eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۷ بهمن ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 27 January 2024 قمری: السبت، 15 رجب 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها، 62ه-ق 🔹تغییر قبله از بیت المقدس به سمت کعبه، 2ه-ق 🔹خروج حضرت رسول از شعب ابی طالب 🔹شهادت امام صادق علیه السلام بنابر روایتی، 148ه-ق 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️11 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️12 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️17 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️18 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام 🖤 💠 @dastan9 💠
🔴 هدایت در دوران غیبت کبری 🔵 امام هادی علیه السلام فرمودند: 🌕 اگر نبودند کساني از علما که بعد از غيبت قائم شما (عجّل اللَّه فرجه الشريف) به او دعوت کنند و بر او دلالت نمايند، از دين او با دلايل خداوند دفاع کنند، و بندگان ضعيف خداوند را از دام‏هاي ابليس و سرکشان او رها سازند، و از شبکه ‏هاي ناصبيان خلاص نمايند، [اگر اينان نبودند] هيچ کس نمي ‏ماند مگر اين‏که از دين خدا بر مي‏ گشت، ولي اينان هستند که زمام دل‏ هاي شيعيان ضعيف را به دست مي ‏گيرند، همچنان که ناخداي کشتي سکّان آن را در دست دارد، آنان برترين کسان نزد خداي عزّ و جلّ مي ‏باشند. 📚 مکیال المکارم ج ۲ ص ۳۳۰ ⚫️ فرا رسیدن سالروز وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها بر همه منتظران به ویژه امام عصر ارواحنا فداه تسلیت عرض میکنیم 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
✍️ بخشنده‌بودن دل بزرگ می‌خواهد 🔹جوانی یک دستگاه اتومبیل سواری به‌عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. 🔸شب عید هنگامی كه از اداره‌اش بیرون آمد، متوجه پسربچه شیطانی شد كه دوروبر ماشین نو و براقش قدم می‌زد و آن را تحسین می‌كرد. 🔹وقتی جوان نزدیک ماشین رسید، پسر پرسید: این ماشین مال شماست، آقا؟ 🔸جوان سرش را به علامت تایید تكان داد و گفت:  برادرم به‌عنوان عیدی به من داده است. 🔹پسر متعجب شد و گفت: منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین‌جوری، بدون اینكه مبلغی بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش... 🔸البته جوان كاملا واقف بود كه پسر چه آرزویی می‌خواهد بكند. او می‌خواست آرزو كند كه ای كاش او هم یک همچو برادری داشت. 🔹اما آنچه كه پسر گفت سرتاپای وجود جوان را به لرزه درآورد: ای كاش من هم یک همچو برادری بودم. 🔸جوان مات‌ومبهوت به پسربچه نگاه كرد و با خود گفت: چه دل بزرگی دارد. بخشنده‌بودن و هدیه‌دادن را به‌جای هدیه‌گرفتن انتخاب کرد. 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
حیاء زینبی بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم « يحيي مازني» كه از علماي بزرگ و راويان حديث است ميگويد: مدتها در مدينه در همسايگي علي عليه السّلام در يك محله زندگي مي كردم. منزل من در كنار منزلي بود كه زينب دختر علي عيلها السّلام در آنجا سكونت داشت. حتي يك دفعه هم، كسي حضرت زينب را نديد و صداي او را نشنيد. او هرگاه ميخواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب ميرفت؛ در حالي كه پدرش علي عليه السّلام در پيش و برادرانش حسن و حسين عليهما السلام در اطراف او بودند. وقتي هم به نزديك قبر شريف رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم مي رسيدند، اميرالمؤمنين عليه السّلام شمعهاي روشن اطراف قبر را خاموش ميكرد. يك روز امام حسن عليه السّلام علت اين كار را سؤال كرد، حضرت فرمود: اخشي ان ينظر أحد الي اختك زينب؛ از آن مي ترسم كه كسي در روشني خواهرت را ببيند. فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفي(ص)، الرحماني الهمداني ،صفحه :642 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
