📌 درگذشت «احمد بن علی نجاشی»
🔸احمد بن علی نجاشی، در سال ۳۷۲ هجرى در بغداد به دنیا آمد.
🔹 وی پس از تحصیلات مقدماتی در کوفه، راهی نجف شد و از مشاهیر آنجا بهره برد. ایشان از اساتید بزرگی همچون شیخ مفید، سید مرتضی و پدرش على بن احمد نجاشى و سایر علمای بزرگ بهرهمند شد.
🔹برخی از آثار علمی و فقهی وی از جمله الجمعه و ما ورد فیها من الاعمال، کتاب الکوفه، تفسیر النجاشی و فهرست اسماء مصنفی الشیعه، معروف به «رجال نجاشی» که از گرانبهاترین آثار شیعی در علم رجال است.
🔸ایشان سرانجام پس از ۷۸ سال زندگى پربرکت، در ۱۸ جمادی الاول سال ۴۵۰ قمرى در سامرا دار فانى را وداع گفت.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_۱۸
#نجاشی
✾📚 @Dastan 📚✾
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 صوت / "تحکیم خانواده" در آخرالزمان،
🎤برشی از سخنان حجتالاسلاموالمسلمین
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
.
#تربیت_با_کتاب
🏷 لایو رایگان به مناسبت هفته کتاب
💢 ویژه والدین، معلمان و مربیان تربیتی
🔷 معرفی بهترین کتابهای کودک و نوجوان درباره موضوعات مختلف با محوریت سوالات شما
🔶 از داستان درباره حجاب و دیگر مسائل مذهبی تا کتابهایی درباره فلسطین، قهرمانان ملی، طنز، تاریخ، کتابهایی برای جذب نوجوان به کتابخوانی و هر موضوع دیگری که شما سوال داشته باشید.
🏷 با ارائه حجتالاسلام اسفندیاری، کارشناس تربیتی و مروّج کتاب کودک و نوجوان
⏰ پنجشنبه یکم آذرماه، ساعت ۱۶
⭕️ برای اطلاعات بیشتر و ارسال سوالات، کانال باور را دنبال کنید.
📚 #هفته_کتاب_و_کتابخوانی
🔰 باور؛
خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی.
🆔 @Bavar_tarbiat
هدایت شده از قاصدک
انگشتر هیات شهدای گمنام تهران💚
🔴زیر قیمت کل بازار😎
🟡بیش از۸سال#سابقه فروش💍
🔵 #سود شما سود ماست✨
🟢ارسال رایگان و سریع+ضمانت مرجوعی+هدیه😘📦
http://eitaa.com/joinchat/4067164162C323f980ba7
⚠️بیا و تخفیف ویژه و مسابقه رو از دست نده 👆😍
📌درگذشت آیت الله سید محمد موسوی «مولانا»
🔹آیت الله سید محمد موسوی تبریزی مشهور به «مولانا»، در اول ربیع الاول ۱۲۹۴ در تبریز به دنیا آمد. پدرش، عالم وارسته، میرعبدالکریم مشهور به «مؤتمن الشریعه» از عالمان نام آور آن دیار بود.
🔸 مولانا تحصیلات حوزوی را از حوزه تبریز شروع کرد و برای ادامه تحصیل به نجف هجرت نمود و نهایتا از اساتید خویش، اجازه اجتهاد و روایت گرفت.
🔸 وی در سال ۱۳۲۱ ه.ق به زادگاه خویش تبریز مراجعت کرد و مشغول تدریس فقه جعفری و ترویج احکام شریعت نبوی گردید.
🔹 ایشان بخاطر اعتراض در مقابل سیاستهای غربی و ضددینی رضاخانی، با دیگر روحانیون دست به قیام زدند و در ۱۳۴۷ق به دستور رضاخان به سردشت کردستان تبعید شدند.
🔹آیت الله مرعشی نجفی: از کسانی که من از آن ها روایت می کنم، فقیه و اصولی و رجالی بلندمرتبه آیت الله تبریزی است. این سید جلیل القدر، یکی از حسنات زمان و افتخارات بلاد آذربایجان می باشد.
