eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 درگذشت آیت الله محمد یزدی 🔹 آیت الله یزدی، در سال ۱۳۱۰ در اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را نزد پدر خود شروع کرد و دروس سطح را در اصفهان به پایان رساند. سپس به قم آمد و از محضر اساتیدی چون مرتضی حائری یزدی، علامه طباطبایی، بروجردی، اراکی، شاهرودی و امام خمینی (ره) بهره برد. 🔸 وی از امام خمینی اجازه اجتهاد دریافت کرد. برخی از آثار او عبارت‌اند از: «ترجمه قرآن کریم»، «گمشده شما»، «پاسخ تهمت‌های مردوخ»، «حسین بن علی را بهتر بشناسیم» و چندین کتاب ارزشمند دیگر. 🔹وی یکی از چهره‌های شناخته‌ شده جمهوری اسلامی ایران بود که فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی گسترده‌ای در قبل و بعد از انقلاب اسلامی داشت. قبل از انقلاب به عنوان یکی از مبارزان و فعالان سیاسی با حکومت پهلوی شناخته می‌شد که به دلیل سخنرانی‌ها و افشاگری‌هایش، بارها تبعید و زندانی شد. 🔸او بعد از انقلاب نیز مسئولیت‌های فراوانی را به عهده داشت که برخی از آنها عبارتند از: «ریاست دفتر امام خمینی»، «نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی»، «ریاست در دوره چهارم مجلس خبرگان رهبری»، «عضویت در شورای نگهبان»، «ریاست قوه قضائیه»، «نمایندگی مجلس شورای اسلامی». 🔹ایشان در ۱۹ آذر ۱۳۹۹ دار فانی را وداع گفت و در حرم حضرت معصومه علیها‌السلام به‌ خاک سپرده شد. آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی، ایمان راسخ به مبانی انقلاب و استقامت در این راه و غیرت دینی و انقلابی را از نشانه‌های بارز این عالم مجاهد برشمردند. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب 📍قسمت هفتم 📚 عنوان: ضرورت حفظ روح انقلابی برای گسترش اسلام 📖 تفسیر سوره جمعه ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت آیت الله سید محمد بادکوبه‌ای 🔹 سید‌ محمد بادکوبه‌ای (۱۲۸۵-۱۳۸۹ق)، از علمای شیعه باکو و تبریز و از روحانیون مبارز در قرن چهاردهم هجری قمری بود. ایشان علوم اسلامی را در مشهد، اصفهان و عتبات عالیات نزد اساتید بزرگی همچون آخوند خراسانی و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی فرا گرفته و به مدارج عالی علمی و مقام استادی رسید. 🔸وی به بادکوبه زادگاه خود رفت و به فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی پرداخت و به همین جهت توسط جمهوری آذربایجان تبعید و زندانی شد. او بعد از آزادی از زندان بادکوبه به اردبیل هجرت کرده و به فعالیت‌های خود ادامه داد و این بار توسط رضاشاه به تبریز تبعید گردید. او از حامیان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی بود. 🔹از دیگر اقدامات سیاسی ایشان واکنش به تصویب انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. ایشان پس از جنگ شش روزه بین اعراب و اسرائیل با دیگر علما اعلامیه ای برای اعلام حمایت از آوارگان فلسطینی و کمک به آنها نوشتند. 🔸آثار گرانبهایی از ایشان به جای مانده است که از جمله آن‌ها می‌توان به حاشیه بر عروة الوثقی و حاشیه بر شرح تجرید علامه حلی اشاره کرد که هنوز به چاپ نرسیده‌اند. ایشان کتابخانه بزرگی داشت که حاوی کتاب‌های نفیس چاپی و خطی بود. بنا بر وصیت آن فقیه، همه کتاب‌هایش به کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی در قم انتقال یافت و هم‌اکنون در آن‌جا نگه‌داری می‌شود. 🔹وی سرانجام در هفتم جمادی الثانی (۱۳۸۹ق) دار فانی را وداع گفت و پیکرش پس از تشییع باشکوه توسط ده‌ها هزار نفر، در وادی رحمت شهرستان تبریز به خاک سپرده شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
