eitaa logo
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
291 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
60 فایل
این کانال جهت ترویج فعالیت های قرآنی مرکز دارالقران امام خمینی ره آموزش و پرورش شهرستان محلات راه اندازی شده است. آدرس محلات خیابان امام خمینی کوچه شهدا جنب مسجدالقائم ارتباط با مدیریت👇 @HoseinAsgari
مشاهده در ایتا
دانلود
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 سالهای آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری بود. تقریبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چیزی نمی گفت. اما کاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهیم خیلی معنوی تر شده بود. صبح ها یک پلاستیک مشکی دستش می گرفت و به سمت بازار می رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. یکروز با موتور از سر خیابان رد می شدم. ابراهیم را دیدیم. پرسیدم: داش ابرام کجا میری؟! گفت: میرم بازار. سوارش کردم، بین راه گفتم: چند وقته این پلاستیک رو دستت می بینم چیه!؟ گفت: هیچی کتابه! بین راه، سر کوچه نائب السلطنه پیاده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهیم اینجا نبود. پس کجا رفت!؟ با کنجکاوی به دنبالش آمدم. تا اینکه رفت داخل یک مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهمیدم دروس حوزوی می خوانه، از مسجد آمدم بیرون. از پیرمردی که رد می شد سؤال کردم: ببخشید، اسم این مسجد چیه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی کردم ابراهیم طلبه شده باشه . آنجا روی دیوار حدیثی از پیامبر اله نوشته شده بود: «آسمان ها و زمین و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند: علماء ، کسانی که به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت» شب وقتی از زورخانه بیرون می رفتم گفتم: داش ابرام حوزه میری و به ما چیزی نمی گی؟ یکدفعه با تعجب برگشت و نگاهم کرد. فهمید دنبالش بودم. خیلی آهسته گفت: آدم حیفه عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیستم. همینطوری برای استفاده میرم، عصرها هم میرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن. تا زمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به این صورت بود. پس از پیروزی انقلاب آنقدر مشغولیت های ابراهیم زیاد شد که دیگر به کارهای قبلی نمی رسید. 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
روز خود را با یک صفحه نور آغاز می کنیم. 🆔 @darolquran_mahalat
537.mp3
1.05M
تلاوت صفحه ۵۳۷ قرآن کریم استاد منشاوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️پدر و مادر 🌷مطلب سوم: 🔆مردى از پدرش نزد پيامبر شكايت كرد. 🦋حضرت پدر را خواست و پرسش نمود، پدر پير گفت: روزى من قوى و پولدار بودم و به فرزندم كمك مى كردم، امّا امروز او پولدار شده و به من كمك نمى كند. 🌿 رسول خداصلى الله عليه وآله گريست و فرمود: 🌱هيچ سنگ و شنى نيست كه اين قصه را بشنود و نگريد! 🌱سپس به آن فرزند فرمود: «اَنتَ و مالُك لاَبيك» تو و دارايى ات از آنِ پدرت هستيد. 🌺وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً🌺 📖 عنکبوت/٨ و ما انسان را سفارش كرديم كه به والدين خود نيكى كند. 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
...🌹 ❤کمتر از هوش خوب فرزندمان بگویید، بلکه بیشتر از تلاش زیادش بگویید. اگر از هوشش گفتیم،‌ دیر یا زود، با هر شکست یا اشتباه، باور خود را به هوش بالایش و به حرف‌های ما از دست خواهد داد. زندگی جایی نیست که شکست یا اشتباه، اجتناب‌ناپذیر باشد. اما وقتی از تلاش زیادش گفتیم، اگر هم شکست یا اشتباه کرد، باورش را به خودش از دست نمی‌دهد. بلکه تصمیم می‌گیرد که بهتر و بیشتر تلاش کند. هر شکستی او را محکم‌تر و پرتلاش‌تر خواهد کرد. ضمن اینکه به تدریج خواهد آموخت، که چیزی باعث افتخار است که برای تلاشش،‌ زحمت کشیده باشد. نه چیزی که با آن، به دنیا آمده باشد. ۱۸۸ ‎‌‌‌‌‌‎‌🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به ، امام خمینی (ره) داشت هر چه بزرگتر می شد. این علاقه نیز بیشتر میشد، تا اینکه در سال های قبل از انقلاب به اوج خود رسید... در سال ۱۳۵۹ بود. هنوز خبری از درگیری ها و مسائل انقلاب نبود، صبح جمعه از جلسه ای مذهبی در میدان ژاله، (شهدا) با، به جهت خانه بر می گشتیم از میدان دور نشده بودیم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهيم شروع کرد برای ما از امام خمینی (ره) تعریف کردن. بعد هم با صدای بلند فریاد زد: «درود بر خمینی» ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر نیز با ما همراهی کردند. تا نزدیک چهار راه شمس شعار دادیم و حرکت کردیم. دقایقی بعد چندین ماشین پلیس به سمت ما آمد. ابراهیم سریع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شدیم. دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بیرون آمدیم. ابراهیم در گوشه میدان جلوی سینما ایستاد. بعد فریاد زد: درود بر خمینی و ما ادامه دادیم. جمعیت که از جلسه خارج می شد همراه ما تکرار می کرد. صحنه جالبی ایجاد شده بود. دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمورها برسند ابراهیم جمعیت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم. دو تا چهار راه جلوتر یکدفعه متوجه شدم جلوی ماشین ها را می گیرند و مسافران را تک تک بررسی می کنند. چندین ماشین ساواک و حدود ۱۰ مأمور در اطراف خیابان ایستاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشین ها را نگاه می کرد آشنا بود. او در میدان همراه مردم بود! به ابراهیم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اینکه به تاکسی ما برسند در را باز کرد و سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان یکدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهیم را دید و فریاد زد: خودشه خودشه، بگیرش... مأمورها دنبال ابراهيم دویدند. ابراهیم رفت داخل کوچه، آنها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرایه را دادم. از ماشین خارج شدم. به آن سوی خیابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهیم خبری نداشتم. تا شب هم هیچ خبری از ابراهیم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبری نداشتند. خیلی نگران بودم. ساعت حدود یازده شب بود. داخل حیاط نشسته بودم. یکدفعه صدائی از توی کوچه شنیدم. دویدم دم در، با تعجب دیدم ابراهیم با همان چهره و لبخند همیشگی پشت در ایستاده. من هم پریدم تو بغلش. خیلی خوشحال بودم. نمی دانستم خوشحالی ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوری؟ نفس عمیقی کشید و گفت: خدارو شکر، می بینی که سالم و سرحال در خدمتیم . گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نیست. سریع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برایش آوردم. رفتیم داخل میدان غیاثی ( شهید سعیدی) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدل توی همین جاها به درد می خوره. خدا کمک کرد. با اینکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خیلی صحبت کردیم. از انقلاب، از امام و ... بعد هم قرار نداشتم با هم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی ( ) 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سیزدهم #ایام_انقلاب ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به ،
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شب بود که با ابراهیم و سه نفر از رفقا رفتیم مسجد لرزاده، حاج آقا چاووشی خیلی نترس بود. حرف های روی منبر میزد که خیلی ها جرأت گفتنش را نداشتند حدیث امام موسی کاظم است که می فرماید: «مردی از قم مردم را به حق فرا می خواند. گروهی استوار چون پاره های آهن پیرامون او جمع می شوند »خیلی برای مردم عجیب بود. صحبت های انقلابی ایشان همینطور ادامه داشت. ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدایی شنیدم. برگشتم عقب، دیدم نیروهای ساواک با چوب و چماق ریختند جلوی درب مسجد و همه را میزنند. جمعیت های خروج از مسجد هجوم آورد. مامورها، هر کسی را که رد می شد با ضربات محکم می زدند. آنها حتی به زن و بچه ها رحم نمی کردند. ابراهیم خیلی عصبانی شده بود. دوید به سمت در، با چند نفر از مأمورها در گیند. تا مردها چند نفری ابراهیم را می زدند. توی این فاصله راه باز شد. حي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهیم با شجاعت با آنها درگیر شده بود. یکدفعه چند نفر از مأمورها را زد و هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شدیم. بعدها فهمیدیم که در آن شب حاج آقا را گرفتند. چندین نفر هم شهید و مجروح شدند. ضرباتی که آن شب به کمر ابراهیم خورده بود، کمر درد شدیدی برای او ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثیر بسیاری داشت. با شروع حوادث سال ۵۷ همه ذهن و فکر ابراهیم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامیه ها و... او خیلی شجاعانه کار خود را انجام می داد. اواسط شهریور ماه بسیاری از بچه ها را با خودش به تپه های قیطریه برد و در نماز عید فطر شهید مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپیمائی روز جمعه، به سمت میدان ژاله برگزار خواهد شد 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
روز خود را با یک صفحه نور آغاز می کنیم. 🆔 @darolquran_mahalat
538.MP3
1.14M
تلاوت صفحه ۵۳۸ قرآن کریم استاد منشاوی
به مناسبت ایام معصومیه مسابقه معارفی در سه بخش کودک ، نوجوان و عمومی برگزار می گردد. 💠هدایا: ۱۷ پک متبرک فاطمی ۱۷ تابلو فرش متبرک فاطمی ۱۷ پک فرهنگی آموزشی 📅مهلت شرکت در مسابقه: از ۱۲آبان الی ۳۰ آبان 🌐لینک شرکت در مسابقه بخش نوجوان فاطمی: http://eitaa.com/joinchat/3295150098C8f44199aee 🌐لینک شرکت در مسابقه بخش کودک فاطمی: https://eitaa.com/joinchat/3295936530C48bf6893ac 🌐لینک شرکت در بخش عمومی: https://fatemi.amfm.ir/aso-2/ 🌐لینک شرکت در بخش همسران فاطمی: https://fatemi.amfm.ir/?p=12486
❤️پدر و مادر ☘مطلب چهارم: 🌺ارزش و عظمت والدين به قدری است که والدین رو باید احترام نهاد و در مقابل اونها کمال احترام و ادب رو حفظ کرد.🍃🍂 🌿حتی اگه پیامبر خدا هم باشی، باید در مقابل عظمت پدر و مادرت، سر تعظيم فرو بیاری و ذره ای کم لطفی در حق اونها نداشته باشی.🌸🌸 🍎آری، نیکی به والدين از صفات انبیاست. 1⃣ آیه اول: 💫وَبَرّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً💫 📙مریم /١۴ و (یحیی) نسبت به پدر ومادرش نيكوكار بود و (نسبت به مردم، زورگويى) سركش و نافرمان نبود. 2⃣ آیه دوم: 💥وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً💥 📖 مریم/ ٣٢ و(عیسی گفت:) خداوند مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و (نسبت به مردم) ستمگر و سنگدل قرار نداده است. 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 «بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترین افراد نزد من کسانی هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بیشتر کوشش کنند.» عجیب بود! جمعیت زیادی در ابتدای خیابان شهید سعیدی جمع شده بودند. با ابراهیم رفتیم جلو، پرسیدم: چی شده!؟ گفت: این پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اینجاست. سطل آب کثیف را از جوی بر می دارد و به آدم های خوش تیپ و قیافه می پاشد؟ مردم کم کم متفرق می شدند. مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرک خیس شده بود. مرد گفت: نمی دانم با این آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما ماندیم و آن پسر! ابراهیم به پسرک گفت: چرا مردم رو خیس می کنی؟ پسرک خندید و گفت: خوشم می یاد. ابراهیم کمی فکر کرد و گفت: کسی به تو می گه آب بپاشی؟ پسرک گفت: اونها پنج ریال به من میدن و می گن به کی آب بپاشم. بعد هم طرف دیگر خیابان را نشان داد. سه جوان بیکار می خندیدند. ابراهیم می خواست به سمت آنها برود، اما ایستاد. کمی فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهیم گفت: اگه دیگه مردم رو اذیت نکنی، من روزی ده ریال بهت میدم، باشه؟ پسرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آنها رسیدیم، ابراهیم با مادر آن پسر کی صحبت کرد. به این ترتیب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود. 𑁍𑁍𑁍 در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم. بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید: موتور آوردی؟ گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاری نداری بیا با هم بریم فروشگاه تقریبا همه حقوقش را خرید کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و ... همه چیز خرید. انگار لیستی برای خرید به او داده بودند. بعد با هم رفتیم سمت مجیدیه، وارد کوچه شدیم. ابراهیم درب خانه ای را زد. پیرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد. ابراهیم همه وسائل را تحویل داد. یک صلیب گردن پیرزن بود. خیلی تعجب کردم در راه برگشت گفتم: داش ابرام این خانم ارمنی بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم کنار خیابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانیت گفتم: بابا، این همه فقیر مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسیحیا! همینطور که پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمونهارو کسی هست کمک کنه. تازه، کمیته امداد هم راه افتاده، کمکشون می کنه. اما این بنده های خدا کسی رو ندارند. با این کار، هم مشکلاتشان کم می شه، هم دلشان به امام و انقلاب گرم میشه. ۲۶ سال از شهادت ابراهیم گذشت. مطالب کتاب جمع آوری و آماده چاپ شد. یکی از نمازگزاران مسجد مرا صدا کرد و گفت: برای مراسم یادمان آقا ابراهیم هر کاری داشته باشید ما در خدمتیم. با تعجب گفتم: شما شهید هادی رو می شناختید!؟ ایشون رو دیده بودید!؟ گفت:« نه، من تا پارسال که مراسم یادواره برگزار شد چیزی از شهید هادی نمیدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره! ( ) 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_چهاردهم #رسیدگی_به_مردم «بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترین افر
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 برای رفتن عجله داشتم، اما نزدیکتر آمدم. با تعجب پرسیدم: چه حقی؟! گفت: در مراسم پارسال جاسوئیچی عکس آقا ابراهیم را توزیع کردی من هم گرفتم و به سوئیچ ماشینم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برمی گشتیم. در راه جلوی یک مهمان پذیر توقف کردیم. وقتی خواستیم سوار شویم با تعجب دیدم که سوئیچ را داخل ماشین جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم:کلید یدکی رو داری؟ او هم گفت: نه، کیفم داخل ماشینه! خیلی ناراحت شدم. هر کاری کردم در باز نشد. هوا خیلی سرد بود. با خودم گفتم شیشه بغل را بشکنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی. یکدفعه چشمم به عکس آقا ابراهیم افتاد. انگار از روی جاسوئیچی به من نگاه می کرد. من هم کمی نگاهش کردم و گفتم: آقا ابرام، من شنیدم تا زنده بودی مشکل مردم رو حل می کردی. شهید هم که همیشه زنده است. بعد گفتم: خدایا به آبروی شهید هادی مشکلم رو حل کن. تو همین حال یکدفعه دستم داخل جیب کتم رفت. دسته کلید منزل را | برداشتم! ناخواسته یکی از کلیدها را داخل قفل در ماشین کردم. با یک تکان، قفل باز شد. با خوشحالی وارد ماشین شدیم و از خدا تشکر کردم. بعد به عکس آقا ابراهیم خیره شدم و گفتم: ممنونم، انشاء الله جبران کنم. هنوز حرکت نکرده بودم که خانمم پرسید: در ماشین با کدام کلید باز شد؟ با تعجب گفتم: راست می گی، کدوم کلید بود!؟ پیاده شدم و یکی یکی کلیدها را امتحان کردم. چند بار هم امتحان کردم، اما هیچکدام از کلیدها اصلا وارد قفل نمی شد!! همینطور که ایستاده بودم نفس عمیقی کشیدم. که آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشکلات مردمی 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
روز خود را با یک صفحه نور آغاز می کنیم. 🆔 @darolquran_mahalat
539.MP3
1.33M
تلاوت صفحه ۵۳۹ قرآن کریم استاد منشاوی