🔹ایشان در ۶۹ سالگی بدرود حیات گفت. پیکر او در نجف اشرف به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_۱۸
#سید_محمد_مولانا
✾📚 @Dastan 📚✾
از حکیمی پرسیدند:
چرا هیچ از عیب
مردم سخن نمیگویی؟!!!
حکیم گفت:
هنوز
از محاسبه
عیب های خودم
فارغ نشدم تا
به عیب های دیگران بپردازم.....
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍ پناه میبرم به خدا از بدعتها
🔹قبل از ظهری برای دیدن مردی روستایی به منزل او رفتم. پای درددلش نشستم و به مدد الهی قصد کمکش را داشتم.
🔸نزدیک ظهر بوی آبگوشت تازه در منزل پیچید. خواستم برگردم اما اصرار کرد ناهار بمانم و نان و پنیر و ماستی بخوریم.
🔹به امید اینکه تعارف میکند و آبگوشت برای من پخته است، نشستم.
🔸سر ظهر که سفره را گشود، آش در سر سفره دیدم و منتظر آبگوشت شدم اما خبری نشد و ناامید از منزل خارج شدم.
🔹وقتی آمدم بیرون، متوجه شدم آبگوشت را در خانه همسایه میپختند و شب چهلم یکی از بستگان بود.
🔸از آن روز به بعد وقتی این آیات کلام خدا را میخوانم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»، یاد خاطره آن روز میافتم که بسیاری از اعمالم را گمان میکنم مستحق پاداش هستند و در روز قیامت خواهم دید که کار خیری نکرده بودم که منتظر پاداشی باشم.
🔹حضرت سلمان بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (صلیالله علیه وآله) زار میگریست و استغفار میکرد و میگفت:
پناه میبرم به خدا، چقدر از سنت نبی خارج شدهام.
🔸سلمانی که همنشین نبی مکرم اسلام و از اهل بیت بود، چنین از گمراهی بدعتها میترسد، حال تکلیف من چیست، خدا میداند؟
همه دنیا ازم بریده... ❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
💔
او اون قدر باهوش بود که با وجود اینکه در جبهه دیپلم گرفته بود ولی کنکور سراسری همان سال در دو رشته برق و مکانیک قبول شد.
همون که اونقدر قد بلند بود که توی قبر جا نمی شد و پاهایش را خم کردند.
و اون قدر جسور بود که در وصیت نامه اش نوشته بود:
"من در اون دنیا جلوی تک تک شما رو میگیرم اگر پشت به ولی فقیه کنید."
#شهید_علی_همایون_پور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یک صبح پراز ترانه
🌼تقدیم شما
🌸شورِخوش جاودانه
🌼تقدیم شما
🌸یک سفره مهیا شده
🌼ازشور و نشاط
🌸با خنده عاشقانه
🌼تقدیم شما
🌸سلام صبح بخیر
🌼حال دلتون خوب
🌸وجودتون سبز و سلامت
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆چاهى وحشتناك در راه مكه
مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) سالى با همراهان از بغداد عازم مكه براى انجام مناسك حج شد وقتى كه به بيابان ريگستان ((فتق العبادى ))(در شمال عربستان ) رسيدند، آبشان تمام شده بود و شدت گرما و تشنگى آنها را درمانده كرده بود به گونه اى كه بعضى صدا به گريه بلند كردند.
مهدى دستور داد در همان بيابان چاهى حفر كنند، كارگرها با شتاب مشغول كندن چاه شدند، وقتى كه به نزديك قرارگاه (آب ) رسيدند، بادى از چاه آنها را فرا گرفت ، آنها از ترس بيرون آمدند، على بن يقطين در آنجا حاضر بود، براى دو نفر مزد زياد تعيين كرد، آنها حاضر شدند كه چاه را حفر كنند تا به آب برسد.
آنها وارد چاه شدند ولى به سرنوشت كارگران اول دچار شده و وحشت زده از چاه بيرون آمدند در حالى كه رنگشان پريده بود.
