eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.4هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
776 ویدیو
2 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 11 مهر 1402ه.ش 🗓 17 ربیع الاول 1445 ه.ق 🗓 3 اکتبر 2023 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای مهربانترین مهربانان 🔸صفحه 39 🔸جزء 2 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 ای مسلمانان ایران ، شما باید متکی به خدا و قوانین خدا و اسلام و گوش به فرمان امام عزیزمان باشید و در این راه از تحمل رنجها نهراسید ، چون که دنیا محل گذر است و محل آزمایش و در رنجها و مصائب گوناگون ، انسان ساخته می شود و کامل می گردد . 🌹 🕊 🌹 🌹 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 بسم رب شهداء و الصدیقین قلم در دست می گیرم و جسورانه به خود اجازه می دهم حرف های دلم را روی کاغذ بیاورم و از شما که اهل آسمانید چراهای ذهنم را جویا شوم ؛ گاهی باخود فکر میکنم آیا می توانستم جای شما باشم و مانند شما فکر کنم ؟! _آن لحظه که بند پوتینت را محکم می بستی و عزم رفتن داشتی؛ _آن لحظه که از زیر قرآن مادر رد شدی و چادرش را بوسیدی؛ _آن لحظه که خود رادر جبهه ها یافتی؛ _آن لحظه که زیررگبار گلوله ها می جنگیدی؛ آیا دلت نلرزید از انتخاب این راه بی بازگشت ؟! آیا نترسیدی که دیگر روی ماه عزیزانت را نبینی؟! چگونه دل خود را قرار دادی و آرام ساختی؟! چگونه از تن دنیایی خود گذشتی؟! نمی دانم جواب این پرسش ها چیست ؛ اما خوب می دانم عشقی آسمانی شمارا به سمت خود میکشاند؛ قلب شما سرشار از محبت آسمانیان بوده که این چنین پا در این راه نهادید و لحظه ای تردید نکردید، چشم شما به آسمان بود وزمین را حقیر میدانستید برای زیستن ، عشق شما به خدا و سردار شهیدش (حسین بن علی)برایتان بالی شد به سمت پرواز به ابدیت جاودانه ، و چه زیباست معنای عشق و شهادت وقتی شما با هدیه جان عزیز خود آن را تعریف کردید. کاش معرفت و عشق شما را کمی در خود می یافتم شادی روح و ارسالی از اعضاء 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🍀🌺🌼🌹🌼🌺🍀 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🕊بسیجی محمدکاظم پیرمرادیان🍀(محمد) 🕊 بسیجی عباس ساکت🍀(عبدالحسین) 🕊بسیجی عبدالکریم همایون🍀(غلامرضا) 🕊سرباز محمدرضا قادری🍀(محمود) 🕊سرباز یونس هوشمندیان🍀(منوچهر) 🌴 @dashtejonoon1🍀🌺
🌷🥀🌹🕊🌹🥀🌷 🌹 🌹 فرزند: عبداله : 🗓 1346/06/30 🗓 وضعیت تاهل : مجرد شغل : دانش آموز : 🗓 1361/07/11 🗓 مسئولیت : بسيجي محل : سومار نام عملیات : مسلم بن عقیل مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌷🥀🌹🕊🌹🥀🌷 🌹 🌹 فرزند: رمضانعلی : 🗓 1329/05/19 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متاهل شغل : آزاد : 🗓 1360/07/11 🗓 مسئولیت : بسيجي محل : دیواندره نام عملیات : درگیری با ضد انقلاب مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌷🥀🌹🕊🌹🥀🌷 🌹 🌹 فرزند: سید حیدر : 🗓 1365/01/01 🗓 محل تولد : افغانستان وضعیت تاهل : متاهل شغل : آزاد : 🗓 1393/07/11 🗓 مسئولیت : تيپ فاطميون محل : حلب ـ سوريه نام عملیات : مدافع حرم مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌷🥀🌹🕊🌹🥀🌷 🌹 🌹 فرزند: سیدمحمدعلی : 🗓 1362/02/11 🗓 محل تولد : افغانستان وضعیت تاهل : مجرد شغل : آزاد : 🗓 1393/07/11 🗓 مسئولیت : تيپ فاطميون محل : حلب ـ سوريه نام عملیات : مدافع حرم مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است. کمال‌الدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥ پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ ! فقط به نام تو می ‏شود سکه پیروزی زد که بعد از تو، هر که مانده، در توهم زندگی شناور است. نام تو ای لاله سرخ، معنای زندگی‏ست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته. ماییم و دلی که جز به بهای خون، نه فروخته می ‏شود و نه خریدارش هست. کاش بودید! چفیه ‏های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته ‏اند. در لایه ‏های زیرین هستی، غوغایی است. قسم به نام سرخ که پس از جنگ، راهی که شما به خون گلو پیموده ‏اید، به خون دل می ‏رویم. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 12 مهر 1402ه.ش 🗓 18 ربیع الاول 1445 ه.ق 🗓 4 اکتبر 2023 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای زنده ، ای پاینده 🔸صفحه 40 🔸جزء 2 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
الدُّنيا دُوَلٌ، فَاطلُب حَظَّكَ مِنها بِأَجمَلِ الطَّلَبِ حَتّى تَأتِيَكَ دَول دنيا دست به دست مى گردد؛ پس، به آرامى تمام در طلب روزى، بهره خود را از آن بطلب تا آن كه نوبت تو فرا رسد . @dashtejonoon1
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 ما باید خودمان را فدای جامعه کنیم تا جامعه اصلاح شود و عدالت در بین جامعه برقرار شود و دست ابرقدرتها را از سر ملت مستضعف جهان کوتاه کنید و اگر بخواهید اسلام را تا سر حد نهایت به پیروزی برسانیم ، اسلام احتیاج به خون دارد . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 @dashtejonoon1🌹🌴
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 نگهبانی شب در آن شرایط بسیار حیاتی بود. یک شب که نگهبان‌ها پستشون رو بدون اجازه ترک کرده بودند؛ به دستورِ محمود باید وسط محوطه سینه‌خیز می‌رفتند تا تنبیهی اساسی بشن و حساب کار دستشون بیاد. تنبیهِ نگهبان‌ها که شروع شد، یه مرتبه دیدیم محمود هم لباسش را درآورد و همراه آن‌ها شروع کرد به سینه خیز رفتن . محمود که نگاه‌های متعجب ما را دیده بود، گفت: «یه لحظه احساس کردم که از روی هوای نفس می‌خوام اینا رو تنبیه کنم؛ به همین خاطر کاری کردم که غرور، بر من پیروز نشه». 📚 مجموعه رسم خوبان کتــاب مقصود تویی صفحه 46-45 شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 🌹 🕊 دلم برای پر میزند آی رفقا کنید ساقی سبو بر لب هر مست نداد نوبت ما که رسید را بست نداد حال خوش بود کنار آه دریغ بعد یاران حال خوشی دست نداد شادی روح و 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 اهل جهرم که روز عاشورای 1362 شدند اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. راوی: 📚 کتاب خاطرات دردناک شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 ما خویش را نثار کردیم تا شما رنگ گیرد . ما و دشواری را بر خود پذیرفتیم تا راه شما شود . ما خود را چون جرقه ای در این راه دادیم تا آسمان شما شود . و اینک اگر از این پس پدید آمد باید بر شما خورد . بر شما باید . مراقب خود و جامعه خود و وظیفه و خود باشید تا شما را از بیرون نکنند و قدرتمندتان را از شما نگیرند . 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا