کدام کلید باز شد؟ با تعجب گفتم: راست می گی، کدوم کلید بود!؟ پیاده شدم و یکی یکی کلیدها را امتحان کردم. چند بار هم امتحان کردم، اما هیچکدام از کلیدها اصلا وارد قفل نمی شد!! همینطور که ایستاده بودم نفس عمیقی کشیدم. که آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشکلات مردمی 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat