eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃✨چه دعایی کنمت اول صبح✨ 🍃✨خنده ات از ته دل✨ 🍃✨گریه ات از سر شوق✨ 🍃✨روزگارت همه شاد✨ 🍃✨سفره ات رنگارنگ✨ 🍃✨و تنی سالم و شاد✨ 🍃✨که بخندی همه عمر✨ 🍃✨صبحتون بخـــــیر😊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 دعایت زودتر مستجاب می‌شود! سید بن طاووس می‌فرماید: تا می‌توانی مواظب باش دیگری را در محبت و دعا بر امام زمانت مقدم نداری و هنگامی که خواستی برای آن مولای عظیم الشأن دعا کنی با تمام وجود دعا کن. 🔵 مبادا فکر کنی او به دعای تو محتاج است، هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است. 🌕 اینکه می‌گویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده می‌شود، زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بسته‌ای، ولی هنگامی که برای آن مولایی دعا کنی که از خواص درگاه خداست، به احترام او باب اجابت به رویت گشوده می‌شود و آنگاه خود و همه کسانی که در حقشان دعا می‌کنی بر خوان و احسان او نشسته و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی می‌شوید.ا 📚 نجم الثاقب، ج۲، ص۴۵۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جمجمه سرد! 🔅✨در زمان خلافت عثمان ، شخصى كاسه سر كافرى را كه سالها قبل مرده بود، از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت : اگر كافر مى سوزد، پس چرا اين كاسه سر، نسوخته و حتى گرم و داغ نيست ؟. 🔅✨عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد، على (ع ) حاضر شد، عثمان به سؤال كننده گفت : سؤالت را بازگو. 🔅✨او سؤال خود را تكرار كرد، على (ع ) دستور داد يك قطعه سنگ چخماق آوردند، فرمود: اين سنگ در ظاهر سرد است ، ولى در درون آتش دارد كه اگر اين سنگ را به سنگى بزنيم ، از آن آتش بيرون مى جهد، جمجمه كافر نيز در درون آتش دارد. ✨✨در اين هنگام عثمان گفت :اگر على نبود عثمان هلاك مى شد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆امانت دارى 🔅عبدالرحمن پسر سيابه مى گويد: هنگمى كه پدرم از دنيا رفت ، يكى از دوستانش به در خانه ما آمد. پيش او رفتم . مرا تسليت داد و گفت : - عبدالرحمن ! آيا پدرت چيزى از خود بجاى گذاشته ؟ گفتم : نه ! 🔅در اين وقت كيسه اى كه هزار درهم در آن بود به من داد و گفت : - اين پول به عنوان امانت نزد تو باشد و آن را براى خود سرمايه اى قرار بده و سود آن را به مصرف احتياجات خود برسان ، اصل پول را به من برگردان . 🔅من با خوشحالى نزد مادرم رفتم و جريان را به او خبر دادم . شب كه شد پيش يكى از دوستان پدرم رفتم . او برايم مقدارى قماش خريد و مغازه اى برايم تهيه كرد و من در آنجا به كسب و كار مشغول شدم و خداوند هم بركت داد و روزى زيادى نصيب من فرمود. تا اينكه موسم حج فرا رسيد. به دلم افتاد به زيارت خانه خدا بروم . اول نزد مادرم رفته و گفتم مايلم به حج بروم . مادرم گفت : 🔅- اگر چنين تصميمى دارى ، پول فلانى را بده . سپس به مكه برو. من آن پول را آماده كردم و به آن مرد دادم . چنان خوشحال شد كه انگار پول راه به او بخشيده ام . چرا كه انتظار پرداخت آن را نداشت . 🔅آن گاه به من گفت : شايد اين پول كم بود كه برگرداندى . اگر چنين است بيشتر به تو بدهم . گفت : نه ! دلم مى خواهد به مكه بروم از اين رو مايل بودم اول امانت شما را به شما بازگردانم . 🔅بعد از آن به مكه رفتم . پس از انجام اعمال حج به مدينه بازگشتم و به همراه عده اى خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . چون من جوان و كم سن و سال بودم در آخر مجلس نشستم . هر يك از مردم سؤ الى مى كردند و حضرت جواب مى دادند. همين كه مجلس خلوت شد، نزديك رفتم . فرمود: كارى داشتى ؟ عرض كردم : فدايت شوم ! من عبدالرحمن پسر سيابه هستم . 🔅فرمود: حال پدرت چگونه است ؟ عرض كردم : از دنيا رفت ! امام صادق عليه السلام خيلى افسرده شد و براى او طلب رحمت كرد و سپس فرمود: آيا از مال دنيا به جاى گذاشته است ؟ گفتم : نه ! چيزى از خود به جاى نگذاشته است . 🔅فرمود: پس چگونه به حج رفتى ؟ من داستان رفيق پدرم و هزار درهم را كه من داده بودم به عرض حضرت رساندم . امام عليه السلام مهلت نداد سخنم را تمام كنم . در ميان سخنم پرسيد: 🔅- هزار درهم پول آن مرد را چه كردى ؟ عرض كردم : به صاحبش رد كردم . فرمود: آفرين ! كار خوبى كردى . آن گاه فرمود: - مى خواهى تو را سفارش و نصيحتى كنم ؟ عرض كردم : آرى ! 🔅امام عليه السلام فرمود: ((عليك بصدق الحديث و اداء الامانة ...)) ((همواره راستگو و امانتدار باش ...)) اگر به اين وصيت عمل كنى ، در اموال مردم شريك خواهى شد. در اين هنگام ميان انگشتان خود را جمع كرد و فرمود: 🔅- اين چنين شريك آنها مى شوى . عبدالرحمن مى گويد: من سفارش آن حضرت را مراعات نموده و عمل كردم . در نتيجه وضع ماليم خوب شد و بجايى رسيد كه در يك سال سيصد هزار درهم زكات پرداختم . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جريان يك ازدواج 🌱ابن عكاشه به محضر امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد: 🌱- چرا زمينه ازدواج امام صادق عليه السلام را فراهم نمى سازيد، با آنكه زمان اين كار فرا رسيده ؟ (موقع ازدواج اوست ). در مقابل امام باقر عليه السلام كيسه مهر شده اى بود. فرمود: 🌱- به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آيد و در سراى ميمون منزل مى كند و با اين كيسه پول از او دخترى براى ابو عبدالله امام صادق مى خريم . مدتى گذشت . روزى خدمت امام باقر عليه السلام رفتيم . فرمود: 🌱- آن برده فروشى كه گفته بودم آمده ، اكنون اين كيسه پول را برداريد و برويد از او دخترى را خريدارى كنيد. 🌱ابن عكاشه مى گويد: ما نزد آن برده فروش رفتيم و درخواست نموديم يكى از كنيزان را به ما بفروشد. او گفت : 🌱- هر چه كنيز داشتم فروختم . فقط دو كنيز مانده كه هر دو مريض هستند، ولى حال يكى از آنها رو به بهبودى است . 🌱گفتم : آنها را بياور تا ببينم و او هر دو كنيز را آورد. گفتيم اين كنيز حالش بهتر است . چند مى فروشى ؟ گفت : به هفتاد دينار. گفتم : تخفيف بده . 🌱گفت : از هفتاد دينار كمتر نمى فروشم . گفتيم : ما او را به همين كيسه پول مى خريم . هر چه بود بى آن كه بدانيم در كيسه چقدر پول است . نزد برده فروش شخصى محاسن سفيد بود. به ما گفت : سر كيسه را باز كنيد و پولهايش را بشماريد. برده فروش گفت : نه ! باز نكنيد. اگر مقدار خيلى كمترى از هفتاد دينار هم كمتر باشد، نمى فروشم . 🌱پيرمرد گفت : نزديك بياييد. ما نزديكش رفتيم و سر كيسه را باز كرديم و شمرديم . ديديم درست هفتاد دينار است . پولها را داديم و آن كنيز را خريديم و به خدمت امام باقر عليه السلام آورديم و امام صادق عليه السلام در كنارش ايستاده بود، جريان خريد كنيز را براى امام محمد باقر عليه السلام عرض كرديم . امام شكر خدا را به جا آورد. سپس به كنيز فرمود: 🌱- اسمت چيست ؟ گفت : اسمم حميده است . فرمود: ستوده باشى در دنيا و پسنديده باشى در آخرت . سپس امام عليه السلام از او پرسشهايى كرد و او جواب داد. 🌱آن گاه امام باقر عليه السلام به فرزندش امام صادق عليه السلام رو كرد و گفت : 🌱- اين كنيز را با خود ببر. و بدين ترتيب حميده همسر امام صادق عليه السلام گرديد و بهترين انسانها، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از او متولد شد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 روزه نگرفتن بدون عذر شرعی ... 🔸امام صادق سلام الله علیه فرمود : هر كس يک روز از روزه را بدون عذر ، افطار کند(یعنی روزه نگیرد یا روزه اش را بدون عذر باطل کند) روح ايمان از او خارج می شود . 📚وسائل الشيعه، ج 7 ص 181، ح 4 و 5 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷تعداد اسرایی که در عملیات بیت المقدس گرفتیم خیلی زیاد بود، برای انتقال آن همه اسیر به مشکل برخورده بودیم، هم نیرو برای محافظت آن‌ها کم داشتیم و هم ماشین برای انتقال‌شان. طوری شده بود که هر ۵۰ نفر اسیر عراقی را سوار کمپرسی می‌کردیم و یک بسیجی را به‌ عنوان محافظ همراه آن‌ها فرستادیم، یکی از محافظین اُسرا، بسیجی نوجوانی بود که رفته بود بالای «تاجی» کمپرسی نشست. 🌷....وقتی ماشین حرکت کرد، این بسیجی نوجوان از بالای تاجی به داخل کمپرسی افتاد، ٢ تن از اُسرا او را دوباره به بالای تاجی گذاشتند، کمی‌ که جلوتر رفتند دوباره بر اثر ترمز، بسیجی به داخل کمپرسی افتاد!! این‌‌بار نیز توسط دو تا از اسرا به بالای تاجی انتقال داده شد، ولی این‌بار پای او را محکم گرفتند تا محافظ‌شان دوباره به داخل کمپرسی سقوط نکند! : رزمنده دلاور حسینعلی شیرآقایى ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
18.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان تشرف استاد حسن بنا به محضر حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔸 حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی قائمی ✾📚 @Dastan 📚✾