على بن يقطين از آنها پرسيد: چه خبر؟
آنها گفتند: ما در درون چاه ، اثاثيه خانه و جسد چند مرد و زن را ديديم ، همين كه به چيزى از جسد آنها اشاره مى كرديم (بر اثر پوسيدگى ) مثل پودر مى شد و در هوا منتشر مى گشت .
مهدى عباسى از علت اين موضوع از حاضران پرسيد: هيچ كس نتوانست جواب بدهد.
تا اين كه امام كاظم (عليه السلام) (كه به حج مى رفت و در آنجا حاضر شده بود) فرمود: اين جسدها، مربوط به اصحاب احقاف (قوم عاد) هست كه خداوند بر آنها (به خاطر گناهانشان ) غضب كرد و آنها و خانه و اموالشان را در اين سرزمين (ريگستان ) فرو برد.
📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى
✾📚 @Dastan 📚✾
🕌 توسّل آیةالله سیّد صدرالدین صدر به حضرت معصومه (علیهَا السلام) برای پرداخت شهریهٔ معوّقه
«مرحوم آقای صدر فرمودند که: بعد از درگذشت مرحوم آقای حائری، من ادارهٔ حوزه را عهدهدار شدم و شهریهٔ مختصری را به طلّاب میپرداختم. ... ما خودمان که پول و بودجه نداشتیم؛ گاهی اوقات که برای شهریهٔ طلبهها پول کم میآمد، ملّا ابراهیم [= پیشکار ایشان] را میفرستادیم تا از خیّرین بازار برای ما پول قرض کند و وام بگیرد.
... یک وقت ما دیدیم که دوازده هزار تومان مقروض شدهایم. (آن وقت دوازده هزار تومان خیلی پول بود.) ... من با خود گفتم که: خُب، ما ارث و میراث پدری که نداریم، پس چه کار باید بکنیم؟ از یک طرف دوازده هزار تومان قرض داریم، از طرف دیگر دوباره باید بفرستیم قرض کنیم تا بتوانیم شهریهٔ این ماه طلبهها را بدهیم. آن ماه، در موعد پرداخت شهریه، که اوّل ماه [قمری] بود، شهریه را نپرداختیم. یکمرتبه دیدم که طلبهها صبح روز بعد در حیاط منزل جمع شدهاند. ... آمدند و سؤال کردند که: آقا، چرا شهریهٔ این ماه را ندادید؟ پاسخ دادم که: ندارم، دوازده هزار تومان مقروض شدهام و الآن نیز ندارم، از کجا بیاورم که بدهم؟ من دیگر چارهای ندارم جز آنکه پرداخت شهریه را تعطیل کنم. یک دفعه من دیدم طلبهها دستهجمعی زدند زیر گریه و گفتند: آقا! پس ما چه کنیم؟ نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم. ما اینجا روزها را ناچار هستیم در بیابانها و در باغها زندگی کنیم و تنها در شبهاست که میتوانیم به مدرسه بیاییم، برای اینکه اگر در طول روز [مأموران رضاخان] بیایند و پیدایمان کنند، مزاحممان میشوند و آزار و اذیّتمان میکنند. اگر هم بخواهیم به وطن و شهرها و روستاهایمان برگردیم، ماشینها ما را نمیبرند. رانندگان میگویند اینها شوم هستند و اگر سوار شوند، ماشین ما پنچر میشود! ... اینها را گفتند و زدند زیر گریه.
آقای صدر میفرمودند: من هم از گریهٔ آنها متأثّر شدم و به گریه افتادم. قدری گریه کردیم و به آنها گفتم: آقایان! خواهش میکنم، دیگر بس است، تشریف ببرید، اِنشاءالله تا فردا کاری خواهم کرد.
