🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
یاد باد
یاد جبهه ها
یاد دفاع مقدس
#یاد_شهدا
ارسالی از اعضاء
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی رزمندگان اسلام
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🍀🌼💐🌼🍀🌺
امروز
#بیست_و_یکم_شهریورماه
سالروز #طلوع
یک آسمون نشین شهرستانمونه
تولدت مبارک
#شهید_عزیز
💐 بسیجی #شهید عباس چاکرالحسینی 🌸 (غلامحسین)
#شادی_روحش
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 @dashtejonoon1🍀🌺
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹
#سلام_بر_شهدا 🌷
سلام بر مردان بی ادعا 🌷
خوشا آنانڪ جان را میشناسند
طریق عشق و ایمان را میشناسند
بسے گفتند و گفتیم از #شهیدان
#شهیدان را #شهیدان مے شناسند
🕊 #ای_شهید 🌹
تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن
براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند
باور ڪن ...
✍️ امروز #بیست_و_یکم_شهریورماه
سالروز عروجتان است 🕊
🌹 #شهدای والامقام
🌹شهرستان نجف آباد
🌹ڪہ در چنین روزی
🌹 آسمانی شده اند
🌹 این #شهدای والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان
محل مزار ذکرمی گردد : ✍️
🌷 ارتشی #شهید محمد تقی زاده 🍀 (عباس) ـ 26 ساله - اصفهان
🌷 سرباز #شهید روزعلی براتی 🍀 (نوروزعلی) ـ 20 ساله - نجف آباد ـ یزدانشهر
🌷 کارمند #شهید مظاهر احمدی 🍀 (مصطفی) ـ 22 ساله - نجف آباد ـ جوزدان
🌹 سالگرد
🌹آسمانی شدنتان
🌹 مبارڪ باد ...
#روحشان_شاد 🕊
#یادشان_گرامی 🌹
#راهـشان_پر_رهرو 🕊
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضـر_شهدا
#شهید_والامقام
#حاج_محسن_دین_شعاری
فرمانده واحد تخریب لشکر27
#شهادت يعنی
انتقــــال يافتـن
از زنـــدگے مـادی
به زندگے معنوی و الهی
و #شهـادت در مڪتب اسلام
يڪ مسألـه انتخـــابی اسـت
ڪہ انسان ڪامل با تمام آگاهی
آن را انتخاب میکند و با #شهادت خويش
شمع راه انسانهای پاک و نورانی می شود .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴 @dashtejonoon1🥀🕊
part-2.mp3
24.84M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#همه_سیزده_سالگی_ام
#خاطرات_اسارت
#مهدی_طحانیان
💐 قسمت #دوم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان آخرین روز سربازی در ایران نخستین روز اسارت در بغداد #قسمت_دهم ۱۰دقیقهای
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
آخرین روز سربازی در ایران
نخستین روز اسارت در بغداد
#قسمت_یازدهم
۱۰دقیقهای که به اندازه ۱۰سال گذشت به همان حالت ماندیم تا اینکه صدای عراقی ها هم قطع شد. غلتی زدم و پایین را نگاه کردم، دیدم یک پله چوبی دقیقا روی دیوار ساختمان مخابرات هست و زیرش هم مصالح ساختمانی بود. از پله پایین رفتم. به پله آخر نرسیده بودم که پرویز هم آمد. او وسط پله بود که دوباره سر و صدای عراقی ها بلند شد. خودم را پشت ماسهها قایم کردم. پرویز هم توی سینه پله خودش را دراز کرد و بیحرکت ماند. عراقی ها اگر کار دفعه قبل را تکرار می کردند پرویز را می دیدند و همهچیز خراب می شد اما به گشت در محوطه بسنده کردند.
وقتی رفتند پرویز هم سریع خودش را به پایین رساند و کنار من خودش را قایم کرد. حالا فقط مجید مانده بود. چند پله پایین آمد که دوباره صدای عراقیها شنیده شد. این بار خیلی بیشتر از قبل شک کرده بودند. مجید از ترس اینکه مبادا دیده شود هول شد و از بالا خودش را به پایین پرت کرد و افتاد روی آجرها. طوری سقوط کرد که گفتم چند جای بدنش شکست. به همان حالتی که افتاده بود ماند. چند دقیقهای گذشت که عراقیها رفتند. یک لحظه نگران شدم. صدایش کردم.
مجید هم آمد. خواست خدا بود که چیزیش نشده بود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_رضا_موسوی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