شهیداحمدکاظمی مى گفت: شهیدحسین‌خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید مى شوم. گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟ گفت: نه، ولی مطمئنم چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به آسمان رفتم فرشته ای دیدم که اسمهای شهدا را مى نويسد تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید. به من رسید، گفت: حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم اما دیگر وابستگی ندارم اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شادى با ديدار فاطمه عليها السلام هنگامى كه اين آيه قرآن بر پيامبر اسلام صلّلى اللّه عليه و آله نازل شد: (و إ نّ جهنّم لمَوْعِدُهُمْ اءجْمَعين ، لَها سَبْعَةُ اءبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ )( 28) يعنى ؛ همانا جهنّم وعده گاه تمامى افراد مى باشد، كه خداوند برايش هفت درب قرار داده و از هر درى افرادى وارد خواهند شد. آن حضرت بسيار گريه و اصحاب آن حضرت نيز همه گريان شدند و كسى توان صحبت و سخن گفتن با حضرت را نداشت . و چون هرگاه پيغمبر اسلام صلّلى اللّه عليه و آله دخترش حضرت فاطمه سلام اللّه عليها را مى ديد، شادمان و خوشحال مى گرديد، به همين علّت سلمان به سوى منزل آن مخدّره آمد تا ايشان را نزد پدر بزرگوارش آورد و موجب شادى و آرامش رسول خدا گردد. وقتى سلمان به منزل حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها وارد شد، ديد حضرت مشغول آسياب نمودن مقدارى جو مى باشد و با خود اين آيه قرآن را زمزمه مى نمايد: ((وَ م ا عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ و اءبْقى )) يعنى ؛ آنچه نزد خداى متعال و خواست او است بهتر و با دوام مى باشد. پس سلمان فارسى بر حضرت زهراء سلام كرد و بعد از آن ، جريان ناراحتى و گريه حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله را براى آن بزرگوار بيان نمود. فاطمه زهراء سلام اللّه عليها با شنيدن اين خبر از جاى خود برخاست و چادر خود را كه حدود دوازده جاى آن پاره شده و درز گرفته بود بر سرافكند. سلمان فارسى با ديدن چنين زندگى و لباسى به گريه افتاد و گفت : چقدر سخت و غير قابل تحمّل است كه دختران رؤ ساء و پادشاهان لباس هاى سُندس و ابريشم بپوشند، و در آن همه تجمّلات و آسايش باشند؛ ولى دختر محمّد، پيغمبر خدا صلّلى اللّه عليه و آله چادر پشمينِ وصله دار بپوشد و اين همه سختى ها و مشقّت ها را تحمّل نمايد. هنگامى كه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها به حضور پدر خود، حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله وارد شد، اظهار نمود: يا رسول اللّه ! سلمان از زندگى و لباس هاى من تعجّب كرده و در گريه و اندوه ، فرو رفته است . حضرت رسول صلوات اللّه عليه به سلمان فرمود: دخترم ، فاطمه محبوب خدا است و از سابقين در ورود به بهشت خواهد بود. پس از آن ، حضرت زهراء سلام اللّه عليها اظهار داشت : پدر جان ! دخترت فداى تو گردد، چرا گريان بوده اى ؟ حضرت رسول فرمود: دخترم ! جبرئيل امين دو آيه قرآن پيرامون جهنّم بر من نازل نمود، كه بسيار دردآور و وحشتناك بود و سپس آن دو آيه شريفه را خواند. حضرت زهراء سلام اللّه عليها با شنيدن آن دو آيه قرآن گريست و به صورت بر زمين افتاد و گفت : واى به حال گناه كارانى كه اهل آتش ‍ جهنّم گردند. سلمان چون اين صحنه دلخراش را ديد، گفت : اى كاش من گوسفندى مى بودم تا مرا مى كشتند و قطعه قطعه مى كردند و مى خوردند و نامى از آتش سوزان جهنّم را نمى شنيدم !! و ابوذر گفت : اى كاش مادرم عقيم بود و مرا نزائيده بود و اين گونه وصف آتش دوزخ را نمى شنيدم !! و سپس مقداد گفت : و اى كاش من پرنده اى در منقار پرندگان مى بودم و نامى از آتش سوزان جهنّم را نمى شنيدم . 📚بحارالا نوار: ج 43 ص 87 89 ح 9. ✾📚 @Dastan 📚✾
ذهنت رو با افکار بزرگ پر کن...🍃 یک آدم موفق همیشه قبل از موفقیتش به موفق بودن فکر کرده✌️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺💫این گلهای زیبا 🍃💫را تقدیم میکنم 🌺💫به گل وجودتون 🍃💫ان شاءالله همیشه 🌺💫مثل این گلها 🍃💫شاداب سرزنده 🌺💫و سلامت باشید 🍃💫سرتون سلامت 🌺💫روزتـــون گــلـــبـــارون ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پنجاه سال عمر در مقابل يك لقمه نان حضرت عيسى بن مريم عليه السلام با جمعى در جائى نشسته بود، مردى هيزم شكن از آن راه با خوشحالى و خوردن نان مى گذشت ، حضرت عيسى عليه السلام به اطرافيان خود فرمود: شما تعجب نداريد از اين كه اين مرد بيش از يك ساعت زنده نيست !! ولى آخر همان روز آن مرد را ديدند كه با بسته اى هيزم مى آيد تعجب كردند و از حضرت علت نمردن او را پرسيدند. او بعد از احوالپرسى از مرد هيزم شكن ، فرمود: هيزمت را باز كن ، وقتى كه باز كرد مار سياهى را در لاى هيزم او ديد، حضرت عليه السلام فرمود: اين مار بايد اين مرد را بكشد ولى تو چه كردى كه از اين خطر عظيم نجات يافتى ؟ گفت : نان مى خوردم فقيرى از مقابل من گذشت ، قدرى به او دادم و او درباره من دعا كرد. حضرت عليه السلام فرمود: در اثر همان دستگيرى از مستمند خداوند اين بلاى ناگهانى را از تو برداشت و پنجاه سال ديگر زنده خواهى بود.(133) 📚تفسير نمونه ، ج 3، ص 223. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆فخر حوّا و عظمت زهراء عليها السلام امام حسن عسكرى به نقل از پدران بزرگوارش عليهم السلام ، از رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: چون خداوند متعال حضرت آدم عليه السلام و حوّا را آفريد و در بهشت جاى گرفتند، بر خود باليدند و آدم عليه السلام به همسر خود حوّا، گفت : خداوند موجودى بهتر و برتر از ما نيافريده است . در اين هنگام پروردگار متعال به جبرئيل عليه السلام وحى فرستاد: بنده ام ، آدم را به فردوس اءعلى بِبَر؛ همين كه آدم عليه السلام وارد آن مكان مقدّس شد، كنيزى كه در يكى از بهترين قصرها كه بر سرش تاجى از نور بود و دو گوشواره از نور در گوش خود داشت ، توجّه آدم را به خود جلب كرد. و چون نگاه آدم بر آن فرشته افتاد و ديد كه نور جمالش تمام بهشت را روشنائى بخشيده ، از جبرئيل سؤ ال نمود كه : او كيست ؟ جبرئيل عليه السلام اظهار داشت : او فاطمه دختر محمّد، پيغمبر خدا و يكى از فرزندان تو مى باشد كه در زمان آينده مبعوث مى گردد. آدم عليه السلام سؤ ال نمود: تاجى كه بر سر دارد چيست ؟ جبرئيل گفت : شوهرش علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى باشد. 📚بحارالا نوار: ج 43، ص 52، س 1. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب 📍قسمت هشتم 📚 عنوان: پیغمبران سر انسانها گاهی داد می کشند 📖 تفسیر سوره جمعه ✾📚 @Dastan 📚✾
📣 اطلاعیه | طریق_المهدی 🚩 ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ طریق‌ُالمهدی مسیری برای همدلی ایران و ایرانی برای نصر و حمایت از جبهه مقاومت 💠يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُم 🔻امام خامنه ای حفظه‌الله‌تعالی بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. 📌در سراسر مسیر خادمین عزیز در مواکب آماده جمع‌‌آوری کمک‌های نقدی شما مردم‌ صالح و مومن، برای جنگ‌زدگان فلسطین، لبنان و سوریه هستند. 🗓 سه شنبه:۲۰ آذر ۱۴۰۳آغاز پیاده روی: ساعت ۱۵ 🚏مکان: بلوار پیامبر اعظم شهر مقدس قم ( از عمود ۱۲ تا مسجد مقدس جمکران ) 🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی شامل هزینه های آب، فضاسازی، سیستم صوت و ... تمام مسیر:👈 💳|
5892 1070 4515 1308
روی شماره بزنید کپی می‌شود. 🇸🇾🇱🇧🇵🇸🇮🇷تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ ✨طراح: برادر شاه رفعتی 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سه‌شنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم ✾📚 @Dastan 📚✾
📌شهادت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب سومین شهید محراب 🔹‌سیدعبدالحسین دستغیب در روز عاشورا سال ۱۳۳۲ قمری در شیراز به دنیا آمد. ایشان رئیس حوزه علمیه فارس، نماینده ولی فقیه در استان فارس، امام جمعه شیراز و نماینده استان فارس در مجلس خبرگان بود. 🔸آیت‌اللّه دستغیب همراه با قیام امام خمینی رحمه‌الله در سال ۱۳۴۱، مبارزات خویش را آغاز کرد و در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بازداشت و به تهران تبعید شد. پس از آن نیز چندین بار در مدت حکومت طاغوت بازداشت و تبعید شد. در طی این مقطع از مبارزات بود که ایشان به همراه چهار تن دیگر از علما، اعلامیه‌ای صادر و شاه را از سلطنت خلع نمودند. 🔹این عالم وارسته و معلم اخلاق در بیستم آذر ۱۳۶۰ هنگام عزیمت جهت اقامه نماز جمعه از سوی منافقین کوردل در ۶۸ سالگی ترور و به شهادت رسید. ایشان سومین شهید محراب شناخته می شود. ✾📚 @Dastan 📚✾
آدم های خوب مثل درخت پر از شکوفه هستند ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !🎋 🌷شب عملیات بود. قرار بود که من و چند نفر از دوستانم که تخریب‌چی بودیم، جلوتر از رزمندگان وارد میدان شده و به سرعت مین‌ها را خنثی کنیم تا خدای نکرده اتفاقی برای دیگران نیفتد. منطقه غرق در سکوت بود. فقط هرچند دقیقه از سوی دشمن یک رگبار بی‌هدف به سوی خط خودی شلیک می‌شد. عرق‌ریزان و چسبیده به زمین به کمک کارد سنگری تند تند مین‌ها را در می‌آوردم و چاشنی‌شان را باز می‌کردم یا سیم تله‌ای را که بین دو مین جهنده بود، می‌بریدم. آخر سر به انتهای میدان رسیدم. نفس راحتی کشیدم. می‌دانستم تا لحظاتی دیگر پیش قراولان لشگرمان از راه می‌رسند و آن وقت دشمن را غافلگیر و حقشان را کف دست می‌گذاریم. یکهو صدایی از نزدیک من بلند شد. چسبیدم به زمین و چشم تنگ کردم و به جایی که صدا آمده بود، نگاه کردم. در آن تاریکی فقط سیاهی یه آدم را توانستم تشخیص بدهم. یک عراقی در سنگر کمین نگهبانی می‌داد. 🌷اول می‌خواستم همان جا بمانم و بگذارم حساب او را رزمندگان برسند، اما نمی‌دانم چطور شد که زد به سرم آرتیست‌بازی در بیاورم. تصمیم گرفتم که بلند شوم و مثل فیلم‌های سینمایی، گربه‌وار بروم و از پشت ناکارش کنم. بی‌سروصدا خزیدم و به پشت سنگر کمین دشمن رسیدم. در فیلم‌ها دیده بودم که چطور قهرمان می‌پرید و با یک ضربه به پس گردن دشمن او را از پا درمی‌آورد و بی‌هوش می‌کند. آب دهانم را قورت دادم. مشتم را گره کردم و دعایی در دل خواندم و بعد مثل بختک از پشتِ سر روی دشمن پریدم و یک ضربه مشت جانانه به پس گردنش زدم. اما انگار با مشت به صخره سنگی کوبیده بودم! طرف فقط «هقی» کرد و برگشت طرف من. یا جدّه سادات! عراقی نگو گودزیلا بگو. غولتشن بود. دو متر و یک متر عرض. سیبیل از بنا گوش در رفته و قوی و عضلانی. 🌷خواستم مشت دوم را بزنم که مشتم توی پنجه‌اش اسیر شد نامرد چند کلمه عربی بلغور کرد و بعد افتاد به جانم دِ بزن. به عمر کوتاهم چنان کتکی نخورده بودم. چنان می‌زد که انگار قاتل پدرش را می‌زند! چپ و راست مشت و لگد بود که به پک و پهلویم فرود می‌آمد. خجالت و ترس از لو رفتن عملیات را گذاشتم کنار و عربده‌ای از حنجره دادم بیرون. خدایی شد که همان لحظه عملیات شروع شد و چند تا از دوستانم سر رسیدند. حالا ما هفت، هشت نفر بودیم و او یکی. اما مگر زورمان می‌رسید! مثل شیرهای گرسنه‌ای که به گاومیش‌ها حمله می‌کنند، از سر و کله‌اش آویزان شده بودیم و می‌زدیمش. من که دل خونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز می‌گرفتم و.... 🌷و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ می‌زدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و از نوک سلاحش گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان. انگاری ناظم بی‌رحمی بود که به جان چند دانش‌آموز درس نخوان شلوغ افتاده است. حالا ما پیچ و تاب می‌خوریم و گریه‌کنان خدا را صدا می‌زدیم و او هم می‌زد. داشت دخلمان را می‌آورد که یک تیر از غیب رسید و درست خورد به پس کله‌اش و او با هیکل سنگینش تلپی افتاد روی من بدبخت. داشتم له می‌شدم که بچه‌ها آه و ناله کنان آمدند و چندتایی زور زدند انگار بخواهید یک جرثقیل را از جوی آب در بیاورید، او را از روی من انداختند کنار. حالا صدای.... 🌷صدای شلیک و انفجار، زمین و زمان را لرزاند و ما هشت نفر آه و ناله کنان داشتیم پک و پهلویمان را می‌مالیدیم. لامروت جای سالم در تن و بدمان نگذاشته بود. با هزار مکافات خودمان را به یک ماشین رساندیم و رسیدیم به اورژانس صحرایی. حالا درد و ناله یک طرف، سئوال و پرسش امدادگرها، طرف دیگه که: شما چرا به این حال و روز افتاده‌اید؟ نگاه کنید! انگار زیر تانک رفته‌اند؛ یک جای سالم تو بدنشان نیست! برادر شما مجروح شدید یا تصادف کردید؟ یکی از بچه‌ها که حال و روزش بهتر از بقیه بود، با مکافات ماجرا را تعریف کرد. اما ای کاش تعریف نمی‌کرد. چون تا دمیدن روز بعد که از اورژانس زدیم بیرون، از متلک‌ها و خنده اهالی اورژانس جان به سر شدیم. ✾📚 @Dastan 📚✾
📌رحلت آیت‌الله میرزا کاظم تبریزی 🔸فقیه اصولی، محدث رجالی آیت اللّه میرزا کاظم تبریزی از علمای مشهور حوزه‌های علمیه نجف و قم، در حدود سال ۱۲۹۹ شمسی در تبریز به دنیا آمد. وی در نوجوانی به تحصیل علوم دینی روی آورد و پس از گذراندن دروس مقدمات و سطح در ۲۱ سالگی به نجف رفت. میرزا کاظم در نجف هر روز پس از درس، به زیارت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌رفت. 🔸 از ویژگی های بارز ایشان، یکی علاقه زیاد به مطالعه و تحقیق بود که به خاطر آن از امور بسیاری چشم پوشید و محرومیت‌های زیادی را تحمل کرد و در نجف سال‌ها در حجره زندگی کرد و بخش‌هایی از شرح استدلالی عروه را در همان حجره نوشت. دیگر اینکه، حافظه استثنایی داشت و هنگام نقل مطالب، گاهی نصف صفحه کتاب را از حفظ می‌خواند. 🔹آن چه از آیت‌الله تبریزی در دانش‌های گوناگون باقی مانده حدود ۳۵۰ جلد کتاب است که برخی از آنان عبارتند از: حاشیه بر حادی عشر، حاشیه بر کشف المراد و ... 🔸 ایشان پس از سی سال اقامت در نجف اشرف به اتفاق خانواده در سال ۱۳۵۰ شمسی وارد ایران شد و تا پایان عمر در قم ماندگار شد و در ۲۰ آذر ۱۳۷۴ در ۷۵ سالگی درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃 🍃 ✍️داستانی بسیار آموزنده! «خواندن این داستان را به همه مخصوصاً جوانان توصیه می کنم». سلام دوستان! امروز که از خواب بیدار شدم، حس بدی داشتم، احساس کردم بیمارم، یک کم فکر کردم واقعاً بیمار بودم، رفتم بیمارستان دکترها من را نگاه کردند، گفتم:چی شده آقای دکتر، یعنی خوب نمیشم؟ جواب دادند:نه! گفتم:بروم خارج چی، آنجا دکتر متخصص وجود دارد، باز جواب دادند: بیماریت لاعلاج هست و هیچ جایی درمان و راه چاره ای برای درمان بیماری ات وجود ندارد، خیلی ناراحت شدم و بسیار ناامید به خانه بازگشتم و وقتی دیدم بیماری ام خوب شدنی نیست، اولین کاری که کردم رفتم از همه حلالیت خواستم، بعد به عبادت و توبه و استغفار با الله مشغول شدم، نمازهایم قضا نمی شدند، رفتارم را درست کردم و با همه مهربان شدم و به فکر نیازمندان بودم و در حد توانایی مشکلات آنها را حل می کردم، مردم همه از من راضی و خوشنود بودند، یک روز دوستم از من پرسید: حالا کی قرار هست بمیری، گفتم معلوم نیست، چند روز دیگه یا شاید هزار روز دیگه! پرسید مگر بیماری ات چیه؟ در جوابش گفتم:”مرگ“ بیماری ای که همه به آن مبتلا هستند! و هیچ درمانی ندارد... زمان و مکان مشخصی ندارد...دلیل واضحی ندارد...عمر مشخصی ندارد...ناگهان می آید و شما آن را درک نمی کنید: »الله متعال می فرماید: {وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ۖ ذَٰلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ} «سکرات مرگ(سرانجام فرا می رسد و) واقعیت بهمراه می آورد. هان! این همان چیزی بود که از آن کناره می گرفتی و می گریختی» (ق/19) »برادران و خواهران مسلمان! کدام یک از ما می دانیم که کی مرگ سراغ ما می آید! در زندگی همه ی ما اتفاقاتی رخ می دهند که گاهاً تکرار شدنی هستند، اما تنها این”مرگ“است که فقط یک بار سراغمان می آید و فقط یک بار آن را تجربه خواهیم کرد، فکرش رابکنید که این حادثه بیشترین چیزی است که در دور و بر ما رخ می دهد اما کمترین کس از آن پند می گیرند و متاسفانه اغلب از آن غافل هستند، انسان برای سفر زندگی ره و توشه و مقدمات فراهم می کند اما اگر به او بگویند سفر مرگ تکرار نمی شود، باز هم برای این سفر بزرگ توشه ای فراهم نمی کند. »قبل از آنکه بگویی: ”پروردگارا مرا(به دنیا)بازگرد انید“ (مومنون/99) هـمـه رفـتـنـی انـد،دیـر یـا زود... 🍃 🌺🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 📚 نفرین گنجشک ها ✍️در سال ۱۹۵۶ دولت چین برنامه ای برای افزایش محصولات کشاورزی ارائه داد، به این صورت که مردم را تشویق به کشتن چهار موجودی که مقامات چین گمان می کردند، باعث کاهش محصولات می شوند، کرد . این برنامه به نام "کارزار چهار آفت" معروف شد و برای از بین بردن پشه، مگس، موش و گنجشک راه افتاد. سه حیوان اول را که مردم همیشه می‌کشتند و در واقع هدف اصلی کارزار گنجشک‌ها بودند. دلیل حذف گنجشک‌ها این بود که حکومت چین پیش خودش حساب کرده بود که هر گنجشک در طول یک سال ۴.۵ کیلو غله می‌خورد، پس با نابودی گنجشک‌ها چند صد میلیون تن گندم و برنج اضافه می‌کرد. نیروی اصلی از بین بردن گنجشک‌ها بچه‌ها بودند، که با سنگ قلاب به دنبال گنجشک‌ها راه می‌افتادند و مردم هم در تمام طول روز با طبل و قاشق و بشقاب سروصدا ایجاد می‌کنند تا گنجشک‌ها بترسند و روی زمین ننشینند و همچنین لانه های آنها را هم ازبین می بردند و تخم های آنها را هم می شکستند . طبق گزارش گاردین به طور کلی در این مدت، جسد یک میلیارد گنجشک و یک و نیم میلیون موش از سطح کشور جمع آوری شد. در سال ۱۹۵۸ جمعیت گنجشک‌ها به شدت کاهش یافت اما سال بعد، برداشت برنج در کشور نه تنها زیاد نشد، بلکه کمتر از حد معمول شد، زیرا جمعیت ملخ‌ها و حشرات دیگر به شدت افزایش یافته بود. مقامات چین در سال ۱۹۶۰ دستور توقف گنجشک ستیزی را دادند و ساس را در کارزار چهار آفت جایگزین گنجشک کردند، ولی دیگر دیر شده بود و مرگ گنجشک‌ها و افزایش حشرات باعث ایجاد قحطی بزرگی در چین شد که منجر به کشته شدن ۴۵ میلیون نفر شد، این رویداد در چین به "نفرین گنجشک‌ها " معروف گشت. تجربه چین یاد داد که حذف هر گونه ای از زنجیره ی غذایی، باعث به هم خوردن نظم اکوسیستم خواهد شد و عواقب بدی را نیز به دنبال دارد. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درسی که از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد گرفت... 🔺برای خدا کار میکنی یا مردم؟! 💢 تا قیامت نشده هیچ کسی را قضاوت نکنید.. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃 🍃🌾یاد بگیر به دیگران نشان دهی تو نه زیاد و نه کم هستی این مشکل آنهاست که ترازو دست گرفته اند و آدم ها را زیاد و کم می‌بینند نگذار عزیزترین و نزدیک ترین هایت از تو چیزی بسازند بی شباهت به خودت!🌾🍃 🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆فروتنى علماى گذشته و دستگيرى به فقراء عالم بزرگوار و مجاهد سِتُرگ مرحوم آيت الله العظمى ملا محمد كاظم خراسانى متوفى (1330) هجرى قمرى ، مؤ لف كتاب معروف كفاية الاصول كه آخرين كتاب درسى طلاب است . ايشان از مراجع برجسته و فرزانه اى وصف ناپذير و از شاگردان ممتاز ميرزاى شيرازى است كه علاوه بر اين مقامات علمى ، رهبر انقلاب مشروطه هم نيز بود شبى از شب ها كه در خواب فرو رفته بودند، طلبه اى در نجف حلقه درب خانه ايشان را چندين بار كوبيد، همسر اين طلبه مى خواست وضع حمل كند و چون اين طلبه در نجف غريب و بى كس و تهيدست و تنها بود و هيچ كس را نمى شناخت با خود گفت : بهتر اين است كه از جانشين ولايت عظمى كمك بگيرم و آدرس قابله را از او اخذ نمايم از اين جهت به منزل فقيه اهلبيت آخوند خراسانى آمد تا اين كه از او كسب تكليف كند هنگامى كه درب را به صدا در آورد ديرى نپائيد كه كسى دم درب آمد و بدون اين كه نام كوبنده را بپرسد، آن را باز نمود وقتى كه درب ، باز شد، طلبه جوان ، حضرت آيت الله آخوند خراسانى را ديد كه شالى سفيد بر سر بسته و قلمى بالاى گوش راستش گذاشته آن طلبه از فرط شرمندگى ، سلام كردن را فراموش كرد. آخوند گفت : سلام عليكم چه فرمايشى داشتيد؟ طلبه جوان پس از اظهار شرمندگى ، قضيه خود را شرح داد و خواهش نمود كه مستخدم منزل را بفرستد و او را به منزل قابله راهنمايى نمايد. آخوند گفت : مستخدم اينك در خواب است ، اجازه بدهيد خودم به خدمتت مى آيم . طلبه جوان اصرار ورزيد كه مستخدم را بيدار كنيد، تا با او به خانه قابه برويم . آخوند فرمودند: او تا ساعت معينى كه حد كارش بوده كار كرده است و هم اكنون وقت استراحت اوست ، يك دقيقه صبر و حوصله كنيد كه من خودم مى آيم . طلبه جوان مى گويد: آخوند را بعد از اندكى مشاهده كردم ، در حالى كه عبا خود را به دوش افكنده و فانوسى به دست گرفته بود از منزل خارج گرديد و به اتفاق همديگر به منزل قابله رفتيم آن گاه درب را زديم قابله به پشت درب آمد جريان را به او گفتيم سپس همگى به اتفاق همديگر با چراغى كه در دست آخوند بود به منزل رسيديم بعد از آن آخوند به منزل خودشان مراجعت كردنده و اندكى بعد مقدارى قند و شكر و پارچه براى من فرستادند. آن طلبه جوان مى گفت : از آن پس من هر وقت مرحوم آيت الله آخوند خراسانى را مى ديدم ، از شرم و خجالت زدگى ، سرم را به پائين مى انداختم براى اين كه آن بزرگوار بيش از اين حرف ها به من لطف و محبت فرمودند. 📚صاحبدلان ، ج 2، ص 65. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا 🌱یک صبح فرح بخش 🌸یک روز دل انگیز 🌱یک روزسرشاراز زیبایی وشادی 🌸یک روز پراز خیروبرکت 🌱نصیب دوستانم بگردان 🌸ســــلام صبحتون بـخیر 🌸امروزتون سرشار از مهر خـدا ✾📚 @Dastan 📚✾
⚠️ خیال ‌می‌کردیم این کار از هر کس بر ‌می‌آید... ☑️ حضرت آیت الله بهجت(ره): ▫️یکی از شعرای عرب درباره ی اهل بیت علیهم السّلام چنین سروده است: 📜 « مُشَرَّدُونَ نُفُوا عَنْ عُقْرِ دارِهِمُ کَأَنَّهُمْ قَدْ جَنَوْا ما لَیْسَ یُغْتَفَرُ (1) » 📃 چنان پراکنده‌اند و از منازلشان دور افتاده اند که گویی جنایت غیر قابل بخشش از آنان سر زده است. ▫️ آیا واقعا کار ما باید به جایی برسد که اوصیای پیغمبر علیهم السلام این قدر در میان ما خوار باشند؟! ما امتحان خود را درباره ی امامانی که در میان مردم حاضر بودند، پس داده‌ایم، اگر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف هم ظهور کند، معلوم است که با او چه خواهیم کرد؟! از سوء رفتار خود با امام اوّل تا یازدهم علیهم السّلام توبه نکردیم. آیا برای امام دوازدهم توبه ‌می‌کنیم؟! نقل شده که آقای زاهدی ‌می‌گفت: 🔹 «برای تعجیل فرج دعا نکنید؛ زیرا دعا برای معصیت است، آیا ‌می‌خواهید بیاید تا او را هم بکشیم!» ▫️ اگر بدانیم دعای ما اثر دارد و باز دعا نکنیم، مقصّریم؛ ولی خدا ‌می‌داند اهل دعا چه کسانی هستند. خیال ‌می‌کردیم این کار از هر کس بر ‌می‌آید و کار عَجَزَه (افراد ناتوان و عاجز) است، ولی معلوم شد کار هر کس نیست، بله لقلقه ی زبان زیاد است و از هر کس بر می‌آید، اما دعای حقیقی با شرایط دعا و اجابت آن بسیار اندک است! ⬅️ در محضر بهجت جلد اول نکته ۲۹۳ (1) بحار الانوار، ج۴۹، ص۲۴۲؛ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۲۶۶؛ 🏷 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب 📍قسمت نهم 📚 عنوان: دعوت به اندیشیدن از نعمت های بالای انبیا بر بشریت 📖 تفسیر سوره جمعه ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 🌼🍃 این داستان زندگی دو زوج جوان است که برای ما ثابت می کند که جمال و زیبای ظاهری در زندگی زناشویی چندان مهم نیستند، بلکه مهترین چیز عبارتند: ❤️ دوست داشتن.... 💜 تفاهم .... 💙 محبت ... 💚 رحمت .... 🌼🍃داستان از این قرار است. این زن که صاحب داستان است، حکایت می کند، و می گوید: با مردی ازدواج کردم که قبلا از بد شکلی و بد ریختی او شنیده بودم، ولی هیچ وقت تصورنمی کردم که به این شکلی باشد که در شب زفافم دیده بودم . 🌼🍃در آن شب تا نگاهم به چهره اش افتاد نتوانستم طاقت بیاورم، و جلویش غش کرده و بر زمین افتادم!! همسرم با سرعت به دنبال آب رفت تا آن را بر من بپاشاند، با سردی آب روح به بدنم باز گشت، ولی خودم را به خواب زدم تا اینکه صبح شد!! و در صبحگاه چشمانم از ترس چهره ی بد ریختش از او می برمی گرداندم، ولی او گمان می کرد که هنوز در شرم و حیا هستم. 🌼🍃چند روزی گذشت ... و آن قلب زیبایی که پشت آن چهرۀ زشت نهفته بود هویدا شد، قلبی پاک و صاف، ضربانش با احساس و محبت می طپید. زیبا با من معاشرت می کرد و احساساتم را رعایت می کرد. بر کوتاهی های من در حقش، و بر سستی هایم صبر می کرد و دو چندان به من عطوفت می کرد و او بهترین یاورم در امور دنیا و آخرتم بود. در کارهای خانه مرا یاری می نمود و در هنگام بیماری از من پرستاری می کرد، هیچ سخنی از او نمی شنیدم مگر اینکه از آن لذت می بردم و چیزی از او نمی دیدم مگر اینکه مرا خوشحال می کرد. 🌼🍃با وجودی که از نظر مالی تنگدست بود، ولی من با او احساس خوشبختی و راحتی می کردم، این سبب شد تا خانۀ متواضع ما با لطافت اخلاق او و معاشرت زیبایش به قصری شکوهمند تبدیل شد، که سعادت و خوشبختی در فضای آن انتشار یافته، و بوی آرامش و نشاط در آن به مشام برسد. 🌼🍃او در قلبم جای گرفته بود، مثل اینکه مالک قلبم شده ، فکر و ذهنم به او مشغول بود، طاقت دوری از او را نداشتم و او نیز طاقت دوری از من را نداشت، هنگامی که لحظه جدایی فرا رسید، که نوشتنش قبل از من بود، و اجلش بدون من، با فراقش بسیار دردمند شدم، با مرگش دردی شدید احساس کردم که حواسم را از بین برده، و بی هوش شدم همان طور که بار اول با دیدنش بی هوش گشتم، ولی این بار کسی مانند بار اول با سرعت به طرف آب نرفت، همان طور که او رفته بود... 🌼🍃همسر این مرد بعد از مرگ شوهرش بیشتر از سه روز نگذشت که او نیز به شوهرش ملحق شد، و دار فانی را وداع گفت. ❣خوشبختی در اخلاق زیبا نهفته است، اگر چه ظاهر او زیبا نباشد، و ثروتمند نباشد، چه بسا از زنانی که با مردان ثروتمند و نسب دار، و اهل پست و مقام ازدواج کردند، ولی به خوشبختی نرسیدند، پس چرخاننده زندگی زناشویی اخلاق زیبا و دلربا است.❣ ✾📚 @Dastan 📚✾
💌 🌹شهید مدافع‌حرم ✅هنوز وقتش نرسیده است! ▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! 📀راوے: شهید ✾📚 @Dastan 📚✾