eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✅سیدی که ۱۹ سال امام زمان به دیدارش می آمد آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است، ملاقاتهای ۱۹ ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود. تا جایی که روزی امام زمان (عج) به اومی فرمایند: «اگرهفته ای برتو بگذرد و ما را نبینی چه می کنی؟ سید در پاسخ می گوید: «آقاجان! به خدا می میرم!» و امام زمان (عج) می فرمایند: «اگراین طورنبود، هفته ای یکبار ما رانمی دیدی.» می گویند یکی از تکالیف منتظران، اظهار اشتیاق به دیدار حضرت حجت (علیه السلام) است. (۱) اما اشتیاق داریم تا اشتیاق! یکی فقط مشتاق است و سرش به هزار و یک کار ممنوعه گرم، ولی یکی مشتاق است و پای اشتیاقش می ایستد، تا هرجا که باشد، هر سختی که داشته باشد و هر امر و نهیی که بخواهند. همین است که یکی می شود «سید کریم» و یکی هم می شود …! نامش سید کریم محمودی بود؛ از آن دسته آدمهایی که از اسم در کردن و بر سر زبانها افتادن خیلی خوشش نمی آمد. شاید به همین خاطر است که اطلاعات دقیقی از زندگی اش وجود ندارد. با اینکه در کراماتش شکی نیست، ولی حتی یک کتاب هم درباره ی زندگینامه اش منتشر نشده است. فقط در برخی کتابها، هر جا از تشرفات حرفی شده است، گاهی نام او هم به چشم می خورد.آن روزها، کل بازار او را می شناختند. معمولا آدمهای باصفا و خوش قلب، زود در دل مردم جا باز می کنند. اما حقیقتا، هیچ کس نمی دانست که این سید خوش قلب و ساده ای که هر روز از مقابلشان می گذرد، چه مقام بالایی دارد. حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند. همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند. سید کریم، از شاگردان آقا شیخ مرتضی زاهد بود. به همین خاطر، شیخ مرتضی او را به خوبی می شناخت. او از جمله پنج نفری است که در کتاب گنجینه دانشمندان، حالات و کرامات سید کریم را تأیید کرده اند. مرحوم حاج آقا یحیی سجادی، مرحوم حاج سیدعلی آقای مفسر تهرانی، مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد و مرحوم حاج شیخ محمود یاسری چهار نفر دیگری هستند که از کرامات سید کریم باخبر بودند و به او اعتقاد داشتند.(۲) آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است، ملاقاتهای ۱۹ ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود.(۳) تا جایی که روزی امام زمان (عج) به اومی فرمایند: «اگرهفته ای برتو بگذرد و ما را نبینی چه می کنی؟ سید در پاسخ می گوید: «آقاجان! به خدا می میرم!» و امام زمان (عج) می فرمایند: «اگراین طورنبود، هفته ای یکبار ما رانمی دیدی.» (۴) راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند: شبی در عالم خواب، جدم پیامبر اکرم (ص) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) رانمودم. آن حضرت فرمودند: «در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (ع) گریه کن.» از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم. رحلت آیت الله حاج محسن خرازی، به نقل از پدرش می گفت: یک روز آقا سید کریم پینه دوز برای خداحافظی به حجره ما آمد. او قرار بود به عتبات عالیات و کربلای امام حسین (ع) مشرف شود. در حالیکه با ما خداحافظی می کرد گفت: من به کربلا مشرف می شوم ولی از این سفر باز نخواهم گشت. در همان کربلا از دنیا می روم و در همان جا مدفون می شوم! ما این سخن را در حالیکه دوست نداشتیم آن را باور کنیم، از آقا سید کریم شنیدیم و او به کربلا مشرف شد. بعد از مدتی خبر رسید که آقا سید کریم پینه دوز در کربلا از دنیا رفته است و او را در صحن مطهر امام حسین (علیه السلام) به خاک سپرده اند. 📚پی نوشت: ۱.      مکیال المکارم ۲. کتاب گنجینه دانشمندان، حاج شیخ محمد شریف رازی ۳.      زندگینامه آقا شیخ مرتضی زاهد، محمد حسن سیف اللهی ،ص۵۰ 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸❤🌸❤🌸❤🌸❤ بسم الله الرحمن الرحیم بعد از ناامنی جایش را به امنیت داده و امنیت در سراسر جهان طنین انداز میشود أمیرالمومنین (ع): «««در آن زمان گرگ و میش در یک جا میچرخن کبکان با مار و عقرب بازی میکنن و آسیبی نمی بیند شر و بدی درسراسر از میان میرود »»» عقدالدرر،ص۲۱۱ فقر و تنگدستی رخت بربسته آبادی همه جا فرا میگیرد بازرگانی رونق میابد رودخانه پرآب میشود بحارالانوار،ج ۵۱،ص ۲۱،۱۲،۴۹،۳۲۶ بعداز ظهور، حضرت عیسی(ع) میکنند و پشت حضرت مهدی(عج) نماز میخوانند با این عمل خیلی از مسیحیان به اسلام گرایش می یابند و آنان که در دین خود باقی بمانند اهل ذمه حساب شده و به حکومت ذمیه میپردازند تا حکومت مهدوی امنیت آن ها تامین کنند حضرت رسول اکرم:«« از نشانه های ظهور حضرت مهدی(عج) این است که مال و ثروت همانند سیل در میان مردم به جریان می افتد و دانش ظاهر میگیرد و بازرگانی گسترش میکند و شکوفا می گردد»» منبع : عیون الاخبار ،ج۱،ص ۱۲ .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 🌸❤🌸❤🌸❤🌸❤ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم مامان :زهرا پاشو بریم خونه فامیل خداحافظی کنیم -باشه مامان همه فکرم تو این چندروز شده حرفای امیر رفتم سمت دیوان حافظ باز کردم شروع کردم ب زمزمه شعر ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند نکــــته‌ها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــی‌کـــار کـــجاست… پیش خودم گفتم زهرا دین مگه به لباس یقه آخوندی و محاسن هست یا امام حسین خودت کمکم کن که چه تصمیمی بگیرم فقط سه روز مونده به سفرم کربلا .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 🌸🌸🌸🌸 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 بسم الله الرحمن الرحیم اولین تکیه لباس برای کربلا گذاشتم گوشه کمدم چادر مشکی معمولیم و روسری کرمی صدای زنگ گوشی با اهنگ ارغوان پخش شد زینب بود -الو سلام عروس عمو زینب: سلام کوفته کربلایی -هههه😂😂😂😂 زینب :کم بخند زهرا توروخدا بحث مهدویت ‌کی تموم میکنی همش یه هفته دیگه میری کربلا ما همینجوری سرگردانیم -غر نزن یکی دو روزه تمومش میکنم زینب :آفرین کربلایی زهرا فعلا یاعلی -یاعلی رفتم سمت کمد کتابام کتاب آوردم بیرون بخش ظهور باز کردم که محدثه صدام کرد : آجی بیا مامان میگه بریم خرید برات -باشه جزوه و کتاب گذاشتم رومیز خریدمون چندساعتی طول کشید بعد که برگشتم شروع کردم به تایپ بزرگترین اتفاق بشریت که از آدم تا خاتم از علی بن ابی طالب تا حسن بن علی همگی بشریت به آن نوید داده اند بعد از انجام نشانه های ظهور توسط باری تعالی که احتمال هم به اعتقاد است بدا چیست؟ انجام شدن تمامی نشانه ها در یک روز زمان ظهور از غیبت های الهی است از غیب های الهی هستن حضرت مهدی(عج) در مکه مکرمه ظهور میکنند و بانگ نوای در جهان طنین انداز میشود اولین کسی که با حضرت مهدی (ع) بیعت میکنند است روش بیعت بانوان با امام مهدی(عج) همانند بیعت بانوان در غدیر خم با حضرت علی(ع) است ظرفی پرآب برده در میان ظرف بانوان دست در یک طرف ظرف امام زمان(عج) دست در آب فرو میکنند اولین دادگاه بعداز ظهور مربوط به قتل حضرت محسن است .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤💕❤💕❤💕❤💕 بسم الله الرحمن الرحیم فردا راهی کربلا هستم برای همین تصمیم گرفتم امروز بحث مهدویت با موضوع تمومش کنم تو گروه مهدویت پیام گذاشتم سلام خدمت تمامی عزیزان بابت تاخیری که در موضوع مهدویت انجام شد حلال کنید آخرین موضوع بحث : تقیه،بدا،رجعت جزو اعتقادات خاص شیعیان است یعنی سایر شاخه های اسلام به آن معتقد نیست رجعت چیست ؟ از ریشه رجع است به معنی بازگشت به بازگشت فرد از سرای قیامت بعد از مرگ بازگشت به دنیا میگویند ۱.زنده شدن حضرت عزیز بعداز صد سال ۲.زنده شدن اصحاب کهف بعداز ۳۱۳سال ۳.