... فرمودند: تا شب فکر میکردم که چه کار باید بکنم. دستم به جایی نمیرسید. از طرفی هم مقروض و گرفتار شده بودم. نیمهشب و نزدیک سحر به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم. آنجا کسی نبود و ایشان زائری نداشت. تنها چند نفر خدمه آنجا خوابیده بودند و خروپف میکردند. ... نماز خواندم و زیارت و قدری عبادت کردم تا صبح شد. نماز صبح را خواندم و پای ضریح آمدم. ... گفتم: عمّهجان! آیا این رسمش شد؟ آیا به خودت میخری که این عدّهای که مروّج و خدمتگزار دین جدّت هستند چنین درمانده شوند و از گرسنگی بمیرند؟ آیا این رسمش هست؟ اگر ع.ر.ض.ه نداری، دست به دامن برادرت امام رضا (علیه السلام) یا جدّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شو! این رسمش نیست! میفرمودند که این مطلب را با عصبانیّت میگفتم. در آخر هم ناگهان گفتم: اگر اینطور باشد، دیگر به زیارتت نخواهم آمد.
👇👇👇 [ادامه در فرستهٔ بعدی]
☝🏻 [ادامه از فرستهٔ قبلی]
فرمودند: به خانه برگشتم. هوا هنوز تاریک بود. قرآن را برداشتم بخوانم بلکه قدری از این افکار رهایی پیدا کنم و آرامشی بیایم، امّا کأنّه که چشمهایم [سطور] قرآن را نمیدیدند. در این فکر بودم که یک ساعت دیگر دوباره طلبهها به اینجا خواهند آمد و همان بساط دیروز و آن گریهها تکرار خواهد شد. با خود فکر میکردم که چه کنم؟
همینطور متحیّر و در این افکار غوطهور بودم که یکدفعه کربلایی محمّد آمد (کربلایی محمّد دربان منزل آقا بود.) و گفت: آقا! یک نفر آمده و میگوید من همین الآن میخواهم خدمت آقا برسم. ناشناس است، کلاهشاپو به سر دارد، کراوات زده و چمدانی در دست دارد و میگوید: من الان میخواهم خدمت آقا برسم! من ترسیدم و گفتم اوّل از شما اجازه بگیرم. میترسم آسیبی به شما برساند و داستان مرحوم آقای حاجشیخ عبدالکریم دوباره تکرار شود. (چون در آن مورد نیز میگفتند کسی به عنوان دکتر نزد آقا رفته و ایشان را مسموم کرده بود. به همین جهت کربلایی محمّد به آن ناشناس گفته بود که آقا به حرم رفتهاند و من هنوز نمیدانم که آیا باز گشتهاند یا نه و باید سؤال کنم.) آقای صدر فرمودند که: به کربلایی محمّد گفتم آن آقا را به داخل بیاورد. گفتم اگر هم راحتم میکند، راحتم کند!
... فرمودند: دیدم یک نفر با کلاهشاپو آمد، سلام کرد، شاپویش را برداشت و چمدانش را کنار گذاشت. بعد آمد و دست ما را بوسید و گفت: آقا! خیلی معذرت میخواهم، میدانم بیموقع خدمت رسیدم، الآن که در جادّه با ماشین میآمدیم، وقتی به بالای تپهٔ سلام رسیدیم و چشمم به گنبد حرم مطهّر حضرت معصومه (سلام الله علیها) افتاد، بیاختیار به این فکر افتادم که من دارم با آب و آتش مسافرت میکنم، حقوق خدا در مال من است، مال من نیز اکنون همراهم است، اگر اتّفاقی بیفتد و من از بین بروم، حقوق خدا نیز که در میان مال من است از بین خواهد رفت و گرفتار خواهم شد. وقتی ماشین به نزدیکی حرم رسید، از راننده خواهش کردم نیمساعت سه ربعی صبر کند تا هم زوّار نماز بخوانند و زیارت کنند، هم من بتوانم کاری را که دارم انجام دهم. ببخشید که بیموقع آمدم.
... میفرمودند: آن آقا حساب و کتاب خود را کرد و آن قدر پول داد که هم قرضهایم را ادا کردم، هم شهریهٔ آن ماه را پرداختم و هم تا یک سال شهریهٔ طلبههای حوزهٔ قم تأمین شد!
فرمودند که: همان صبح مجدّداً به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم و به ایشان عرض کردم: عمّهجان! خیلی با عرضه هستید.»
🌐 (از گفتوگوی خبرگزاری فارس با مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی)
✾📚 @Dastan 📚✾