✅چه وقت انسان بزرگی هستیم؟ 🔹هرگاه از خوشبختی کسانی‌که دوستمان ندارند ، خوشحال شدیم.... 🔹هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.... 🔹هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم..... 🔹هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.... 🔹هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 🔹هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.... 🔹هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.... 🔹هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد ، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.... 🔹هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.... 🔹هـــرگــاه هـــمه چـیز بــودیــم و نگفتیم که همه چیز هستیم... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸الهی مرا پاکیزه بپذیر‌ یک تار موی من بیرون باشد، دنیا به آخر می‌رسد؟! اگــر یــک تــار مــو در غذایــی خــوب و خوشــمزه باشــد، آیــا دنیــا بــه آخــر می‌رسد؟ خیـر. ایـن تـار مـو حتـی مـزه و طعـم غـذا را هـم تغییـر نمی‌دهد، امـا بسـیاری از افراد طبیعتـا در چنیـن حالتـی دچـار دلزدگـی شـده و آن غـذای خـوب و خوشـمزه از چشمشان می‌افتد. از ســوی دیگــر ماجــرای ســؤال یکــی از اصحــاب امــام صــادق (علیه‌السلام) در ایــن زمینــه درس‌آموز اســت. روزی یکــی از یــاران امــام خدمــت ایشــان رســید و گفــت در یــک کــوزه روغــن یــک مــوش افتــاده، آیــا می‌شود آن روغــن را خــورد؟ امــام صــادق (علیه‌السلام) فرمودنــد: نمی‌توانی آن را بخـوری. مـرد گفـت آقـا یـک مـوش کوچکتـر از آن اسـت کـه باعـث شـود غـذای خـود را کنـار بگـذارم و از خیـر روغن‌های گـران قیمـت بگـذرم! امـام صــادق (علیه‌السلام) فرمودنـد: آن چیـزی کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت، مـوش نیسـت. ایـن دیـن اسـت کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت. بنابرایـن، وقتـی از ایـن زاویـه بـه ماجـرا نـگاه کنید متوجـه می‌شویم کـه یـک تـار مـو شـاید بـه خـودی خـود اهمیتـی نداشـته باشـد امـا وقتـی بـه ایـن توجـه کنیـم کـه حتـی نمایـش یـک تـار مـو هـم، سـرپیچی از فرمـان پـروردگار جهانیـان اسـت، بنابرایـن نمایـش حتـی یـک تـار مـو بـه نامحـرم هـم مهـم می‌شود. چطـور ممکـن اسـت روزانـه دسـت دعـا و نیـاز بـه درگاه پـرورگار بلنـد کنیـم و از او انتظـار داشـته باشـیم نیازهایمـان را تامیـن کنـد ولـی در عمـل بـه دسـتوراتش اهمیت ندهیم ؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆برخورد پسنديده 🍁يكى از خويشان امام زين العابدين عليه السلام در برابر آن حضرت ايستاد و زبان به ناسزاگويى گشود. حضرت در پاسخ او چيزى نگفت . هنگامى كه مرد از پيش حضرت رفت . امام به اصحاب خود فرمود: 🍁- آنچه را كه اين مرد گفت ، شنيديد. اكنون دوست دارم ، همراه من بياييد تا نزد او برويم و جواب مرا نيز به او بشنويد. 🍁عرض كردند: حاضريم ، ما دوست داشتيم شما هم همانجا پاسخ ايشان را بگوييد و ما هم آنچه مى توانيم به او بگوييم . 🍁سپس امام نعلين خويش را پوشيده ، به راه افتاد. در بين راه اين آيه را مى خواند: - والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين . 🍁راوى مى گويد: ما از خواندن اين آيه دانستيم به او چيزى نخواهد گفت . وقتى رسيديم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود: 🍁- به او بگوييد على بن الحسين با تو كار دارد. همين كه متوجه شد امام زين العابدين عليه السلام آمده است در حاليكه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بيرون آمد و يقين داشت آن جناب براى تلافى جسارتهايى كه از او سر زده آمده است . ولى چشم امام عليه السلام كه به او افتاد، فرمود: 🍁- برادر! چندى پيش نزد من آمدى و آنچه خواستى به من گفتى . اگر آن زشتيها كه به من گفتى در من هست ، هم اكنون استغفار مى كنم و از خداوند مى خواهم مرا بيامرزد و اگر آن چه به من گفتى در من نيست ، خداوند تو را بيامرزد. 🍁راوى مى گويد: آن شخص سخن حضرت را كه شنيد پيش آمد و پيشانى امام عليه السلام را بوسيد و عرض كرد: - آرى ! آن چه من گفتم در شما نيست و من به آن چه گفتم سزاوارترم ✾📚 @Dastan 📚✾