رجعت حضرت مسیح از آسمانها حضرت مسیح و حضرت خضر از انبیای غایب هستن ۷۶آیه قرآن درباب است سوره نمل آیه ۸۳ سوره کهف آیه ۴۷ سوره مومن آیه ۱۱ زیارت جامعه زیارت رسول الله زیارت امام حسین(ع) زیارت وارث دعای ندبه در تمامی ادعیه نام ببرده به رجعت اشاره شده است .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 💕❤💕❤💕❤💕❤ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💕💕💕💕 بسم الله الرحمن الرحیم بعداز پایان عمر شریف امام مهدی(عج) به اعتقاد شیعه رجعت میکنن در رجعت خیلی خوبها و خیلی بدها رجعت میکنند (ع) حضرت مهدی(عج) در واپسین روزهای عمر خود حضرت سیدالشهدا را به جهانیان معرفی میکنند امام حسین(ع)،حضرت مهدی(عج) را غسل و کفن میکنند و زمام حکومت مهدوی را بدست میگیرن حالا زمان آن است که خود قاتلین اباعبدالله الحسین به دنیا بازگردنند بنا به متون و احادیث اسلامی رجعت آنقدر برایشان سخت است که حاضر هستن در جهنم عذاب را تحمل کنن احادیث تنها امامی که دوبار رجعت میکنن است خوشا آنان که رجعت را درک کنند و در ضمه یاران عالی قرار بگیرن درمورد رجعت ائمه و معصومین است بحث مهدویت😊😊 تعجیل در فرج و سلامتی اقا امام زمان(عج) سه صلوات محمدی بفرستین .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 💕💕💕💕 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍به خدا و اهل بیت پیامبر و حضرت زهرا توسل کردم خدایا! غلبه و نصرت از آن توست امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من است من سرباز کوچک توئم پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم در دل، یاعلی گفتم و برخاستم از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم: من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این جوانان اضافه بشه با خوشحالی تمام بهم اجازه داد یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم و شروع کردم به پرسیدن سوال سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت شیعه و اهل بیت پیامبر تمام می شد . کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد: خفه شو کافر نجس، یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟ تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم: دهان نجست رو ببند به همسر پیامبر تهمت خیانت میزنی؟ تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد: من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم: همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه بعد هم رو به جمع کردم و گفتم: مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند پس یا شورش بر خلیفه خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا حق با علی و خاندان علی است ... پ.ن: به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی 👇 ⏪ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨ 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍نفس و زبانش بند آمده بود یا باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش شهادت می داد یا تایید می کرد که عایشه بر خلیفه شورش و خیانت کرده بود قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم: بگیرید و این کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید و به سمت منبر حمله کردم یقه اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم و محکم توی گوشش زدم جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند رفتم سمت منبر چند لحظه چشم هام رو بستم دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم بسم الله الرحمن الرحیم سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان و اما بعد سالن تقریبا ساکت و آرام شده بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید برگشتم خونه هنوز پام رو تو نگذاشته بودم که پدرم محکم زد توی گوشم و با عصبانیت سرم داد زد: شیر مادرت، حلال بود. منم به تو لقمه حلال دادم، حالا پسرمن که درس دین می خونه، توی گوش عالم دین خدا می زنه؟ بعد هم رو به آسمان بلند گفت: خدایا! منو ببخش فکر می کردم توی تربیت بچه هام کوتاهی نکردم این نتیجه غرور منه در حالی که صورتش از خشم سرخ شده بود، رفت داخل و روی مبل نشست بدون اینکه چیزی بگم، سرم رو پایین انداختم و رفتم داخل چند لحظه صبر کردم رفتم سمت پدرم و کنار مبل، پایین پاش نشستم خم شدم و دستی که باهاش توی صورتم زده بود رو بوسیدم هنوز نگاهش مملو از خشم و ناراحتی بود همون طور که سرم پایین بود گفتم: دستی که به خاطر خدا بلند میشه رو باید بوسید نمی دونم چی به شما گفتن ولی منم به خاطر خدا توی گوشش زدم اون عالم نبود آدم فاسقی بود که داشت جوان ها رو گمراه می کرد مگه تو چقدر درس خوندی که ادعا می کنی از یه عالم بیشتر می فهمی؟ با ناراحتی اینو گفت و رفت توی اتاق هنوز با ناراحتی و دلخوری پدرم کنار نیومده بودم که برادرم سراسیمه اومد و بهم خبر داد که علمای وهابی تصمیم گرفتن یه جلسه عقاید بزارن و تا اعلام نتیجه هم حق خروج از کشور رو ندارم با خنده گفتم: خوب بزارن. هر سوالی کردن توکل بر خدا اینو که گفتم با عصبانیت گفت:می فهمی چی میگی؟ بزرگ ترین علمای کشور جلوت می ایستن فکر کردی از پسشون برمیای؟ یه اشتباه کوچیک ازت سر بزنه یا سر سوزنی بهت شک کنن، حکم مرگت رو صادر می کنن ولو شدم روی تخت می دونستم علمم در حدی نیست که از پس افرادی که برادرم اسم شون رو برده بود؛ بر بیام چشم هام رو بستم و گفتم: خدایا! شرمنده ام. عمر دوباره به من بخشیدی اما من هنوز قدمی برنداشتم راضیم به رضای تو ... خوشحال بودم که این بار توی بستر بیماری نمی مردم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍زمان و مکان جلسه رو اعلام کردن جلسه توی یه شهر دیگه بود و هیچ کسی از خانواده و آشنایان حق همراهی من رو نداشت راهی جز شرکت کردن توی جلسه نمونده بود از برادرم خواستم چیزی به کسی نگه غسل شهادت کردم لباس سفید پوشیدم دست پدر و مادرم رو بوسیدم و راهی شدم ساعت 9 صبح به شهری که گفتن رسیدم دنبال آدرس راه افتادم از هر کسی که سوال می کردم یه راهی رو نشونم می داد گم شده بودم نماز ظهر رو هم کنار خیابون خوندم این سرگردانی تا نزدیک غروب آفتاب ادامه پیدا کرد خسته و کوفته، دیگه حس نداشتم روی پام بایستم نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت کی باور می کرد، من یه روز تمام، دنبال یه آدرس، کل شهر رو گشته باشم؟ نرفتنم به معنای شکست و پذیرش تهمت ها بود اما چاره ای جز برگشتن نبود توی حال و هوای خودم بودم و داشتم با خدا حرف می زدم که یهو یه جوان، کمی از خودم بزرگ تر به سمتم دوید و دست و شونه ام رو بوسید حسابی تعجب کردم با اشتیاق فراوانی گفت: من از طلبه های مدرسه هستم و توی جلسه امروز هم بودم تعریف شما رو زیاد شنیده بودم اما توی جلسه امروز نفسم بند اومد جواب هاتون فوق العاده بود اصلا فکرش رو هم نمی کردم کسی در سن و سال شما به چنین مرتبه ای از علوم دینی رسیده باشه و مغزم هنگ کرده بود. اصلا نمی فهمیدم چی میگه. کدوم جلسه؟ من که تمام امروز داشتم توی خیابون ها گیج می خوردم گفتم: برادر قطعا بنده رو اشتباه گرفتید و اومدم برم که گفت: مگه شما آقای نیستید که چند روز پیش توی گوش اون مبلغ زدید؟ من، امروز چند قدمی جایگاه شما، نشسته بودم اجازه می دید شاگرد شما بشم وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن هنوز گیج بودم خدایا! اینجا چه خبره؟ به هر زحمتی بود رفتم داخل کل خانواده اومده بودن پدرم هم یه گوشه نشسته بود با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد: دایی جون اومد دایی جون اومد حالت همه عجیب بود پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی بعد هم رو به بقیه ادامه داد خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن برادرم پشت سر هم تعریف می کرد و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم از جمع عذرخواهی کردم. خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد شما در راه خدا حرکت کنید، ما از فضل خود شما را حمایت می کنیم ... . اللهم لک الحمد و الحمد لله رب العالمین 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💥🔥💥🔥💥🔥💥🔥 بسم الله الرحمن الرحیم کمتراز ده ساعت به سفرمون مونده بود انگار رو زمین نبودم فوق العاده عالی بود اتوبوس مارو تا تهران میبرد یکسری از دانشجوها متاهل بودن منو حنانه تنها -حنانه من میترسم چه شلوغه حنانه :نترس گم نمیشی بعداز دوساعت انتظار صدامون کردن مسافرین محترم پرواز ۴۵۷به مقصد نجف همه گریه میکردن سه ساعت دیگه تو نجف نشستیم 😭😭😭 منتظر بودیم چمدون روی ریل نمایان بشه -حنانه حنانه چمدونای ماست حنانه: تو چرا آدم نمیشی آقای صادقی مسئول کاروانمون گفت خواهرا زود باشید هتلمون تا حرم نیم ساعتی فاصله داشت تا اتاقمون بگیریم یک ساعتی طول کشید من ی روسری کرم و چادرلبنانی و حنانه یه روسری سفید و چادر عربی سر کرد رفتیم حرم 😭😭😭😭 حرم اول مظلوم عالم وااااای خیلی باصفا بود ی عده از خانمای عراقی تو حیاط قسمت زنونه حلقه زده بودن و سینه زنی میکردن ما ک متوجه نمیشدیم چی میگن ولی با سینه زدن و نیگا کردن همراهیشون کردیم دوسه ساعتی حرم بودیم -حنانه بیا از بازار بریم سوغاتی هامون بخریم حنانه:✋✋✋خاک هول سوغاتیه برای خودم یه دور نجفم خریدم یه انگشتر عقیق مردونه هم خریدم تصمیمو گرفته بودم جواب من به امیر مثبت بود تو هتل که به حنانه گفتم چقدر جیغ و هورا کشید سه‌روز اقامتمون تو نجف مثل برق و باد گذشت رفتیم کربلا وای وسط دوراهی بین الحرمین هنگ بودیم فقط اشک میخریم بالاخره تصمیم گرفتیم بریم حرم آقا قمربنی هاشم 😭😭😭😭 توصیف حالم گفتنی نیس پر از شوق بودم و ناباورانه، باورم نمیشد جایی ک همیشه ارزوم بود باشم هستم ، دلم نمیخاست از صحن برم بیرون 😔😔 بعدش رفتیم حرم سیدالشهدا ضریح 6 گوشه رو دلم میخاست ب اغوش بکشم ولی حیف ک حصار زده بودن و فقط در حد چند ثانیه اجازه زیارت داشتیم ک ضریح لمس کنیم زیارت کردیم و رفتیم ی گوشه نشستیم و نماز و ادعیه خوندیم بعدش ب طرف ضریح ابراهیم بن مجاب ک تو حرم سیدالشهداس و مورد عنایت حضرت قرار گرفت به لطف دعای پدرو مادرش رفتیم. موقعه برگشت دوتا چفیه یه مدل گرفتم دفعه بعد که رفتیم حرم هردوتاشو متبرک کردم همون شب خواب دیدم با امیر لباس عروس تنمه مزار شهید میردوستی هستم قرارشد بریم دو طفلان به حنانه میگفتم حنان همه الان اونجا قزوین هستن سفرمون تموم شد 😔😔 .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 🔥💥🔥💥🔥💥🔥💥 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💥❤💥❤💥❤💥❤ بسم الله الرحمن الرحیم همه برام بنر زده بودن اما ب اسم جوجه هاشون 👼👶🐤 همون روز مرضیه خانم زنگ زد واس زیارت قبولی و جواب خواستگاریشون مامانم گفت جواب من مثبته 🙈🙈 اونم گفت سه روز دیگه میان برای عقد و نشان سه روز مثل برق و باد گذشت روسری که کربلا تبرک کرده بودم سر کردم کت شلوار سفید پوشیدم روسری سفید مامان و بابام رو زمین بند نبودن امیر هم خوشحال بود خانواده امیر هم رفتن خونه فاطمه اینا قرار شد یک ماه بعداز عقد عروسیمون باشه همزمان با ولادت آقا قمربنی هاشم زینب و علی هم بجای عروسی میرفتن کربلا مارو تو محضر عقد کردن پدرشوهرم برام رستوران هماهنگ کرده بود امیر گفت : میدونم عاشق شهدایی پس قبل از رستوران میبرمت مزار شهدا -واااای مررسی همسری آقا امیر گفتی اگه جواب مثبت باشه میگین چرا منو انتخاب کردی خب بگو دیگه امیر:خانمم شب عروسیمون میگم .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 💥❤💥❤💥❤💥❤ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662