eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🔆انصاف علی علیه‌السلام 🔅«شعبی» می‌گوید: من همانند دیگر جوانان به میدان بزرگ کوفه وارد شدم. امیرالمؤمنین علیه‌السلام را بر بالای دو ظرف طلا و نقره ایستاده دیدم که در دستش تازیانه‌ای کوچک بود و مردم سخت جمع شده بودند و آن‌ها را به‌وسیله‌ی تازیانه به عقب می‌راند که ازدحام مانع از تقسیم نشود. 🔅پس امام به‌سوی اموال برگشت و بین مردم تقسیم کرد به نوعی که برای خودش هیچ چیز باقی نماند و دست‌خالی به منزلش بازگشت. من به منزل آمدم و به پدرم گفتم: امروز چیز عجیبی دیدم نمی‌دانم عمل این شخص خوب بود یا بد؛ که چیزی برای خود برنداشت! پدرم گفت: او چه کسی بود؟ گفتم: 🔅امیرالمؤمنین علیه‌السلام و آنچه را دیدم برایش نقل کردم. پدرم از شنیدن انصاف و تقسیم علی علیه‌السلام به گریه افتاد و گفت: پسرم، تو بهترین کس از مردم را دیده‌ای. 🌾🌾امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «هر کس از خود به دیگران انصاف دهد، خداوند بر عزّتش می‌افزاید.» 📚جامع السعادات، ج 1، ص 368 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆چهار جواب به خلیفه ☘طاووس یمانی (م 106) از علمای وارسته‌ی اهل تسنّن بود و او را از اصحاب امام سجّاد علیه‌السلام هم شمرده‌اند. ☘سالی هشام بن عبدالملِک، خلیفه‌ی اُموی، به حج رفت و در آنجا گفت: «اگر از صحابه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کسی در مکّه است، نزدم بیاورید تا مرا موعظه کند!» ☘گفتند: از صحابه کسی نیست امّا از تابعین هستند. گفت: بیاورید. جستجو کردند و طاووس یمانی را یافتند که صحابه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را دیده بود و از تابعین به شمار می‌رفت. ☘وقتی این پیرمرد را آوردند، بر خلیفه، به‌عنوان امیرالمؤمنین سلام نکرد، کفش را روی فرش آورد و گفت: «حالت چطور است، ای هشام؟!» هشام طاغوتی بسیار ناراحت شد و چهار اشکال بر او کرد و گفت: «سلام نکردن بر امیرالمؤمنین، کفش روی فرش آوردن، به اسم صدا زدن و در مقابل نشستن، از کمال ادب خارج است.» طاووس گفت: ☘1- همه مردم تو را به‌عنوان امیرالمؤمنین قبول ندارند و به همین علّت من ناپسند می‌دانستم که دروغ بگویم. ☘2- کفش در حاشیه‌ی فرش تو بیرون آوردم، تو از خدا بالاتر نیستی؛ هر روز کفشم را در برابر خدا، روی زمین بیرون می‌آورم و خدا خشم بر من نمی‌گیرد. ☘3- امّا به اسم تو را گفتم، خداوند در قرآن اولیاء خود را به اسم نام می‌برد و می‌فرماید: یا یحیی، یا داوود، یا عیسی؛ ولی دشمنانش را با کینه مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌فرماید: بریده باد دو دست ابولهب (بااینکه اسمش عبدالعزی بود.) ☘4- در مورد ایراد چهارم، من از علی علیه‌السلام شنیدم که فرمود: هرگاه خواستید به مردی از دوزخیان بنگرید، به مردی بنگرید که بر مسند نشسته و در اطراف او عدّه‌ای ایستاده‌اند. هشام از جواب او درمانده شد و گفت: مرا موعظه کن! ☘طاووس گفت: از علی علیه‌السلام شنیده‌ام که گفت: «در جهنّم مارهایی وجود دارد، همچون بلندی تپه‌ها و عقرب‌هایی هست مانند استرها که هر رئیسی را که ظلم به زیر دستش می‌کند، با شعله‌های آتشی که از دهانش بیرون می‌آید، می‌بلعند.» ☘سپس طاووس بلند شد و سریع از جا رفت تا گرفتار هشام بدجنس نشود چراکه او از علی علیه‌السلام تجلیل کرد. 📚داستان‌ها و پندها، ج 10، ص 62 الکنی و الالقاب، ج 2، ص 441 ✾📚 @Dastan 📚✾