22.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥چرا «رهبری» پاسخگوی ملت نیست❓ 00:12 : الوو آقای خامنه ای ... 00:40 : پاسخگوی ملت یعنی چی⁉️ 01:28 : چرا به راحتی به رهبری انتقاد می شود❔ 01:56 : پیگیری رهبری در قبال انتقاد «نخبگان» 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
ماجرای تیری که حضرت ابوالفضل(ع) از بازوی یک فرمانده ایرانی بیرون کشید🥀 📗 بعد از عملیات آمده بود مرخصی. رو بازوش رد یک تیر بود که درش آورده بودند و کم کم می رفت که خوب بشود. 👈 جای تعجب داشت. اگر تو عملیات مجروح شده بود، تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بیاورند، خیلی طول می کشید. همین را به خودش هم گفتم. گفت: «قبل از عملیات تیر خوردم». 🔹کنجکاوی ام بیشتر شد. با اصرار من شروع کرد به گفتن ماجرا: ♦تیر که خورد به بازوم، بردنم یزد. تو یکی از بیمارستان ها بستری شدم. 🔻 چیزی به شروع عملیات نمانده بود، دیرم می شد. کِی از آن جا خلاص میشم؟ ⭕دکتری آمد معاینه کرد و گفت: «باید از بازوت عکس بگیرن». عکس که گرفتند، معلوم شد گلوله ما بین گوشت و استخوان گیر کرده. 🌴تو فکر این چیزها و تو فکر درد شدید بازوم نبودم. فقط می گفتم: «من باید برم، خیلی زود». 🔴 دکتر هم می گفت: «شما باید عمل بشین، خیلی زود». ❌  وقتی دید اصرار دارم به رفتن، ناراحت شد. عکس را نشانم داد و گفت: «این رو نگاه کن! تیر تو دستت مونده، کجا می خواي بری؟» به پرستارها هم سفارش کرد: «مواظب ایشون باشید، باید آماده بشه براي عمل». این طوری دیگر باید قید عملیات را می زدم. 🟩 قبل از این که فکر هر چیزي بیفتم، فکر اهل بیت (علیهم السلام)  افتادم و فکر توسل. 💭حال یک پرنده را داشتم که تو قفس انداخته بودنش. حسابی ناراحت بودم و حسابی دلشکسته. شروع کردم به ذکر و دعا. 🤲 تو حال گریه و زاری خوابم برد. دقیقاً نمی دانم، شاید هم یک حالتی بین خواب و بیداری بود. 🌱تو همان عالم، جمال حضرت ابوالفضل ( علیه السلام) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم. 🌷حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند، بعد فرمودند: «بلند شو، دستت خوب شده». 🤲 با حالت استغاثه گفتم: «پدر و مادرم فدایت، من دستم مجروح شده، تیر داره، دکتر گفته که باید عمل بشم». ✅ فرمودند: «نه، تو خوب شدی.حضرت که تشریف بردند، من از جا پریدم و به خودم آمدم. 🟢 انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم رو بازوم. درد نمی کرد! یقین داشتم خوب شدم. 🔹سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم. رفتم که لباسهایم را بگیرم، ندادند. «کجا؟ شما باید عمل بشی.» «من باید برم منطقه، لازم نیست عمل بشم.» 🔻جر و بحث بالا گرفت. بالاخره بردنم پیش دکتر. پا تو یک کفش کرده  بود که مرا نگه دارد.هر چه گفتم: مسؤولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره ای نداشتم جز این که حقیقت را بهش بگویم. ⏪ کشیدمش کنار و جریان را گفتم. باور نکرد و گفت: «تا از بازوت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» گفتم: «به شرط این که سرو صداش رو در نیاری». قبول کرد و فرستادنم برای عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. تو عکس که از بازوم گرفته بودند، خبری از گلوله نبود. برگرفته از کتاب «خاک های نرم کوشک»؛ روایت هایی از زندگانی شهید برونسی🥀 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا