eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
831 ویدیو
2 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اگر بنا بود آمریکا را سجده کنیم، انقلاب نمی کردیم. ما بنده خدا هستیم و فقط برای او سجده می‌کنیم. سر حرفمان هم ایستاده‌ایم ! اگر همه‌ دنیا ما را محاصره نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست، سلاحِ ما ایمان ماست .. ! 🌹 @dashtejonoon1🕊🌴
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر . کم مانده بود سکته کنم سر شکسته بود و داشت می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد با من بکند . چون خودم را بی می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . او یک از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو و بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از تا توگوشی برایم سخت تر بود . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه بزن همانطور که گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم رو شکستم ، تو حتی نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا خودش کرد که بعدها اگر می گفت ، می مردم . 🌹@dashtejonoon1🕊🌷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴 در ایڹ مقطع زمانے ڪہ همہ استڪبار و گردڹ‌‌ ڪشاڹ‌ ستمگر ڪمر بہ همٺ ٺضعیف و ٺسلیم ساخٺڹ انقلاب و نظام اسلامے با تمامے شیوه‌هاے فرهنگے، جنگ نرݥ و تسخیر کردڹ فکر و ذهن جوان ما دارند، همگي ما باید در فتنہ ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم بہ چراغ‌باڹ و روشناے راه ایڹ مسیر، مقام عظماے ولایٺ داشتہ باشیم . 🌴 @dashtejonoon1🌹🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 توی خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند . حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب، توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد . حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن ( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشکر بود . خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی بیتاب شد . در بین آن دیوار و در زهرا صدا می زد پدر دنبال حیدر می دوید از پهلویش خون میچکید زهرای من زهرای من زهرای من زهرای من خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر می گویند الله اکبر الله اکبر ، خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار کرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا (س) گره کار باز شده بود . 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌷🌴🥀🌹🥀🌴🌷 پسر مالک کارخانه فیات، علیرغم تمام امکانات، همیشه احساس می‌کرد گمشده‌ای داردو بالاخره آنرا در داخل کتابخانه‌ای در نیویورک پیدا کرد و بعد هم شد . می گوید : وقتی را برای اولین‌بار دیدم، متوجه شدم که این کلمات، کلمات ماورایی هستند، دیدم این همان چیزی است که من سالها در بودم . اگر کسی صادقانه را بخواند، هدایتش می کند . 🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند: حسن : 🗓 1338/01/05 🗓 وضعیت تاهل : متاهل شغل : آزاد : 🗓 1360/08/26 🗓 محل : بستان نام عملیات : طریق القدس مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هر چه گفتند نرو تو تازه دامادی ... با لبخند همیشگی‌اش گفت : ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه تا رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد زورم می یومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم بهش گفتم : دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورده گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودا دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد بعدها اون بسیجی رو دیدم وقتی شناختمش شرمنده شدم آخه اون بسیجی بود فرمانده ی لشکرمون... 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 آمریکای جهانخوار و هم پیمانانش برای شڪست این انقــــلاب حداڪثر تلاش خود را می ڪنند اما ما می‌دانیم "یدالله فوق ایدیهم" دست خــدا بالاترین دست هـاست و این دست خداست که توطئه های دشمنان جهانخوار را در هم می‌کوبد . 🌹 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 مرگ حق است ، پس چه بهترکه حیات ابدی باشد . از خداوند بخواهیم که ، حیات ابدی ما باشد ،مانند مردم کوفه نباشید ، به فرمان امام خود باشید وگرنه باید ننگ و ذلت را پذیرا باشید . 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 خاطره ای زیبا از یک نمونه از کمک به دیگران در زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه . من و هم از منطقه بر می گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : کجا می رین ؟ مرد گفت : کرمانشاه علی گفت : رانندگی بلدی مرد گفت : بله بلدم رو کرد به من گفت : سعید بریم عقب مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا عقب خیلی سرد بود گفتم : آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟ اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و گفت : آره، اینا همون نشینایی هستن که فرمود به تمام نشین ها شرف دارن . راوی : 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود، از جارو زدن تا چای دادن؛ برای تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی بیت الزهرا(س) کارگر گرفته بودیم، تا فهمید رفت پایین پیششان، نگذاشت کارگرها دست بزنند، بعد همه را بیرون کرد، قدغن کرد کسی پایین برود، در را بست و مشغول تمیز کردن شد. بعد از ۴۵ دقیقه آمد بیرون، یک نفس راحت کشید و گفت: آخیش؛ منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا (س) یه خدمتی بکنم. 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 مصاحبه با چند ماه قبل 🌴 اهل مطالعه هستید؟ بله جلساتی هر هفته با چندی از مداحان در مباحث گوناگون بحث و گفتگو میکنیم و کتبی را مورد بحث قرار میدهیم. 🌴 بهترین تفریح شما چیست؟ دیدن فیلمهای دفاع مقدس 🌴 آیا تا به حال کلاس مداحی داشته اید؟ خیر بنده خود شاگردم 🌴 یک بیت شعری که به ان علاقه مند هستید ؟ بالای دفتر شعرم نوشته ام نابرده رنج گنج به من داده فاطمه (س) 🌴 نصیحت شما به جوانانی که در دستگاه امام حسین فعالیت میکنند؟ بنده خود جوان هستم و نیاز به نصیحت دارم ... 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 شرمنده ام که یک جان بیش تر نداشتم تا در راه و نائب بر حقش فدا کنم . نقطه قوت ما و نقطه ضعف ما به این است ....‌ 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 در عملیات مرصاد با موتورسیکلت در حال عبور بودم که دشمن زیرپایم رگبار گرفت و من زمین خوردم . در همین حین آمد و به من گفت : برادر بسیجی دستت را به من بده . من به ایشان گفتم شما اینجا چه کار می‌کنید؟ جواب داد : عقب هستند و من آمده‌ام ببینم که دشمن چه می‌کند . همین مسأله که جلوتر از در حضور داشته باشد ‌، نشان از جنگ ما دارد . راوی : 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 شکر بی پایان خدایی را که محبت و را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در خادم باشم... از تمام دوستان و اآشنایان تقاضا دارم به فرامین گوش فرا دهند تا گمراه نشوند ، زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است . 🇮🇷 @dashtejonoon1🇮🇷🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 یکی از عکس‌های شهید خرازی تصویری تقریبا محزون است که ماجرای آن به والفجر8 مربوط می‌شود. در جریان آزادسازی فاو در عملیات والفجر8 حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) هم حضور فعال داشت. در میانه عملیات خبر سه تن از فرماندهان بزرگ را به او می‌دهند. یکی از آن‌ها بود که به مالک اشتر لشکر معروف بود زیرا اثری از ترس در وجودش نبود. دومین نفر بود به همراه یک فرمانده دیگر و شنیدن خبر این سه تن همزمان با هم برایش سخت بود. از ناراحتی شنیدن از دست دادن یارانش خرازی همانجا که خبر را شنید، نشست و به ستونی تکیه داد. یکی از دوستان اصفهانی آنجا این عکس حزن آلود را از ایشان گرفت. 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 شدن دل مے خواهد دلے ڪه آنقدر باشد و بتواند بریده شود از دلے ڪه آرامّ شود زیر پایت بہ وقت و رفتن و شهدا بے دل بودند 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🌴🌹🕊🌷🕊🥀🌴 🌹 🌹 فرزند: سیدمحمد : 🗓 1340/09/29 🗓 محل تولد : آبادان وضعیت تاهل : متاهل شغل : ارتشی : 🗓 1366/09/01 🗓 محل : پیرانشهر ـ حاج عمران نام عملیات : نصر 9 مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
🌴🕊🌹🍀🌹🕊🌴 بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهــــربان و بخشنده اند. و من از با ارزشمندترین زمان خود بود چرا که در بخشش محبت به من هیچ خساست و غروری به خرج نمی داد و بسیار در بذل و بخشش مهر و عشــــق به دست و دلباز بود. تا جایی که وقتی برای خرید به بازار و یا به گردش و مسافرت می رفتیم اجازه نمی داد هیچ وسیله ای را من کمکش بیاورم ... سبکترین چیزهایی هم که خریده بودیم یا به همراه داشتیم را هم خودش می آورد .. می گفت : برای من خیلی زشت است که در کنار باشم و حتی یک پاکت را همراه بیاورد .. برای جایگاه اهمیت ویژه ای قائل بود و این کار را با عشــــق و خواست قلبی خودش و نه به اجبار یا اصرار من انجام می داد .. می گفت: شما فقط موا‌ظب و باش .. حتی هم علی اکبرمان را بغل می کرد و هم وسایل را می برد.. جزئیات محبت های علیرضا به حدی به من و فرزندش زیاد بود که همیشه رفتارش برایم تعجب آور بود .. اما همین رفتارهای زیبای باعث می شد در وجود هردویمان آنچنان ریشه کند که تا سالیان سال هم از آن و علاقه ذره ای کم نشود. که هنــــوز با روزگار را سپری می کنم . 🍀 @dashtejonoon1🌴🕊
دشت جنون 🇵🇸
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران. تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟ گفت : آره همین جور! گفتم : زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو! گفت : نه، من باید همین جور برم. حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود. با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟ گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند : با چه کسی کار داری؟ گفتم : آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر! گفتند : نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی! گفتم : آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم . وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر. آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت : حاج اسکندر مگه کجا بودی؟ گفتم : آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم! گفت : چند لحظه بشین . سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت : ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد! حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت : دیدی این لباس خاکی من چه کرد! تولد : 1326/10/17 ، روستای قلعه فرنگی ( ولیعصر ) ، کوار شهادت : 1365/10/19 ، شلمچه 📚 کتاب بابا اسکندر 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀 همه نیروهایش در عملیات شهید شدند و او تنها مانده بود و باید عقب نشینی می کرد. در این میانه، با گروهانی از نیروهای بعثی مواجه شد. سینه را سپر کرد و گفت: من علی چیت سازیان هستم، عقرب زرد. حال دیگر خود دانید اگر می خواهید مقاومت کنید من تا آخرین گلوله با شما خواهم جنگید در غیر این صورت تسلیم شوید تا جان سالم به در برید. وحشت بر جانشان افتاد از بس که درباره شهامت هایش از فرماندهانشان شنیده بودند و خود را تسلیم کردند، گروهان به حرکت در آمد و علی دور آنها می چرخید. دیده بان فریاد زد که گروهانی در حال پیشروی است و باز هم فریادی دیگر که دست نگه دارید، شلیک نکنید به نظر می رسد علی باشد. نزدیک و نزدیکتر شدند بله علی بود و گروهانی که به اسارت گرفته بود . 🌹 🕊 🕊 @dashtejonoon1🌹🥀
🕊🥀🌴🍀🌴🥀🕊 همیشه می گفت : اگه من مُردم، مراقب باشید حجم من رو نبینه می گفت : حتی توی قبر هم منو نبینه ... برای این موضوع هم همیشه از ماجرای حضرت زهرا سلام الله و تهیه تابوت حضرت یاد می کرد که می خواستن حتی بدنشون هم مشخص نباشه . 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