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔷استجابت دعا، تنها این نیست که امروز دعا کنیم و فردا نتیجه‌اش را ببینیم، بلکه مقصود این است که آثار قبولی و استجابت دعا برای ما روشن شود و یقین و توکل ما زیادتر گردد، ولو بعد از انجام مقدمات رفع بلا. 📚در محضر بهجت۳,ص۲۵۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
صدقه 5 نوع است :🌸🍃 صدقه به انسان صحیح و سالم: پاداش یک به ده دارد (شادی دل کودک، نشاندن امید، دادن هدیه) صدقه به فرد زمین گیر و افتاده: پاداش یک به دارد (کمک به تهی داستان، خرید نان برای همسایه پیر) صدقه به پدر و مادر: پاداش یک به است (لبخند به روی آنان، شاد کردن دل آنها) صدقه برای اموات و مردگان: پاداش یک به دارد (به نیت آنان خیرات کنید درختی بکارید) صدقه به طالب علم: پاداش یک به دارد (خریدن کفش مدرسه برای کودکی، ساخت مدرسه) ✾📚 @Dastan 📚✾
ايمان دارم که قشنگترین عشق نگاہ مهربان خداوند به بندگانش است زندگی را به او بسپار و مطمئن باش تا وقتی پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنيا خندہ دار است... ✨🌙 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥🍂💥🍂💥🍂💥🍂💥 🔆هلاکت خود و دیگران 🌾امیرالمؤمنین علیه‌السلام از یک قاضی پرسید: «تو ناسخ و منسوخ از قرآن را می‌دانی؟» 🌾گفت: «نه» فرمود: «آیا به مقصود خدا در امثال قرآن اشراف داری و وارد هستی؟» گفت: «نه» فرمود: «خود هلاک شدی و دیگران را هم به هلاکت رساندی.» 📚(مصباح الشریعه، باب 63) ⚡️⚡️امام علی علیه‌السلام فرمود: «نادان مُرده‌ای در میان زندگان است.» 📚(غررالحکم، ج 1، ص 205) ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🔆اثر پرخوری در صورت 🌴پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: برادرم عیسی علیه‌السلام از شهری عبور می‌کرد، آنجا مرد و زنی را دید که با هم دعوا می‌کنند. فرمود: «علّت دعوای شما چیست؟» مرد گفت: «ای پیامبر خدا! این زنم می‌باشد ولی زیبایی ندارد، دوست دارم از او جدا شوم.» 🌴عیسی علیه‌السلام فرمود: «ای زن! می‌خواهی زیبا شوی؟» گفت: «آری» فرمود: 🌴«هرگاه غذا می‌خوری، پرخوری نکن، چون وقتی طعام در شکم زیبایی شود، زیبایی صورت را از بین می‌برد.» 🌴پس آن زن فرموده‌ی عیسی علیه‌السلام را عمل کرد و طراوت و زیبایی به صورتش بازگشت. ن📚لئالی الاخبار، ص 147 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🌱🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🔆هر دو جهان چون لقمه‌ای 🌱میر کمندی، مردی بزرگ شکم و دعوت خواره بود. او از اهل هرات و به پرخوری مشهور بود. تا جایی که او را به مرض گرسنگی نسبت می‌دادند. فخر الدّین علی صفی (م 931) گوید: «روزی از او پرسیدم که شما از بزرگان شعرا به چه کسی اعتقاد داری و نظم کدام را بیشتر یاد داری؟» 🌱گفت: «من را شعر هیچ‌کس همانند مولانای رومی، خوش نباشد؛ مدّت شصت سال است که غیر از مثنوی و غزل مولانا نخوانده‌ام و یاد نگرفته‌ام.» 🌱گفتم: «چند هزار بیت را حفظ هستی؟» گفت: «از کل اشعار مولانا یک بیت و از مثنوی هم یک بیت.» گفتم: «آن کدام بیت است؟» گفت: 🌱کوه بود نواله ام، بحر بود پیاله‌ام **** هر دو جهان چون لقمه‌ای، هست در این دهان من و از مثنوی این بیت را: چون‌که لقمه می‌شود در تو گهر **** دم مزن، چندان‌که بتوانی بخور 📚لطایف الطوایف، ص 147 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃 غصّه هایتان را با قاف بنویسيد ▫️ تا هرگز باورشان نکنيد! ▫️ انگار فقط قصّه است و بس 😀 شاد زندگی کنید 🍃 قدر لحظه ها را بدانيد! 