❤️پدر و مادر 🌿مطلب پنجم: 💐وَقَضَي رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيماً💐 📙 اسراء/٢٣ 🌳پروردگارت مقرّر داشت كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو نزد تو به پيرى رسيدند، به آنان «اُف» مگو و آنان را از خود مران و با آنان سنجيده و بزرگوارانه سخن بگو.🍃🍂 ✍ پیامهای آیه: 🌷احسان به والدين در كنار توحيد و اطاعت از خداوند آمده است تا نشان دهد اين كار، هم واجب عقلى و وظيفه ى انسانى است، هم واجب شرعى. «قَضى ربّك ألاّ تعبدوا اِلاّ ايّاه و بالوالدين احساناً» 🌷نسل نو بايد در سايه ى ايمان، با نسل گذشته، پيوند محكم داشته باشند. «لاتعبدوا الاّ ايّاه و بالوالدين احساناً» 🌷احسان، بالاتر از انفاق است و شامل محبّت، ادب، آموزش، مشورت، اطاعت، تشكّر، مراقبت و امثال اينها مى شود. «بالوالدين احساناً» 🌷هرچه نياز جسمى وروحىِ والدين بيشتر باشد، احسان به آنان ضرورى تر است. «يبلغنّ عندك الكبر» 🌷پدر و مادر سالمند را به آسايشگاه نبريم، بلكه نزد خود نگهداريم. «عندك» 🌷هم احسان لازم است، هم سخن زيبا و خوب. «احساناً ... قل لهما قولاً كريماً» 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ابراهیم می گفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم، چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده می شود که شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند! وقتی میدید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند، به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت میشد. می گفت: بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس و خصوصا دبیرستان ها باشند! برای همین، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت، با حقوقی کمتر! اما به تنها چیزی که فکر نمی کرد مادیات بود. می گفت: روزی را خدا می رساند. برکت پول مهم است. کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان (منطقه ۱۴) و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم (منطقه ۱۵) تهران. تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد. از اواسط همان سال دیگر به مدرسه مانی نرفت! حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود؟ یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که بر گردد مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟! کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه های منطقه محروم هستند. اکثر سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمی فهمد. مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها را بکنی آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد. حالا همه بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و يتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. با ابراهیم صحبت کردم. حرف های مدیر مدرسه را به او گفتم. اما فایده ای نداشت. وقتش را جای دیگری پر کرده بود. ابراهیم در دبیرستان ابوریحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند. در آن زمان که اکثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم با ظاهری آراسته و کت و شلوار به مدرسه می آمد. چهره زیبا و نورانی، کلامی گیرا و رفتاری صحیح، از او معلمی کامل ساخته بود. ( ) 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
🌿🌹🌿🌹🌿🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_پانزدهم #معلم_نمونه ابراهیم می گفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بم
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 در کلاسداری بسیار قوی بود، به موقع می خندید، زنگ های تفریح را به حیاط مدرسه می آمد. اکثر بچه ها در کنار آقای هادی جمع می شدند. اولین نفر به مدرسه می آمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جریانات سیاسی فعال شده بودند، ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد. فراموش نمی کنم، تعدادی از بچه ها تحت تاثیر گروه های سیاسی قرار گرفته بودند. یک شب آنها را به مسجد دعوت کرد. با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتی جلسه آن شب به پایان رسید ساعت دو نیمه شب بود! سال تحصیلی ۵۹-۵۸ آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد. هر چند که سال اول و آخر تدریس او بود. اول مهر ۵۹ حکم استخدامی ابراهیم برای منطقه ۱۲ آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود. در آن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود؛ تدریس در مدرسه، فعالیت در کمیته ورزش باستانی و کشتی، مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و ... که برای انجام هر کدام از آنها به چند نفر احتیاج است! 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
روز خود را با یک صفحه نور آغاز می کنیم. 🆔 @darolquran_mahalat
540.MP3
1.24M
تلاوت صفحه ۵۴۰ قرآن کریم استاد منشاوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️پدر و مادر 🌺مطلب ششم: ☘حق مادر و حق پدر این است که... 🌸کلیپ بالا از حاج آقا عالی رو از دست ندید. 🍃🍂 🤲خدایا توفیق ادای حق والدين رو به ما عنایت بفرما. 🌼🌼 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
نماز اولین چیزی است که از تو درباره آن سوال خواهند کرد پس حواست باشد آخرین چیزی که به آن فکر میکنی نماز نباشد 🌺 ✅ 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
...🌹 ⭕️ اعتیاد کودک به رسانه موجب می‌شود، حوصلۀ کودک برای بازی‌های غیررسانه‌ای کم شود. رسانه به نیازهای واقعی انسان به صورت کاذب پاسخ می‌دهد؛ در نتیجه انسان انگیزه‌ای برای پرداختن به نسخۀ اصلی آن نیازها نخواهد داشت. ۱۸۹ ‎‌‌‌‌ 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
۳۱ 📌قسمت ۱۰۷ ❣امیرالمومنین علی علیه‌السلام بیست و هفتمین توصیه می فرماید: ✨وَإِيَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ بِکَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ 💠از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش که تو را بيچاره مى کند» ✍لجاجت آن است که انسان بر سخن باطل يا طريقه نادرستى که بطلان آن بر او ثابت شده اصرار ورزد به گمان اينکه شخصيت خود را در انظار نشکند در حالى که اگر در اين گونه موارد انسان در برابر حق تواضع کند و آن را پذيرا شود، اعتبار و آبروى او در انظار مردم بيشتر خواهد شد. 📘ادامه دارد.... ┏━━━🍃🌹🍃━━━┓ @darolquran_mahalat ┗━━━🍁━━
دارالقرآن امام خمینی(ره)شهرستان محلات
هر شب با یک #قسمت از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 🌹🌿 @darolquran_mahalat
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 اردیبهشت سال ۱۳۵۹ بود. دبیر ورزش دبیرستان شهدا بودم. در کنار مدرسه ما دبیرستان ابوریحان بود. ابراهیم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به دیدنش. کلی با هم صحبت کردیم. شیفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود. گفت: تک به تک والیبال بزنیم!؟ خنده ام گرفت. من با تیم ملی والیبال به مسابقات جهانی رفته بودم. خودم را صاحب سبک میدانستم. حالا این آقا می خوادا گفتم باشه. توی دلم گفتم: ضعیف بازی می کنم تا ضایع نشه! سرویس اول را زد. آنقدر محکم بود که نتوانستم بگیرم! دومی، سومی و رنگ چهره ام پریده بود. جلوی دانش آموزان کم آوردم! ضرب دست عجیبی داشت. گرفتن سرویس ها واقعا مشکل بود. دور تا دور زمین را بچه ها گرفته بودند. نگاهی به من کرد. این بار آهسته زد. امتیاز اول را گرفتم. امتیاز بعدی و بعدی و.... می خواست ضایع نشم. عمدا توپ ها را خراب می کرد! رسیدم به ابراهیم. بازی به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم که سرویس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت . رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم. نماز که تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتی زیباست که با رفاقت باشد. 🌹🌿🌹🌿🌹 🔸:جهت عضویت و استفاده از مطالب کانال امام خمینی(ره)آموزش و پرورش شهرستان در پیام رسانهای 🇮🇷 و ایتا از طریق نشانی زیر اقدام فرمایید.👇👇👇 🆔 @darolquran_mahalat
روز خود را با یک صفحه نور آغاز می کنیم. 🆔 @darolquran_mahalat