🔻زمانی می رسد که دیگر ▫️ شما نمی توانید ▫️ بگویید جبران می کنم ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷در مرحله سوم عملیات بعد از تجدید قوا، نیروهای اسلام به میدان مین برخورد کردند که دستور عبور از آن داده شد. عبور از میدان مین از دو محور بود که یک سمت سپاه و بسیج بودند و سمت دیگر دست ارتش بود. ۱۵۰ نفر از بچه‌های سپاه و بسیج بعد از شنیدن دستور عبور از میدان مین داوطلب ‌شدند تا غلت بزنند روی مین تا معبری باز شود و دیگران رد شوند. من در سنگر فرماندهی بودم که فرماندهان اصلی آن‌جا بودند، از قبل پنهان شده بودم تا آن‌ها مرا نبینند اما صدایشان را می‌شنیدم. از بی‌‌سیم‌ها صدای "الله اکبر" گفتن رزمنده‌ها می‌‌آمد و بعد صدای انفجار مین شنیده می‌شد. 🌷....در آن سوله یک طرف فرماندهان سپاه و یک طرف فرماندهان ارتش بودند. اما مشکلی پیش آمد که نشد معبر باز شود. زمان گذشت و هوا روشن شد. عراقی‌ها متوجه شدند و بچه‌ها را قیچی کردند، عده زیادی قتل عام شدند و عده‌ای دیگر راه برگشت را گم کردند. هنگام برگشت از جاده‌‌های "رملی" آنقدر خسته شده بودند که اسلحه و لباس خود را زمین انداخته بودند. فضا واقعاً وحشتناک و دلخراش بود. اولین آمبولانس که آمد من با خواهش به همراه بچه‌های تخریب رفتم جلو. وسط میدان مین جنازه‌های زیادی بود. 🌷یکی از عکس‌هایی را که از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحرای کربلا" اجازه انتشار گرفت. رزمنده‌ها با حالت‌‌های زیبایی به شهادت رسیده بودند. یکی از آن‌ها با مشت گره شده شهید شده بود و این نشان از تعصب او داشت، دستش خشک شده بود و مجبور شدند استخوانش را بشکنند بعد او را دفن کنند. یکی دیگر از شهدا به حالت سجده افتاده بود. یکی از شهدا "آر.پى.‌جی" اش را به حالتی بغل کرده بود که انگار معشوقه‌اش را در آغوش گرفته است. دیدن این صحنه برایم بسیار سخت و تلخ بود. من در طول عمرم دو بار صحرای کربلا را درک کردم که یک‌دفعه در این روز بود. : رزمنده دلاور علی فریدونی از جمله عکاسان جنگ تحمیلی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان بسیار عجیب از آیت الله بهاءالدینی و کرامات ایشون ۱۴۰۲/۰۵/۱۵ - هیئت دانشگاه هنر تهران ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حاضرجوابی و صراحت لهجه عقیل 🌴روزی بعد از صلح امام حسن علیه‌السلام، عقیل برادر امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر معاویه وارد شد و چون حاضرجواب بود، مقدار صدر هزار درهم پول به عقیل داد و خواست زبانش را بخرد. پس از عقیل سؤال کرد: 🌴«آیا در جنگ صفّین، لشکر من و لشکر برادرت علی علیه‌السلام را دیده‌ای؟ برایم توصیف کن.» 🌴عقیل فرمود: «به لشکر برادرم رفتم، روزهای آن، مانند روزهای پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و شب‌های ایشان، مانند شب‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود، جز این‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در میان ایشان نبود و از آنان عملی جز (قرائت) قرآن و نماز (چیزی) ندیدم. 🌴امّا وقتی بر لشکر شما عبور کردم، عدّه‌ای منافق مرا استقبال کردند، روز و شب آن‌ها، مانند تو و پدرت بود. جز آن‌که ابوسفیان، پدرت در میان آن‌ها نبود!» عقیل پرسید: «طرف راست تو چه کسی نشسته است؟» گفت: عمروعاص! 🌴فرمود: «او همان است که شش نفر مدعی فرزندی او بودند تا اینکه قصاب قریش بر دیگران پیروز شد و او را فرزند خود خواند.» پرسید: آن‌یکی کیست؟ گفت: ضحّاک بن قیس. فرمود: «پدرش در راندن گوسفندان نر بر ماده استاد بود.» 🌴آن دیگری کیست؟ معاویه گفت: ابوموسی اشعری. فرمود: «او پسر همان زنی است که زیاد دزدی می‌کرد.» 🌴پس درباره‌ی خود معاویه سؤال کرد، عقیل فرمود: مرا معذور بدار. گفت: نمی‌شود. فرمود: آیا حمامه را می‌شناسی؟ گفت: نه. فرمود: 🌴بپرس. معاویه از نسابه شامی پرسید، او با امان گرفتن گفت: «حمامه مادر ابوسفیان (مادربزرگ معاویه) بود که در جاهلیّت پرچم فاحشه گری بر خانه‌اش نصب کرده بود.» معاویه به اطرافیان نگاه کرد و گفت: ناراحت نباشید. من با شما مساوی یا بیشتر رسوا شدم. ✾📚 @Dastan 📚✾
*‍ 🔻 در روش بزرگان يک سيري بوده كه همواره كم رنگ شده و آن این كه ایشان در برنامه‏ هاي عبادي، اهل كار و تلاش بودند. همانطور که اهل بیت علیهم السلام اینگونه بودند. 🔸در باب جهاد نفس وسائل الشیعه روایت از آقا علي بن موسي الرضا علیه السلام نقل می کند که مي‏ فرمايند: إِنِّي أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي‏ كُلِ‏ يَوْمٍ‏ خَمْسَةَ آلَافِ مَرَّة. (وسائل الشيعة، ج‏۱۶، ص۸۶) یعنی من هر روزه پنج هزار مرتبه استغفار مي‏كنم. 🔹البته منظور این نیست که الان همه ما باید این تعداد استغفار کنیم. منظور، اصل تلاش و سعی به اندازه توان و ظرفیت هر شخص است نه کمتر و نه بیشتر. منتهی توان خیلی از ما ها بیشتر از مقدار تلاشی است که الان دنبال می کنیم. الان متاسفانه این باب‏ ها يک کم مسدود شده است. حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🔅🔅🌸🔅🔅🔅🌸 🔆او را ادب کنید 🌻ابن عامر فهری گفت: مأمون، خلیفه‌ی عباسی دستور داد ده نفر از اهالی بصره را که متّهم بودند، نزدش حاضر کنم؛ چون آن‌ها را جمع کردم، شخصی پرخور و طُفیلی، آن‌ها را دید و گمان کرد به مجلس طعامی می‌روند، پس خود را میان آن‌ها جا داد و همراه آن‌ها به راه افتاد. آن‌ها را سوار کشتی کردند، او هم آمد و با خودش می‌گفت: 🌻«خوش خواهد گذشت.» پس آن ده نفر را به زنجیر بستند، او را نیز زنجیر کردند و او متوجّه شد که آن‌ها را برای سور نمی‌برند بلکه برای گور می‌برند. چون همگی بر مأمون وارد شدند نام یک‌یک را می‌خواند و گردن می‌زدند تا آن طفیلی باقی ماند. مأمون گفت: «تو کیستی؟» گفت: «جمع این‌ها را دیدم، فکر کردم ولیمه‌ای در میان است و برای پرکردن شکم، همراهشان راه افتادم.» 🌻مأمون بخندید وگفت: «او از کشتن معاف است، لکن او را ادب کنید تا این کار را دو مرتبه انجام ندهد.» 📚نمونه معارف، ج 2، ص 569 -مجانی، ج 1، ص 263 ✾📚 @Dastan 📚✾
💌گناه مثل میکروب است. آلودگی اگر کم هم باشد اثر خودش را می‌گذارد. آدم‌های زیرک به جای اینکه روی عبادت سرمایه‌گذاری کنند، روی ترک کار بد سرمایه‌گذاری می‌کنند. گناه مثل سوراخ در کشتی‌ است. رفته رفته کشتی را در آب غرق می‌کند. تَرَک روی سد باعث می‌شود، سد از بین برود. اول حرام‌ها را بشناسید و بعد آنها را ترک کنید. کسی که اصرار روی گناه دارد از چشم خدا می‌افتد انسان ممکن است، دچار گناه شود ولی هیچ وقت اصرار به گناه نمی‌کند. اصرار به گناه باعث می‌شود تمام زحمات عمر انسان هدر رود چون لجبازی با خداوند است. امیرالمومنین فرمودند: پرهیز از گناهان سزاوارتر از انجام کارهای خیر است. 💚اول ای جان دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم جوش کن ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 ✨﷽✨ خدايا🙏 براےدوستانــم همراهے آرزو میکنم از جنس خودتــــــــ نزدیڪ بخشنـــــده بےمنـــتـــــ خدایا🙏 درهمہ لحظات یاورشاڹ باش ⭐️🌙 🌙⭐️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🔆🌺🔆🌺🔆🌺🔆🌺 🔆دعای مورچه ⚡️حضرت سلیمان علیه‌السلام و اصحابش برای طلب باران از شهر خارج شدند. در بین راه، سلیمان علیه‌السلام مورچه‌ای را دید که به پشت خوابیده و دست‌وپایش را به‌طرف آسمان بلند کرده و می‌گوید: «خدایا! ما از مخلوقات تو هستیم و نیازمند به رزق تو هستیم، پس ما را به گناه دیگران هلاک مفرما!» ⚡️سلیمان علیه‌السلام به اصحابش فرمود: «بازگردید که به دعای دیگری (مورچه) بر ما باران خواهد بارید.» 📚شنیدنی‌های تاریخ، ص 21 🌾🌾امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «زمان استجابت دعای خود را دیر مشمار، درصورتی‌که آن را با گناهان بسته‌ای.» 📚غررالحکم، ج 1، ص 362 ✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️ 🔆وفات فرزند 🥀«ام سلیم ابوطلحه انصاری» از زنان جلیله ی هاشمیه بود. هنگامی‌که ابوطلحه از او خواستگاری کرد گفت: تو مرد شایسته‌ای، امّا چه کنم که کافری و من زنی مسلمانم، اگر اسلام بیاوری، مهریه، همان اسلام آوردنت باشد. 🥀«ابوطلحه» بعد از قبول اسلام از اصحاب بزرگ پیامبر صلی‌الله علیه و آله به شمار می‌رفت. در جنگ اُحد پیش روی پیامبر صلی‌الله علیه و آله تیراندازی می‌کرد؛ پیامبر صلی‌الله علیه و آله بر روی پنجه پا بلند می‌شد تا هدف تیر او را مشاهده کند. 🥀در این جنگ سینه خود را جلوی سینه پیامبر صلی‌الله علیه و آله نگه داشته، عرض می‌کرد: «سینه من سپر جان مقدس شما باشد پیش از آن‌که تیر به شما رسد، مایلم سینه مرا بشکافد.» 🥀ابوطلحه پسری داشت که بسیار موردعلاقه او بود، اتفاقاً مریض شد. مادر پسر، ام سلیم از زنان با جلالت اسلام بود. همین‌که احساس کرد نزدیک است فرزند فوت شود، ابوطلحه را خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرستاد. پس از رفتنش بچه از دنیا رفت. ام سلیم او را در جامه‌ای پیچیده، کنار اتاق گذاشت. 🥀فوراً غذای مطبوعی تهیه نمود و خویش را برای پذیرایی شوهر آراست. وقتی ابوطلحه آمد، حال فرزند خود را پرسید، در جواب گفت: خوابیده است. پرسید: غذائی آماده است؟ 🥀گفت: آری، غذا را آورد و باهم صرف کردند و پس از غذا از نظر غریزه‌ی جنسی نیز او را بی‌نیاز کرده، در آن بین که شوهر بهترین دقائق لذت جنسی را داشت، ام سلیم به ابوطلحه گفت: «چندی پیش امانتی از شخص نزد من بود، آن را امروز به صاحبش رد کردم، از این موضوع که نگران نیستی؟» 🥀گفت: «چرا نگران باشم وظیفه تو همین بود.» ام سلیم گفت: «پس در این صورت به تو می‌گویم فرزندت امانتی بود از خدا در دست تو، امروز امانت را خدا گرفت.» 🥀«ابوطلحه» بدون هیچ تغییر حال گفت: «من به شکیبایی از تو که مادر او بودی سزاوارترم.» از جا حرکت کرده و غسل نمود و دو رکعت نماز خواند، پس‌ازآن خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسید، فوت فرزند و عمل ام سلیم را به عرض آن جناب رسانید. 🥀پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: خداوند در آمیزش شما برکت دهد، آنگاه فرمود: «شکر می‌کنم خدای را که در میان امت من نیز زنی همانند زن صابره بنی‌اسرائیل قرار داد.» 📚پند تاریخ، ج 2، ص 184 -وقایع الایام، ج 3، ص 190 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂✨🍂✨🍂✨🍂✨🍂✨🍂 🔆فضایل ابن ابی یعفور 🌼عبدالله بن ابی یعفور (م 131) از ثقات خاص و از حواریون امام صادق علیه‌السلام بسیار مطیع و فرمان‌بر بود. به امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: «به خدا قسم اگر (رمانه) اناری را به دو نیم تقسیم کنی و بفرمایی نصف آن حلال و نصف دیگرش حرام است، من هم گواهی می‌دهم نصف آن حلال و نیمه‌ی دیگرش حرام است.» امام دو مرتبه فرمود: «خدا تو را رحمت کند، خدا تو را رحمت کند.» 🌼وقتی او درگذشت امام صادق علیه‌السلام نامه‌ای به مفضل بن عمر جعفی به این شرح نوشت: «مفضل! با تو عهد و پیمانی می‌بندم که قبلاً با عبدالله بن ابی یعفور داشتم که درود خدا بر او باد! 🔅1. به عهدی که با خدا و رسول او و امامش داشت وفا کرد. 🔅2. به رحمت ایزدی پیوست. 🔅3. درود خدا بر روحش باد. 🔅4. اعمالش پسندیده بود. 🔅5. سعی‌اش مشکور بود و مورد رحمت خدا قرار گرفت. 🔅6. خدا و رسول او از او راضی هستند. 🔅7. به ولادتم از رسول خدا سوگند! که در عصر ما هیچ‌کس مانند او از خدا و رسول و امامش اطاعت نکرد. 🔅8. در بهشت بین خانه‌ی محمد صلی‌الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام جای دارد. 🔅9. به اضافه‌ی این‌که خانه‌اش و درجه‌اش با پیامبر صلی‌الله علیه و آله یکی است. 🔅10. خداوند به دلیل فضل خود و رضایت من، از او راضی و خشنود گردد.» ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 خدایا ! صدایت میکنم چون در این دنیا دیگر صدا به صدایی نمیرسه اما تو شنوایی .. ❤️ ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🥀🥀🥀🥀 🌷 🌷 - « مهاجر مهاجر... مهاجر ۱» - « مهاجر ۱ بگوشم...» 🌷دیده بان بود. ساعت ۱۱:۳۰ شب آمده بود روی خط. گرای نقطه‌ای را داد و گفت: «هرچقدر آتش دارید بریزید، بدون ملاحظه.» چشمانم گرد شد. گرای خودش بود. با تعجب پرسیدم: «اخوی! مطمئنی که اشتباه نمی‌کنی؟ این‌که گرای خودته!» گفت:«کماندوهای ویژه عراق جرأت کردند، آمدند جلو. اگر همین الان هرچه آتش دارید نریزید، تا صبح همه را قتل عام می‌کنند.» 🌷اشکم درآمده بود. گفتم: «وصیتی نداری؟» گفت: «همسرم شش ماهه باردار است. بگویید اگر من شهید شدم به یاد حضرت زینب سلام الله علیها صبر کند. فرزندمان هم اگر پسر شد، اسمش را بگذارد حسین و اگر دختر زهرا.» 🌷صدها گلوله و خمپاره آن شب علی را مهاجر کرد و اثری از جنازه‌اش نماند. سال ۷۵ بود و جنازه علی بعد از ۱۰ سال آمده بود. داشتم در جمع خانواده شهدا خاطره علی را می‌گفتم که دختری ۱۰ ساله به سمتم دوید...«عمو، عمو... من دخترش «زهرا» هستم....» ❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!! اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 ✨﷽✨ تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن ،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه 50 تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!! مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت : قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ... پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!! امروز مجانیه اینجا ... پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ مدیر قنادی گفت :شما هم اگه مثل این آقا ،تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم . ❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛ ❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛ ❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛ ❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛ ❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛ ❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش ✾📚 @Dastan 📚✾